عبرانیان، باب یک
- Hebrews, Chapter One
- ویلیام ماریون برانهام
- 21 آگست 1957– جفرسونویل، ایندیانا
- 57-0821
- ویرایش اول فارسی
دانلود فایل صوتی
دانلود متن پیدیاف
دانلود کتابچه قابل چاپ
1. و برای اینکه اندکی… گمان نمیکنم برای من چیزی بهتر از کلام باشد و ایمان از شنیدن است و شنیدن از کلام خدا.
2. چهارشنبهها و شاید یکشنبهها، یکی از جلسات یکشنبه را به شبانمان کمی استراحت میدهیم که بسیار هم شایستهی آن هست، و فکر کردم شاید به یکی از کتب کتابمقدس بپردازیم. قبلاً این کار را انجام میدادیم و گاهی حتی یک سال تمام وقت صرف آن میکردیم.
3. زمانی را به خاطر دارم که یک سال تمام را به کتاب مکاشفه اختصاص دادیم. ولی، اوه، خداوند! چه چیزهایی یاد گرفتیم و این چقدر عالی بود. بعد برگشتیم و به کتاب دانیال پرداختیم، یا کتاب پیدایش یا کتاب خروج و باب به باب به آن پرداختیم و این، تمام کتابمقدس را با هم پیوند میزند. اوه، این را دوست دارم.
4. کمی بعد باید بپردازیم به… اگر خدا همچنان به ما برکت بدهد و پیش برویم، به امور بسیار عمیقی در اینجا خواهیم پرداخت، واقعاً عمیق. و در تمام کتابمقدس با آن از جایی به جایی دیگر میرویم.
5. دوست دارم که کلام را با کلام تطبیق بدهم. این طریقی است که باید باشد. این یک تصویر عظیم و زیباست. و در این کتابی که درحال مطالعهی آن هستیم، به نجات، شفای الهی و رحمتهای خدا خواهیم پرداخت. اوه، همه چیز در اینجا میآید.
6. شاید زمانی به جایی برسم که باید به جلسات بپردازم… هرگز نمیدانم چه زمانی باید در یک جلسه باشم، اگر به جلسهای دعوت شده باشم، چون تا زمانیکه احساس هدایت برای چیزی نداشته باشم، هیچ چیزی را مشخص نمیکنم. شاید مثلاً قبل از جلسه صبح به کالیفرنیا پرواز کنم یا به مِین یا یک جای دیگر، هرجایی که او مرا بخواند. به همین دلیل است که برای سفرهای بلند مدت برنامهریزی نمیکنم، چون قادر به انجامش نیستم. خدمت من به این شکل مقدر نشده و متفاوت است.
7. و اکنون برای کمی استراحت به خانه میآیم. در این جلسات اخیر حدود نه کیلو وزن کم کردهام. برادر مِرسیِر و برادر گُود چندی قبل آنجا بودند و میگفتند: “برادر برانهام! متوجه شدیم چهکار میکنی. تو تمام قلبت را در این کار میگذاری.”
8. گفتم: “این تنها طریقی است که میتوانید برای مسیح کار درستی را انجام بدهید، اینکه هرچه در توان دارید در خط مقدّم برای مسیح بگذارید.” وقتی کاری انجام میدهید، یا درست انجام بدهید یا اصلاً انجامش ندهید، رهایش کنید. اگر قرار است که مسیحی باشید، هرآنچه دارید برای مسیح بگذارید، این یعنی تمام وقت، استعداد، همه چیزتان.
9. الآن متوجه این دوست جوان شدم، ایشان همسر شماست برادر بِرنز، درست است، همانکه آنجا ساز میزند و میخواند، آن زوج جوان. این یک پیانو یا یک ارگ هم نیست، یک جور ساز زهی است، آن را برمیدارد و برای خداوند کاری انجام میدهد. شاید بتوانید اینکار را بکنید و بخوانید، این، جانها را صید میکند. فقط کاری انجام بدهید. شهادت بدهید یا کاری برای ملکوت خدا انجام بدهید. هر آنچه دارید برای خدمت به خدا بهکار گیرید.
10. نمیخواهیم که مدتی طولانی اینجا بمانیم، چون میدانم که شما کار میکنید و باید صبح زود بیدار شوید. من هم هر روز صبح به شکار سنجاب میروم. حقیقت را به شما میگویم. این کاری است که انجام میدهم. این چیزی است که بخاطرش به خانه آمدهام، تا بتوانم کمی استراحت کنم. حدوداً ساعت چهار صبح از خواب بیدار میشوم و به جنگل میروم، کمی شکار میکنم و به خواب میروم. دارم کمی از وزن از دست رفتهام را بازمییابم و اگر خدا بخواهد، به خوبی استراحت کردهام و همه چیز مرتب خواهد بود.
11. حالا میخواهم کتابمقدسهایتان را باز کنید. از شما میخواهم که هر شب کتابمقدسهایتان را بیاورید… اگر امکانش را دارید. اگر کسی کتابمقدس ندارد، یا کسی میخواهد که خواندن کلام را دنبال کند، ما اینجا چند نسخه داریم… از راهنماها میخواهیم تا آنها را توزیع کنند. کسی میخواهد؟ خب، دستتان را بلند کنید.
12. نمیدانم آیا برادر… داک بیا اینجا و این کتابمقدسها را بگیر. تو آنجا نزدیک ایستادهای و برادر بِرنز، شنیدم که داشت میگفت… [برادر میگوید: “کُنراد.”] چه؟ [“کنراد.”] کنراد، او را اشتباه خطاب کردم، شنواییم کمی سخت شده، شاید برادر نویل. اصلاً چطور من به اسم بِرنز رسیدم؟ چهرهی او را میشناسم، فقط نمیتوانم، فقط اسمش یادم نبود.
13. و میدانید، کمی که سنتان بالا میرود، متوجه یک چیز شدم، خواندن این کتابمقدس برایم سختتر است. و از تصور اینکه مجبور باشم برای خواندن کتابمقدس عینک بزنم، بدم میآید.
14. مدتی قبل در اینجا، فکر کردم دارم کور میشوم. رفتم تا سام را ببینم. سام گفت: “بیلی! نمیدانم.” گفت: “برایت از یک متخصص وقت معاینه میگیرم.”
15. رفتم به لوییویل، این میبایست ارادهی خداوند بوده باشد. یک متخصص مشهور که اسمش را الآن به خاطر ندارم. ولی او کتابمقدس را خوانده بود. گفت: “اگر زمانی به آفریقا برگشتی، میخواهم با شما همراه شوم.” گفت: “اگر شما…آن مردم در آفریقا شما را دوست دارند.” و میگفت: “آنها بسیار خرافاتی هستند، خصوصاً دربارهی اینکه چاقو قرار باشد به چشمشان وارد شود.” گفت: “میخواهم شش ماه از زندگی خودم را صرف جراحی آبمروارید و این قبیل چیزها بکنم.” گفت: “اگر با هم برویم و شما بتوانید مرا مورد لطفشان قرار بدهید…” میگفت: “آنوقت اگر آبمروارید یا مشکلی در چشمشان داشته باشند، دوست دارم که به رایگان این کار را انجام دهم. شش ماه برای این کار.” الآن حضور ذهن ندارم که برای یک وقت معاینه با او باید چه مدت در نوبت باشید.
16. داخل اطاق کوچکی نشسته بودیم که یک نور قرمز در آن روشن میشد، در آن اطاق تاریک، قادر بودم تمان آن حروف را بخوانم. ارزیابی من نمرهی بیست-بیست را نشان میداد، به راحتی آن را میخواندم. بعد آن را روی پانزده-پانزده قرار داد، و قادر به خواندنش بودم. بعد روی ده-ده تنظیم کرد و توانستم بخوانم. او گفت: “خب! چشمانت مشکل خاصی ندارند.”
17. او یک تلسکوپ کوچک داشت که یک ابزار کوچک به آن اضافه کرد، یک چیز کوچک. چند نفر آن تلسکوپهای قدیمی را به خاطر دارند؟ ما با آنها به عکسها نگاه میکردیم، این طوری. او گفت: “میتوانی این را بخوانی؟”
گفتم: “بله، آقا!”
گفت: “برایم بخوان.”
18. اوه، یک پاراگراف کامل به این شکل داشت. شروع به خواندن کردم و او هم این طوری شروع کرد به بالا کشیدن آن، آهسته و آهستهتر میشد. تقریباً این طوری که شد متوقف شدم. او گفت: “میتوانم یک چیزی را به تو بگویم، تو چهل سالگی را رد کردهای.”
گفتم: “بله درست است. خیلی وقت است.”
19. او گفت: “چطور این کار را کردی؟” گفت: “چشمان انسان، به صورت طبیعی، بطور مثال موهایت خاکستری میشود و این چیزها، تخم چشم هم صاف میشود.” گفت: “حالا اگر به اندازهی کافی و طولانی عمر کنیم، این دوباره برمیگردد.” گفت: “به این دید دوم میگویند، ولی…” گفت: “یک انسان حدود چهل ساله، ولی راستش آنها…” گفت: “چشم ها هیچ ایرادی ندارد.”
20. اگر یک تار مو روی زمین باشد و از من دور باشد، میتوانم آن را ببینم. ولی اگر نزدیک باشد… او گفت: “حالا کتابمقدست را بخوان.” گفت: “از خودت دور نگه دار.” گفت: “بعد از مدت کوتاهی بازوانت دیگر آنقدر دراز نیست که بتوانی به اندازهی کافی آن را از خودت دور نگه داری.”
21. پس برایم یک عینک درست کرد که با قسمت پایینش قادر به خواندن هستید. خب، این مخصوص مطالعه است. گفت: “حالا در منبر خودت…” او فکر میکرد من یکی از این واعظین عالیرتبه هستم. میدانید، قسمت بالای عینک شیشهی معمولی است، مانند شیشهی پنجره و قسمت پایینی طوری است که قادر هستم نزدیک را بخوانم، میدانید، مثل این. خب، بدم میآید که از آن استفاده کنم.
22. حالا در تعلیم کتابمقدس، امشب عهد جدید را داریم. این یک… من از عهد جدید کالینز استفاده میکنم که در سایز مناسبی چاپ شده است. ولی زمانیکه به آن یکی برمیگردم، ممکن است به رفقای قدیمی مراجعه کنم و از طریق آنها بخوانم. ولی هرچه که باشد، خوشحالم که هنوز چیزی در اختیار دارم که میتوانم آن را بخوانم. و هرچه داشته باشم، میخواهم برای جلال خدا، هرچه را که میتوانم، به همه بدهم، به امید اینکه او نشانههای این سن را از من بردارد. نمیتوانم از او بخواهم که سنم را بردارد. من… بله، این چیزی است که همهی ما باید انجام بدهیم. باید از آن عبور کنیم. میدانم دیگر مانند سابق یک پسر جوان نیستم، الآن که اینجا روی جایگاه ایستادهام، چهل و هشت سال سن دارم. فکرش را بکنید، دو سال دیگر میشود پنجاه سال، برادر مایک.
23. به سختی میتوانم این را باور کنم، تا همین دو سال قبل نمیدانستم که از مرز بیست سالگی عبور کردهام. درست است، درست است. من… باورم نمیشد. و همچنان… باورش برایم سخت بود. تا اینکه توی آینه نگاه کردم، بعد دیگر میدانستم که درست است. ولی از نظر ظاهر، احساسم به خوبی همیشه است و از این بابت هم شکرگزار هستم. تمامی جلال از آن خداست.
