چرا با تشکیلات فرقهای مخالف هستم؟
- ?Why I Am Against Organized Religion
- 11 نوامبر 1962 – جفرسونویل، ایندیانا
- 62-1111E
- 2 ساعت و 53 دقیقه
- ویرایش اول فارسی
۱- سپاسگزارم برادر نويل.
ميتوانيد بنشينيد. بايد بگويم امروز به قدري سرم شلوغ بودكه عليرغم تقاضاهاي مكرر بيماران نتوانستم به ملاقات آنها بروم. چند نفر هم بودند كه بايد براي آنها دعا ميكردم و به ملاقاتشان ميرفتم. بيلي به من گفت كه بعضي از آنها از كانادا و دو يا سه جاي ديگر به اينجا آمده بودند. وقتي آنها به اينجا ميآيند، ناگزيرند كه در هتل و يا مسافرخانه اقامت كنند. آنها از همه جا ميآيند، آسيا، اروپا و جاهاي ديگر، و من بايد نزد آنها رفته و برايشان دعا كنم. بيش از ۶۰۰ نفر در ليست، منتظر ملاقات خصوصي هستند، و اين كار نسبتاً مشكلي است. من سعي ميكنم افرادي را كه واقعاً مريضاند و همينطور اورژانسيها را ملاقات كنم. چون بايد براي آنها دعا كرد.
2- تا چند لحظه پيش در همين كليسا جلسهاي با مسؤولان داشتم كه يك ساعت و نيم وقت مرا گرفت، در همان زمان به احتمال قوي عدّهاي هم بودند كه بايد براي آنها دعا ميكردم. اگر اين افراد اكنون در اينجا حاضرند، مايلم چند لحظه براي آنها دعا كنم. لطفاً اين افراد تشريف بياورند. درحاليكه سرود «طبيب اعظم اكنون نزديك است، عيسي همدردي ميكند» خوانده ميشود، همهی كساني كه به دعا نيازمندند به جلو تشريف بياورند. من نميدانم چند نفر هستيد. فكر ميكنم كه شما همان برادران باشيد. برادران! من در بدن خود بسيار درد كشيدم. عيسي درد را در بدن خود حمل نمود، تا شفيع مورد نظر ما باشد. چرا كه وي خداي مجسم شده بود تا درد بكشد. او توانست درد ناتواني را در بدن خود حس كند. براي همين آمد تا كفّاره كند، و به كليساي خود مأموريّت داد تا كارش را ادامه دهند.
3- بنده براي مشاغلي از قبيل پزشكي، جراحي و همهی استعدادهايي كه خدا بخشيده است تا كاري در بدن بكنند، مثل عمل جراحي و يا كشيدن دندانهاي خراب و مانند اينها احترام زيادي قائلم. من به اين تلاشها با حسن نيّت نگاه ميكنم. ولي گاهي اوقات اتّفاقاتي ميافتد كه از محدودهی دانش آنها خارج است و لذا نميدانند كه چه بايد بكنند. متوجّه هستيد؟ من معتقدم كه اين حقّ ماست تا طبق معمول به پزشك خانوادگيمان مراجعه كنيم. اين پزشك، ممكن است يكي از پزشكهاي خوب روستا باشد كه شبها با چراغي از مزارع ميگذرد، تا به شما برسد. اگر مورد شما خارج از توانايي او باشد، به سراغ يك نفر عالمتر از خود خواهد رفت و يا شما را نزد يك متخصّص خواهد فرستاد. اگر متخصص هم نتواند كاري كند، خوشحالم از اين كه ميتوانم به سراغ کسی بروم که طبيب اعظم است.
4- مورد شما فوق از توانايي او نيست، چرا كه او خود خالق است. او براي ما راهي را گشود. اگر بنده در خود توانايي شفا داشتم، آن را به كار ميبردم. با خوشحالي نيز اين كار را ميكردم. امّا در مورد شفا هيچ توانايي ندارم. هيچ انساني چنين توانايي را ندارد. امّا مسيح به ما مأموريّت داد كه براي بيماران دعا كنيم، او توانايي شفا دادن را بهصورت يك سپرده، در اختيار ما گذاشته است. متوجّه هستيد؟ به عبارت ديگر تنها كاري كه ما ميكنيم، اين است كه از اين سپرده چك ميكشيم. “هر چه به اسم من از پدر بطلبيد…” اين همان چك سفيد است. “هرچه به اسم من از پدر بطلبيد من آن را به جا خواهم آورد.” چه وعدهاي! ممكن نيست كه اين وعده غلط از آب در بيايد. من به برادران و خواهران زيادي در سرتاسر دنيا كمك كردم تا از اين سپرده خدا چك بكشند. “او… به سبب تقصيرهاي ما مجروح… و از زخمهاي او شفا يافتيم.” و همهی اينها به تحقّق پيوسته است. ما امشب بخاطر ايمان شما خوشحاليم.
5- فكر ميكنم بيلي به من گفته است كه يكي از برادران مسافت زيادي را از كانادا طي كرده و به اينجا آمده است، يا چيزي شبيه به اين. اين مسئله صحّت دارد؟ شما همان برادري هستيد كه از كانادا آمده است؟ شما چه برادر؟ از كندالويل در اينديانا، در نزديكي فورت واين من در فورت واين ازداوج كردم. خوب به خاطر دارم! بارها در خيمهی رديگار جلسه تشكيل دادهام. فكر ميكنم ميدانيد كجاست. يادم ميآيد آن زمان كه جوان بودم در پاي صحبت پل رادر در خيمهی رديگار بودهام. در آن زمان يك واعظ جوان و تازهكار بيش نبودم. برادر پل مرد بزرگي بود، برادر رديگار هم همينطور. آنها مردان ايمان بودند، و امشب در خانهی آسماني هستند. از دوران جواني تلاش كردم تا دنبالهروی كار آنها باشم. مأموريّتي كه عيسي به كليساي خود سپرده است که آن را تا به آخر انجام دهند.
6- آمدهام تا با همهی ايمان خود براي شما دعا كنم. حضور من در اينجا تصادفي نيست. ما هيچوقت نبايد به اين شكل عمل كنيم. درست نيست. ما با اين ايمان ميآييم تا آنچه را كه ميخواهيم دريافت كنيم. چون ميدانيم كه خداوند وعده داده است. ما با اين اطمينان قلبي كه عيسي وعده داده است، و در حاليكه شما برادران ايمان خود را بر مذبح گذاشتهايد و هر آنچه را كه در توان شما بوده است، انجام دادهايد، نزديك ميشويم. من امشب ايمان خود را در كنار ايمان شما ميگذارم. متوجّه هستيد؟
7- ما اكنون مذبح با شكوهي داريم كه، تا به آسمان ميرسد و بر اين مذبح قرباني ما، يعني پسر خدا گذاشته شده است. متوجّه هستيد؟ اين همان قرباني خوني است. خدا نميتواند بدون احترام به آن نگاه كند، چون اين كلمهی خود اوست. “او پسر حبيب من است او را بشنويد.”
8- از كشيشمان برادر نويل ميخواهم كه براي دعا به من نزديك شود. مايلم كه همهی كليسا… اگر برادر يا شوهر يا پدر يا پسر شما بود چه كار ميكرديد؟ به ياد داشته باشيد كه يك انسان گرفتار است. پس هم اكنون با همهی صداقت خود براي اين برادران به خدا نزديك شويم. سرهاي خود را خم كنيم.
9- اي پدر آسماني پر فيض ما! ما به واسطهی مذبح فيض تو به حضورت نزديك ميشويم. اگر چه ما در روي زمين نزديك يك تكّه چوب سفيد هستيم، ولي ايمانمان ما را به آن مذبح مشتعل عالم بالا، در جايي كه عيسي هست، ميرساند. او منجي و قرباني خوني جلجتاست، كه بوي خوشي را در حضور خدا پراكنده ميكند. او بر هر بيماري و مرگ و دنياي مردگان و قبر پيروز شده است. او قيام فرمود و به آسمان صعود كرد، تا در دست راست حضرت اعلي بنشيند. و ما با ايمان ميآييم و در فيض خدا تا آنجا بالا ميرويم و از بالاي اين مذبح به خالق پر جلال آسمانها و زمين نزديك ميشويم. ما را بپذير اي خداوند! چون به نام خداوند عيسي نزديك ميشويم.
10- اينها برادران ما هستند. يكي از فورت واين كه در كشور ايالات متّحده است به اينجا آمده، و ديگري راه زيادي را از كانادا طي كرده و بخاطر اين مناسبت خود را به اينجا رسانيده است. اين دو مرد كه هنوز جوان هستند، ميتوانند براي مدّت زيادي تو را خدمت كنند. آنها دو سرباز مسيحي هستند كه به تو ايمان دارند. ولي دشمن تير زهرداري به آنها شليك نموده، كه به بخشي از بدن آنها اصابت كرده است. لذا بازگشته و به بيمارستان فيض خدا آمدهاند، تـا آشتي و شـفا دريافت كرده، با پوشش سپر تو بـه جبهه بـرونـد و در جنـگ شركت كنند. اي خداوند! آنها آمدهاند تا در كنار ما به ارتش دعا بپيوندند. ما به رويارويي دشمن ميرويم.
11- به نام عيسي مسيح آنها را آزاد كن. به نام عيسي مسيح تو را قسم ميدهيم بگذار بروند.
12- آنها جنگاوران اين نبرد هستند. من بهعنوان خادم تو جلو ميروم و با ايمان بر آنها دست ميگذارم. چون ايمان دارم همانطوري كه خداوند ما و فرماندهی ما در اين نبرد گفته است، اين آيات همراه كسانيكه ايمان آوردند خواهد بود: “هرگاه دستها بر مريضان گذارند، شفا خواهند يافت.”
13- اين كار را به نام عيسي مسيح ميكنم، قوّت بيماري كه بدن اين برادر را در قيد خود نگه داشته است، از او خارج شود. به نام عيسي مسيح، قوّت بيماري كه اين برادر را اسيركرده است، او را ترك كند. به نام عيسي مسيح!
14- اي خداي قادر مطلق! خالق آسمانها و زمين! منشاء زندگي جاويد و عطا كنندهی هر عطيّهی نيكو! بركات خود را بر كساني كه بركت دادهايم بريز. همانطور كه در كتب گفته شده است: “اگر به اين كوه بگوييد حركتكن و شكّي به قلب خود راه ندهيد بلكه ايمان داشته باشيد كه گفته شما واقع خواهد شد، آنچه راكه خواستهايد خواهيد يافت.” من ايمان دارم كه بيماري بدن آنها را ترك كرده است. چنين باشد. آمين!
15- به نام خداوند عيسي ايمان دارم كه آزاد شدهايد. به نام عيسي مسيح ايمان دارم كه آزاد شدهايد. آمين! آيا كليسا هم ايمان دارد؟ پس چنين بشود.
16- آيا باز كساني هستند كه مايلند براي آنها دعا شود؟ لطفاً دستهاي خود را بلند كنيد. درحاليكه دستهاي خود را روي هم ديگر ميگذاريد به او نزديك ميشويم. “اين آيات همراه ايمانداران خواهد بود…”
17- اي خداي قدّوس! ما با ايمان است كه عيسي را ميبينيم و ايمان داريم كه او در اينجا حضور دارد و از كلام خود مواظبت ميكند. او گفت: “زیرا جایی که دو یا سه نفر به اسم من جمع شوند، آنجا درمیان ایشان حاضرم.” هم اكنون اي پدر آسماني! درحاليكه دست در دست هم دادهايم و بر يك ديگر دست ميگذاريم، باشد كه قوّت خداي قادر مطلق اين افراد را لمس كند. تو رسالت آخر را به كليسا دادهاي، “و اين معجزات همراه ايمانداران خواهند بود… هرگاه دستها بر بيماران گذارند شفا خواهند يافت.” تو وعده دادهاي و ما ايمان داريم كه هم اكنون انجام شد. تو را به نام عيسي مسيح حمد ميگوييم. آمين!
18- و باشـد كه بـه نـام عيسي مسيح، قـوّت خـدا ايـن دستمالها را كه توسط بيماران و نيازمندان گذاشته شده، مسح و تدهين كند. باشد تا زماني كه فرستاده شده و بر بيماران گذاشته ميشوند، آنها شفا پيدا كنند. ما در كتابمقدّس ميخوانيم، رختهايي را كه با پولس برخورد کرده بودند، بر بيماران ميگذاشتند، ديوها بيرون ميآمدند و بيماران شفا پيدا ميكردند. اي پدر! ميدانم كه پولس نيستم ولي تو همان عيسي هستي. تمنّا دارم كه بخاطر جلال خود اين درخواست را مستجاب كني. آمين!
19- نميدانم ضبط شروع شده است يا نه. آيا شروع شده است؟ اگر شروع نشده مايلم كه از الآن شروع شود. فكر ميكنم كه شروع شده است. بنده اميدوارم كه امشب شما را زياد خسته نكنم. من 30 يا 35 دقيقه زودتر از موقع شروع كردم. امشب درس مدرسهی يكشنبه را داريم، لذا فكر ميكردم چقدر خوب ميشد تا آنچه را كه در قلب خود دارم ضبط كنم. ما به زودي وارد مرحلهی جديدي ميشويم و قرار است خيمه (كليسا) كاملاً نو سازي شود.
20- حال مايلم قسمتهايي از كتابمقدّس را قرائت كنم. در صورت تمايل ميتوانيد با من همراه شويد. ميخواهيم اوّل سموئيل باب 8 را بخوانيم. اوّل آيات 4 تا 10 را قرائت ميكنيم، و سپس به آيههاي 19 و 20 جهش ميكنيم تا وقتمان گرفته نشود. روي چندين صفحه ارجاعات كتابمقدّس را يادداشت كردهام، در صورتي كه چيزي براي نوشتن داشته باشيد، ميتوانيد آنها را بنويسيد. آقاي ماگيور نيز نوار را در اختيار شما خواهدگذاشت.
21- مايلم اين نـوار بـه برادرانم كه واعظ هستند تقديم شود. بـه آناني كه مقصود مـرا درك نكردهاند. مخصوصاً به برادراني كه عضو كليساهاي فرقهاي هستند. چرا كه اكثر آنها در كليساهاي فرقهاي عضويّت دارند.
22- موضوع امشب از اين قرار است «چرا با تشكيلات فرقهاي مخالف هستم؟» بخشي از كلام را بهعنوان پايهی اين موعظه قرائت ميكنم تا همه چيز بر اساس كتابمقدّس باشد. ابتدا اوّل سموئيل 8 : 4 – 10 را ميخوانم و پس از آن آيههاي 19 و 20 را. به كساني كه هم اكنون مرا ميبينند و گوش ميدهند، قویاً توصيه ميكنم كه آيات را يادداشت كرده و در منزل با دقّت مطالعه كنند. و شما كه به اين نوار گوش خواهيد داد، فكر ميكنم به محض اين كه چيزي را بشنويد كه با آن موافق نباشيد، ضبط را خاموش میكنيد. امّا اين كار را نكنيد. بلكه از خدا بخواهيد تا آشكار سازد كه آيا حرف من كتابمقدّسي هست يا نه. فكر ميكنم كه اين يكي از وظايف ما نسبت به خودمان و نسبت به پيغام روز است.
23- من معتقدم كه همهی كليساها مسيحياني در خود دارند و مشخص است كه من عليه مسيحيان سخن نميگويم. ولي دليل اين كه اينطور عمل كردم و به اين شكل صحبت كردم، الهام روحالقدّس در خصوص كلام است.
24- حال اوّل سموئيل 8 : 4 – 10 را قرائت ميكنم “پس جميع مشايخ اسرائيل جمع شده، نزد سموئيل به رامه آمدند. و او را گفتند: اينك تو پير شدهاي و پسرانت به راه تو رفتار نمينمايند. پس الآن براي ما پادشاهي نصب نما تا مثل ساير امّتها بر ما حكومت نمايد. و اين امر در نظر سموئيل ناپسند آمد. چون كه گفتند: ما را پادشاهي بده تا بر ما حكومت نمايد. و سموئيل نزد خداوند دعا كرد. و خداوند به سموئيل گفت: آواز قوم را در هر چه به تو گفتند بشنو، زيرا كه تو را ترك نكردند بلكه مرا ترك كردند تا بر ايشان پادشاهي ننمايم. بر حسب همهی اعمالي كه از روزي كه ايشان را از مصر بيرون آوردم، بجا آوردند و مرا ترك نموده، خدايان غير را عبادت نمودند، پس با تو نيز هم چنين رفتار مينمايند. پس الآن آواز ايشان را بشنو لكن بر ايشان به تأكيد شهادت بده، و ايشان را از رسم پادشاهي كه بر ايشان حكومت خواهد نمود، مطّلع ساز. سموئيل تمامي سخنان خداوند را به قوم كه از او پادشاه خواسته بودند، بيان كرد.”
25- در پايان بهعنوان نتيجه، آيههاي 19 و 20 را ميخوانيم: “امّا قوم از شنيدن قول سموئيل ابا نمودند و گفتند: ني، بلكه ميبايد بر ما پادشاهي باشد. تا ما نيز مثل ساير امّتها باشيم و پادشاه ما بر ما داوري كند، و پيش روي ما بيرون رفته، در جنگهاي ما براي ما بجنگد.”
26- باشدكه خداوند بركت خود را به قرائت كلامش بيفزايد. حال از آنجايي كه نوعي مدرسهی يكشنبه تشكيل دادهايم، از شما ميخواهم كه تا حدّ امكان با دقّت به كلام توجّه كنيد.
27- ما ميدانيم گاه مسائلي عنوان ميشود، كه باعث لغزش كساني ميگردد كه داراي تعاليم مخالفي هستند. بهعنوان مثال روزي يك نفر، يكي از دوستان كه در اين تالار حضور دارد به من گفت: “برادر برانهام! با وجود اين كه به شما اعتماد دارم، چون شما را باور دارم، وقتي گفتيد كه «يك جهنّم ابدي وجود ندارد»، نزديك بود از صندلي خود بيفتم. با خودم گفتم اصلاً اين طور نيست. احتمالاً اشتباه ميكند. چند لحظه ما را در افكارمان رها كرديد و سپس گفتيد، فقط يك شكل از حيات ابدي وجود دارد. حياتي كه از خدا صادر ميشود. مگر همهی ما به دنبال آن نيستيم؟”
28- در جايي از كلام سراغ نداريم كه بگويد يك جهنّم ابدي وجود دارد. علّتش اين است كه چيزي ابدي است كه بدون آغاز و انجام باشد. به همين دليل است كه جهنّم براي شيطان و فرشتگانش مهيّا شده است. به همين خاطر ابدي نيست. در زماني وجود نداشت و در زماني نيست خواهد شد. امّا در آتش و گوگرد، براي قرون متمادي در درياچهی آتش، مجازات خواهند شد. ولي اين مسئله تمام خواهد شد. چون جهنّم ابدي نيست. اگر جهنّم ابدي بود، شما بايد از حيات ابدي برخوردار باشيد تا در اين جهنّم ابدي زندگي كنيد. اگر ابدي باشد، بدين مفهوم است كه هميشه بوده و است. در اين صورت شما هميشه در جهنّم بوده و خواهيد بود. پس همانطوري كه ميبينيد چنين چيزي وجود ندارد.
29- ميدانيد كه ابدي چه مفهومي دارد؟ چيزي كه شروع نداشت و سرانجام نيز نخواهد داشت. فقط يك نوع زندگي جاويد وجود دارد. زندگي كه از خدا صادر ميشود. اين كلمه معادل كلمهی يوناني «زوئی» است، كه به معني خود زندگي خدا ميباشد. وقتي كه از نو از روح خدا مولود ميشويم، با خدا ابدي ميشويم. چون كه شريك حيات او ميگرديم، و به پسران و دختران خدا مبدل ميشويم. در آن زمان است كه از زندگي جاويد برخوردار ميگرديم. اگر حيات در ما باشد، خدا در روز واپسين بدن را با حيات قيام خواهد داد. اين روح خداست كه در ماست و زنده ميكند. چرا كه همان روح مسيح است كه بدنهاي ما را زنده ميكند و آنها را با وي قيام ميدهد، تا ما را كنار وي در جلال بنشاند و با وي سلطنت نماييم.
30- حال بر سر موضوع خودمان برميگرديم، اين خيمه در طول سالهايي كه در آن بودم، خوب دوام آورد. با اين كه من در كليساي ميسيونري باپتيسي، توسط دكتر ري ديويس در همين شهر جفرسون ويل دستگذاري شده بودم و سي و سه سال از آن موقع ميگذرد، ولي فقط مدّت كوتاهي در آن فرقه ماندم، تنها چند ماه. ماندم، تا زماني كه آن چيزي كه كتابمقدّسي نبود، در كليسا انجام شد. به آنها گفتم كه با اين مسئله مخالفم. گفتم كه من اين كار را نميكنم. آنگاه به من اين طور گفتند: “يا اين كار را بكن يا خارج شو.” من نيز خارج شدم. من به يك چيز ايمان داشتم، اين كلام خدا بود. پس از يكي از آناني كه آن تعليم را ميدادند پرسيدم: “لطفاً اين مسئله را در كلام به من نشان دهيد.” ولي چنين چيزي در كلام نبود. او به من گفت: “اين تعليم ماست.” به او گفتم: “ولي من مايلم آن را در كلام، در كلام خدا ببينم.”
31- دليل مخالفت من با تشكيلات فرقهاي اين نيست كه خود عضو يكي از آنها نيستم. در اينجا از برادرانمكه از فرقههاي مختلف هستند و براي موعظه از من دعوت كردهاند، مخصوصاً از برادران فول گوسپل و خيلي كليساهاي ديگر تشكر ميكنم. امروز با آنها صحبت ميكنم. آنها از من خواستند كه عضو گروه مشاركتيشان باشم و به آنها بپيوندم. ولي من استقلال خود را حفظ كردم. چرا كه نفوذم هر چه باشد، نميخواهم تنها بر عدّهاي اعمال بشود. ميخواهم آنچه را كه خدا به من داده است، يعني دعا براي بيماران را، در اختيار همهی فرزندان خدا، از تمام فرقهها بگذارم. خدا هيچوقت از من نخواست كه به دليل تعلّق كسي به فلان فرقه برايش دعا كنم. خدا به قلب انسان نگاه ميكند.
32- حال براي شروع ميخواهم بگويم علّت اين كه عضو آنها نشدم و بر ضدّ اين مسئله صحبت كردم، اين است كه معتقدم تشكّل فرقهاي در مسيحيّت بر اساس كتابمقدّس نميباشد. اعتقاد من اين است كه اين مسئله با كتابمقدّس تضاد دارد. به همين علّت با كمك فيض الهي امشب تلاش خواهم كرد تا نشان دهم كه تشكّل فرقهاي بر خلاف كتابمقدّس بوده و با آموزهی مقدّس كلام در تضاد است.
33- ما ابتدا آن را «مذهب» ميناميم. مذهب يك پوشش است. بدين معنا كه چيزي را ميپوشاند. آدم يك مذهب داشت. ولي خود او، آن را با برگهاي انجير درست كرده بود. اين مذهب اثر بخش نبود. او خود نظريّهاي درست كرد و سعي کرد راه فراري براي خود به وجود آورد، تا با عمل خود نجات را به دست آورد. ولي خدا آن را از همان زمان آدم تا آخرين تشكّل مذهبي مردود نمود. چرا هميشه آن را مردود نموده است؟ ما به كمك خدا و از طريق كتابمقدّس، اين مسئله را ثابت خواهيم كرد. مذهب يك پوشش بود. آدم پوششي از برگهاي انجير براي خود درست كرد. خودش آن را درست كرد، تا به جايي برسد.
34- ولي خدا مرگي را ميخواست. او كفّارهاي را ميخواست. فرق عظيمي ميان مذهب و نجات وجود دارد. آيا متوجّه اين مسئله هستيد؟ مذهب يك پوشش است، درحاليكه نجات يك تولّد است، يك عطيّهی خدا. نجات يك تولّد است و هيچ انساني و حتّيگروهي از انسانها نيز نميتوانند آن را به وجود آورند. اين خداست كه آن را به فرد ارزاني ميكند. طبق كتب، عطاي حيات جاويد براي هر فرد، قبل از بنياد عالم، توسط خدا معيّن شده است. كتابمقدّس در مكاشفه ميگويد، ضدّ مسيح كه قرار است در زمين ظهور كند همهی افرادي را كه در اين كرهی خاكي هستند اغوا خواهد كرد. يعني افرادي كه اساميشان در دفتر برّه كه پيش از بنياد عالم ذبح شده ضبط نشده است. آيا متوجّه شدهايد؟ خدا به واسطهی پيش داني خود افرادي را كه قرار بود به سوي وي بيايند و همينطور آناني كه قرار بود نيايند را ديد. ملاحظه ميكنيد؟ او اينها و آنها را ميشناخت.
35- اگر او به راستي خداست، پس نميتواند نامحدود نباشد. و نميتواند نامحدود باشد، بدون اين كه قادر مطلق باشد. او نميتواند نامحدود باشد، بدون اين كه حي و حاضر باشد. او نميتواند حي و حاضر باشد و داناي مطلق نباشد. همهی اينها باعث ميشود كه خدا باشد.
36- بدين ترتيب او از ابتدا پايان را ميدانست. او ميدانست كه چه كساني قرار است ايمان بياورند و چه كساني ايمان نياورند. او ميدانست كه بسياري به دعوت وي گوش خواهند داد و به همين دليل مسيح را فرستاد، تا براي كساني كه قرار بود به او بپيوندند، كفّاره باشد. همهی كارهايي كه ما ميكنيم، ميتوانند با اين مسئله ارتباط داشته باشند. عيسي چنين گفته است: “هر كه پدر به من داده است (فعل بهگذشته برميگردد) نزد من خواهد آمد. هيچ كس نمیتواند نزد من بيايد مگر اين كه پدر وي را جذب كرده باشد.” ملاحظه ميكنيد؟ پس معلوم ميشود كه خدا همهی اين چيزها را ميداند.
37- ممكن است بپرسيد، آيا اين شامل حال من ميشود؟ من نميدانم. اميدوارم كه شامل حال من بشود. ما با ترس و لرز براي نجات خود مشغوليم. كليسا مقرر شده است تا بيلكه و بيچروك با خدا ملاقات كند. در صورتي كه در اين كليسا باشيم با آن برگزيده شدهايم. خود را با كلام تفتيش نماييد و بفهميد كه در چه مرحلهاي قرار داريد.
38- مسيحيّت تشكّل يافته (فرقهاي) نميتواند چنين اطميناني را بدهد، خير! عدّهاي ميگويند بياييد اعتراف كنيد كه عيسي مسيح است و در كليسا تعميد بگيريد. شيطان هم همين كار را ميكند! او ايمان دارد كه عيسي مسيح است، امّا ميلرزد! اين مسئله حقيقت دارد.
39- خدا در هيچ جايي از كلام حكم نكرده، كه تشكّل يا فرقهاي را بهوجود بياوريم. اين مسئله هيچ جايي در كتابمقدّس ندارد. آدم اين كار را شروع كرد، ولي شكست خورد.
40- نمرود سعي كرد تشكّلي را به وجود آورد. اگر مورّخ باشيد، بيشك با تاريخ بابل آشنا هستيد. در غير اين صورت توصيه ميكنم كتاب «دو بابل» را بخوانيد. چرا كه باعث روشن شدن نكات زيادي براي شما خواهد شد. اين كتاب نشان ميدهد كه چطور نمرود، اين مرد گناهكار، بابل و بقيهی كليساهاي كوچك خواهر، يعني همهی محلهاي اطراف را به تصرّف خود در آورد. شهر بزرگي ساخت و بقيهی شهرها خراجگزار آن شدند. اين امر نمونهی ارتداد مسيحيّت در زمان آخر است. او در اين شهر برجي درست كرد و كوشيد همهی انسانها را با يك تشكّل متّحد كند. ولي اين پروژه با شكست مواجه شد. او موفّق نشد، بلكه در كار خود ناكام ماند.
41- قورح نيز كوشيد كه همين كار را بكند. اگر مايل به مطالعه اين داستان هستيد، ميتوانيد به اعداد 16 : 1 مراجعه كنيد. عدّهاي را از لاويان جمع كرد، از افراد برجسته، از مردان مهم، از افراد بزرگ مقدّس. او و داتان براي متّحد كردنشان گفتند: “درست نيست كه مردي سعي كند بر ما تسلّط داشته باشد.” آنگاه سعي كردند تشكّلي به وجود آورند و نزد موسي و هارون كه خدا براي كار خود برگزيده بود رفته، به آنها گفتند: “شما از حد خود تجاوز مينماييد. زيرا تمامي جماعت هر يك از ايشان مقدّساند…”، “… سلامتي از كثرت مشيران است.” آنها حتماً اين مسئله را عنوان نمودند. ولي اين مسئله به مسيحيّت مربوط نيست، بلكه به جنگ. خوب توجّه كنيد. تفاوت بزرگي وجود دارد.
42- شما ميتوانيد آيهاي از كتابمقدّس را در نظر بگيريد كه ميگويد: “يهودا خود را دار زد.” و يكي ديگر ميگويد: “تو نيز همين كار را بكن.” اگر بخواهيد، ميتوانيد اين كار را بكنيد. ولي درست نيست.
43- خدا موسي را انتخاب كرده بود. خدا هارون را نيز انتخاب كرده بود. اين پيغام آن روز بود. اگر چه ممكن بود ديدگاه مقابل براي عموم جالب باشد، ولي با فكر خدا مخالف بود. بايد اجازه دهيم كه فكر خدا، فكر ما بشود. “همين فكر در شما باشد كه در مسيح عيسي نيز بود.” كتابمقدّس فكر عيسي را مكشوف ميكند. كلّ كتاب معروف مكاشفه، عبارت است از كشف عيسي مسيح. ما ميتوانيم ببينيم كه او چگونه اين چيزها را محكوم ميكند، و چگونه آنها را كنار ميگذارد. چند لحظه ديگر به آنها هم خواهيم رسيد.
44- من معتقدم كه قورح در كار خود صادق بود. فكر ميكنم كه اين مرد قصد بدي نداشت. به اعتقاد من ناداني اين مرد كه حركت دست خدا را نميديد و كتب را نميدانست، باعث شد كه به تفكّر روي بياورد.
45- 90% مشكلات ما امروز از اين ناشي ميشود، كه قصد داريم افكار خود را در برنامهی خدا وارد كنيم. اصلاً كار ما فكر كردن نيست. او براي ما فكر ميكند. ما فقط بايد افكار خود را به ارادهی او بسپاريم. آيا متوجّه هستيد؟
46- قورح اگر چه حسن نيّت داشت، امّا شروع به اشاعهی يك تعليم غلط كرد. با به كار بردن عقل، به برادران خاطر نشان کرد كه خدا فقط موسي پيامبر را بركت نداده است، تنها او پيغامآور نبوده است، بلكه همهی «جماعت مقدّساند». او گفت كه همهی جماعت حق داشتند كه اين كار و آن كار را بكنند. آنها افراد خوب، يعني لاويان را به دنبال خود كشاندند. آنها توسط خدا انتخاب شده بودند. آنها همان افرادي بودند كه امروزه ما آنها را «خادمين» ميناميم. لاويان خادمان عبادتگاه بودند. مگر موسي آنها را به اين خدمت نخوانده بود؟ پس ملاحظه ميشود كه قورح با بياحترامي نزد آنها نرفت. قورح به آنها گفت كه مجمر را برداشته، در آنها آتش و بخور بگذارند و اين بخور مقدّس را تكان بدهند. اين همان حكم خدا بود. آنها گروهي تشكيل داده بودند، تا كليسا را اداره كنند. درحاليكه خدا، فقط به يك مرد، چنين حكمي داده بود.
47- وقتي كه اين كار را كردند، موسي به روي خود در افتاد. چون ميدانست كه خدا اين كار را بر عهدهی او گذاشته بود. خدا به او گفت: “بگو كه با مجمرها به خيمه نزديك شوند.” وقتي كه آنها شروع به تكان دادن مجمرها كردند و دود بلند شد، خدا خطاب به موسي و هارون گفت: “خود را از آنها جدا كنيد! از جمع آنها خارج شويد! چون آنها و هر چه مال آنهاست براي نابودي مقرر شدهاند.” در ادامه او آنها را گناهكار و بيايمان توصيف نمود.