24. حالا، داریم میپردازیم به کتاب عبرانیان. این یکی از… اوه، یکی از عمیقترین و غنیترین کتب در کتابمقدس است. به شما میگویم، این کتاب است که به راستی… اگر خدا اجازه بدهد و ما به آن بپردازیم، باور دارم که به لقمههای طلایی خواهیم رسید تا جاییکه در تمام مدت با فریاد خدا را ستایش خواهیم کرد. و اکنون من…
25. کتاب عبرانیان، در واقع چیزی که هست، تصور بر این است که این کتاب توسط پولس رسول که بعد از خداوندمان عیسی، یکی از بزرگترین مفسرین کتابمقدس است که جهان تابحال به خود دیده، نگاشته شده. و پولس داشت جدا میکرد… او یک معلم واقعی کتابمقدس بود، منظورم عهد عتیق است، این تنها کتابی است که در آن زمان مکتوب شده بود و کتابمقدس خوانده میشد و او داشت این را برای عبرانیان مینوشت و عهد عتیق را از عهد جدید جدا میکرد؛ و سایه بودن عهد عتیق یا نماد بودن آن برای عهد جدید را نشان میداد.
26. همینجا میتوانیم یک هدف ترسیم کنیم و فقط سه ماه تمام را به این فکر اختصاص بدهیم. برای اینکه برگردیم به موضوع، اگر ممکن است الآن کتابمقدسهایمان را باز کنیم، البته الآن در عبرانیان هستیم، باب اول، ولی اگر مکاشفه باب دوازدهم را باز کنیم، کاملاً دوباره آن را میبینید، که چطور سایهها… شما که قلم دارید و میخواهید از آیات یادداشت بردارید، در عبرانیان…
27. در مکاشفه باب یازده، میبینیم که یوحنا در جزیرهی پطمس زنی را دید که در آسمانها ایستاده، او آفتاب را بالای سر و ماه را زیر پای خود دارد. زن درحال وضعحمل بود، با نوزادی که درحال تولد بود. او فرزند نرینهای زایید. اژدهای سرخ ایستاده بود تا به محض تولد نوزاد، او را ببلعد. طفل به آسمان برده شد و زن به بیابان فرار کرد، جاییکه برای مدتی، زمان و نصف زمان پرورش یافت.
28. حال، زن نمایانگر کلیسا بود، طفلی که زایید، مسیح بود. ماه زیر پای او شریعت بود، و آفتابی که دربر داشت، فیض بود. دوازده ستاره در تاج او، دوازده رسول بودند. و اینجا جایی است که…دوازده رسول جلال یا تاج عهد جدید بودند. میبینید؟ این، بنیان، عهد جدید، رسولان، تعلیم رسولان و این چیزها، تاج بنیادین عهد جدید است. و بعد در…
29. ماه، سایهی آفتاب است. زمانیکه آفتاب پشت زمین است، نورش را منعکس میکند. و ماه نور میدهد تا هنگام شب در آن گام برداریم. چه تصویر زیبایی را در اینجا مشاهده میکنیم. یک تصویر زیبای دیگر. آفتاب نمایانگر مسیح است، و ماه نمایانگر کلیساست. آنها مانند شوهر و همسر هستند. در غیاب مسیح، کلیسا منعکس کنندهی نور کوچکتر یعنی انجیل است. و این نوری است برای گام برداشتن تا طلوع مجدد آفتاب. بعد کلیسا و آفتاب، ماه و آفتاب، با هم ادغام میشوند. میبینید؟ ماه جزئی از آفتاب است و کلیسا جزئی از مسیح است و مادامیکه در غیاب مسیح باشیم، کلیسا منعکس کنندهی نور است. و بعد با همان اطمینانی که میتوانیم تابش ماه را ببینیم، میدانیم که آفتاب درجای دیگری درحال تابیدن است، و مادامیکه کلیسا درحال انعکاس نور مسیح باشد، مسیح درجایی زنده است. آمین! به این فکر کنید.
30. حال، شریعت نمادی است از فیض، اما شریعت هیچ قدرت نجاتی در خود ندارد. شریعت فقط یک… شریعت مانند یک افسر پلیس بود. افسر پلیس شما را به زندان میاندازد، ولی میدانید، فیض را میطلبد که شما را از زندان بیرون بیاورد. میبینید؟
31. پس خون مسیح، انجیل، ما را از گناه آزاد میکند. شریعت فقط ما را گناهکار میسازد. شریعت فقط میگفت: “تو یک گناهکار هستی. دزدی مکن، قتل مکن، زنا مکن، شهادت دروغ مده…” میبینید؟ این پلیسی است که میگوید تو در اشتباهی و مقصر هستی. ولی انجیل، خبر خوش است. مسیح مرد تا ما را از معصیتها و عصیانهای شریعت نجات بخشد. مسیح مرد تا ما را بیرون بیاورد.
32. حال، پولس، به محض اینکه ایمان آورد، هرگز با هیچ دانشکدهی دینی و نه با هیچ خادمی مشورت نکرد. ولی متوجه شدید؟ او به سرزمین عرب شد و سه سال در سرزمین عرب ماند. حال این به نظر من…
33. حالا، ما باید یک پسزمینهای از این داشته باشیم تا بدانیم که چقدر اساسی است. و برای درس اول، امشب، ما به پسزمینه میپردازیم.
34. حالا، پولس یک معلم کتابمقدس بود، چون او زیر نظر غمالائیل بزرگ و مشهور در تمام دوران تعلیم گرفته بود. او یکی از سرشناسترین معلمهای دوران بود، معلم بزرگ شریعت و انبیا. پس پولس، در این امور به خوبی تعلیم دیده بود.
35. و بعد من، او را اینگونه دوست دارم، این مکاشفهی عظیم، چون در قلب خویش صادق بود، یک قاتل، که به مرگ استیفان راضی بود و شاهد مرگ استیفان زیر سنگها و کلوخهها، بخاطر سنگسار شدن بود. به نظرم این باید پولس را به خود آورده باشد، هنگامیکه دید استیفان دستانش را رو به آسمان بلند کرد و گفت: “اینک آسمان را گشاده، و پسر انسان را به دست راست خدا ایستاده میبینم.” و گفت: “پدر! این گناه را بر آنها مگیر.” این را گفت و خوابید.
36. متوجه این شدید؟ او هرگز نمرد. او به خواب رفت. درست مانند… باور ندارم که او اصلاً اصابت سنگ دیگری را احساس کرده باشد. درست مانند یک کودک که در آغوش مادرش به خواب میرود، استیفان در آغوش خدا به خواب رفت.
37. درمورد پولس چیزی هست که او را به خود آورد. هرکسی که تحت اجبار باشد، برای مقابله با آن تلاش میکند؛ پس او میرود نزد کاهن اعظم و نامههایی را از او دریافت میکند. گفت: “تمام افرادی که این سر و صداها را میکنند، تمام آن بدعتگذاران را دستگیر خواهم کرد.” که در آن زمان، مانند چیزی که امروز میخوانیم به آن «متعصب اصولگرا» یا چیزی شبیه آن میگفتند، سر و صدای زیادی میکردند و باعث اختلال میشدند. “ما به آنجا میرویم و تمامش میکنیم.”
38. و در طول مسیر یک… یک بزرگراه بزرگ مانند بزرگراههای امروزی ما برای سفر نداشتند. آن راهها در فلسطین، مثل یک مسیر، مانند مسیر ردپای گاوها در میان جنگل بود؛ جاییکه گاو، گوسفند و اسبها و الاغها و شترها به بالای تپهها میرفتند.
39. پولس در مسیر خود به دمشق، در حدود ظهر، یک روز، یک نور عظیم درحال تابش به سمت پایین، او را به زمین انداخت. هیچکس بهجز پولس نور را ندید. میخواهم به این توجبه کنید. و همینجا، این درمورد یک شخص نیست، بلکه داریم به سمت این پسزمینه میرویم تا شما بدانید که همین عیسی…
40. حال، زمانیکه او اینجا بر روی زمین بود، گفت: “از نزد خدا آمدهام و به نزد خدا بازمیگردم.”
41. حال، زمانیکه او بنیاسرائیل را هدایت میکرد، ستون آتش بود و جسم گردید و بعد دوباره به همان ستون آتش بازگشت کرد. زمانیکه پولس را در راه دمشق ملاقات کرد، او ستون آتش بود، آن نور، میبینید، یک نور عظیم. و پولس گفت: “کیست که من بر او جفا میرسانم؟”
42. او گفت: “من عیسی هستم که بر وی جفا میرسانی.” نور، اوه! آیا او عالی نیست؟ [جماعت میگویند: “آمین!”]
43. و امشب او اینجاست. درست همینجا، همراه ما. تصویرش همینجا ثبت شده، همان چیز، ستون آتش، نور، درست همانگونه که بود، دیروز، امروز و تا ابدالآباد همان.
44. حال، مردانیکه همراه او بودند، آن نور را ندیدند، ولی به همان صورت آنجا بود. همان ثمرات را داد.
45. حالا، آیا امکان دارد که امشب کسی بتواند در این ساختمان مسیح را ببیند، اما هیچکس دیگری نتواند او را ببیند؟ حتماً. این آنجا اتفاق افتاد.
46. یک شب هم زمانیکه پطرس در زندان بود، این اتفاق افتاد و آن نور وارد زندان شد. پطرس را لمس کرد و درست از کنار محافظ اندرونی عبور کرد، از کنار محافظ خارجی، از کنار دروازه عبور کرد، دروازهی اصلی و دروازهی شهر. پطرس گفت: “احتمالاً خواب دیدهام.” به اطراف نگاه کرد، ولی نور رفته بود، مسیح، ابدی، نور جاودان. ایناهاش، حال در طول مسیر…
47. و نگاه کنید، یک چیز دیگر. اگر بتوانیم از این صحبت کنیم، الآن به ذهنم رسید. حکیمانی که ستاره را دنبال کردند، از هندوستان، از شرق، ماهها از درهها و صحراها عبور کردند (از رصدخانهها عبور کرد و آنها ساعات شب را با ستارهها محاسبه میکردند.) و هیچ تاریخشناس، ستارهشناس و یا هیچکس دیگری به غیر از حکیمان به دیدن ستاره اشاره نکرد.
48. پس میتوانیم چیزی را ببینیم که فرد دیگری قادر به دیدن آن نباشد. برای شما این عین واقعیت است، برای او، آنها این را درک نمیکنند. درست مانند یک تبدیل شدن، میتوانید تبدیل شوید و از برکات خدا لذت ببرید، از برکات خدا سرمست باشید، و نفر بعدی کنار شما نشسته باشد و بگوید: “من هیچ چیزی نمیبینم.” میبینید؟ میبینید؟ همین است. “من متوجه نمیشوم، نمیدانم این چیزها به چه معناست.” خب، او متوجه این نمیشود. همین و بس.
49. حالا توجه کنید، پولس در مسیر خویش، به محض اینکه این تجربهی عظیم برای او اتفاق افتاد، حال، او قانع نشده بود… این چیزی است که پولس را خیلی خوب میسازد.
50. حالا، درس امشب خیلی عمیق نیست. این درسی سطحی است، ولی اوه، بعد از اندکی به عمقها وارد خواهیم شد. ولی این درسی بسیار سطحی است و فقط برای شروع است. این چیست؟ چیزی است که عیسی مسیح را برمیافرازد. پولس برای شروع.
51. پولس قبل از اینکه این کار را بکند، یک محقق کتابمقدس بود و یک محقق کتابمقدس هرگز تعلیم خویش را بر پایهی تجربیات نمیگذارد. خیر، آقا! آنها هرگز تعلیم خود را بر پایهی تجربیات نمیگذارند. میتوانید هرنوع تجربهای داشته باشید، ولی این میبایست «خداوند چنین میگوید» باشد. درست است.