48- گناه، بيايماني به كلام خداست. ميدزديد، چون ايمان نداريد. دروغ ميگوييد، چون ايـمان نداريـد. زنـا ميكنيد، چون ايـمان نداريـد. اگر ايـماندار بوديـد، چنين كارهايي را نميكرديد. تنها دو نوع لباس وجود دارد، لباس ايمان و لباس بيايماني. و همواره يكي از اين دو لباس است كه شما را هدايت ميكند.
49- ولي خدا در ابتدا كلمه بود. او تن گرفت و در ميان ما ساكن شد. او كلمه بود، او كلمه است! و در زماني كه خدا در درون شما ساكن باشد، اين كلمهی خداست كه در درون شما ساكن است. بنابراين ميتوانيد به هر چيزي كه او ميگويد آمين بگوييد. اين خداست كه در شما ساكن است.
50- توجّه داشته باشيد كه خدا زمين را گشود و اين مردان بيگناه را كه مجمرهايي با آتش مقدّس در دست داشتند، فرو برد و از موسي جدا كرد. چون موسي خود را از آنها جدا كرده بود. موسي به جماعت هشدار داد و به آنها گفت: “وقت خود را با اين گروهها تلف نكنيد! از آنها دور شويد!” شما ميتوانيد كتب را بخوانيد. بابهاي 16، 17 و 18 اعداد، آنگاه متوجّه خواهيد شد. “خود را از گناهكاران جدا كنيد. از اين گناهكاران بيايمان! از جمع آنها خارج شويد چون آنها و هر چه به آنها تعلّق دارد، براي نابودي مقدر شدهاند.” آنگاه زمين دهان باز كرد و اين مرداني را كه آتش مقدّس در دست داشتند، در خود فرو برد. آنها مردان بيگناهي بودند، كه فريب انسان را خورده بودند.
51- امروزه نيز چنين است! چه بسيارند افرادي كه با در دست داشتن كلام مقدّس كه ميبايد منشاء وعظ آنها باشد، در دام سنّتها گرفتار ميشوند. همين الآن ميبينم كه چهرهی يكي از واعظان عوض شده است. او يك واعظ متديست است. لااقل تا يكشنبهی هفتهی گذشته او يك واعظ متديستي بود. برادر عزيز! با ديدن اين حالت در چهرهی شما، متوجّه ميشوم كه مسئله خارج شدن شما، چقدر برايتان اهميّت دارد.
52- مجسم كنيد، اين دستها مجمرهايي حمل ميكردند كه در آنها آتش مقدّس روشن بود كه عطر خوشبو را به حضور خدا بلند ميكرد. ولي كساني كه اين مجمرها را در دست داشتند، مجمر در دست هلاك شدند. چون با وجود صداقتشان، در جهت تشكيلات فرقهاي كه بر خلاف كلام خدا بود، عمل ميكردند. آنها ميگفتند: “تو زياده طلب هستي، مگر تو كي هستي كه ادّعا ميكني كه كلام خدا به تو رسيده است.”
53- آنها درك نكردند كه موسي همان پيامآور آن ساعت بود، كه قول خداوند را داشت. كسي مانند او در زمين نبود. او پيام داشت، ولي قوم به اين درک نرسيد. درحاليكه موسي قول خداوند را داشت… در اين باره جاي هيچ شكي وجود ندارد.
54- امروزه نيز شاهد همين وقايع هستيم! مردان خوب و مقتدر سعي ميكنند با استفاده از سنّتهاي انساني، كلام خدايي را كه در دست دارند، موعظه كنند. قسمتهايي از كلام را كه مطابق ميلشان نيست، فاكتور ميگيرند و با استفاده از چند آيه آموزهاي را به وجود ميآورند و ميگويند: “كارت عضويّتتان را عوض كنيد و به كليساي ما بپيونديد!” درحاليكه كلام را در دست دارند، از نظر روحاني هلاك ميشوند! میبینید؟
55- آنها نه به پيغامآور ايمان ميآورند و نه به پيغام اين عصر. آنها نفهميدند كه چرا خدايي اينچنين با شكوه، نميخواست با گروهي از مردم كار كند. بلكه فقط يك انسان را مأمور رسانيدن اين پيغام كرد.
56- من تا كنون با مردان بيشماري صحبت كردهام! “چه كار بايد بكنيم برادر برانهام؟ ما ميدانيم كه حق با شماست. ولي چه كار بايد بكنيم؟ ما را از تشكّل بيرون خواهند كرد و آواره خواهيم شد.” من بخاطر آنها غمگين هستم. ولي بايد گفت كه آوارهگي در كار نيست. چون جايي هست! امّا ميگوييد:”ما از گرسنگي ميميريم.”
57- داوود گفت: “من جوان بودم و الآن پير هستم و مرد صالح را هرگز متروك نديدهام و نسلش را كه گدايي نان كنند.”
58- به همين خاطر است كه آنها عيسي را رد كردند. آنها به قدري در فرقههاي خود، در كهانت مقدّس خود، در ساختمانهاي مقدّس، در كليساهاي مقدّس و در عبادتگاههاي مقدّس درگير بودند، كه نتوانستند خدا را در هيكل جسمانياش ببينند. “تو كه يك انسان هستي خود را خدا ساختهاي.” ميبينيد آنها كاملاً با اين چيزها پوشيده شده بودند. اين مردان با اين اعتقاد كه داتان و بقيّه حق داشتند، پوشيده شده بودند. نمرود در اين اعتقاد كه توانايي عَلَم كردن چيزي را دارد كه بالاتر از خشم خداست، پوشيده شده بود. آدم اطمينان داشت كه توانايي پوشانيدن عرياني خود را به طوري كه خدا نتواند ببيند، دارد. شما نميتوانيد بپوشانيد. خدا بايد بپوشاند. متوجّه اين چيزها هستيد؟ اين برنامه خداست كه ميپوشاند، نه برنامهی شما. هميشه اينطور بوده است، آنها نتوانستند عيسي را در هيكلش ببينند، خداي مجسم شده در جسم را.
59- امروزه وقتي مشاهده ميكنم كه چقدر كلمات كتابمقدّس توسط سنّتها قيچي ميشوند، دلم ميگيرد. عدّهاي هستند كه اين كلام را ميشنوند و ميدانند كه حقيقت است، ولي جرأت ندارند تكان بخورند. چون سنّتهايشان چيز ديگري را به آنها ميآموزد. شما ميتوانيد به تميز كردن ظروف و كاسهها ادامه بدهيد، ولي اي برادران! ما، يعني من و اهل خانهام، مسيح، يعني كلمه را، انتخاب كردهايم. متوجّهايد؟
60- لحظهاي چند داستان نيقوديموس كه يك استاد و يك رئيس فرقهاي در شوراي سنهدرين بود را در يوحنّا باب 3 ميخوانيم. در يك طرف فريسيان قرار داشتند و در طرف ديگر صدوقيان. هر كدام از آنها فرقههاي خاص خود را تشكيل داده بودند. اين فرقهها تفاوتهايي با يكديگر داشتند. ولي اين مرد يك راوی و استاد بود. او يكي از رؤساي شوراي سنهدرين بود، كه تعاليم بسيار جالبي داشت. او كتب را ميشناخت لااقل به خيال خودش او سنّتها را ميشناخت. مگر عيسي نگفته بود: “شما احكام خدا را با سنّت خود باطل ميسازيد.”
61- ملاحظه ميكنيد؟ بخاطر سنّتهايشان بود. منظور چيست؟ در واقع منظور اين است كه به جاي اينكه اجازه بدهيم كلام خدا سخن بگويد، به تفاسير خود ارجحيّت بيشتري ميدهيم. ولي به ادّعاي آنها مسئله غير از اين است. شما هيچ متوجّه شدهايد كه اين همان صدايي است كه شيطان در مورد حوّا به كار برد، تا اوّلين فرقه را به وجود آورد؟ هيچ جاي شكي وجود ندارد كه مسئله چه به اين شكل، چه به آن شكل، به وقوع خواهد پيوست. “تو خودت ميداني كه خدا هيچوقت اين كار را نخواهد كرد.” میبینید، اين همان صداست. ما هم امروزه شاهد تكرار اين وقايع هستيم.
62- به اين نكته توجّه كنيد كه اين رئيس نزد عيسي رفت. علّت اصلي اين كار اين بود كه وي به دنبال حيات جاويد بود. او دنبال نجات بود. او كه مردي از طبقهی بالاي اجتماع و يكي از استادان اسرائيل بود، پيش كسي آمد كه تا آنجا كه اطّلاع داريم، يك روز هم به مكتب نرفته بود! او كه مردي مسن، كاهني پير و انساني دانشمند بود، پيش يك مرد جوان رفت. يكي از اشرافزادگان و ثروتمندان، نزد مردي بيچيز و تهيدست، كه حتّي جاي سر نهادن نيز نداشت، رفت تا راه نجات و حيات را از او بپرسد! در وهلهی اوّل بايد دقّت کرد همانطوري كه نيقوديموس اعتراف كرد، اعضاي شورا چيزي در عيسي ديده بودند، كه فرقهی آنها فاقد آن بود. آنها چيزي در او ديده بودند، چون نيقوديموس ميگويد: “اي استاد! ميدانيم…” يعني «ما» ولي آنها مايل نبودند آن را اعتراف كنند. چون آنها را بيرون ميكردند. “اي استاد! ميدانيم که تو معلّم هستي و از جانب خدا آمدهاي، زيرا هيچكس نميتواند معجزاتي را كه تو مينمايي، بنمايد. جز اين كه خدا با وي باشد.” اي برادران! مشكل، تعلّق به فرقه است.
63- توجّه داشته باشيد كه عيسي تجلّي خدا بود. “هيچ كس نميتواند معجزاتي را كه تو مينمايي بنمايد، جز اين كه خدا با وي باشد.” آنها ميدانستند كه چيز متفاوتي در اين انسان بود. او روشنايي آن روز بود. او شاهد خدا بود.
64- قورح همين چيز را در موسي ديده بود. در آن روزگار اسرائيليان مردي مانند موسي را نديده بودند. او شاهد خدا براي آن روزگار بود. چرا كه قوّت خدا را ظاهر ميكرد. قورح و گروهش اين مسئله را در موسي ديده بودند. آنها فهميده بودند كه اين نميتوانست كار موسي باشد. موسي توانايي باز كردن درياي سرخ را نداشت. موسي نميتوانست بلايي را بر زمين نازل كند. خدا در موسي بود. ولي از آنجا كه خدا خود را در يك شاهد يا به عبارتي در روشنايي براي آن روزگار نشان داده بود، آنها قادر به درك اين مسئله نشدند. قورح خواست گروهي به وجود آورد تا همه را به عضويّت آن در بياورد.
65- تشكّل فرقهاي تنها به درد همين مسائل ميخورد، تا هر كسي را در درون تشكّل مذهبي خود راه داده و آن را «مسيحيّت» بنامند. بچّهاي را كه هيچ چيز از خدا نميداند، به كلاس الهيات ميفرستند. در حاليكه اطّلاعات او از خدا مانند يك عضو قبيله هوتنتو از شگفتيهاي تمدّن مصر است. براي اين شخص دورههايي ميگذارند، روانشناسي ياد ميگيرد و هر نوع مدركي را به دست ميآورد؛ درحاليكه خود او نجات پيدا نكرده است. سپس او را به جاي دوري ميفرستند تا انجيل را بشارت دهد. او منكر تولّد از باكره و رستاخيز خواهد بود، او شفای الهي، قوّت خدا و اصولي كه عيسي بخاطر آن جان خود را فدا كرد، را انكار خواهد نمود. او الهامي بودن اين عبارت مرقس 16 : 17 را زير سؤال خواهد برد. يعني: “و اين آيات همراه ايمانداران خواهد بود…” درحاليكه خود عيسي اين كلمات را بر زبان آورده است. او اعمال 2 : 38 و بقيّهی بخشهاي الهام شده را انكار خواهد كرد. او خواهد كوشيد سنّتي را كه انسانهاي بياطّلاع از كتابمقدّس به وجود آوردند، مطرح كند. و وقتي كه حقيقت را به آنها ميگوييد و حقيقت را به آنها نشان ميدهيد، بخاطر تشكّل فرقهاي خود، از اين كه حركتي بكنند، عار دارند.
66- قورح نيز همين كار را كرد. آنها خدا را در موسي ديده بودند،. آنها متوجّه شده بودند كه فرشتهی خداوند از طريق او عمل ميكند. نيقوديموس خدا را در مسيح ميديد. “هيچ كس نميتواند معجزاتي را كه تو مينمايي بنمايد، جز اين كه خدا با وي باشد.” نيقوديموس در يك تشكّل فرقهاي بود و ميكوشيد از آن خارج شود. امّا قورح بيرون از يك تشكّل فرقهاي بود ولي ميكوشيد يكي را به وجود آورد تا داخل آن بشود. تفاوت آنها در همين است. نيقوديموس به دنبال رستگاري بود تا از اين مسائل خارج شود. او از زمان كودكي در يك تشكّل فرقهاي بود و خسته شده بود. امّا قورح تلاش ميكرد موقعيّتي به وجود آورد تا به يك شخصيّت برجسته مبدل شود.
67- امروزه مردم به اين شكل عمل ميكنند. مشكل مسيحيّت همين است. چيزهاي كاذب و تقليدها بسيار زياد هستند و ببخشيد از اين كه اين اصطلاح را به كار ميبرم، اين كرمها مردم پنطيكاست را پوشانيدهاند. البته اين يك قياس جسماني است! در صورتي كه خدا انساني را برانگيزد و چيزي به او بدهد، همه در اين كشور سعي ميكنند از او تقليد كنند! آيا هيچ متوجّه هستيد كه عليه تيم خودتان بازي ميكنيد. وقتي كه فوتبال بازي ميكنيد… پولس گفته است: “با فيض و با صبر در مسابقه بدويم.” وقتي كه بازيكني توپ ميزند، سعي نكنيد آن را از دستش بقاپيد، بلكه سعي كنيد از او حمايت كنيد. ولي شما به جاي اين كار، به دليل اين كه عضو فرقهتان نيست، ميكوشيد تا آن را از دستش بگيريد. گروهي هستند كه به قدري با بيملاحظگي عمل ميكنند، كه باعث لغزش و افتادن طرف ميشوند، و پس از آن ميكوشند «توپ» را از او بگيرند. از نظر روحاني در مورد مسئلهی سادهاي مانند اعمال 2 : 38 خواهند لغزيد و حتماً خواهند افتاد. حقيقت دارد. اگر در مورد مرقس16 لغزش خوردند، چطور ميتوانند به دروازه برسند؟ متوجّه هستيد؟ اينها درسهايي ابتدايي دربارهی مسيح هستند! پس از سالها در مورد مسائلي كه در شوراي نيقيّه بحث شده، لغزش ميخورند.
68- قورح ميكوشيد تشكّلي به وجود آورد تا داخل آن شود. نيقوديموس كه در داخل آن بود، ميكوشيد خارج شود. نيقوديموس مقبول شد و خارج شد. امّا قورح در تلاش خود هلاك شد. او در تلاشهاي خودش نابود شد. ميبينيد برادرانم!
69- تشكّل فرقهاي كه نيقوديموس عضو آن بود، ميدانست كه مسيح فرستادهی خداست. خود او اين مسئله را عنوان ميكند. در انجيل يوحنّا 3 : 2 نيقوديموس ميگويد: “… اي استاد ميدانيم كه تو معلّم هستي كه از جانب خدا آمدهاي، زيرا هيچ كس نميتواند معجزاتي را كه تو مينمايي بنمايد، جز اين كه خدا با وي باشد.” همين گروه به علّت مسائل فرقهايشان او را «بعلزبول» خواندند. چون قدرت اخراج ديوها را داشت. آنها ميگفتند:”قوم را با آموزهی خود فريب ميدهد.” امروزه نيز چنين است، او در چه چيز فريب ميداد؟
70- عيسي گفت: “تنها آن كاري را ميكنم كه مورد قبول پدر است، فقط سخنان او را نگاه ميدارم.” چون خود او كلمه است، تنها ميتوانست كلام را به انجام برساند.