52. حال، در عهد عتیق، آنها برای شناخت یک پیغام، سه راه داشتند. نخست، شریعت. این فقط شریعت بود. بعد یک نبی داشتند، یک رائی، و آنها اوریم و تمیم را داشتند. حالا این شاید کمی عمیق باشد.
53. اوریم و تمیم، سینهبندی بود که هارون به سینهی خود میبست و در آن دوازده سنگ وجود داشت: یشم، زمرد، عقیق و تا به آخر. دوازده سنگ بزرگ را داشتند که در سینهبند بود، نشان دهندهی اینکه او کاهن اعظم تمام اسباط است، یعنی دوازده سبط اسرائیل. سینهبند به یک ستون در کلیسا آویخته بود و هنگامیکه یک نبی نبوت میکرد و میخواستند مطمئن شوند که درست است یا نه، انبیا یا دارندگان رویا در برابر اوریم و تمیم میایستادند و خواب یا رویای خود را میگفتند، هرچه که دیده بودند. اگر نور مقدس… اوه، این را درک میکنید؟ خدا همواره در حیطهی ماوراءالطبیعه سروکار داشته است. ادغام، آن نورها، تا زمانیکه این صدا پیش میرفت، عادی بودند. زمانیکه صدا با آن سنگها برخورد میکرد، اگر ماوراءالطبیعه نبود، ساکت میماند؛ ولی اگر ماوراءالطبیعه بود، تمامی آن نورها همراه هم، یک رنگینکمان را منعکس میکردند. آمین! آنوقت، این خدا بود که داشت سخن میگفت. “این نبی من است.” یا “آن رویا از جانب من است.” آنها برحسب اوریم و تمیم قضاوت میکردند.
54. شائول را وقتی لغزش خورد، به خاطر دارید؟ گفت که دیگر خوابی نمیبیند و نبی، یعنی سموئیل مرده بود و برای او راه دیگری وجود نداشت. او گفت: “حتی اوریم و تمیم هم دیگر با من سخن نمیگوید.” هیچ چیز. شائول در برابر اوریم میایستاد و سخنان او مانند ضربات مرده بود. میبینید؟ خدا او را رد کرده بود و آن اوریم و تمیم که اثبات و آشکارسازی کهانت هارون بود، بعد از فوت هارون، موسی، آن-آن سینهبند به ستون آویخته شده بود.
55. حال، زمانیکه عیسی مرد، کهانت هارونی به اتمام رسید. اکنون با وجود جدایی شریعت از فیض، همچنان اوریم و تمیم را داریم و پولس داشت از آن استفاده میکرد. میبینید؟ اوریم و تمیم امروز، کلام نامیرا، جاودان و ابدی خداست.
56. “زیرا هرکه کلامی از این کتاب گرفته و یا بدان بیفزاید…” هیچ چیزی بهغیر از این را نمیخواهم، بلکه تمام آنچه را که دارد، خواستار هستم. این کلیسایی است که میخواهیم و همه چیز باید توسط کلام اثبات شده باشد.
57. بخاطر همین است که اخیراً در بین پنطیکاستیها با واکنش مواجه شدم، چون گفتم: “نمیتوانم درک کنم کجا جاری شدن روغن از دستهایتان یا خون از صورتتان به منزلهی این است که شما روحالقدس را دارید؟” این کتابمقدسی نیست و من نمیتوانستم این را بپذیرم. این باید از کلام باشد.
58. و حال، پولس، عاشق کلام بود. پس، قبل از اینکه به تجربهای که داشته شهادت بدهد، برای سه سال و نیم به مصر رفت. میدانید به باور من او چهکار کرد؟ او عهد عتیق را برداشت، تمام عهد عتیق را جستجو کرد و دریافت که آن قطعاً ماشیح بوده است. او میبایست تجربهاش را با کتابمقدس به اثبات میرساند. آمین!
59. به او، هنگامیکه در زندان بود، بنگرید. متوجه میشوید یک-یک مقطع زمانی در زندگی پولس هست که او برای مدت زیادی در زندان است. در زندان او کتاب افسسیان را نوشت، کتاب عبرانیان را نوشت. میبینید؟ او زمان داشت. خدا او را آنجا در زندان قرار داد و او این رسالهها را خطاب به کلیساها نوشت. یکی خطاب به کلیسای افسس. یک رساله برای کلیسای پنطیکاستی نوشت، چون مشکلات عدیدهای با آنها داشت. او بیش از هر کلیسای دیگری با کلیسای پنطیکاستی مشکل داشت. هنوز هم دارد. ولی برایشان شکرگزار بود. تنها چیزی که میتوانست به آنها تعلیم دهد… وقتی میآمدند؛ یکی زبانها را داشت، یکی مزامیر داشت، یکی پر از احساسات بود. او نمیتوانست با آنها از امنیت ابدی صحبت کند. نمیتوانست با آنها از «پیشبرگزیدگی» صحبت کند. آنها همچنان طفل بودند. همهی آنها میبایست چیزی را احساس میکردند یا چیزی را میدیدند، یا یک حس جالبی پیدا میکردند، یا چیزی در اطرافشان، بعنوان نوعی گواه و مدرک داشتند.
60. ولی معتقدم وقتی با افسسیان صحبت میکرد، میتوانست از “خدا ما را بعنوان پسران و دختران از پیش برگزید، و بعنوان فرزندان پیش از بنیان عالم در عیسی مسیح به فرزندخواندگی پذیرفت.” صحبت کند. به این نگاه کنید، خداوند!
61. ببینید که چطور به کتاب رومیان میآید و سایر آنها، آنها رشد کرده بودند. اوه، آنها به زبانها صحبت میکردند و سایر آیات روحالقدس را در بین خود داشتند. اما از آنها برای خودشان احساسات و تعالیم احساسات جالب درست نمیکردند.
62. پولس گفت: “شما، شما در این امور به افراط میپردازید، درحالیکه باید درحال تعلیم باشید، ولی همچنان مانند اطفال محتاج به شیر هستید.”
63. حال، این چیزی است که همواره تلاش من بوده تا خیمه در آن وضعیت باشد، نه اینکه یک مشت طفل باشند. بیایید بالغ باشیم. در راه بایستیم. اوه خداوند! بفرمایید.
64. پس، پولس ابتدا به آنجا میرود تا ببیند تجربهاش با کتابمقدس خدا مطابقت دارد یا خیر.
65. اوه، آیا این عالی نمیشد اگر امروز مردم دوباره همان کار را میکردند و ما تجربیاتمان را با کتابمقدس خدا تطبیق میدادیم؟ اگر مطابقت نداشت، پس تجربهی ما اشتباه است؛ این اوریم و تمیم را منور نمیسازد. اگر در آنجا منور شود، آن را یافتهاید. آمین! ولی اگر نشود… برایم مهم نیست که چقدر خوب به نظر میرسد، چقدر حقیقی و درست به نظر میرسید، اگر آن انوار در اوریم و تمیم منور نشوند، اشتباه بوده است.
66. اصلاً مهم نیست که چقدر تجربه داشتهاید، چقدر حقیقی به نظر میرسد، چقدر قابل ارائه است، چقدر آموزشی است، چه ابزار خوبی برای صید جانهاست؛ اگر در کلام منور نمیشود، اشتباه است. بله، باید با کلام در تطابق باشد.
67. حال اعتقاد دارم… اعتقاد دارم که یک میانهی راه وجود دارد. راه، حالا، خیلی وقتها… قبلاً به یک کلیسای ناصری میرفتم، خدا به آن مردم عزیز برکت بدهد. متدیستها تقدیس شده و خیلی سنتی، این چیزی است که آنها هستند، کلیسا خدا، ناصری، زائرین مقدس، و بسیاری از کلیساهای خوب تقدس. آنها یک سرود دارند که میخوانند:
در آن شاهراه عظیم قدیمی راه میروم
هر جا که میروم میگویم
ترجیح میدهم که یک مسیحی سنتی باشم، خداوند
تا هر چیز دیگری که میشناسم
68. خب، عالی، بعد صحبت از شاهراه تقدس میکردند. حالا اگر این را بخوانید، آنها این را از اشعیا باب سیوپنجم الهام گرفتهاند. حالا اگر دقت کرده باشید او گفت: “در آنجا شاهراهی و طریقی خواهد بود.”
69. حال، «و» یک حرف عطف است. میبینید؟ یک شاهراه، این یک شاهراه تقدس نبود. “شاهراهی و طریقی خواهد بود و به طریق مقدس نامیده خواهد شد.” طریق، نه شاهراه مقدس. «طریق مقدس» و طریق این مسیر در میانهی جاده است. اینگونه ساخته شده است تا آب، زبالهها را از هر دو سمت بشوید و راه را تمیز نگه دارد. نمیتوانید، اگر درست ساخته نشده باشد، همیشه در مسیرتان گودال خواهید داشت. طریق، در وسط جاده است.
70. حالا در این سمت، وقتی افراد ایمان میآورند، ذهنشان متمرکز برمسیح است و اگر اندکی فاضل و اندیشمند باشند و تحت دعا قرار نگیرند، خیلی سرد، بیروح و بیتفاوت میشوند. و اگر مضطرب و دستپاچه باشند، اگر مراقب نباشید، بسیار افراطی و سرکش میشوند. یعنی در این سمت آنها وارد هیجانات و این قبیل چیزها میشوند.
71. حال، ولی کلیسای راستین یک انجیل راستین معقول است، درست در میانهی راه. سرد و بیروح نیست، و افراطگرا هم نیست. یک انجیل واقعاً خوب و پرحرارت است که دلی مملو از محبت خدا دارد و درست به میانهی راه میرود و از هر دو طرف دعوت میکند. درست است، حالا این چیزی است که… چطور میخواهید به آن کلیسا برسید؟ درست برگرفته از کلام، همان اوریم و تمیم.
72. حال، پولس میخواست که این کلیسا را درست در وسط راه برساند، برای همین رفت و به مدت سه سال به مطالعهی کتابمقدسی که میشناخت، پرداخت. از اینرو، پولس بخش عمدهای از عهد جدید را مکتوب نمود. خدا او را به این امر واداشت چون یک عصر امتها در پیش است. متی، مرقس، لوقا، یوحنا، چهار انجیل، آنها یهودی بودند. ولی این پولس بود که بیشتر رسالهها را نوشت.
73. حالا توجه داشته باشید، اکنون داریم میرسیم به این پسزمینه، جاییکه او در آن است و این را مکتوب میکند، یعنی از زندان، و او دارای تمام این تجربیات است. ولی نخست، این تجربه ابتدا اثبات شده بود. و این نکتهی اصلی و کلیدی آن است. این رسالهی کلیدی اوست. رومیان و افسسیان و سایر آنها جایگاه خود را دارند، ولی این رسالهی کلیدی اوست.
74. حال، تمام باب نخست، برافراشتن عیسی و جدا کردن او از نبی بودن است. این تمام موضوع باب نخست است. الآن تلاش میکنم هرچه سریعتر به آن بپردازم تا مدت زیادی اینجا نمانیم. تمام موضوع، جدا ساختن باب اول… باب اول متمایز ساختن عیسی از هر نبیای است، یا هر شریعتی، و نشان دادن اینکه عیسی کیست. حالا نگاه کنید، «خدا» ما با نخستین عبارت شروع میکنیم، «خدا».
خدا…خدا که در زمان سَلَف…
زمان سَلَف یعنی «بسیار دور» در گذشته.