71- ولي به دليل تشكّلات فرقهاي، خود و راههايشان، به انسانها وابسته بودند. آنها در قلب خود معرفت را داشتند، ولي تشكّل فرقهاي اجازه نميداد آن را به كار ببرند. لذا براي يافتن يك راه فرار، براي جلوگيري از اين امر كه مبادا مردم از فرقه آنها خارج شوند و از راستي خدا پيروي كنند و براي اين كه مانع پيروي مردم از او بشوند، گفتند كه او مردم را فريب ميدهد. “همه به دنبال او ميروند!”. “من راستي و نور هستم.” او راستي بود. كمي تأمل كنيد. اين افراد در قلب خود ميدانستند كه او خدا بود و خدا با او بود. “هيچ كس نميتواند اينكارها را بكند و اين چيزها را بگويد مگر اين كه خدا با وي باشد.” آنها كه به اين واقعيّت واقف بودند و در صحبتهاي خود بدين امر اعتراف ميكردند، بر ضدّ او برگشته و بخاطر تعاليمش او را «بعلزبول و فريب دهنده قوم خود» خواندند. ميبينيد برادرانم!
72- نيقوديموس ميدانست كه عيسي نبي بود. اگر چه او در فرقه بود، امّا به اندازهی كافي خدا را دوست داشت و از او ميترسيد. او از طريق عهد عتيق دريافته بود كه اين مرد نشانههاي لازم را داشته و بهعنوان نبي خدا تأييد شده بود. او ميدانست كه اين مرد از امتحان سر بلند خارج شده بود. شايسته بود كه نيقوديموس به او احترام بگذارد، ولي شبانگاه آمد. امّا به هر صورت آمد. او از واعظان امروزي ما بيشتر ارزش داشت. چون آنها در چنين شرايطي هرگز نميآمدند! نيقوديموس آمد، و به همين دليل حق نداريد محكومش كنيد، اگر خودتان نيامده باشيد. نيقوديموس ميدانست كه عيسي نبي بود و از خدا ميترسيد. او نگذاشت اين مرد كه روشنايي روزگارش بود، از او دور شود. اگر چه تشكّل فرقهاي او اعلام ميكرد كه با عيسي مخالفت كند، امّا او ديده بود كه خدا اين شخص را تأييد كرده و ميدانست كه او نبي بود. پس با توجّه به اين كه عيسي نبي بود، لازم بود كه از حرفهايش مطّلع شود. بدين ترتيب او نزد عيسي رفت. چون ميخواست بداند چطور ميتوان نجات را بهدست آورد. از آنجايي كه اين مرد نبي بود، كلام خدا با او بود و حتماً راه نجات را ميدانست.
73- بسياري از افرادي نيز كه امروزه به فرقهها تعلّق دارند، باید چيزي را كه نيقوديموس ميبايست ياد ميگرفت، ياد بگيرند. بسياري از اعضاي فرقههاي امروزي نيز بايد آن چيزي كه نيقوديموس ميبايست از آن مطّلع ميشد، مطّلع شوند. عيسي بالاتر از نبي بود. او نزد عيسي رفته بود تا راه را پيدا كند، تا از او بخواهد كه راه حيات را به او نشان دهد. عيسي خود راه حيات بود. كسي كه پسر را دارد، حيات را دارد. به همين دليل است كه نبايد به دنبال يك تعليم خاص بود، بلكه به دنبال عيسي. امشب بايد همين كار را كرد. سنگ زاويه باز رد شده است. سنگ زاويه چيست؟ البته كه «كلام» است، و مسيح همان كلمه است.
74- او بايد درسي ياد ميگرفت. او فكر ميكرد، اين مرد يك نبي است. او فقط يك نبي است.
75- و به همين خاطر است كه اگر دقّت كنيد، عيسي به پرسش او جواب نداد، بلكه وي را بخاطر كورياش توبيخ نمود. متوجّه هستيد؟ او بيش از يك نبي بود. او كلمه بود. او روشنايي درخشان كلام بود. او پرتو حق بود و بدين ترتيب ثابت مينمود كه او، خداوند در انسان بود. اوكلمه بود. در باب اوّل يوحنّا آمده است: “در ابتدا كلمه بود، و كلمه نزد خدا بود و كلمه خدا بود… و كلمه جسم گرديد و در ميان ما ساكن شد…” ملاحظه كنيد كه كلمهی خدا در شكل ضعيف و كوچك يك انسان تجلّي يافت و تشكّل فرقهاي را به كوري دچار كرد. او آمد تا افراد را جذب كند. او بالاتر از يك نبي بود، او كلمه بود! او حيات بود! او احتياج نداشت دربارهی حياتي در آينده به ما تعليم دهد، خود او آن حيات بود! او حيات بود. او روشنايي بود. او حيات بود. او حيات جاويد بود. اين حيات در او بود. او تنها عطا كنندهی حيات جاويد است. هر كس پسر را دارد، حيات را دارد. به همين دليل كافي نيست كه تنها، تعليم او از كلام را داشته باشيد. بايد خود او را داشته باشيد.
76- شايد بگوييد، افرادي هستند كه كتابمقدّس را به يوناني مطالعه ميكنند و همهی كلمات و معني آنها، حتّي نشانهها و علايم دستوري و از اين قبيل را نيز ياد ميگيرند. ولي اين مسئله دليل آن نميشود كه آنها چيزي دربارهی خدا بدانند! متوجّه هستيد؟ آيا صرف انجام چنين كارهايي ميتواند دليل بر اين باشد كه نقشه و برنامهی خدا در دست چنين افرادي قرار دارد؟ خير. كسي كه پسر را دارد، آن شخص را دارد. او همان شخصي است كه صاحب حيات است.
77- نيقوديموس ميدانست كه عيسي حيات را ميشناسد، ولي نميدانست كه خود او حيات بود. او نميدانست اين مردي كه مخاطب خود قرار داده، پيغامآور، روشنايي آن روزگار و نور عالم بود. “نور در تاريكي ميدرخشد و تاريكي آن را در نيافت. به نزد خاصان خود آمد و خاصانش او را نپذيرفتند.” چرا؟ چرا؟ چون آنها به قدري درگير تشكّلات و شستن ظروف و پيالهها بودند، و به قدري درگير سنّتهاي خود بودند، كه نتواستند كلمهی مجسم شده را ببينند.
78- اين مسئله تكرار شد، باز هم تكرار ميشود. تاريخ مرتب تكرار ميشود! بله، نيقوديموس ميدانست كه عيسي حيات را ميشناسد، ولي نميدانستكه او خود حيات بود. امروز همين مسئله تكرار ميشود. عدّهی زيادي عيسي را معلّمي بزرگ ميدانند، و حتّي تا جايي پيش ميروند كه او را يك نبي قلمداد ميكنند. وقتي كه ميكوشيد به آنها حالي كند كه خداست، تحمّلش را نداشتند! با اين حال او خدا بود، او خداست و هميشه خدا خواهد بود. همين است. حقيقت اين است.
79- توجّه داشته باشيد وقتي كه نيقوديموس نزد او آمد به وي نگفت: “نيقوديموس احترام زيادي براي تو قائلم، چون يكي از استادان اسرائيل هستي. ميخواهم چيزي به تو بگويم، آيا به دنبال حيات هستي؟ شايد لازم است كه شناخت خود را تكميل كني. تو كلمات را درست ادا نميكني.” چه حماقتي! “يا شايد لازم است كه براي به دست آوردن حيات ابدي، به دنبال مقام بالاتري در فرقهات باشي.”
80- امروزه مردم به دنبال اين چيزها هستند. مقام بالاتر ميخواهند. آنها ميخواهند از مقامكشيشي به مقام ناظركل برسند. اسقف يا چيزي شبيه آن بشوند. اين موضوع كوچكترين ارتباطي با خدا ندارد.
81- ولي ببينيد كه خداوند با چنين مقام مهمي چطور برخورد كرد. او را ملامت كرد كه، ساعتي را كه در آن زندگي ميكند، نميشناسد. “تو به من ميگوييكه يكي از معلّمان اسرائيل هستي آن وقت نميداني كه انسان ميبايست از نو مولود شود.”
82- نيقوديموس به او جواب داد: “آيا من كه مردي پا به سن گذاشته هستم، بايد در رحم مادرخود برگشته و از نو مولود شوم؟”
83- عيسي به او جواب داد، “آيا تو كه اسقف و كاردينال و ناظر در كليساي پنطيكاست هستي، تو كه يك مرد برجسته در فرقهی خود هستي كتب را نميشناسي؟” نيقوديموس گفت: “امّا ما موسي را داريم.”
84- “اگر موسي را ميشناختيد، مرا نيز ميشناختيد، چون موسي دربارهی من صحبت كرده است.” متوجّه ميشويد؟ ولي ممكن نبود از طريق سنّت يا تشكّل فرقهاي به چنين شناختي دسترسي پيدا كنند. چون آنها چيز ديگري را تعليم ميدادند. موسي واقعاً دربارهی او صحبت كرده بود. او همان كسي بود كه موسي دربارهی وي اخبار كرده بود، ولي مردم او را نشناختند. چرا؟ چون آنها بهقدري به سنّتهاي خود وابسته بودند، كه نميتوانستند او را بشناسند.
85- اي بـرادراني كه ايـن مطالب را ميخوانيد، يا نـوار آن را گوش ميكنيد! لطفاً دستگاه خود را الآن خاموش نكنيد. بگذاريد لحظهاي با واقعيّت روبرو بشويم. من شما را دوست دارم، چون شما شبانان گلّه هستيد. من نميخواهم نقش عقل كل را بازي كنم. اگر چنين تصوري از من داريد، نوارها را قطع كنيد و براي من دعا نماييد. من فقط ميخواهم حقيقت را براي شما بازگو كنم. از كنار آن رد نشويد.
86- اين را بدانيد كه من به نظم در ميان انسانها و دیگر مسائل احترام ميگذارم، ولي هنگامي كه تشكّلهاي فرقهاي به وجود ميآوريد… فريسيان را در نظر بگيريد. آنها نميخواستند با صدوقيان كاري داشته باشند. چون اين گروه به وجود فرشتگان، روحها، رستاخيز و بقيّهی چيزها اعتقادي نداشتند، درحاليكه فريسيان به آنها ايمان داشتند. به همين دليل با يكديگر در ستيز بودند. امروزه يگانهانگاران به يك چيز اعتقاد دارند، تثليثيها به چيز ديگر، متديستها به يك چيز معتقدند و انجيليها به يك چيز ديگر، و بدين ترتيب سدهايي بين خود به وجود ميآوريد. نتيجه آن چيست؟ مشاركت برادرانه قطع ميشود. ما چند لحظه ديگر به آيهاي در اين مورد رجوع خواهيم كرد. خواهيم ديد كه موضوع از چه قرار است و خدا در اين رابطه چه ميگويد.
87- توجّه داشته باشيد عيسي هرگز به نيقوديموس نگفت كه دانش خود را تكميل كند. فقط از او ايراد گرفت. چون واقعيّت را نميدانست. “آيا تو معلّم اسرائيل هستي و اين را نميداني. چون شما را از امور زميني سخن گفتم، باور نكرديد. پس هرگاه به امور آسماني با شما سخن رانم چگونه تصديق خواهيد نمود؟” به اين مسئله فكر كنيد. تو يك استاد هستي، تو مقام مهمي در كليساي ارتدوكس داري، تو كه اسقف و كاردينال هستي، نميتواني چيزهاي ساده و كودكانه و طبيعي را كه دربارهی آنها صحبت ميكنم، درككني. چطور ممكن است مسائل روحاني و آسماني را درك كني.
88- ولي يك ماهيگير پير كه حتّي قادر نبود اسم خود را بنويسد، اين امور را فهميد و بهعنوان رئيس كليساي اورشليم انتخاب شد. اين شخص پطرس بود. آيا درك ميكنيد؟ “هركه پدر به من عطا كند به نزد من خواهد آمد.” آنها اين چيزها را ميبينند، به آنها ايمان ميآورند و طبق آن عمل ميكنند. چون ميدانند كه هيچ چيز نميتواند آنها را باز دارد.
89- اين جريان بيشباهت به داستان آن كشاورز نيست. اين را براي شوخي نميگويم. داستان از اين قرار است. كشاورزي مرغي داشت كه به اندازهی كافي تخم نداشت. لذا كشاورز تخم يك اردك را به او داد تا روي آن بخوابد. وقتي كه جوجه اردك از آن تخم بيرون آمد، صورتش عجيب و دراز بود. به جاي قد قد، کواک کواک، ميكرد. جوجهها در حيات مزرعه برای غذا نوك ميزدند، ولي اين يك غذاي عادي براي جوجه اردك نبود. روزي مرغ آنها را براي گرفتن ملخ به پشت مزرعه برد. پشت تپّه يك درياچه بود. وقتي كه باد از سطح درياچه وزيدن گرفت، جوجه اردك بوي آب را حس كرد. چون قسمتي از طبيعتش بود. مرغ داد زد”قد قد قدا… برگرد!”
90- ولي او جواب داد ” کواک کواک کواک” و يك راست به سوي آب دويد. چرا؟ چون او از اوّل يك اردك بود. مرغ هر چه فرياد ميكرد، او نميتوانست برگردد. چون او يك اردك بود!
91- اين مسئله دربارهی انساني هم كه براي حيات جاويد برگزيده شده است، صدق ميكند. وقتي كه او نور خدا را ميبيند، هيچ يك از تشكّلات فرقهاي نميتوانند او را نزد خود بازگردانند. خير! به چه علّت؟ چون طبيعت او اين است. حتّي اگر مدّت زيادي غذاي آنها را دريافت كرده و حماقتهاي آنها و زندگي اجتماعي آنها را خورده باشد، روزي با چيزي متفاوت روبرو ميشود، كه براي او آشنا مينمايد. عيسي گفته است: “گوسفندانم آواز مرا ميشنوند، آنها از غريبه پيروي نخواهند كرد.” شايد از چيز غريبي پيروي كنند ولي در اعماق وجود آنها چيز متفاوتي هست. يك بار حقيقت را به گوش آنها برسانيد و ببينيد كه نتيجه چه ميشود. “هر كه پدر به من عطا كرده است، به نزد من خواهد آمد.”
92- بله، او از نيقوديموس ايراد گرفت چون اين چيزها را نميدانست: “تو در اسرائيل استاد هستي و اين چيزها را نميداني.” ميخواهم دربارهی انسان طبيعي شما را متوجّه چيزي بكنم. “تو بايد از نو مولود شوي.”
93- دربارهی حيات طبيعي بايد گفت، ما را قادر ميسازد تا در زندگي طبيعي و امور طبيعي فعّال باشيم، و لازمهی برخورداري از حيات طبيعي، داشتن يك تولّد طبيعي ميباشد. شما از درخت نميافتيد، و همينطوري به دنيا نميآييد. تلاش شد كه چنين شود، ولي نشد. يك تولّد طبيعي لازم است تا پنج حس فعّال داشته باشيم. راه برويم، صحبت كنيم، ببينيم، بچشيم، لمس كنيم، بو كنيم، گوش كنيم، حركت كنيم و مانند آن… شما بهعنوان انسان همهی اين كارها را ميكنيد. چون اينها جزء لاينفك زندگي طبيعي هستند.
94- به واسطهی اين تولّد از حكمت دنيا برخوردار شده، بسيار حكيم ميشويم و در امور اين دنيا به دانش ميرسيم. رئيس جمهور ميشويم، دانشمندان بزرگي ميشويم و در مكانيك و علوم مختلف مدرك دكترا ميگيريم. ولي ما ميدانيم كه از ابتدا اين فرزندان قائن بودند كه در هر نوعي از علوم پيشرفت ميكردند، نه فرزندان شيث كه شباناني بيش نبودند. فرزندان شيث مردماني با خدا بودند، و بر عكس فرزندان قائن، افرادي باهوش، مصمّم، دانشمند و داراي تحصيلات بالا و برجسته بودند. اين مسئله حقيقت دارد. كتابمقدّس اين را به ما ميگويد. اين كتابمقدّس است كه اين چيزها را به ما ميآموزد. فرزندان قائن افراد خيلي مذهبي بودند، ولي در نهايت نابود شدند. ما با رفتن به مدرسه و تحصيلات افراد دانشمندي ميشويم… افراد خيلي عالمي ميشويم. ميتوانيم كارهايي بكنيم و چيزهايي بگوييم كه گاهي اوقات شخصي پر از روح را به سكوت واداريم. مگر عيسي نگفته است كه فرزندان اين جهان از فرزندان ملكوت داناترند؟! اين حقيقت دارد، آنها قادرند با هوش و بلاغت بالاي خود كتب را گرفته و از نظر معنايي طوري تعريف كنند كه در نهايت چيزي خارج از منظور و هدف كلام از آن استخراج كنند.
95- “دقيقاً اين معني را نميدهد.” وقتي كسي چنين حرفهايي ميزند، از وي دور شويد! همانطور كه ميدانيد خدا از كلام خود محافظت ميكند. كتابمقدّس اين مطلب را به ما ميگويد. كتابمقدّس به شكلي نوشته شد، كه بايد نوشته ميشد. به شكلي است كه شخص دانشمند را گول زده و لغزش ميدهد. چون خيلي ساده است. به همين خاطر است كه مردم لغزش ميخورند. متوجّه ميشويد؟
96- تمامي حكمت و اموري كه انسان كسب ميكند، به تولّد طبيعي كه از زمين است، مربوط ميشود. منشاء آن زمين و با روح خدا در تضاد است. تولّد نخست كه ما را در زمين (پايين) فعّال ميكند، باعث ميشود تا بخاطر گناهي كه در باغ عدن انجام شد، انسانهايي فاني باشيم و از زن به دنيا بياييم. انساني كه از زن متولّد ميشود، روزهاي كمي عمر ميكند. ولی انساني كه از مسيح مولود ميشود جاوداني است. ايّوب گفته است: “انساني كه از زن زاييده ميشود، قليل الايّام و پر از زحمت است.” ولي توجّه داشته باشيد انساني كه از مسيح مولود ميشود، بايد از بالا مولود شود. درعوض انساني كه از خاك مولود ميشود، عالِم و با هوش ميشود و ميتواند در ظرافت و زيركي، از اوّلي برتر باشد.
97- توجّه داشته باشيد كه شيطان زرنگ بود. همهی كاهناني را كه از زمين آمده بودند، گول زد. البته كه چنين كاري كرد! او آنها را گول زد و هنوز هم اين كار را ميكند. او واقعاً چنين كاري را كرد. او زرنگ بود، ولي روزي با فردي برتر از خود روبرو شد و مغلوب گشت. ما تنها كاري كه بايد بكنيم، اين است كه بر خداوند تكيه كنيم. چرا كه او بر شيطان چيره شده است. متوجّه هستيد؟
98- ولي اين حكمت زميني، اين حكمتي كه انسان تحصيل ميكند، تا ثابت كند كه چرا بهتر است انسان چنين و چنان عمل كند، حكمتي است كه مخالف خداست و با وي ضدّيّت دارد. اين روحيهی جسماني است. كتابمقدّس اين مطلب را ميگويد و حقيقت دارد. مهارت اين قبيل افراد هر چه كه باشد، تنها كاري كه ميكند، اين است كه مسائل را وارونه جلوه ميدهد. من مايلم يك نفر به من نشان دهد كه در كجاي كلام خدا يك تشكّل فرقهاي وجود داشته، يا دستور داده باشد كه يكي را به وجود بياورند. در عوض او آن را در كتابمقدّس محكوم ميكند. هرقدر هم كه ماهر باشند، اين مسئله با كلام خدا در تضاد است. حكمت اين دنيا ميتواند بر شما حمله كند و كاري كند كه دهان خود را ببنديد، چون دلايل خود را ارائه ميدهد. حكمت دنيا ميتواند با عنوان كردن اين مطالب، باعث شود كه شما احساس كوچكي بكنيد، ولي به هر حال با كتابمقدّس تضاد دارد.
99- روزي يك نفر به من گفت: “برادر برانهام! من بخاطر اين كه شما یگانهانگار هستيد با شما مخالفم.” جواب دادم: “خير، بنده عضو هيچ فرقهاي نيستم.”
100- ناظر يكي از ايالتها مدّتي پيش به ديدن من آمد و به من گفت: “برادر برانهام! شخصي به من گفت كه شما یگانهانگار هستيد.” به او جواب دادم: “خير. اين فرقه و ديدگاه مخالف كتابمقدّس است. اين موضوع صحّت ندارد.”
101- او به من گفت: “به من گفتهاند كه شما طرفدار ارتباط آزاد جنسي هستيد و معتقديد كه مردها بايد زنان خود را ترك كرده و به شكار بروند.” ميبينيد؟ اينها دروغهاي شيطان هستند. اين را ميدانيد.
102- حرف من اين است: “من مطلقاً با اين مسائل ضدّ كتابمقدّسي مخالف هستم. من به قدّوسيّت و پاكي اعتقاد دارم. من ايمان دارم تا زماني كه مرد و زن زنده هستند به يك ديگر وابسته ميباشند. ولي مرد نبايد بدون دعا كردن در اين خصوص مبادرت به انتخاب همسر نمايد.”
103- امّا در خصوص گروه موسوم به یگانهانگار بايد بگويم كه با آنها مخالف نيستم. آنها از نظر من تفاوتي با فرقههاي ديگر ندارند. ولي تعميد آنها غلط است. تعميد تازهای ميدهند. من اعتقاد دارم كه ما به واسطهی روحالقدّس و نه آب، تازه ميشويم. من نام عيسي مسيح را در تعميد به كار ميبرم و آيهاي هم در كتابمقدّس نيست كه غير از اين تعليم دهد. هيچ كس در كتابمقدّس به نام پدر، پسر و روحالقدّس تعميد نداده است. مايلم يك نفر جايي را به من نشان بدهد كه در آن تعميد به اين شكل انجام شده باشد. و در صورتي كه اين مسئله بر خلاف كتابمقدّس است، از آن روش دست بكشيد. شايد بگوييد “هيچ تفاوتي نميكند.”
104- ولي از نظر پولس اين مسئله تفاوت داشت. او به آنها حكم كرد كه به نام عيسي مسيح تعميد بگيرند، و بعد روحالقدّس را دريافت كردند. پولس در غلاّطيان 1 : 8 ميگويد: “بلكه هرگاه ما هم يا فرشتهاي از آسمان، انجيلي غير از آن كه ما به آن بشارت داديم به شما رساند، آناتيما باد.”
105- ملاحظه ميكنيد، اين مسئله به سنّت برميگردد. چند وقت پيش با يك شخصيّت برجسته صحبت ميكردم. او به من گفت: “برادر برانهام! نميتوانم. من ميدانم كه حقيقت دارد. ولي چه كار بايد كرد؟” به او جواب دادم: “اطاعت كنيد.” او به من جواب داد: “من نزد افراد خود منزلتي دارم.”
106- به او گفتم: “من ترجيح ميدهم در حضور خدا منزلت داشته باشم. به همين خاطر، از كلام اطاعت كنيد. شما بايد انتخاب خود را بكنيد، آيا ميخواهيد خدا را خدمت كنيد يا انسان را؟”
107- ولي آنها تشكّل فرقهاي خود را به وجود آوردند، اين اعلاميّه را وارد كردند و بر طبق آن سلوك ميكنند. اين فرمول براي اوّلين بار در كليساي كاتوليك به كار رفت. اين مطلب حقيقت دارد، من مايلم كسي عكس اين موضوع را به من ثابت كند. ميدانيد، من هم تاريخ ميخوانم! به همين دليل به ياد داشته باشيد كه اين يك تعميد كاتوليكي است، هر كس به این روش تعميد بگيرد در مشاركت كاتوليك تعميد گرفته است. اگر خداوند اجازه بدهد، امشب اين مسئله را ثابت خواهم كرد. اين مطلب حقيقت دارد، به همين خاطر بايد برگرديد.
108- حرف من فقط با یگانهانگار نيست. افراد خوبي در ميان فرقهی یگانهانگار هستند. افراد خوبي در جماعت ربّاني، در كليساهاي متديست، باپتيست، پرزبيتري و كاتوليك پيدا ميشوند. ولي هيچ كدام آنها كليسا نيستند. هيچ كدام. در عوض افرادي در ميان آنها هستند، كه به كليسا تعلّق دارند. ولي بر خلاف خواست انسان، اين فرقههاي آنها نيستند، كه باعث ميشوند آنها كليسا را تشكيل بدهند. اين مسئله صحّت ندارد. چند لحظه ديگر چند آيه از كتابمقدّس را براي شما خواهم آورد.
109- لازمهی اين كه شما در روي اين زمين فعّال باشيد، اين است كه با تولّد خود از زندگي طبيعي برخوردار باشيد. و همانطور كه گفتم چنين تولّدي باعث ميشود كه حكيم و باهوش باشيم. متوجّه هستيد؟ ما حكيم و باهوش ميشويم. هوش ماست كه چنين تواناييهايي را به ما ميدهد. ولي به ياد داشته باشيد كه حتّي در آغاز نيز اين تولّد زميني مخالف كلام خدا بود. از نظر پروردگار و نقشهی او، جهالت است. چون مردمي كه فقط تولّد طبيعي دارند، نقشهی خدا را نميدانند. اگر اين طور بود نيقوديموس ميبايست در اين مورد از عيسي مطّلعتر بوده باشد. متوجّه هستيد؟ “آيا تو در اسرائيل معلّم هستي؟” آيا متوجّه ميشويد؟ آيا متوجّه هستيد كه فرقههاي شما به كدام سو ميروند؟ یا مردان بزرگ و باهوش شما كه گرد هم ميآيند، تا برنامهريزي كنند، به كجا ميروند؟
110- اجازه بدهيد چيزي به شما عرض كنم، هر بار كه خدا نوري را به روي زمين يا چيزي در رابطه با كتابمقدّس ميفرستد، مردم به سرعت با آن همگام ميشوند و همينكه مردي كه اين حركت را كرده رحلت كند، مردم دست به تشكيل يك فرقه ميزنند. از هر مورّخي كه اكنون در اين سالن حضور دارد، يا به اين نوار گوش ميدهد، ميخواهم كه بيايد و نشان بدهد كه چگونه یک فرقه تشكيل ميشود. هر زماني كه انسان كليسايي را تشكّلي كند، آن كليسا ميميرد و دوباره بلند نميشود. چنين كليسايي خلاف حرف خدا را ميزند، حرفي مخالف كلام خدا. به همين خاطر است كه من با اين مسائل كه خدا با آنها مخالف است، مخالفت ميكنم. خدا در من است و من با هر چه كه خدا با آن مخالف باشد، مخالفم. او من شد تا منِ انسان به فيض او، شبيه او شوم. متوجّه هستيد؟ ما جاهاي خود را معاوضه كرديم. او چون گناهكار آمد، يعني چون من. بخاطر من و به جاي من مُرد تا من يك پسر خدا شوم. چنان كه او بود.
111- ميبينيد كه فرقهها به كجا رسيدهاند. ما هنوز شروع نكرديم. آنها از لحاظ حكمت اين دنيا حكيماند، ولي از نظر برنامهی خدا مرده محسوب ميشوند. بهتر است با اندكي فاصله بر مسائل بنگريم و لحظهاي چند درنگ كنيم.
112- آدم در وضعيّتي قرار داشت كه مخالف نقشهی خدا بود، چون از كلام نااطاعتي كرده بود. او ميكوشيد تا براي خود پوششي بسازد، يا به عبارتي يك مذهب. ولي او ناكام ماند. انسان همواره در تلاش خود ناكام ميماند. آن كاري كه نمرود كرد، غلط بود. قورح نابود شد. آنها ميخواستند چه چيزي به وجود آورند؟ يك تشكّل مذهبي.
113- و بعد از آن، وقتيكه در نهايت تشكّل به وجود آوردند، عيسي آنها را مرده يافت. او گفت: “چشماني داريد، و نميتوانيد ببينيد. اگر كوري، كوري را هدايت كند، آيا هر دو به گودالي نميافتند؟” او باز گفت: “تو كه دكتر اسرائيل هستي! حتّي نميتواني درك كني كه تولّد جديد چيست؟ اگر از اين سنّتها دور مانده بودي و به كلام بسنده ميكردي، در مييافتي كه قرار بود من بيايم، تا به انسان تولّد جديد بدهم. روز مرا ميشناختي. اگر موسي را ميشناختي. مرا ميشناختي. موسي دربارهی من صحبت كرد، از آمدنم اخبار نمود و اينك آمدم. اگر آن كاري را نكنم كه موسي و انبيا گفتند كه بايستي انجام بدهم، به من ايمان نياور. اگر نتواني به من بهعنوان يك انسان ايمان بياوري، اگر نتواني به من كه انسانم و اعمال خدا را انجام ميدهم ايمان بياوري، به اين اعمال ايمان بياور. چون كارهايي كه ميكنم به من شهادت ميدهند.” آيا متوجّه هستيد؟
114- ولي آن زمان مانند زمان ما بود. اگر عيسي، امروز بر زمين زندگي ميكرد، جماعتيها ميخواستند عيسيِ خودشان را داشته باشند. يگانهانگاران دوست داشتند عيسيِ خودشان را داشته باشند و بدين ترتيب هركدام تلاش ميكردند عيسيِ خودشان را داشته باشند. هر فرقهاي دوست دارد توپ را براي خود بگيرد. ميبينيد؟ اگر موفّق نشوند، چيزي نيستند؟ اين امر باعث تفرقه در بدن مسيح ميشود.
115- اين مسئله مرا به ياد پسر بچّهاي مياندازد كه معروف به ديويد كوچك بود. وي هم اكنون مردي شده، ازدواج كرده و احتمالاً بايد پدر شده باشد. روزي را كه براي اوّلين بار موعظه كرد، به ياد دارم. من به سن لوئي رفته بودم. من اين پسر بچّههاي واعظ را ميشناسم. بلند ميشوند و ميگويند: “عيسي پسر بچّهاي بود كه در قنداق… مامان الآن چه بگويم؟” ولي ديويد كوچك اين طور نبود. او كت خود را در ميآورد، موضوعي را گرفته و موعظه ميكرد. او یگانهانگار بود. پدرش آقاي والكر به فرقهی یگانهانگاران تعلّق داشت. امّا! جماعتيها چشم دیدن اين صحنه را نداشتند. لازم بود آنها هم يك ديويد كوچك براي خود داشته باشند. يك بار كه در فلوريدا جلسهی موعظه داشت، از من كمك خواست. يكي از روزها كه من و برادر موره روزنامه ميخوانديم، ديديم كه صفحهی اوّل آن پر از ديويدهاي كوچك است. اي خداوند! اگر جمعي از مشايخ كه توسط خدا تعيين شدهاند، عطاي اين مرد كوچك را تشخيص داده بودند، وي ميتوانست باعث شود هزاران نفر به ملكوت خدا داخل شوند و سنّتهاي انساني خود را فراموش كنند.
116- وقتي كه شفاي الهي براي اوّلين بار به ظهور رسيد، همه حسهايي در دستهاي خود داشتند و بيماريهايي را حس ميكردند. برادران! بخاطر چه؟ آنها بايد اين كارها را ميكردند تا فرقهی آنها عقب نماند. به اين شكل فرقههاي شما از نقشهی خدا جلو ميزنند. به اين موضوع فكر كنيد. ولي با وجود اين، خداوند كليساي خود، يعني بدن روحاني را به سمت جلو هدايت ميكند. شما نميتوانيد به اين كليسا بپيونديد، لازم است كه در آن متولّد شويد.
117- ديگران از نظر حكمت اين دنيا حكيماند، ولي از نظر نقشهی خدا مرده. حتّي اگر شما به آنها بگوييد و ثابت كنيد كه از نظر كلام و وعدهی خدا در اشتباه به سر ميبرند، متوجّه نخواهند شد. من ميتوانم كلام را گرفته و ثابت كنم كه مسئلهی تشكّل مذهبي، نوعي انحراف است. ميتوانم به آنها نشان دهم كه اعتقاد نامههايي كه امروز پيرو آن هستند، نادرستند. منظورم اعتقاد نامههايي هستند كه كليساها دارند. هر قدر هم كه اين مسئله را ثابت كنيد، باز به شما ميگويند: “به ما ياد داده شده است كه به آنها ايمان داشته باشيم.” من شخصاً معتقدم كه اينها ارزشي ندارند. منظور مرا متوجّه ميشويد؟ بله اين مسئله حقيقت دارد. ولي آنها قادر نيستند به اين درك برسند. عيسي گفته است: “نميتوانيد درك كنيد كه براي يافتن حيات بايد به نزد من بياييد.”