زمان سَلَف به اقسام متعدد و طریقهای مختلف بهوساطت انبیا به پدران ما تکلم نمود
75. حالا، میبینید، خدا در زمان سَلَف، گذشتهی دور، از طریق انبیا به پدران ما تکلم نمود. این طریقی است که باید پیغام خود را اعلام میکرد، از طریق نبی خویش.
76. خدا نبی خود را میفرستاد، مانند ایلیا، ارمیا، اشعیا، و اگر توجه کرده باشید، هرگز و در هیچ مقطعی از تاریخ، کلیسا نبی تولید نکرده است. در عهد عتیق، در عهد جدید و این ایام آخر یا این دوره را جستجو کنید. به من نشان دهید که یک نبی در ایام آخر از کلیسا بلند شده باشد. نشان دهید که یک نفر بلند شده یا از آن خارج شده باشد. یک نمونه به من نشان بدهید که یک نبی یا یک خادم راستین خدا، و سیستم کلیسایی جهان او را محکوم نکرده باشد.
77. فقط به این فکر کنید، ارمیا، اشعیا، در تمام طول عهد عتیق، آن را محکوم میکردند. عیسی گفت: “قبرهای انبیا را زینت میدهید و این شما هستید که آنها را در آنجا گذاردید.” درست است.
78. کلیسا هم به این امر ادامه میدهد. به سَنت پاتریک بنگرید. شما کاتولیکها مدعی او هستید. او به همان اندازه کاتولیک است که من هستم. درست است. ولی شما مدعی او هستید.
79. فرانسیسِ آسیزی را ببینید، مدعی او هستید. او هم به همان اندازه کاتولیک است که من هستم.
80. ژاندارک را ببینید، شما او را بعنوان ساحره آتش زدید، چون روحانی بود و رویا میدید. آن زن فریاد میزد و طلب رحمت میکرد، ولی او را سوزاندند. حدود صد سال بعد، آنها متوجه شدند که او یک نبیه بوده است، او یک خادم خدا بود. اوه، البته مجازات سنگینی انجام دادید، شما جسد کشیش را از قبر درآوردید و به رودخانه انداختید.
81. “قبرهای انبیا را زینت میدهید و شما آنها را در آنجا قرار دادهاید.” سیستم کلیسایی هرگز یک مرد خدا را تولید نکرده است، هرگز نکرده، امروز هم نمیکند، هرگز هم نخواهد کرد. مذهب تشکیلاتی، هرگز موضوع و روش خدا نبوده است.
82. کلیسای کاتولیک، قدیمیترین تشکیلات در دنیاست، لوتر در رتبهی دوم و بعد زوینگلی آمد؛ بعد از زوینگلی، کالوین آمد، از کالوین به انگلیکن، آنگلوساکسونها پیش میآیند، بعد کلیسای انگلیکن و پادشاه هنری هشتم، زمانیکه اعتراض کرد و سایر مسائل؛ بعد از آن متدیست و وسلی و ناصریها، زائرین مقدس و تا به آخر که پنطیکاست باشد، همه تشکیلات شدهاند. و کتابمقدس بهوضوح تعلیم میدهد که کلیسای کاتولیک یک زن بدنام است و کلیساهای پروتستان و تشکیلاتشان دختران او هستند، مکاشفه باب هفده. این کاملاً درست است. پس آنها…
83. حال، منظور من مردم نیستند، در تمام کلیساها افراد نیکو، مقدس و نجاتیافته هستند. اما خدا قوم خود را از طریق یک تشکیلات نمیخواند. او آنها را بعنوان فرزند میخواند. خدا با افراد سروکار دارد، چه متدیست باشید، باپتیست، پروتستان و کاتولیک یا هرچه هستید. خدا پیش از بنیان عالم شما را شناخت و شما را برای حیات ابدی از پیش برگزید، یا اینکه شما برای موت ابدی از پیش برگزیده شده بودید. نه اینکه…
84. ارادهی او بر هلاکت شما نبود که شما هلاک شوید. ولی چون لایتناهی است، میبایست انتها را از ابتدا میدانست، درغیر این صورت خدا نبود. پس عیسی بر روی زمین برنیامد که بگوید: “خوب، ببینم اگر کسی… اگر کاری کنم و بمیرم، به یک طریق بسیار سخت، شاید به فکر فرو بروند، خوب… این احتمالاً دلهایشان را قانع خواهد ساخت و آنها…” خدا کار خویش را اینگونه به انجام نمیرساند.
85. عیسی برای یک هدف مشخص آمد، آن هدف این بود، تا آنانی را نجات بخشد که خدا پیش از بنیان عالم میدانست که نجات مییابند. او چنین گفت. درست است. پس آنها… “لاجرم نه از خواهش کننده و نه از شتابنده است، بلکه از خدای رحم کننده.” پولس این را گفت، همان کسی که این رساله را هم مکتوب کرده.
86. او گفت: “بخاطر همین است که خدا میتوانست بگوید، قبل از اینکه عیسو و یعقوب متولد شده باشند، او گفت: یکی را دوست داشتم و یکی را دشمن.” قبل از اینکه هیچیک از این پسران متولد شده باشند، خدا میدانست که عیسو یک حقهباز است و میدانست که یعقوب… او نخستزادگی را دوست داشت. پس او میدانست، قبل از اینکه حتی جهان شکل بگیرد. حال، تا یکدقیقهی دیگر خواهیم دید. چه کسی بود که این را میدانست. این باب جواب را دارد.
خدا… در زمان سَلَف به اقسام متعدد و طریقهای مختلف بهوساطت انبیا به پدران ما تکلم نمود.
در این ایام آخر به ما بهوساطت پسر خود متکلم شد…
چهکار کرد؟ “به ما بهوساطت پسر خود متکلم شد.”
87. حال، چقدر به این فکر میکنید که یک نبی چه خواهد بود؟ آیا شاهد یک نبی در این ایام خواهیم بود؟ مسلّماً. آیا خدا با ما تکلم خواهد نمود؟ قطعاً. اما او که… انبیای دوران گذشته روح عیسی مسیح بود.
88. حالا، بیایید این را مشخص کنیم، چون فکر نمیکنم که خوب برایتان جا افتاده باشد. حالا، این مانند یک مدرسهی روز یکشنبه است، پس میخواهیم این را مشخص کنیم. میبینید؟
89. حال، روح خدا را که در موسی بود، در نظر بگیریم… کاملاً پیش اخباری است از عیسی مسیح. تمامی شخصیتهای عهد عتیق سایهی صلیب هستند. موسی بعنوان یک کودک درست متولد شده بود، در نیزارها پنهان شده بود، او را از پدر و مادرش جدا کرده بودند و این چیزها… او یک پادشاه بود، یک-یک رهبر، قانونگذار، شافی، کاهن. هرچیزی که او بود، سایهای از مسیح بود.
90. یوسف را در نظر بگیرید، مورد محبت پدر و منفور برادران و تقریباً به بهای سی پارهی نقره فروخته شد. به چاه افکنده و مرده انگاشته شد، از آنجا بیرون آورده شد. در جفای او، ساقی پادشاه نجات یافت و قصاب کشته شد، دو دزد روی صلیب. و بعد هنگامیکه بیرون آمد، از چاه بلند شد و به دست راست فرعون نشست، بزرگترین بازرگان… امتی که مابقی جهان را زیر شلاق خود داشت. هیچکس نمیتوانست به حضور فرعون بیاید مگر از طریق یوسف؛ عیسی نشسته به دست راست خدا و هیچکس نمیتواند نزد خدا بیاید، مگر از طریق مسیح. زمانیکه یوسف تخت را ترک میکرد و به راه میافتاد، مردانی از پیش روی او میرفتند، فریاد میزدند و شیپور مینواختند، شیپور مینواختند و میگفتند: “زانو بزنید، یوسف میآید.”
91. و زمانیکه عیسی میآید، باید کرّنا نواخته شود، هر زانویی خم شود و هر زبانی اقرار نماید. بله، آقا! او آنجا بود.
92. و هنگامیکه یوسف مرد، برای آنانیکه در انتظار رهایی بودند، یک یادبود بهجا گذاشت.
93. مدتی قبل دستانم را روی تابوت قدیمی گذاردم، این تابوت از سرب ساخته شده بود. بدن او قرار بود که… استخوانهایش… گفت: “من را اینجا دفن مکنید، چون روزی، خدا شما را ملاقات خواهد نمود.” و گفت: “وقتی به سرزمین وعده میروید، استخوانهای من را ببرید.”
94. هر عبرانی با پشت مضروب و خونین، میتوانست به آن تابوت بنگرد و بگوید: “یک روز از اینجا خارج خواهیم شد.”
95. عیسی یک یادبود گذاشت، یک قبر خالی، یک روز هنگامیکه به قبر وارد شویم و عزیزانمان، و صدای آن کلوخها را بشنویم، وقتی دارند میگویند: “خاکستر به خاکستر و خاک به خاک و زمین به زمین…” ولی برادر! میتوانیم به آن سوی دریا بنگریم، به یک قبر خالی. یک روز از اینجا خارج خواهیم شد، داریم به خانه میرویم. او دارد میآید. همه چیز در نماد بود.
96. داود را ببینید، توسط قوم خودش طرد شد، قوم خودش او را از تخت به زیر کشیدند. بعنوان پادشاه اورشلیم، توسط قوم خودش به بیرون از اورشلیم رانده شد. از کوه زیتون بالا رفت، به عقب نگاه کرد و گریست. او رد شده بود.
97. هشتصد سال بعد از آن، پسر داود، پادشاه اورشلیم، بر روی تپه نشست و گریست، چون او هم رد شده بود.
98. این روح مسیح بود که در داود بود. تمامی اینها پیش اِخبارِ صلیب بود. آن انبیا در آن زمان به نام او تکلم نمودند. به نان او زیست نمودند. به نام او عمل نمودند. قطعاً. “خدا که در زمان سَلَف به اقسام متعدد و طریقهای مختلف بهوساطت انبیا به پدران ما تکلم نمود، در این ایام آخر به ما بهوساطت خود متکلم شد.”
99. پس انبیا و مردان روحانی، این ایام، تنها بازتابی است از مسیح، آنجا، آنها، توسط شریعت ایستادند. ببینید. در اینجا آنها ایستاده و در جهت دیگر از طریق فیض به عقب مینگرند.
100. که در عبرانیان باب یازده، باب آخر، همیشه این در ذهنم سؤال بود. در باب آخر، در آخرین بخش باب یازده عبرانیان، زمانیکه از ابراهیم صحبت میکند. در باب اعظم ایمان، در انتها او گفت: “در پوست گوسفندان و بزها محتاج و مظلوم با اره دو پاره گشتند، جایی نداشتند که بروند، منفور و ذلیل، که جهان لایق ایشان نیست.”
101. بعد پولس اینطور میگوید: “لکن بدون ما آنها کامل نیستند.” چون آنها نگاهشان تنها به سمت صلیب بود و ما از طریق صلیب نگاه میکنیم. ما روح مسیح را بعد از اینکه جسم پوشید و در میان ما ساکن شد، داریم. ما توسط روحالقدس به اینجا میآییم که نقشهی به مراتب بهتری است.
102. گاهی، به این فکر میکنم که امروز مسیحیت چه انتظاری دارد. یک واعظ که به شهری میرود، میبایست… یا یک کلیسای جدید یا مسئولیتی جدید، خودش را نبی میخواند، میرود آنجا و بطور مثال: “خوب، اگر پول زیادی به من بدهند، اگر بتوانم بهترین ماشین را داشته باشم. اگر آنها… اگر هر شش ماه حقوق من افزایش پیدا کند.”
103. باید بهترینها را داشته باشیم. باید بهترین خانهها را داشته باشیم. وقتی در برابر آن مردانی که در لباس پوست بزها و گوسفندان در صحرا سرگردان بودند و جایی نداشتند که سرشان را بنهند، بایستیم؛ چهکار میکنیم؟ یک نفر ما را تمسخر میکند و ما حاضریم که از کلیسا دست بکشیم و دیگر به آنجا بر نگردیم. چیزی که مسیحیت امروز نیاز دارد، این است که باید از خودمان شرمسار باشیم.
اوه، خدایا! بر ما ترحم داشته باش.
104. در آن روز از طریق انبیای خویش سخن گفت، اما امروز از طریق پسر خویش. آنجا، این کلام نبی بود. امروز، این کلام پسر است. اوه، متبارک باد نام خداوند!
105. به عبارتی دیگر، اگر نگاهتان به سایه باشد، یعنی به نگاتیو، ممکن است که اشتباه کنید. اما زمانیکه این نگاتیو چاپ میشود، تصویر واضح است. آن از طریق نبی بود و این توسط پسر. آن از طریق نگاتیو بود، و این توسط خود آن. آمین! متوجه میشوید؟ امکان از دست دادن نیست. این یک امر مثبت است. امروز، توسط پسر خویش. اوه، چه عالی!
106. این چه بود؟ یک مقرر کردن بود. اوه، گوش کنید. او مقرر شده بود. یعنی مسیح، وارث همه چیز مقرر شده بود. اوه، شریر از این خبر داشت، از باغ عدن، میدانید، زمانیکه شریر آن کلام را در آن روز شنید، در داوری آن افراد، خدا گفت: “از خاک گرفته شدی و به خاک بازمیگردی؛ و ذریت زن سر ذریت مار را خواهد کوبید.” یک ذریت (تخم) موعود.
107. شیطان دائماً مراقب آن ذریت (تخم) بود و زمانیکه هابیل متولد شد، او گفت: “ایناهاش، این همان ذریت است.” و هابیل را کشت. پسر او قائن، هابیل را کشت. به محض اینکه هابیل مرد، او گفت: “ذریت را یافتم.” او را ذبح نمود. گفت: “آن را یافتم.” اما موت هابیل، ولادت شیث، قیام دوباره بود. دقت کنید که چگونه پیش میآیند.
108. نسل شیث، افرادی عادی و فروتن پیش رفتند، تا خنوخ و بعد تا نوح و تا انتهای نابودی پیش از طوفان.
109. حالا نسل قائن را ببینید، شدند افراد باهوش، تحصیلکرده و عالم. آیا کتابمقدس نگفت… آیا عیسی نگفت که فرزندان این جهان از فرزندان ملکوت حکیمتر هستند؟ حتی امروز به نسل قائن نگاه کنید، باهوش، تحصیلکرده، شکاک، بسیار مذهبی، میبینید؟ بسیار مذهبی، اما دانشمندان، سازندگان و مردانی بزرگ.
110. مردان بزرگ را در نظر بگیرید، به توماس ادیسون نگاه کنید، خیلی از افراد بزرگ. به انیشتین نگاه کنید، مغزهای جهان، به اصطلاح امروز، مغزهای جهان. ولی ما سعی نمیکنیم از مغزها استفاده کنیم. اجاره میدهیم همان فکری که در مسیح بود، در ما باشد. نگاهمان به این کلام است و همانطور اعلام میکنیم.
111. هرچند با تمام وجودمان به دکترها و پزشکان احترام میگذاریم، اما اکثر آنها شکاک و منکر خدا هستند. امروز به افراد باهوش و با دانش نگاه کنید، امروز آنها در آنجا در آن سو قرار دارند، یعنی در سمت قائن.
112. ولی به صبر و فروتنی نگاه کنید. این دوباره رستاخیز شماست. اوه، متبارک باد نام خداوند! بفرمایید. توجه کنید.
… او را وارث جمیع موجودات قرار داد و بهوسیله او عالمها را آفرید.
چه کسی عالمها را آفرید؟ مسیح. مسیح عالمها را آفرید. بله، آقا! کمی جلوتر برویم.
که فروغ جلالش و خاتم جوهرش بوده…
فروغ جلال چه کسی؟ جلال خدا. صورت متجلی حضور چه کسی؟ خدا. اوه، این را دوست دارم.
و خاتم جوهرش و به کلمهی قوّت خود حامل…
بفرمایید، کلام که حافظ همه چیز است. عیسی در متی باب 24 گفت: “آسمان و زمین زایل خواهد شد، اما سخنان من هرگز زایل نخواهد شد.” او همه چیز را حفظ میکند.
113. علم تلاش میکند آن را کوچک کند و بگوید: “این یک کتاب قدیمی است. ترجمه شده است.”
114. حتی کلیسای کاتولیک رومی، اسقف شین گفت: “این کتاب پنج بار مختلف ترجمه شده و چیز خاصی ندارد. اگر مجبور نباشید، نمیتوانید به آن زیست کنید.” اما خدا همه چیز را به کلام خویش حفظ میکند. آمین! این چیزی است که دربارهاش فکر میکنم. من به کتابمقدس ایمان دارم.
… کلمهی قوّت خویش (در کلام قدرت است) چون طهارت گناهان [ما] را به اتمام رسانید… (اینجا را ببینید)… به دست راست کبریا در اعلی علیین بنشست.
115. پولس سعی در گفتن چه چیزی دارد؟ تلاش میکند تا نشان دهد خدا همه چیز را در مسیح مقرر کرد، و مسیح صورت متجلی خدا بود. ادامهی باب به این امر میپردازد که او چطور بالاتر از فرشتگان بود، بالاتر از جمیع قدرتها بود. فرشتگان او را پرستش میکردند، پولس تلاش میکرد تا او را برافرازد.
116. حال، میخواهم سعی کنم… اگر از این جلوتر نروم، ادامهی باب دارد عیسی را برمیافرازد. چیزی که پولس اینجا میگوید، مثل باب 11، و در صحبت دربارهی عالم. او گفت: “کدام یک از فرشتگان را گفت: تو پسر من هستی، امروز تو را تولید نمودم؟” میبینید؟
117. “انتهای جهان، آنها نابود خواهند شد. جهان نابود خواهد شد. اما… همه چیز این جهان نابود خواهد شد. او آنها را مانند جامه جمع خواهد کرد. آنها مندرس شده از بین میروند، اما تو باقی هستی. تو تا به ابد هستی. تو پسر من هستی، امروز تو را تولید نمودم و هرگز نابود نخواهی شد. به دست راست حضرت اعلی بنشین.”
دست راست چه مفهومی دارد؟ نه اینکه خدا دست راست داشته باشد که کسی بخواهد بر آن بنشیند. دست راست یعنی «قوّت و اقتدار». اختیار و اقتدار همه چیز را در آسمان و بر زمین دارد و تمامی آسمانها و زمین بهواسطهی او ساخته شده است.
118. حال، این فرد عظیم، این دوست گرانقدر یعنی مسیح، کیست؟ اینجا، خدا در پدر، پسر و روحالقدس، این… این یک سهگانگی است، ولی نه سهگانگی در اشخاص. این یک سهگانگیِ جایگاهِ یک خداست.
119. او پدر بود و بنیاسرائیل را هدایت کرد. این جایگاه او بود، یهوه پدرِ عظیم. و بر روی زمین ساکن شد، و پسر خوانده شد. و اکنون او در کلیسای خویش ساکن است و روحالقدس خوانده میشود. نه سه خدا، یک خدا در سه جایگاه: پدر، پسر و روحالقدس.
مردم تلاش میکنند از او یعنی خدای پدر، سه خدا بسازند. به همین علت است که یهودیان، هرگز نمیتوانید، شما هرگز نمیتوانید این را به یک یهودی ارائه کنید. خیر، او نمیتواند. او یک فرمان دارد دال بر اینکه: “من خدای واحد هستم.” تنها یک خدا وجود دارد.
120. در آفریقا به سه روش تعمید میدهند: یک بار برای پدر تعمید میدهند، یک بار برای پسر تعمید میدهند و یک بار برای روحالقدس. میسیون ایمان رسولان، آنها در آنجا سه بار تعمید میدهند، رو به سمت جلو، در موت او. چیزی که در کرانهی غربی آن را انجیل تام میخوانند، یا در کرانهی شرقی، آنها سه بار به پشت تعمید میدهند… برای تدفین او.
121. یکی دیگر میگفت: “صبر کن، باید انسان را رو به پشت دفن کرد.” فقط چیزهای کوچک، درحالیکه بر طبق کلام، هر دوی آنها در اشتباه هستند.
این اوریم و تمیم و تعیین کننده است.
122. حالا اینجا، بیایید این را متصور بشویم و ببینیم که به چه شکل است. اگر میخواهید این را ببینید، ایناهاش. در تمام مدت تقریباً 25 سالی که خادم بودهام، این را مطالعه کردهام. گاهی اوقات هم به عطایای در کلیسا فکر کردهام. این عطایا چه هستند؟ نبوت، صحبت به زبانها، ترجمهی زبانها، شفای الهی و این چیزها، که همه بهواسطهی مسیح میآیند.
123. حالا ببینید، مسیح سر همه چیز است. او سر کلیساست. تابحال یک الماس بزرگ را دیدهاید؟ یک قطعه الماس بزرگ که بهدرستی تراش خورده باشد، قطعات کوچکی از آن تراشیده شده است. این یک الماس درست را شکل میدهد. آن تراشیدنها به چه دلیل است؟ الماس حقیقی، طریقی که بیرون میآید، حالت کبودی دارد، الماس راستین در زمانیکه یافت میشود.
من در کیمبرلی بودم. شاید خیلی از شما این را شنیده باشید که میتوانید از داخل خیابان الماس جمع کنید. این درست است. من و بیلی و آقای بازوُرث. رئیس معادن الماس کیمبرلی… او راهنمای من در ملاقات آنجا بود و فکر کنم… آنها در حدود عمق هزار و هفتصد پایی زمین استخراج میکنند. آنها به شکل سنگهای آبی رنگ بیرون میآیند، آبی بزرگ، درست مثل سنگ آبی رنگی که در این اطراف یافت میشود.آن بومیان، آنها را در عمق هزار و هفتصد پایی قرار میدهند تا استخراجشان کنند، تا قیمت را بالا نگه دارند. اگر به رودخانهی آنجا رفته باشید، به طول صدها کیلومتر از آن نگهبانی میشود. او به من میگفت دو سطل ده گالنی با خودت ببر و آنها را از شن پر کن، اگر بتوانی آنها را با خودت به خانه ببری میلیونر خواهی شد، چون الماسهای زیادی در آن خواهد بود. اما آنها باید کار کنند و آن را از اعماق زمین استخراج کنند تا قیمت را بالا نگه دارند.
124. حالا، زمانیکه الماس بیرون آورده میشود، یک تکه سنگ بزرگ، صاف و گرد مانند شیشه است. الماسهای مختلفی داریم، مثل الماس آبی، الماس سیاه، سبز زمردی، شفاف و الماس سفید. بعد وقتی پیش میآید که… زمانیکه ساخته شده و مورد استفاده قرار میگیرد، بخشی از الماس هست که باید دور انداخته شود. باید از آن تراشیده شود، باید از آن جدا شود، چون وقتی در معرض نور مستقیم قرار میگیرد، این طوری برق میزند. آن تراشیدن، چیزی است که باعث برق زدنش میشود، نحوهی برش آن، بریده شده، تراش خورده، بعد هنگامیکه اینگونه میشود، میدرخشد. یکی نور سبز میدهد، دیگری رنگش آبی میشود، شاید آن یکی سبز زمردی بشود، شاید هم نوری قرمز رنگ، نورهای مختلفی از آن خارج میشود. مانند رنگهای رنگین کمان. به آن «آتش در الماس» میگویند.