118- مردي بودكه نيقوديموس نام داشت. او مردي بزرگ و محترم بود. او دركليساي خود مقام اسقفي داشته و محبوب همه بود. او كه چيزي از حيات جاويد نميدانست، نزد عيسي آمد. او چيزي نميدانست و عيسي بخاطر همين مسئله از او ايراد گرفت. ولي با اين حال به اندازهی كافي صداقت داشت كه بيايد. بقيّه نخواستند كه با وي پيش مسيح بيايند. آنها با رؤسای كهنه، اسقف فلاني و آقاي فلاني ماندند. آيا متوجّه هستيد؟ آنها با رؤساي كهنه ماندند و ترجيح دادند كه بهجاي شنيدن كلام خدا، همچنان از سنّتهاي خود پيروي كنند.
119- شما ميتوانيد اين چيزها را به آنها بگوييد، امّا گوش نخواهند كرد. مايلم از شما سؤالي بكنم. نميخواهم بيحرمتيكرده باشم. اي برادراني كه به اين نوار گوش ميدهيد! بدانيد كه قصد من بيحرمتي نيست. تصور كنيد كه روزي در جنگل ميگردم و گرهی درختي از من بپرسد: “چطور ممكن است در اينجا و آنجا راه برويد؟ من هم زندگي دارم و گره اين درخت هستم.” او ميتواند ثابت كند كه داراي زندگي است، امّا آن نوع زندگي كه او دارد، به درد اين كار نميخورد. اگر فرض شود كه بتواند چنين سؤالي از من بكند، تنها زماني ميتواند راه برود، ببيند، بچشد، لمس كند و بشنود، كه مانند من متولّد شود. آمين! در غير اين صورت اين مسائل هرگز براي او قابل درك نخواهند بود. ولي در صورتي كه مانند من مولود شود، چيزهايي را كه من درك ميكنم، او نيز درك خواهد كرد. آمين! بله برادران! اين مسئله حقيقت دارد. فايدهاي ندارد كه به گرهی يك درخت توضيح دهيم كه چطور حركت ميكنيم و چگونه رفتار مينماييم. براي درك اين مسئله بايد حياتي شبيه حيات ما داشته باشد. در مورد روح نيز چنين است. بايد از روح مولود شد، تا بتوان اين مسائل را درك نمود.
120- ممكن است بگوييد: “از نو مولود شدهام.” و با اين حال كلام را انكار كنيد. در اين صورت چطور ممكن است كه از روح مولود شده باشيد؟ طرز زندگي شما نشان ميدهد كه به گروهي كه بدان پيوستهايد، تعلّق داريد. كساني كه شبيه هم هستند با هم ميمانند. آيا درك ميكنيد؟ چند دقيقه صبر كنيد تا به اين مسائل برسيم.
121- منشاء چنين زندگي روح خداست. چطور ميتوان روح را براي كساني كه از روح مولود نشدهاند، بيان نمود؟ بايد از روح مولود شويد تا امور روح را بفهميد. عيسي گفته است: “باد هر جايي كه ميخواهد ميوزد و شما نميتوانيد بفهميد كه از كدام سو ميآيد و به كدام سو ميرود.” متوجّه هستيد؟ اين مسئله در مورد كسي كه از روح مولود گردد، صدق ميكند. او ميتواند اين مسائل را به شما بگويد. مردي كه از روح مولود شده است، فكر نميكند؛ بلكه اجازه ميدهد، خدا براي او فكر كند.
122- آيا تصور ميكنيد كه من با افكار خودم ميتوانم در سكّو ايستاده و به كسي كه در سالن است بگويم: “اسم شما فلان است. از فلان و فلان جا ميآييد. شما اين كار را كردهايد. بيست سال پيش زن دوّمي را اختيار كردهايد و از او صاحب فرزنداني شدهايد.”؟ آیا بايد اين مسئله را مرتب کرد؟ آيا شما تصور ميكنيد كه من ميتوانم با اتّكاء به افكار خودم اين كار را بكنم؟ تولّد زميني ما چنين حكمتي را نميدهد. اين امور به وراي اين عالم مربوط ميشود. بايد از اعلي اعطا شده باشد. پس وقتي كه از بالا مولود شويد، از زندگي كه در او بود برخوردار ميشويد. همان زندگي كه باعث ميشود او اين كارها را بكند. چنان كه خود گفته است: “كارهايي كه من ميكنم شما نيز خواهيد كرد.”
123- لازم است كه تولّد شما عوض بشود. شما فريب خوردهايد. ممكن است به زبانها صحبت كرده باشيد، به هوا پريده و داد زده باشيد، و يا كارهايي از اين قبيل را. شايد شما عضو وفادار كليساي خود بودهايد. نيقوديموس همهی اينها بود. ولي او يك چيز كم داشت و آن تولّد بود. شما كلام را انكار ميكنيد و ميكوشيد جايگاهي غير از جايگاه خودش به آن بدهيد، هر بلايي را كه ممكن است سر آن ميآوريد. آن را از رده خارج ميكنيد. به همين خاطر عيسي گفته است: “اين است آياتي كه همراه ايمانداران خواهد بود…”، “به همه جاي دنيا رفته و جميع خلايق را به انجيل موعظه كنيد.” تا زماني كه به انجيل موعظه ميشود، آياتي آن را همراهي ميكنند. جايي را به من نشان بدهيد كه خدا اين وعده را از كليسا گرفته باشد. جايي را در كتابمقدّس به من نشان بدهيد كه در آن خدا گفته باشد: “وعده فقط تا فلان زمان اعتبار دارد.” خير! او گفته است: “در همهی دنيا و به جميع خلايق!”
124- آري! بايد نوع زندگي را كه عيسي داشت، دريافت كنيد تا بتوانيد مانند عيسي زندگي كنيد. و در زماني كه زندگي او را ميبينيد، كلام او را خواهيد شناخت. اين مسئله صحّت دارد. “چون او…” «او»، ضمير شخصي، به عبارتي بحث از يك انديشه، يك تصور و يك حس نبود. بلكه بحث از «او» بود. “يعني روحالقدّس آيد، همهی چيزهايي را كه به شما گفتهام برداشته و بر شما مكشوف خواهد ساخت، و شما را از امور آينده مطّلع خواهد نمود.” تولّد اين است. يعني تأييد كلام. ولي وقتي كه كسي مدّعي است كه روحالقدّس را دارد، امّا كلام خدا را انكار كرده و جايگاه ديگري غير از جايگاه خودش را بدان ميدهد… چطور امكان دارد كه روحالقدّس كلام خود را انكار كند؟ به همين دليل از شما ميخواهم فرقهاي به من نشان بدهيد كه در كلام مانده باشد. مسئله همين است. منظور مرا متوجّه ميشويد؟ خوب.
125- ميخواهم به شما نشان بدهم كه كليساي ما چقدر عقب مانده است. يك تاجر را كه تجارت موفّقي دارد فرض كنيد، و فرض كنيد كه نياز مبرمي دارد. چه خواهد شد اگر او خطاب به انبوهي از اجساد و مردگان بگويد، مايل هستيد براي من كار كنيد؟ اين برايش فايدهاي نخواهد داشت.
126- به همين خاطر است كه تشكّلهاي فرقهاي هيچوقت دوباره بلند نميشوند. متوجّه هستيد؟ آنها شامل افراد مرده و بيايماني چون نمرود و قورح هستند، که جماعتهايي را تشكيل دادهاند. اين مسئله دربارهی همهی دورههاي ديگر نيز صدق ميكند. خدا هيچوقت از يك تشكّل مذهبي استفاده نكرده است. او نميتواند اين كار را بكند. چون تشكّلهاي فرقهاي در خارج از محدودهی ارادهی خدا قرار دارند و از آن منحرف شدهاند. فرقه در خارج از دسترس خدا قرار دارد و نميتواند دوباره مورد استفاده قرار گيرد.
127- چطور ميتوانيد از مردي كه پاهاي او فلج شدهاند، بخواهيد كه در مسابقه استقامت براي شما بدود؟ ميبينيد؟ در زماني كه فلج شده و نميتواند تكان بخورد، چطور ممكن است اين كار را بكند؟ ابتدا بايد او را از فلجي نجات داد، آنگاه خواهد توانست بدود.
128- تشكّل فرقهاي نيز به شفاي الهي نيازمند است. برادران! اميدوارم كه بيش از اندازه انتقاد نكرده باشم. انتقاد نميكنم. ولي اگر ميخي را با شدّت فرو نكنيد به سادگي از جاي خود خارج ميشود. به همين خاطر است كه روحالقدّس نميتواند از فرقهها استفاده كند.
129- اين نكته را به ياد داشته باشيد، كه من معتقدم مارتين لوتر از روحالقدّس برخوردار بوده است. بله! دقيقاً همينطور بود. شايد به اندازهاي كه امروزه مشاهده ميشود، روح نداشت. چون هنوز ريخته نشده بود. شما كه از اين خيمه هستيد، اين مسئله را ياد گرفتهايد. ما آن را روي تختهی سياه توضيح دادهايم. ولي او به خدا ايمان داشت، و هر كه ايمان دارد، حيات جاويد را دارد. من تصور نميكردم كه بتوان كسي را يافت كه مانند من به اين مسئله ايمان داشته باشد. تا اين كه امروز صبح در حال آمدن به اينجا صحبتهاي چارلز فولر را شنيدم. او نيز معتقد است كه تولّد جديد، تعميد روحالقدّس نيست. در تولّد جديد صحبت از تولّد است. روحالقدّس، تعميد است. آيا متوجّه هستيد؟ خوب.
130- هم اكنون ملاحظه ميكنم كه اين مرد بايد از نو مولود شود، تا بتواند فعّاليّتي بكند. تولّد در جسم باعث ميشود كه انسان از حكمت دنيا برخوردار شود. و حكمت دنيا از استاد جسماني خود پيروي ميكند. اين مسئله حقيقت دارد. به همين خاطر كسي كه از تولّد جديد عبور نكرده است، وقتي كه كلام خدا را به او اعلام ميكنيد، به جاي اطاعت از كلام حيات، از اسقف، ناظر و يا فرقهی خود پيروي ميكند. چرا؟ براي اين كه چيز ديگري را نميشناسد. “خدا را چه ديدهاي، شايد من هم روزي اسقف بشوم!” نيقوديموس يك معلّم بود. او از يك ناظر يا يك كشيش بيشتر بود. او معلّم اسرائيل بود. ملاحظه ميكنيد؟ بله! او شخص برجستهاي بود و به اين گروه تعلّق داشت. ولي با اين همه، تقريباً از خدا چيزي نميدانست. متوجّهايد؟ او فقط كمي تاريخ بلد بود و بس.
131- يك خداي تاريخي به چه دردي ميخورد، اگر امروز همان نباشد؟ خداي موسي به چه درد ميخورد، اگر امروزه همان خدا نباشد؟ خدايي كه توانست مردي را كه در صليب بود نجات دهد، در صورتي كه نتواند امروزه مردي را كه در شرايط مشابه است رستگار سازد، به چه دردي ميخورد؟ همان طوري كه هميشه گفتم، اگر ميخواهيد قناري خود را در قفس حبس كنيد، چه ارزشي دارد كه به آن دانههاي خوب و ويتامينهاي خوب بدهيد، تا بالهاي قوي و پرهاي زيبا داشته باشد؟ من اصلاً سر در نميآورم. تلاش ميشود خدايي مقتدر به مردم معرفي شده، از عجايب اين خدا حرفهایی گفته شود و بعد انسان را در فرقهاي كه به اين چيزها اعتقاد ندارد، حبس كنند! ميبينيد؟ آنگاه همه چيز تمام ميشود. علّت شكست، اين است كه مرگ مسلّط شده است. شما ديگر نميتوانيد از آن استفاده كنيد. خدا هيچوقت از آن استفاده نكرد.
132- فقط به اين مسئله فكر كنيد، روحالقدّس هيچوقت و در هيچ زماني از يك فرقه استفاده نكرده است. در كتابمقدّس و در تاريخ هيچوقت چنين مسئلهاي ديده نميشود. اگر از ميان كساني كه به اين نوار گوش ميكنند و يا در اينجا حضور دارند، كسي هست كه بتواند به من نشان دهد روحالقدّس در جايي، از فرقهاي براي فعّاليّت خود بر زمين استفاده كرده است، ميتواند جلو بيايد. من مايلم به من نشان بدهيد كه در كدام كتاب تاريخي آن را خواندهايد. همان طوري كه ميدانيد، چنين مسئلهاي در كلام ديده نميشود. پس دوست دارم ببينم، در كدام كتاب تاريخي اين مسئله عنوان شده است. خدا از چنين چيزي استفاده نميكند. بلكه هميشه فردي را بهكار ميبرد.
133- بله! مسئله، مولود شدن از روح است. تولّد در جسم، انسان را به حكمت اين دنيا سوق ميدهد. و چنين حكمتي منجر به پيروي از استاد جسماني ميشود. مولود شدن از روح، عبارت است از ايمان و پيروي از آموزهی كتابمقدّس، بهواسطهی روحالقدّس. انساني كه از روح مولود شده است، بدون در نظر گرفتن چيزهايي كه سنّت براي او عنوان ميكند، از كلام خدا پيروي خواهد كرد. همينطور است. شما از نو مولود شدهايد. به همين دليل ميبينيد. كسي كه به فرقه تعلّق دارد، در واقع همهی اميد خود را به آن ميبندد.
134- منظورم اين نيست كساني كه در فرقهها هستند، فاقد تولّد تازه ميباشند. اگر خداوند اجازه دهد، تا چند دقيقه ديگر به اين مسئله ميرسم. البته در فرقهها كساني هستند كه تولّد جديد دارند، ولي فرد به فرد. اين فرقه نيست كه از نو مولود ميشود، بلكه افرادي كه در داخل آن هستند. تنها كار فرقه، جدا كردن آنها از خدا است. فرقه فقط شما را جدا ميكند. ما به جسم توجّه نميكنيم. فرقه جسم را تعليم ميدهد و اين مسئله همواره با خواست خدا ضدّيّت داشته است.
135- تولّد نو به معني تولّد از بالا است. از نو به معني از بالاست. من فكر ميكنم كه شما اين مسئله را ميدانيد. تولّد نو به معني تولّد از بالا است. در صورتي كه مايل باشيد ميتوانيد به قاموسها مراجعه كنيد. معني آن تولّد از بالا است. چون در پايين به دنيا آمدهايد، براي تولّد جديد بايد از اعلي مولود شويد. آن پادشاهي به قدري از اين پادشاهي، بالاتر و باشكوهتر است، كه اين پادشاهي از نظر پادشاهي بالا جهالت است. و پادشاهي بالا از نظر پادشاهي پايين جهالت است.
136- همان طوري كه بارها گفتم، چند ماه پيش با خانمم به فروشگاهي رفته بوديم و زني را ديديم كه دامن پوشيده بود. مدّتها بود كه چيزي به اين عجيبي نديده بودم.
137- امروز صبح… البته منظورم بياحترامي نيست، هنگاميكه با دخترم به مراسم تقديس يك كليسا ميرفتم، به برنامهی راديويي يكي از اين فرقههاي بزرگ و معروف گوش ميكردم. آنها سرود يكي از اين شخصیّتهاي كلاسيك را اجرا ميكردند، امّا براي من مثل اين بود كه آنها چنان فريادهاي ممتد و طولاني ميكشيدند كه حتّي فرصت نفسگيري نداشتند و چهرهی آنها كبود شده بود. چيزي كه مردم آن را سرود خواني ميگويند. من آن را عامل انزجار مينامم. من سرودهاي قديمي پنطيكاستي را كه از ته قلب برميخيزد دوست دارم. شايد اپرايي نباشد، ولي شما سرودهاي شادي و آوازهاي خرّمي را براي خداوند سرميدهيد. من معتقدم كه اين نوع سرودها روحاني هستند.