125. هر کدام از این رنگها، نمایانگر عطایا هستند. ولی این، فقط مسیح است که الماس است. او کسی بود که آمد، گرفته شد، زخم خورد، تراشیده شد تا بتواند خودش را بعنوان نور بر جهان منعکس سازد. او الماس سرآمد است.
126. میتوانید تصور کنید، قبل از اینکه حتی زمین باشد، قبل از اینکه نوری باشد، قبل از اینکه ستارهای باشد، قبل از اینکه هیچ چیزی باشد؟ یک چشمهی عظیم پیش میرود، چشمهی روح، و از این چشمه، خالصترین و نابترین محبت خارج شد، چون چیزی بهجز محبت برای خارج شدن از او وجود نداشت. چیزی که امروزه ما آن را محبت میخوانیم، محبت منحرف شده است. اما زمانیکه ذات یا کمی از آن محبت را در خود دریافت میکنیم، این نظرمان را تغییر میدهد.
127. بعد، یک رشتهی دیگر از آن خارج میشود، از آن چشمهی اصلی، از الماس، و این، عدالت خوانده شده است، عدالت مطلق، برای همین است که ما میبایست شریعت را میداشتیم. برای همین است که شریعت میبایست دارای داوری باشد. اگر داوری در پی شریعت نباشد، شریعت هیچ فایدهای ندارد. و زمانیکه داوری بهواسطهی شریعت داده شد، که باعث موت میشود، کسی نیست که قادر به پرداخت بهای آن باشد، مگر خود خدا. مجازات موت ما را پرداخت کرد و گناهان ما را بر خویش گرفت تا ما بتوانیم بهواسطهی او عدالت خدا باشیم.
128. حال، زمانیکه این انوار عظیم خارج شدند، یا این پرتوهای روح: محبت، سلامتی، این تنها چیزی است که وجود داشت، همان. هیچ رنجی نبود، هیچ نفرتی-هیچ نفرتی وجود نداشت، هیچ کینهتوزیای وجود نداشت؛ این نمیتوانست از آن چشمه بیاید. آن چشمه، یهوه بود. این یهوه خدا بود. و حال، الهیدانان چیزی که از آن خارج شد را یک تئوفانی میخوانند که از منظر کتابمقدسی «لوگوس» خوانده میشود. لوگوس که از خدا خارج یا صادر شد. توضیحش سخت است، ولی این جزئی از خدا بود.
129. حال، این اتفاقی است که افتاد. اوه، من را ببخشید! تازه رسیدم به این، این مرا به جایی میبرد که دوست دارم. میبینید؟ لوگوس، و این چشمهی عظیم، چشمهی عظیم روح که نه ابتدایی داشت و نه انتهایی؛ این چشمهی عظیم شروع کرد به شکل گرفتن در خلقت، و لوگوس که از آن خارج شده بود، پسر خدا بود. این تنها حالت دیدنیای بود که روح داشت و این، یک تئوفانی بود که یعنی یک بدن، و این بدن، شبیه یک انسان بود.
130. هنگامیکه موسی از صخره عبور کرد، آن را دید. او به آن نگریست و گفت: “از پشت به شباهت یک انسان بود.”
این همان نوع بدنی است که ما وقتی در اینجا بمیریم دریافت میکنیم. “هرگاه این خانهی زمینی خیمهی ما ریخته شود، عمارتی از خدا داریم.” همین بود، و این تئوفانی بود که پسر خدا بود. آن پسر، آن لوگوس، جسم پوشید، چون ما در جسم قرار داده شده بودیم. و تئوفانی، لوگوس، در اینجا، در میان ما جسم شد، و این چیزی نبود جز محل سکونت برای تمام آن چشمه که در او ساکن شده بود. اوه، این را میبینید؟ ایناهاش. این کسی بود که…
131. اینجا را ببینید، حالا خیلی سریع عبرانیان باب هفتم را برای چند لحظه باز کنیم، اگر خدا بخواهد ببینیم اینجا به چه شکل است. ابراهیم!
چقدر زمان داریم؟ ده دقیقه وقت داریم. بسیار خوب، به این میپردازیم و بعد اگر خداوند بخواهد یکشنبهی آینده آن را به اتمام خواهیم رساند.
132. ابراهیم درحال بازگشت از شکست دادن ملوک بود.
زیرا این ملکیصدق پادشاه سالیم…
چند نفر میدانند که سالیم کجا، چه کسی و چه چیزی بود؟ اورشلیم.
پادشاه سالیم و کاهن خدای تعالی هنگامیکه ابراهیم از شکست دادن ملوک مراجعت میکرد، او را استقبال کرده بدو برکت داد.
گوش کنید.
و ابراهیم نیز از همه چیزها ده-یک بدو داد؛ که اول ترجمه شده «پادشاه عدالت» است و بعد ملک سالیم نیز یعنی «پادشاه سلامتی»
بیپدر و بیمادر و بینسبنامه و بدون ابتدای ایام و انتهای حیات…
133. یک پادشاه از سالیم آمد و ابراهیم را که از کشتار ملوک مراجعه میکرد، ملاقات نمود. این پادشاه نه پدری داشت و نه مادری، نه ابتدای ایام و نه انتهای حیات. ابراهیم چه کسی را ملاقات کرد؟ حالا فکر کنید. او پدری نداشت، مادری هم نداشت. زمانی نداشت که شروع شده باشد و زمانی هم ندارد که در آن به انتها برسد، پس همان پادشاه سالیم، باید امروز زنده باشد. آمین! این را میبینید؟ این همان تئوفانی بود که پسر خدا بود. چه سالیمی؟ اورشلیمی که در بالاست، که ابراهیم چون برکت یافته بود، در جستجوی آن بود و در تلاش برای یافتن شهری بود که سازنده و معمارش خدا بود. او در پوست گوسفندان و بزها آواره و سرگردان بود و در طلب شهری بود که سازنده و معمارش خدا بود. و پادشاه آن شهر را دید که نازل شده و از تمام غنائم به او ده-یک داد. آمین! این اوست، اوه، برادر گراهام، این او بود، این او بود. ابراهیم دوباره او را دید. یک روز در خیمه نشسته بود. نگاه کرد و دید که سه مرد درحال آمدن به آن سمت هستند.
134. میدانید، یک چیزی درمورد یک مسیحی که به محض مشاهدهی روح آن را میشناسد، وجود دارد. وقتیکه… او این را میداند. یک چیز روحانی درموردش هست، امور روحانی به صورت روحانی تمییز داده میشوند. میدانید، اگر واقعاً مولود شده باشد، میتواند این را بگوید: “گوسفندان من آواز من را تشخیص میدهند.”
135. اوه، ابراهیم میدانست که یک چیزی هست، به بیرون دوید و گفت: “بفرمایید خداوند! بنشینید، اندکی بیارامید، لقمه نانی بیاورم و پیش رویتان بگذارم، پاهایتان را خواهم شست. کمی استراحت کنید و سپس به سفر خود ادامه دهید، چون-چون برای ملاقات من آمدهاید.” آنجا در زمین بیحاصل، مسیر سخت را برگزیده، راه سخت به همراه اندک تحقیرشدگان خداوند.
درحالیکه لوط، برادرزادهاش داشت در ثروت زندگی میکرد، اما زندگی او در گناه بود. این چیزی است که ثروت غالباً به ثمر میآورد، یعنی گناه.
136. پس ابراهیم آنها را در بالا نشاند، درحالیکه برای شستن پاهایشان کمی آب آورده بود. به بیرون دوید و گوسالهی فربهای را از گلّه گرفته و آن را کشت، آن را به خادم خویش سپرد تا آن را آماده کند. و گفت: “سارا! خمیر خود را مهیا کن.”
میدانید که ورز دادن به چه معناست. میدانید، مادرم یک جور دستگیره قدیمی داشت که داخل بشکهی آرد بود. تابحال یکی از آنها را با یک الک دیدهاید؟ یک دستگیره داخل آن بود که با آن آرد را الک میکردید، میدانید، این طوری، سنگین میشد و آن را الک میکردید. دیدیه بودم که مادرم این کار را میکرد، بارها شاهدش بودم، آن دستگیرهها یک چیز دایره شکلی دارند که یک صفحهی سیمی دارد، مادرم آن را جمع میکرد و با آن الک میکرد، این شکلی، و این طوری آن را ورز میداد. بعد دستگیره را میگرفت و آن را دوباره الک میکرد، این طوری، تا همهی آن را یکسان کند. این زمانی بود که ما میرفتیم و آرد خودمان را از آسیاب آبی تهیه میکردیم، آن حفرهها و منافذ بزرگ قدیمی و خیلی سنگین، که با آن یک نان ذرت واقعی درست میکردید. با خوردن آن، میتوانستید تمام روز چوب اره کنید.
137. ابراهیم گفت: “سریع کمی خمیر آماده کن و خیلی سریع کمی نان ذرت آماده کن.” آنها شیر گاوها را دوشیدند و مقداری شیر آماده کردند، آن را خوب زدند و کمی کره از آن گرفتند. بعد رفتند یک گوساله را کشتند و کمی از گوشتش را آوردند و گوشت را سرخ کردند. مقداری نان ذرت و شیر آماده کردند و مقداری هم کره برای روی نان ذرت داغ. اوه، این بسیار خوب است، همه را با هم آغشتند. ابراهیم آن را برداشت و پیش روی این سه مرد قرار داد.
138. همینطور که مشغول خوردن بودند، مدام نگاشان به طرف سدوم بود. پس از مدتی بلند شدند و به راه افتادند. او گفت: “ابراهیم!…” گفت: “این را از من مخفی نخواهد داشت.”
139. “نمیتوانم کاری را که میخواهم انجام دهم، از تو مخفی کنم. دارم به آنجا میروم. گناهان مردم به گوشم رسیده است.”
این مرد که بود؟ گرد و غبار لباسش را پوشانده، آنجا نشسته و دارد گوشت گوساله میخورد و شیر گوساله مینوشد و نان ذرت به همراه کره میخورد. این فرد غریبه کیست؟ دو یا سه نفر از آنها آنجا نشستهاند و غبار لباس او را پوشانده است. اوه، بله “ما از سرزمینی دور هستیم.” بله، بسیار بسیار دور. و بعد او گفت… خوب، آنها که هستند؟
140. او گفت: “نمیتوانم چیزی را از ابراهیم مخفی کنم، چون میدانم که او وارث تمام زمین است.” آمین! “اسرارم را مکشوف میکنم.” به عبارت دیگر، «بر وارثان زمین» اینجا جایی است که کلیسا باید امروز در آن باشد. درست است، اسرار خداوند را دریافت کنید و خودتان را حفظ کنید، اینکه چطور رفتار کنید، چطور راه بروید، چگونه زندگی کنید. ما وارثان زمین هستیم. درست است. او این را بر شما مکشوف میسازد، چون چیزی را مخفی نگه نمیدارد. بخاطر همین است که شاهد وقوع این چیزها هستیم.
جهان میگوید: “آه! این فقط تعصبگرایی است.” بگذارید بگویند، وارث زمین از این امور آگاه است. [فضای خالی روی نوار]
… ایشان فرزندان خوانده خواهند شد.
خوشابحال حلیمان، زیرا ایشان وارث زمین خواهند شد.
او اسرار خودش را بر ایشان آشکار میکند، بر آنها مکشوف میسازد، به آنها نشان میدهد که چهکار کنند و چگونه زیست کنند، امور دنیا را ترک گفته و در دینداری راه بروند و در دینداری زیست کنند، در این کلام حاضر، به همراه او گام بردارند. بگذارید جهان هرچه میخواهد بگوید.
141. پس گفت: “نمیتوانم این را از ابراهیم مخفی کنم، چون میدانم که او وارث زمین است. اما…” او گفت: “دارم میروم تا سدوم را از بین ببرم. دارم به آنجا میروم.”
142. “آقا! میخواهی چهکار کنی؟ اهل کجا هستی؟ اینها به چه معناست؟”
143. او گفت آمدهام تا ببینم. “یک چیز دیگر ابراهیم، تو بیست و پنج سال، بخاطر وعدهای که به تو دادهام، صبر کردهای. از بیست و پنج سال قبل همه چیز را برای این طفل آماده کردهای. هنوز منتظر من هستی، حالا میخواهم تو را ملاقات کنم، سال دیگر تقریباً همین زمان، ماه آینده با تو خواهم بود.”
144. و سارا داخل خیمه بود. این مرد پشتش به خیمه بود و داشت این طوری با ابراهیم صحبت میکرد. و سارا گفت: “هاه!”
145. او گفت: “چه چیزی باعث خندهی سارا شد؟” ها، ها، ها، این یعنی چه؟ این یک تلهپاتی قوی بود، نبود؟ “چه چیزی باعث خندهی سارا شد؟”
سارا گفت: “نه، من اصلاً نخندیدم.”
146. گفت: “اوه، بله، خندیدی.” سارا ترسیده بود. داشت میلرزید. این مرد که بود که میتوانست از هر کاری که سارا در خیمه انجام داد، آگاه باشد؟ این همان خدایی است که امروز با ماست. همان شخص. او همهی اینها را میداند. میبینید؟
147. “به چه چیزی میخندی؟” میبینید؟ پشتش به خیمه بود. کتابمقدس این را عنوان میکند که “او پشتش به خیمه بود.” اما از آن آگاه بود. “چرا سارا دارد آنجا این کار را میکند؟”
148. این فرد غریبه کیست؟ میدانید چه اتفاقی افتاد؟ در آنجا به راه افتاد و از نظر محو شد. و کتابمقدس میگوید که آن، خدای قادر، یهوه، آن چشمهی عظیم، آن تئوفانی، آن لوگوس بود.
149. یک واعظ چند وقت قبل به من میگفت: “برادر برانهام! شما که واقعاً فکر نمیکنید او خدا بود. میکنید؟”
150. گفتم: “کتابمقدس میگوید که او خدا بود، الوهیم.” که، خدای قادر بود، الشدای، درست است، قوّت دهنده، راضی کننده. آمین!
151. اوه، احساس مذهبی بودن دارم! فکرش را بکنید. اینجاست، اوست. حالا میخواهم به شما نشان بدهم که اینجا او کیست، آنوقت خواهید دید که پسر کیست. این عیسی بود، قبل از اینکه اسم انسانی «عیسی» را داشته باشد.
152. آن روز کنار چشمه ایستاده بود. همهی آنها درحال نوشیدن بودند، میدانید، «دارندهی آبها در بیابان» بود و چیزهایی از این دست. او گفت… آنها منَّ و این چیزها را میخوردند. میگفتند: “پدران ما چهل سال در بیابان منَّ را خوردند.”
153. او گفت: “و آنها همه مردند.” گفت: “من نان حیات هستم که از جانب خدا، از آسمان آمدم. هرکه از این نان بخورد، هرگز نخواهد مرد.”
154. گفتند: “خوب، پدران ما از روح نوشیدند، از صخرهی روحانی که در بیابان بود و آنها را دنبال میکرد.”
155. او گفت: “من آن صخره هستم.” جلال! یوحنا باب ششم.
“چرا؟” آنها گفتند: “چه؟”
“بله، درست است.”
156. “چرا؟” او گفت: “هنوز پنجاه سال نداری.” البته، شغلش باعث شده بود کمی مسن به نظر برسد، ولی فقط سی سال سن داشت. گفتند: “تو کسی هستی که هنوز پنجاه سال نداری و میگویی ابراهیم را دیدهای، که بیش از هشتصد یا نهصد سال است که مرده است؟ ما میدانیم که تو شریر هستی.”
157. او گفت: “پیش از آنکه ابراهیم باشد، من هستم.” ایناهاش، «هستم» که بود؟ یک نام جاویدان برای تمام نسلها. او… آن ستون آتش در بوتهی مشتعل بود، “هستم آنکه هستم.” او آنجا بود، آن تئوفانی که او اینجا ساخت، پسر خدا خوانده شد، هستم، یهوه.
158. توما گفت: “خداوندا! پدر را به ما بنما که ما را کافی است.”
159. او گفت: “این مدت با شما بودم و من را نمیشناسید؟” گفت: “وقتی مرا ببینید، پدر را دیدهاید، چرا میگویید پدر را به ما نشان بده؟ من و پدر یک هستیم. پدر من در من ساکن است. من فقط خیمهای هستم که پسر خوانده شده. پدر در من ساکن است. من نیستم که اعمال را انجام میدهم، این پدر من است که در من ساکن است. او اعمال را انجام میدهد، نه من.”
160. حال، ایستاده، در آنجا، موسی او را دید، او را از پشت دید. گفت: “شبیه پشت انسان بود.” لوگوسی که از خدا صادر شد.
161. بعد چه اتفاق افتاد؟ این خدا بود. و دلیل اینکه از لوگوس به جسم آمد… چه؟… شما چطور…؟ برای آن چه اتفاقی افتاد؟ پنج دقیقه قبل از آن، او یک… او لوگوس بود. اما چهکار کرد؟ دستش را دراز کرد و…
162. بدنهای ما از شانزده عنصر متفاوت جهان تشکیل شده است. این را میدانیم. از پتاسیم، مقداری کلسیم، نور کیهانی، اتم و این چیزها تشکیل شده است. اینها همه در کنار هم این بدن را شکل میدهند که از خاک زمین گرفته میشود. شما غذا میخورید. همینطور که غذا میخورید، این تبدیل میشود به… از خاک زمین میآید و همینطور پیش میرود. جسم شما، هیچ تفاوتی با یک اسب یا یک گاو یا هیچ چیز دیگری ندارد. اینها فقط جسم است.
163. و پسر، شما این جسم را جلال میدهید؛ اما آن روح یک جان در آنجا دارد، برادر من! درست است. اما جسم شما فقط خاک زمین است، مانند یک حیوان. جسم شما چیزی بیشتر از یک حیوان نیست. و اگر برحسب جسم شهوات داشته باشید، این همچنان یک حیوان است. درست است، درست است. نباید این کار را بکنید. روح خدا شما را هدایت میکند و شما را در مرتعی رفیعتر از آن قرار میدهد. این کاملاً درست است.
164. حالا و در اینجا، این تئوفانی عظیم آنجا ایستاده بود… آن یهوه خدای عظیم، میدانید چه گفت؟ دست خود را دراز کرد و یک مشت اتم، کمی نور کیهانی برداشت و در آن ریخت، این طوری، «فففف» در آن دمید، یک بدن و در آن قدم گذارد. همین.
165. گفت: “جبرائیل! بیا اینجا.” آن فرشتهی بزرگ و اعظم رفت و «فففف»، “به آن قدم بگذار.”
166. “میکائیل! بیا اینجا.” فرشتهی سمت راست او. “تو به آن قدم بگذار.”
167. خدا و دو فرشته در جسم بشری در اینجا گام برداشتند و شیر گاو نوشیدند و کرهی شیر را خوردند، نان ذرت و گوشت گوساله خوردند. دو فرشتهی خدا. کتابمقدس چنین میگوید. این ملکیصدق است که ابراهیم در راه بازگشت از کشتار پادشاهان ملاقات کرد. این پسر خداست.
168. برویم جلو، اینجا در کتاب عبرانیان، در باب هفتم گفت: “بلکه به شبیه پسر خدا شد.” ایناهاش. خدا همه چیز را توسط او ساخت. و او در آنجا گام برداشت و خاک را دوباره به خاک برگرداند، و دوباره قدم در جلال گذارد.
69. فرشتگان، به محض اینکه آقا و خانم لوط را نجات دادند، و زن مدام به عقب نگاه میکرد، او گفت، به آنها گفت که دیگر مرتکب این کار نشوند. و فرشتگان دوباره قدم به حضور خدا گذاردند.
170. حال، چه امید عظیمی داریم، در این ایمان عظیمی که امشب آن را میستاییم. خدای زنده، یهوه، ستون آتش، با ماست. خود را در قدرت و عمل نشان میدهد که تصویرش را بگیرند، همان یهوه. پسر خدا که از خدا خارج شد، نزد خدا بازگشت و تا ابد در کلیسا ساکن است، ایناهاش.
171. نام ما را در دفتر خویش دارد، با سوگندی که به خویش خورده، چون کسی بزرگتر برای سوگند خوردن نیست، سوگند خورده که ما را در روز واپسین برخیزاند. “او که جسم مرا میخورد و خون من را مینوشد حیات جاودان دارد و من در روز واپسین او را خواهم برخیزانید. او نزد من میآید و من او را طرد نمیکنم. او که کلام من را بشنود و به فرستندهی من ایمان آورد حیات جاویدان دارد و هرگز بر او حکم نشود، بلکه از موت به حیات منتقل میشود.”
172. همان میتوانست دست دراز کند و یک مشت کلسیم و پتاسیم بردارد و بگوید «فففف» و شما دوباره انجا باشید. نام من در دفتر اوست. هو-هو، هو- هو! آیا اهمیت میدهم که شانهام چقدر خمیده باشد یا چقدر پیر میشوم؟ مسلّماً نه. کمترین نگرانیای ندارم.
173. برادر مایک! یکی از این روزها، خدا به قلبتان برکت بدهد. برادر! وقتی آن صور عظیم برسد، که نواخته شود و آن یوسف پیش خواهد آمد. هللویاه! خواهد گفت: “فرزندان!” «فففف» و ما آنجا خواهیم بود، ساخته شده به شباهت او، همیشه جوان، پیری درگذشته است، بیماری یا مشکلات، غمها از بین رفتهاند. جلال بر خدای زنده!
174. این کسی است که امروز خدا بهواسطهی او سخن میگوید، پسرش. “در ایام سَلَف به اقسام متعدد از طریق انبیا تکلم کرد، اما در این ایام آخر بهوساطت پسر خویش، مسیح عیسی.” او با قلب هر انسانی که او را خوانده باشد، تکلم میکند. اگر تابحال صدای او را حس کردهاید، یا ضرباتش را بر در قلبتان شنیدهاید، لطفاً او را رد نکنید.
بیایید دعا کنیم.
175. پدر آسمانی! امشب خشنودیم که میدانیم پولس چطور در ابتدای این رسالهی عبرانیان برگشت به اناجیل. او نمیتوانست این را فقط بر پایهی شنیدهها یا بر یک تجربه قرار بدهد. او میخواست که ما بدانیم حقیقت چیست. و او درست به اناجیل بازگشت و… برگشت به عهد عتیق، به انجیلی که برای آنها موعظه شده بود. و او بهواسطهی عهد عتیق تمام نمادها و سایهها را دیده بود. بخاطر همین است که ما امشب این کتاب عظیم عبرانیان را در اختیار داریم. و این را میبینیم خداوند! و دوستش داریم. این در طول اعصار سوزانده شده، پراکنده شده، سعی کردند تا از دستش خلاصی یابند، ولی او همچنان همان است، چون تو گفتی که “آسمان و زمین زایل میشوند ولی کلام من زایل نمیشود.”