138- وقتي كه از سرود خواندن فارغ شدند، دخترم كه موسیقی ميخواند، گفت: “اين واقعاً كلاسيك بود.”
139- من به او گفتم: “باشد، ولي تو فكر ميكني كه در جمع اين پنجاه عضو گروه كُر، چند نفر نَفَسِشان بوي سيگار ميدهد؟ ديروز كه شنبه بود فكر ميكني چند نفر از آنها با دوستان خود مشغول ميگساري بودند؟ چند خانم از اين گروه كر موهاي كوتاه شدهاي داشتند؟ چند نفر از اين خانمها آرايش كرده بودند؟” بعد از اين كه كشيش اين كليسا چند روز پيش گفته بود: “وقتي كه خدا آرايش را اختراع نمود دنياي قشنگتري درست كرد.” درحاليكه در كلام فقط يك زن سراغ داريم، كه آرايش ميكرد و خدا او را به سگها داد تا بخورند. هر كس چيزي در مورد كليسا و كافران ميداند، بر اين مسئله نيز واقف است كه آرايش همواره يكي از ويژگيهاي دنياي بتپرست بوده است. با اين وجود، خانمها باز هم به اين كار مبادرت ميورزند. آقايان سيگار ميكشند، مشروب خواري ميكنند و دست به اعمال زنندهاي ميزنند. و همهی اينها مانع از اين نميشوند كه در دستهی كر قرار بگيرند و با همه صداي خود سرود بخوانند. چند دقيقه ديگر به اين مسئله هم ميرسيم. خوب! براي كساني كه پيرو تفكر فرقهها هستند، در روز داوري سرخوردگيهايي وجود خواهد داشت. نظر من اين است.
140- مولود شدن از روح، عبارت است از ايمان آوردن و رفتار طبق روح. اطاعت به معني درك و ايمان با تمامي قلب، به اين نكته كه عيسي، مسيح است و اين كلام اوست. چيزي را نميتوان به آن افزود و كم كرد، بدون اين كه اسم شما از كتاب حيات حذف شود. اين چيز محكمي است، در صورتي كه بهواسطهی سنّتهاي خود چيزي به كلام بيافزاييد يا كم كنيد. خود عيسي گفته است كه: “اسم شما از كتاب حيات برداشته خواهد شد.” يك تشكّل و يك فرقه در كتابمقدّس پيدا كنيد. خوب اگر چه ممكن است آموزهاي تر و تازه باشد، امّا آموزهی فرقهاي هميشه بر خلاف كتابمقدّس است. بله، دقيقاً همينطور است. تولّد جديد به اين معني است كه تولّد جديدي از بالا صورت گرفته است، به معني تولّد از بالاست. در آن زمان است كه ميتوان در امور بالايي مشغول شد. اي برادرانم! چون اين خود اوست كه به واسطهی شما عمل ميكند. به واسطهی شما كه شاخهی او يعني شاخهی تاك هستيد.
141- به همين خاطر استكه عيسي گفته است: “اگر كارهاي پدر خود را انجام ندهم، به من ايمان نياوريد.” البته كه بايد چنين ميبود. او گفت: “هيچ انساني به آسمان بالا نرفت، مگر آن كس كه از آسمان پايين آمد.” ملاحظه ميكنيد كه وي چگونه اين مسائل را بهصورت روشن به نيقوديموس بيان كرد. اين مردم فكر ميكردند كه او چون انسان بود، پس نميتوانست خدا باشد. به همين خاطر گفت: “كسي به آسمان بالا نرفت، مگر آن كس كه از آسمان پايين آمد. يعني پسر انسان كه هم اكنون در آسمان است.” نيقوديموس نميتوانست اين سخن را هضم كند. چگونه امكان داشت عيسي پسر انسان، از آسمان پايين آمده باشد و همان كسي باشد كه به آسمان بالا رفته و در زماني كه با نيقوديموس است و در اتاق بالا با وي صحبت ميكند، در آسمان باشد؟ او بايد متوجّه ميشد كه با خدا طرف است. خدا حي و حاضر است، و همزمان در همه جا حضور دارد. متوجّه هستيد؟ ولي او بخاطر سنّتهاييكه آموخته بود، نتوانست اين مسئله را تشخيص بدهد. او تفكر روحاني نداشت، بلكه جسماني، و نميتوانست اين مسئله را بپذيرد. آنگاه عيسي سؤال كرد: “مردم مرا كه پسر انسانم چه شخصي ميدانند؟ عدّهاي ميگويند كه پسر داوودي.”
142- آنگاه عيسي جواب داد: “چطور داوود او را در روح خداوند ميخواند؟ چنان كه خداوند به خداوند من گفت: به دست راست من بنشين تا دشمنانت را پايانداز تو سازم؟” چگونه ممكن است ريشه و نسل داوود باشد؟ او قبل از داوود بود، بعد از داوود هم بود. كتابمقدّس ميگويد كه وي هم زمان ريشه و نسل داوود بود. پس چگونه ممكن است كه پسر داوود باشد؟ چطور امكان دارد كه خداوند داوود باشد؟ كتابمقدّس ميگويد از آن روز به بعد ديگر كسي جرأت نكرد كه از وي سؤال كند. من ايمان دارم كه دقيقاً چنين بود.
143- دوباره مولود شده، از بالا! آنگاه ميتوانيم فعّال باشيم. در امور بالا فعّال و مشغول باشيم، چون كه حيات وي در ماست. حياتی كه كلمهی اوست، خود كلام را تأييد ميكند. آن روح كه در شماست همان كلمه است كه در شما تن گرفته است. افكار و روح متوجّه كلمه است و در جهت تأييد و اثبات كلام عمل ميكند.
144- ولي روح خدا در هيچ يك از فرقهها عمل نميكند. درست كردن يك تشكّل مذهبي چندان مورد علاقهی وي نيست. چون خود روح با انديشه و تشكّل مذهبي مخالف است. تشكّلهاي مذهبي بهدنبال امور دنيايي هستند. تفكر دنيا را دارند. عبادتگاههای بزرگي درست ميكنند. كارهاي قشنگي ميكنند. تشكّلهاي عظيمي درست ميكنند. واعظان بلبل زباني دارند و چيزهايي از اين قبيل. افراد متشخص شهر نزد آنها ميروند. درحاليكه روح ميكوشد تا قلبهاي صادق و مشتاق را پيدا كند. چرا كه بسيار خواهان آن است كه نشان بدهد و ثابت كند، كه هركلمهی خدا حقيقت است. چطور امكان داردكه خدا در فرقه عمل كند؟ درحاليكه آن فرقه منكر كلام خداست و اعتقادنامهی خود را جايگزين كلام ميكند. او نميتواند اين كار را بكند. چون همان طوري كه ملاحظه ميشود تشكّل فرقهاي مرده است. خدا در چنين جايي به دنبال افرادي كه براي وي كار كنند نميآيد، چون اين مردم دچار مرگ شدهاند، و به كلام ايمان ندارند. اگر غير از اين بود، آنها آنجا نبودند. متوجّه هستيد؟ ما در امور بالا مشغول و فعّال هستيم. روح نگران كلام است. درست است! چون روح به كلام زندگي ميدهد. ملاحظه ميكنيد؟ حرف ميكشد. ولي روح حيات ميبخشد.
145- چند روز پيش در راه اينجا بودم و به درختان زيباي جنگلي كه اين تپّههاي بلند را مفروش ميكنند، نگاه ميكردم. درحاليكه همهی اين درختان رنگ قهوهاي و زرد به خود گرفته بودند، باز هم اينجا و آنجا اثري از سبزي برگها باقي بود. من به خودم گفتم: “تو ميداني معني آن چيست؟ اين مرگ است كه ميآيد و خدا دسته گل خود را بر تپّهها گذاشته است. اين دسته گل سوگواري است. حيات به خاك برگشته است. خدا ميآيد تا دانههايي را كه از طريق گلها به وجود آمدهاند، دفن كند. آنها را دفن ميكند و دسته گل خود را ميگذارد. او بر زمين نگاه ميكند، چون كه اينها گلهاي عزا هستند. ولي وقتي كه آفتاب دوباره طلوع كند، دانه احياء خواهد شد.” آمين!
146- هدف روح، تأييد و اثبات كلام است. امّا اگر سنّتهايي را به جاي كلام پذيرفته باشيد… خواهيد گفت: ” برادر برانهام! ما به همهی آن ايمان داريم، ولي من ميدانم كه به فلان مسئله اعتقاد نداريم.” و همين جاست كه شما در جا ميزنيد.
147- روزي يكي از كشيشان ارتش به من گفت كه سرگردي به وي گفته بود: “جناب كشيش به جایی برويد كه سرواني مشرف به مرگ است. تير يك مسلسل به وي اصابت كرده است.”
148- او رفت و وارد يك چادر صليب سرخ شد. در آنجا سرواني را ديد كه در حال دست و پنجه نرم كردن با مرگ بود. كشيش به وي گفت: “سروان!”
149- او درحاليكه خون بالا ميآورد، چشمان خود را باز كرد و گفت: “شما كشيش هستيد؟”
“بله سروان! شما مشرف به مرگ هستيد.”
“بله. ميدانم.”
“آيا شما مسيحي هستيد؟”
“در گذشته بودم.”
150- آنگاه از وي پرسيد: ” سروان! در كجا خداوند را رها كردهايد؟ او را در جايي كه رهايش كردهايد، خواهيد يافت.” دقيقاً همينطور است. سروان گفت: “نميتوانم به خاطر بياورم.”
151- كشيش در جواب وي گفت: “بهتر است اين كار را بكنيد. چون وضعيّت شما نشان ميدهد، كه بيشتر از چند دقيقه به عمرتان باقي نمانده است.” خون از دهان، از گوشها و از تمامي سوراخهايي كه گلولههاي مسلسل در بدن او ايجاد كرده بود بيرون ميزد. كشيش به او گفت: “بهتر است عجله كنيد. چون ریههاي شما پر ميشوند.”
152- سروان شروع به هذيان گويي كرد. تبسمي چهرهی او را روشن كرد و آنگاه گفت: “حالا ميدانم.” كشيش به او گفت: ” كجا وي را رها كردهايد؟ از همان نقطه حركت كنيد.”
153- سروان گفت: “حالا ميخوابم تا استراحت كنم.” او جايي را كه در آن خداوند را رها كرده بود، پيدا كرد. و در همان جا با وي ملاقات نمود.
154- وقتي كه فرقهی شما چيزي برخلاف كلام را تعليم ميدهد، شما در همان نقطه خداوند را رها ميكنيد. به عقب برگرديد چون كه خداوند در تأييد و در جهت تحقق كلام عمل ميكند. عيسي چنين بود. او همواره ارادهی پدر را به عمل ميآورد. آيا متوجّه ميشويد كه منظورم چيست؟ خوب است.
155- به همين خاطر درك نيقوديموس كه محدود به چهارچوب فرقهاي او بود، براي خدا هيچ ارزشي نداشت. او اگر چه شخصيّت برجسته و يك معلّم اسرائيل بود، امّا وقتي كه به حضور مسيح رسيد، فضل و دانش او ديگر هيچ ارزشي نداشت و تنها باعث شد كه نيقوديموس توبيخ شود. من ميتوانم مردمي را تصور كنم كه به دور وي جمع ميشدند و ميگفتند، اي پدر مقدّس، نيقوديموس! اي پدر مقدّس، نيقوديموس! اي مون سينيوق! ما جلوي شما سر فرود ميآوريم. ولي هنگاميكه او نزد عيسي آمد و به حضور خداوند رسيد، خداوند نيقوديموس را بخاطر نادانياش توبيخ نمود. ملاحظه ميكنيد كه اين چيزها چقدر بيارزشاند. پس بياييد نزد خدا برويم. اين حقيقت است. خوب!
156- نه ذكاوت قورح و نه هوش آدم، هيچ كدام كوچكترين ارزشي نداشتند. چون هر دو منكر پيغام تأييد شدهی خدا بودند. حال با دقّت گوش كنيد، چون ما تا يك دقيقه ديگر وارد آبهاي عميق خواهيم شد. نگاه كنيد. علّت اين كه هر كدام از اين شخصيّتها يعني نيقوديموس، قورح، نمرود و بقيّه دچار مشكلات حاد شدهاند، اين است كه پيغامآور خدا را كه كلام تأييد شده براي آن روز را داشت، نشناختند. همه اين را ميدانند. زمان زيادي را ميتوانيم به اين موضوع اختصاص دهيم. خدا اخبار ميكند و ميگويد كه امري بايد واقع شود، و انسان تشكّلي را به وجود ميآورد و انسان را در آن مستقر ميكند. اين يهوديان اعتقاد داشتند كه مسيح ميبايست بيايد، در آن جاي شكي نيست. ولي وقتي كه عيسي به روش خود آمد، آنها گفتند: “ممكن نيست او باشد.” آنها نتوانستند كلام را درك كنند. درحاليكه عيسي بر خلاف گفتهی كلام نيامده بود. بلكه بر خلاف تفاسيري كه فرقهها از كلام به وجود آورده بودند، آمده بود. موسي بر خلاف گفتهی كلام وارد نشده بود، ولي قورح اين مسئله را نديد. هميشه اين طور بوده است.
157- حال به اين نكته توجّه كنيد، پيغام امروز نميتواند چيزي مانند «حقيقت نزد ماست» و يا «ما اين را و آن را داريم» باشد. بلكه بايد چيزي باشد كه در كلام خدا اخبار شده است. بعد از آن كه كلام ارائه شد، ميبايست بهصورت شايسته توسط خود كلام تأييد و اثبات شود.
158- عيسي بهصورتي شايسته، بهعنوان كسي كه از خدا بود، تأييد شده بود. او چنين گفت: “اگر موسي را شناخته بوديد، روز مرا ميشناختيد.” اگر چه انبيا دربارهی او صحبت كردند و اگر چه همهی انبيا در مورد وي اخبار نمودند، امّا اين مسئله تنها باعث شد تا كور شوند، به گونهاي كه وي را نشناسند. ملاحظه ميكنيد؟
159- من براي ضبط و همينطور براي شما كه اكنون حاضريد، مايلم چيزي را اضافه كنم. ملاحظه ميكنيد، پيغامآور با پيغام مناسب روز ميآيد.
160- ادونتيستهاي روز هفتم ميگويند: “پيغام نزد ماست. فقط روز سبّت را رعايتكنيد. لطفاً اين مطلب را در كلام به من نشان بدهيد. خانم ادي بيكر مدّعي بود كه حقيقت پيش اوست. لطفاً اين مسئله را به من نشان بدهيد. شاهدان يهوه معتقدند كه حقيقت پيش آنهاست. اين را به من نشان بدهيد. میبینید؟ متديستها مدّعي داشتن حقيقت هستند. اين را به من نشان بدهيد. باپتيستها ادّعا ميكنند كه آنها حقيقت را دارند. اين را به من نشان بدهيد. يك تشكّل فرقهاي به من نشان بدهيد كه حقيقت را «در انحصار خود» داشته باشد. ولي من ميتوانم نشان دهم، كه هر كدام از آنها خارج از ارادهی خدا قرار دارند. هر يك از آنها بخاطر تعليم سنّتهاي انساني به جاي كلام خدا، در تضاد با كلام هستند. حتّي يكي از آنها را سراغ ندارم كه حاضر باشند، آنچه را كه به راستي در كتابمقدّس آمده و به گونهاي كه نوشته شده است، قبول كنند. اين عين حقيقت است. ولي اگر كسي آمده و بگويد: “پيغام اين عصر را دارم.” بايد در وهلهی اوّل وي را با دقّت و بهصورت صحيح سنجيد. و البته آمدن وي بايد پيشگويي شده باشد.
161- وقتي كه يحيي تعميد دهنده ظهور كرد، از وي پرسيدند: “آيا مسيح تويي؟ او جواب داد: من نيستم. از وي پرسيدند: آيا تو ايليا هستي؟ وي پاسخ داد: ايليا نيستم. پس چه كسي هستي؟”
162- وي ميتوانست خود را معرّفي كند. چرا كه پيغام آن ساعت نزد وي بود. او گفت: “من صداي ندا كننده در بيابان هستم، همان طوري كه اشعيا گفته است، در صورتي كه تولّد و زندگيام با اين تطابق نكند، مرا نپذيريد.”