176. بعد یک شکاک میتواند بگوید: “خوب، تو گفتی پولس این را نوشته.” نه پولس، بلکه خدایی که در پولس بود؛ آن وجود خالقی که در پولس بود.
177. درست به همان شکل که در داود بود وقتی که گفت: “قدوس خود را نخواهم گذاشت که فساد را ببیند و جان او را در عالم اموات رها نخواهم کرد.” و پسر خدا، آن کلمات نبی را گرفته و تا اعماق عالم اموات رفت. و گفت: “این خیمه را خراب کنید و در مدت سه روز آن را خواهم برخیزانید.” و این کار را کرد، چون کلام خدا نمیتواند قاصر شود، حتی یک همزه از آن قاصر نخواهد شد. چقدر از این بابت خدا را شاکریم! این اوریم و تمیم عظیم، و اینکه بدانیم تجربهی ما امشب، خداوندا! در این کتابمقدس تلألو دارد. ما تولد تازه داریم، روحالقدس را داریم.
178. خدای عزیز! اگر امشب زن و مردی اینجا باشند، پسر یا دختر که هرگز شاهد این نبودهاند، چطور میتوانند قیام کنند، اگر حیاتی در آنجا نباشد؟ اوه، میگویند: “حیات دارم.”
179. لکن کتابمقدس گفت: “لیکن زن عیاش درحال حیات مرده است، میگویید حیات دارید ولی مردهاید، مدعی هستید.” این را کتابمقدس گفت: “که حیات دارید، ولی مردهاید. میگویی دولتمند هستی و محتاج به هیچ چیز نیستی؛ نمیدانی که مستمند و مسکین هستی و فقیر و کور و عریان.” و خداوند! این امشب شرایط کلیساهاست. اینگونه از این امور عظیم و ارزشمند غافلند.
شناخت یهوه خدای عظیم که تنها میتواند از طریق… او گفت: “آن ماهیها را نزد من بیاورید.” او باید ماهی را میگرفت تا چیزی از آن بسازد. نشاندهندهی این که برای رستاخیز باید یک چیزی وجود داشته باشد که کاری با آن انجام بشود. او فقط ماهی را نساخت، بلکه ماهی پخته شده ساخت و نان پخته شده، او با پنج ماهی کوچک، پنج هزار نفر را خوراک داد… چند قرص نان و دو ماهی. اوه، خداوند! این در دستان او بود، او خالق بود، اما میبایست چیزی در دست میداشت.
ای خدا! باشد تا ما امشب خودمان را در دستان او قرار دهیم و بگوییم: “اوه، خدا! مرا همانگونه که هستم، بگیر. و وقتی انتهای عمرم فرا میرسد، بگذار با این امید که در من بود، بروم. با دانستن اینکه تولد تازه دارم و روح تو با من شهادت داده است، و با روح من شهادت داده که من پسر تو هستم، یا دختر تو.” و در روز واپسین، تو آنها را برخیزان. این را عطا کن، ای پدر!
180. درحالیکه سرهایمان را خم کردهایم، اگر کسی هست که بخواهد دستش را بلند کند، بگوید: “برادر برانهام! من را در دعا به یاد آور، میخواهم خدا من را بشناسد، وقتی… وقتی این زمین را ترک میکنم، او چنان من را بشناسد که نامم را بخواند و من جواب خواهم داد.” خدا به شما برکت بدهد، پسرم! خدا به شما برکت بدهد، و شما، و شما خانم! کس دیگری هست؟ فقط دستتان را بلند کنید. بگویید: “برادر برانهام! برای من دعا کن.” این کاری است که خواهیم کرد. خدا به شما برکت بدهد، خانم جوان! این خوب است.
181. حالا همینطور که سرهایتان پایین است و دعا میکنید، میخواهم یک بند از این سرود را بخوانم.
طمع ثروتهای این جهان را نداشته باش
که به سرعت فاسد میشوند
امیدت را بر چیزهای ابدی بناکن
که هرگز زایل نخواهند شد
دست در دستان لاتغیر خداوند
دست در دستان لاتغیر خداوند
امیدت را بر چیزهای ابدی بنا کن
که هرگز زایل نخواهد شد
182. درحالیکه خواهر درحال نواختن هستند و سرهایتان خم شده است، آیا دستتان را بلند میکنید که بگویید، “بله خداوند! این دست من است.”؟ این چه کاری خواهد کرد؟ نشان خواهد داد که روح شما، در درون شما، یک تصمیم گرفته است. “دست تو را میخواهم، ای خداوند!” دختر کوچولو! خدا به تو برکت بدهد. “من دستم را بلند خواهم کرد.” خدا به تو برکت بدهد، دختر کوچولو آن پایین! این خوب است عزیزم. میدانی، خدا از دیدن اینکه این کار را میکنی، خوشحال است. “بگذارید کودکان نزد من آیند.”
183. “خدایا! میخواهم تو دستانم را بگیری. و در آن روز میخواهم در دستان تو باشم؛ که وقتی میخوانی، بیایم.” بله، مانند ایلعازر. خدا به شما برکت بدهد، خواهر!
وقتی سفرت تکمیل شده باشد
اگر با خدا صادق بوده باشی
خانهات در جلال زیبا و درخشان
جان ربوده شدهات خواهد دید
پس الان چهکار میکنید؟
دست در دستان لاتغیر خداوند
دست در دستان لاتغیر خداوند
امیدت را بر چیزهای ابدی بنا کن
دست در دستان لاتغیر خداوند
دست در دستان لاتغیر خداوند
184. پدر آسمانی! امشب دستان بیشماری بالا رفت، در این جلسهی کوچک، و آنها امشب میخواهند دستان لاتغیر تو را بگیرند. با دانستن اینکه چه چیزی به تو سپرده شده است… تو گفتی: “من… هرکه پدر به من عطا کرده باشد، نزد من خواهد آمد و هیچیک از آنها فنا نخواهد شد. و من در روز بازپسین آنها را خواهم برخیزانید. هرگز نمیتوانند هلاک شوند، هرگز به داوری نخواهد آمد، بلکه حیات جاویدان دارند، حیات ابدی، و تنها یک حیات ابدی هست که از خدا میآید، فقط از خدا.” این خداست، وقتی روح خدا را در خود داشته باشیم، مانند خدا فکر میکنیم. به عدالت و تقدس فکر میکنیم و تلاش میکنیم برای خشنود ساختن او زندگی کنیم.
185. عطا کن خداوندا! تا این نوع حیات وارد تکتک کسانی بشود که دستانشان را بلند میکردند و نکردند، دعا میکنم که با ایشان باشی. عطا کن پدر! و هنگامیکه سفر ما به اتمام رسیده باشد، عمرمان به اتمام رسیده، بتوانیم در آن روز به آرامی وارد شویم، به جاییکه هرگز پیر نخواهیم شد، هرگز بیمار نخواهیم شد. هرگز مشکلی نخواهد بود. تا آن زمان ما را شاد و مسرور نگه دارد، در ستایش او، چون این را در نام او میطلبیم. آمین!
186. همهی شما ایمانداران! حالا، دستانمان را برافرازیم و آن سرود را بخوانیم.
دست در دستان لاتغیر خداوند
دست در دستان لاتغیر خداوند
امیدت را بر چیزهای ابدی بنا کن
دست در دستان لاتغیر خداوند
دست در دستان لاتغیر خداوند
امیدت را بر چیزهای ابدی بنا کن
حالا با هم زمزمه کنیم. [برادر برانهام زمزمه میکند: “دست در دستان لاتغیر خداوند”]
187. همینطور که اینکار را انجام میدهید، به همسایهتان بگویید: “همسایه! خدا به شما برکت بدهد.” به کسیکه کنار شما نشسته است، دست بدهید. “خدا به شما برکت بدهد.” در هر دو طرف، در هر دو طرفتان دست بدهید. “خدا به شما برکت بدهد. همسایه! خدا با شما باشد.” امیدتان را برچیزهای ابدی بنا کنید.
داک، میدانم که او آنجاست. برادر نویل! میدانم که خیلی وقت پیش شما آنجا بودید.
وقتی این سفر به اتمام برسد
یکی از این روزها اتفاق میافتد
اگر با خدا صادق بوده باشی
برادر سوارد را آنجا خواهیم دید.
تابان و تابان خانهات در جلال
جان ربودهات خواهد دید
دست در دستان لاتغیر خداوند
من پرستش بعد از پیغام را دوست دارم
دست در دستان لاتغیر خداوند
امیدت را بر چیزهای ابدی بنا کن
دست در دستان لاتغیر خداوند
زمان پر شده از گذارهای سریع
بیارزشی این دنیا باقی خواهد ماند
امیدت را بر چیزهای ابدی بنا کن
دست…
بیایید نگاهی به او داشته باشیم. به آن نادیده در میان ما و همینطور که میخوانیم، او را بپرستیم.
دست در دستان لاتغیر خداوند
دست در دستان لاتغیر خداوند
امیدت را بر چیزهای ابدی بنا کن
دست در دستان لاتغیر خداوند
دست در دستان لاتغیر خداوند
امیدت را بر چیزهای ابدی بنا کن
سلامتی، سلامتی، سلامتی
حالا او را بپرستید.
نازل میشود…
پیغام به اتمام رسیده، اکنون زمان پرستش است.
همواره بر روحهای ما بخرام، این دعای من است
در امواج بیکران محبت
در او شستشو یابید.
سلامتی، سلامتی، سلامتی
نازل میشود از…
آن چشمهی عظیم دارد باز میشود.
…بالا
همواره بر روحهای ما بخرام، این دعای من است
در امواج بیکران محبت
آیا این واقعاً کاری نمیکند؟
سلامتی عالی
همواره بر روحهای ما بخرام، این دعای من است
در امواج بیکران محبت
آیا یک چیزی در این نیست که بسیار غنی و شیرین است؟
188. نمیدانم، آیا بیماری هست که بخواهد مسح بشود و برایش دعا شود؟ اگر هست، جایتان را پیدا کنید. این خانم که آنجا روی صندلیچرخدار است؟ بگذارید بماند، من میآیم و برایش دعا میکنم. نیازی نیست از آن صندلی بلند شود. کس دیگری هست؟
اوه، آیا این قسمت از جلسه را دوست ندارید؟ چند نفر احساس میکنند و میدانند که حضور خدا اینجاست؟ این چیزی است که از آن صحبت میکنم. همان… احساس میکنید که… چند نفر احساس میکنند که میتوانند فریاد بزنند؟ حالا ببینیم، احساس میکنید که یک چیزی در درونتان میخواهد فریاد بزند. میبینید؟
این سلامتی است، سلامتی عالی
که از پدر در بالا نازل میشود
بر روح من بخرام، این دعای من است
با امواج بیکران محبت
بر من بتاب
189. همینطور که در پرستش هستیم، الآن میخواهیم بیماران را تدهین کنیم و برایشان دعا کنیم. خانم! از این طرف میآیید؟
190. این به چه معناست؟ “و دعای ایمان، مریض را شفا خواهد بخشید.” حالا همه در دعا باشند، فقط سرود را زمزمه کنید، به عیسی که بیماران را شفا میدهد، فکر کنید.
191. او را با روغن تدهین کنیم…؟…