163- عيسي نيز وقتي آمد، چنين شد. پيغامآور با پيغامي ميآيد كه توسط خدا اخبار شده باشد، و به دنبال آن، خدا كه توسط اين پيغامآور صحبت ميكند، تأييد ميكند كه حقيقت است. آيا متوجّه ميشويد؟ آيا درك ميكنيد؟ خوب اين را درك كنيد. اين مسئله در وهلهی اوّل بايد توسط قول خداوند اخبار شده باشد. و پيغام وي بايد دقيقاً همان چيزي باشد كه گفته بود، ميبايست در آن موقع واقع شود.
164- اين مطلب دربارهی موسي نيز صدق ميكرد. و به همين خاطر است كه وي در حضور خداوند به رو در افتاده و به خدا گفت: “خدايا اين تويي كه مرا فرستادهاي!” خدا به وي گفته بود: “از اين جمع خارج شو!”
165- آيا منظور مرا متوجّه ميشويد؟ اين همواره همان چيزي بوده، كه فكر انسان را منحرف ساخته. به گونهاي كه او را از اراده و خواست خدا خارج كرده است. ولي به ياد داشته باشيد كه ظهور موسي را كلام خدا اخبار نموده بود. و وي بهصورت شايسته توسط همان كلام تأييد شد. عيسي گفت: “اگر كارهاي خدا را نكنم به من ايمان نياوريد. كدام يك از شما مرا به گناه ملزم ميسازد؟ كدام يك از شما ميتواند به من ثابت كند كه بيايمان هستم؟”
166- نيقوديموسگفت: “اي استاد ميدانيم كه تو معلّم هستي كه از جانب خدا آمدهاي، زيرا هيچ كس نميتواند معجزاتي را كه تو مينمايي بنمايد، جز اين كه خدا با وي باشد.” ملاحظه ميكنيد؟ اين مطلب نشان ميدهد كه عيسي ايماندار بود.
167- ما با تاريخ كليسا آشنا هستيم. حال ميبايست دستگاه انديشهی خود را به كار اندازيد. هنوز دير نشده است. به همين خاطر واقعاً با دقّت گوش كنيد. من سعي ميكنم عجله كنم. با دقّت به اين نوار گوش كنيد. كسي كه تاريخ كليسا را مطالعه كرده، ميداند كه مسيحيّت براي نخستين بار در چهارچوب كليساي كاتوليك تشكّل پيدا كرد. اگر اين مسئله قبل از اين رخ داده است، مايلم كه آن را در يكي از كتابهاي تاريخ به من نشان دهيد. پل بويد كه از دوستان نزديك من است، يك مورّخ برجسته است. در دفتر كارم كتابهايي چون «شوراهاي كليسا پس از شوراي نيقيّه»، «شوراي نيقيّه»، «پدران نيقيّه» هست. و همهی نوشتههاي مقدّس كليسا كه من گردآوري كردهام. در طول 33 سال آنها را خوانده و مطالعه نمودهام. قبل از اين تشكّلي نميبينم. اين كليساي كاتوليك است، كه مادر تشكّل است. ما ميدانيم كه حقيقت است. قبل از اين هيچگاه كليسا تشكّل نپذيرفته بود. و تا تولّد كليساي كاتوليك هيچوقت فرقهاي نشد. واژهی «كاتوليك» به مفهوم «همگاني» است. آنها با مذهبي به سبك كليسا، دولت به وجود آورده و آن را بر حكومت روم مسلّط كردهاند. درآن زمان بخش بزرگي از دنيا را فتح نمود. يك كليساي دولتي به وجود آمده بود و کسانی كه از اطاعت آن سر باز ميزدند، كشته ميشدند. خود شوراي نيقيّه يك نبرد خونين 15 روزه بود، كه در آن پيغامآوران راستين كه براي حقيقت موضع گرفته بودند…
168- ما همه ميدانيم كه كليسايكاتوليك از چه زماني شروع شد. در اين خصوص در همين جا تعليم دادهام. ما ديدهايم كه در حقيقت اكيلا نخستين كشيش روم بود. وقتي كه روحالقدس در روز پنطيكاست نازل شد. ولي چند روز بعد، پطرس كه بر بام خانه رفته بود، رؤيايي ديد و به وي امر شد كه به خانه كرنيليوس كه مرد عادلي بود برود. پطرس رفته براي وي دعا كرد و از روحالقدّس پر شد. پس از مدّتي پيغام انجيل در ميان مقامات، طرفداراني پيدا كرد. اكيلا و پرسكله به روم رفتند و در آنجا تشكّل ايجاد كردند… نه، چيزي را تشكّل ندادند، بلكه در اوّلين كليساي روم همه چيز را مرتب كردند. وقتي كه اين كار را كردند، برادران و خواهران آنها در كنارشان بودند.
169- ولي كلوديوس در دورهی حكومت خود، يهوديان را از روم اخراج نمود و همان موقع است كه كليساي كاتوليك ادّعا ميكند كه پطرس در روم بود. جايي را در كتابمقدّس يا در تاريخ به من نشان دهيد كه تأييد كند پطرس زمانی را در روم بهسر برده است. طبق كلام خدا هيچوقت بـه آنجا نرفته است، و مـن بـه ايـن مسئله اعتقاد دارم. چگونه پطرس، يك يهودي، ميتوانست با آن بتپرستي كه در آنجا حاكم شده بود و همينطور مسائل ديگر سازش كند. چگونه وي ميتوانست همهی اين بتها را بپرستد؟ ملاحظه ميكنيد؟ چگونه امكان داشت كه بر ضدّ تعليم خود عمل كند؟ احمقانه است. همانطوري كه پروتستانها نميتوانند اين كار را بكنند. اگر خداوند اجازه دهد، تدريجاً اين مسئله را بررسي خواهيم كرد. به اين مطلب توجّه كنيد. ما ميبينيم در همان موقع كه كليسا ادّعا ميكند، پطرس در روم بوده، به گواهي تاريخ، كتابمقدّس نيز اين امر را تأييد ميكند، كلوديوس به همهی يهوديان دستور داده بود كه از روم خارج شوند.
170- پولس از افسس عبور كرد و در مناطق علياي آسيا گشته اين شاگردان را پيدا كرد. او آنجا براي ملاقات اكيلا و پرسكله رفته بود. پس از رفتن اين برادران، برادران كليساي روم شروع به پيروي از عقايد خود كرده و بتپرستي را به آن اضافه نمودند. پس از آن كنستانتين وارد صحنه تاريخ شد. مادرش يك مسيحي راستين بود، و اميدوار بود كه پسرش نيز روزي مسيحي شود. ولي او فقط يك سياستمدار بود. او متوجّه شده بود كه بخش زيادي از مردم روم و يا لااقل قشر فقير جامعه به نجات از طريق مسيح روي آوردهاند. هم چنين محبوبيّت زيادي نيز كسب كرده بودند. چرا كه مريم را به جاي ونوس قرار داده بودند. به جاي ژوپيتر، پطرس و سمبلهاي ديگري را براي بقيّهی شاگردان اشاعه داده بودند. بدين ترتيب آنها مذهبي به وجود آوردند كه بسيار محبوب بود، و ضمناً اين افراد در آن موقع بسيار شجاع هم بودند. مسيحياني بودند كه جرأت رويارويي با مرگ را داشتند.
171- كليساي كاتوليك گفت، ما شروع كار هستيم. اين مطلب عين حقيقت است. كليساي كاتوليك از روز پنطيكاست شروع شده است. ولي منحرف شده، تشكّل پيدا كرد و دگمهايي را كه جاي كلام را گرفته بودند، به خود تزريق كرد. و آخرين دگم، كساني كه سنشان اجازه ميدهد ميتوانند به خاطر بياورند، صعود مريم است. هم اكنون حدود 10 سال است كه اين دگم نهادينه شده است. بدين ترتيب يك دگم ديگر به كليسا اضافه شد. يك دگم به جاي كتابمقدّس. بدين ترتيب به شما ميگويند كه آنچه كه كتابمقدّس ميگويد، چندان اهميّتي ندارد؛ بلكه آنچه كه كليسا ميگويد. روزي يكي از كشيشان كاتوليك به من گفت: “خدا در كليساي خود است.” من در جواب وي گفتم: “خدا در كلام خود است.”
172- او به من گفت: “كتابمقدّس فقط تاريخي از كليساي كاتوليك است.”
173- به او جواب دادم: “در اين صورت من يك كاتوليك اوّليّه هستم. چون شما كشيش هستيد، من از شما كاتوليكتر هستم. اگر شما كاتوليك باشيد، من هم كاتوليك هستم.” ملاحظه ميكنيد. چون من دقيقاً به آنچه كه رسولان تعليم دادند ايمان دارم. درحاليكه شما به آنچه كه انسانها تزريق كردهاند، ايمان داريد. دقيقاً به همين شكل اتّفاق افتاد. شكي نيست. دقيقاً به همين شكل واقع شد.
174- به گواهي تاريخ توجّه كنيد. وقتي كه پولس نزد آنها رفت، آنها دگمها، «اصول جزمي» را اضافه كردند. تاريخ ميگويد كه وي حتّي از كليساي اوّل (روم) ديدن هم نكرد. وي از كليساي دوّم كه به وجود آمده بود، ديدن كرد. از كليساي دوّم روم.
175- در شوراي نيقيّه، كنستانتين به فكر افتاد كه مملكت خود را متّحد كند. دقيقاً همان تفكري كه اخاب در ازدواج با ايزابل داشت. آيا متوجّه هستيد؟ او ميخواست ملّتي قوي و مقتدر به وجود آورد. او فكر ميكرد كه مذهب براي ملّت لازم است. به همين خاطر مذهبي را كه كليسا-دولت بود، بوجود آورد. وقتي كه در شوراي نيقيّه اين سؤال مطرح شد، كه يك خدا هست يا سه خدا؟ آيا ميبايست به نام عيسي مسيح تعميد داد، يا بهعنوان پدر، پسر و روحالقدّس؟ موضع هر كدام از شركت كنندگان مشخص گرديد و معلوم شد. در آن موقع انبياي پيري از راه رسيدند كه پوست گوسفندان بر تن كرده و علف ميخوردند. اين مطلب حقيقت دارد. امّا اين مقامات مهم به كليسا راه پيدا كرده بودند و با حكمت دنيايي خود، دهان آنها را بسته بودند. ولي اين انبيا به قول خداوند مجهز بودند. بدين ترتيب كليسا وارد ظلمت بتپرستي شد و اين وضع هزار سال طول كشيد.
176- ولي كليسا باز از اين وضعيّت درآمد، تا شكوفا شود. اين موضوع حقيقت دارد. شما نميتوانيد كليسا را از بين ببريد. خداوند ميگويد: “آن سالهايي را كه اين موجودات خوردند، به شما بر ميگردانم.”
177- اين فرقههاي نامدار، دگمها را اضافه كرده بودند. براي هر كليسا و هر فرقه تنها راه دور شدن از كلام و جايگزين كردن دگمها به جاي كتابمقدّس، كوشش براي وارد كردن سنّت خود و آموزهی كليسايشان است، حتی اگر با كلام در تضاد باشد. پس شما چگونه ميتوانيد كليساي كاتوليك را محكوم كنيد، درحاليكه همان كاري را ميكنيد كه او ميكند؟ آيا متوجّه هستيد؟ خوب به اين مسئله فكر كنيد. كتب نميتوانند دروغ بگويند. ولي دگمها از اساس دروغ هستند. وقتي كه يك فرقه را ميپذيريد، دگمي را با آن قبول ميكنيد. چون دگم چيزي است كه افزوده شده است و اثري از آن در كلام نيست. اثري از آن در كتابمقدّس نيست. در كتابمقدّس يافت نميشود.
178- دركتابمقدّس اثري از تشكّل نميبينيم. عيسي هيچگاه نگفته است: “به شما دستور ميدهم كه در همه جاي جهان برويد و تشكّلهايي را به وجود آوريد.” وي به هيچ وجه چنين چيزي را نگفته است. و تلاش در اين جهت به معناي مردود شمردن كتابمقدّس است. وقتي كه چنين شد، «كليسايي از راه تولّد» به «كليسايي از راه دگمها و اعتقاد نامهها» مبدل شد. البته معذرت ميخواهم، ديگر كليسايي در كار نبود، بلكه يك لُژ (محفل). شما در كليسا متولّد ميشويد، ولي به يك لژ ميپيونديد. درواقع كليساي باپتيست، كليساي متديست و كليساي پنطيكاستي وجود ندارند، بلكه ما با يك لژ باپتيست، لژ متديست و لژ پنطيكاستي سر و كار داريم و شما عضو آن ميشويد. شما نميتوانيد به كليسا بپيونديد. اين عمل اصلاً مفهومي ندارد. شما در كليسا متولّد ميشويد. اين همان مطلبي است كه به نيقوديموس گفته شد. پس اي برادرانم! آيا متوجّه هستيد كه در چه موقعيّتي قرار داريد.
179- به اين دليل است كه من مخالف اين مسائل هستم. بنده با كساني كه در داخل اين نظامها هستند، مخالف نيستم. بلكه با سيستم مخالف هستم. چون اگر يكي از مشايخ يا شخص ديگري چيزي وعظ كند كه عليرغم كتابمقدّسي بودن آن، با آييننامهها و يا آموزههاي كليسا ناسازگار باشد، در جا اخراج ميشود. در اين مورد شكي وجود ندارد. شرارت عدّهاي تا آنجا ميرسد كه اگر خود يكي از ترتيب دهندگان جلسهای نباشند، مانع از آن ميشوند كه يك جلسهی بيداري در كليساي ديگري برگزار شود.
180- من ميخواهم چيزي را براي شما تعريف كنم كه در همين كشور رخ داده است. واعظ كوچكي بود كه در خيابانها مردم را به توبه دعوت ميكرد و در وعظ خود ميگفت: “بياييد مسيح را دريافت كنيد و از روحالقدّس پر شويد.” و چيزهايي از اين قبيل. رهگذري كه عضو يك فرقهی پنطيكاستي بود، دلاري در دست آن واعظ گذاشت و به اين خاطر وي را مجبور كردند كه بخاطر زنا نسبت به كليساي خود توبه كند. و عجيب است كه اين افراد باز جرأت ميكنند از كليساي كاتوليك ايراد بگيرند. اين مسئله صحّت دارد. شما ميدانيد كه منظور من چيست. به هر صورت اين كليسا خوب ميداند. خوب! بگذريم.
181- چه وقت ميتوان گفت كه گروهي كتب را رد كردهاند؟ وقتي كه كتب را عوض ميكنيد، وقتي دگمهايي را به آن اضافه ميكنيد و به عضويّت يك فرقه در ميآييد. وقتي كه شما به يك تشكّل فرقهاي ميپيونديد، بهصورت اتوماتيك اوّلين دگم را ميپذيريد. چون هر چيزي كه اساس كتابمقدّسي نداشته باشد، اضافه شده است. دگم چيزي است كه افزوده ميشود. چيزي است كه جاي چیز دیگر را ميگيرد. جاي تولّد را ميگيرد. وقتي كه يك فرقه را ميپذيريد، دگمي را ميافزاييد. اين حقيقت دارد. وقتي كه چنين كرديد به جاي ورود در كليسا از راه تولّد «بهواسطهی پذيرش يك دگم يا يك اعتقاد نامه، وارد يك لژ ميشويد.» چون خود دگم كتابمقدّسي نيست. مسئله اين است.
182- عيسي هيچگاه نگفته است به همه جاي عالم برويد، فرقههاي اسمدار درست كنيد و تشكّلهايي از مردم را به وجود بياوريد. او گفته است، شاگرد سازي كنيد. آيا شما به اين مسئله ايمان داريد؟ [جماعت میگویند: “آمین!”] آمين! ملاحظه ميكنيد؟ شما كاملاً دراشتباهيد.
183- حال گوش كنيد. با طرح يك مسئله ديگر، به جهت عمق دادن به مبحث آن را به اتمام ميرسانيم. چند نفر از شما لغتنامهی يوناني موسوم به «امفتیک» را كه بر اساس نسخههاي قديمي يوناني تهيّه شده است، در اختيار داريد؟ خوب است. شما ميتوانيد بـا مراجعه به هر كارشناس كتابمقدّس و يا مراجعه به هر كتابخانهاي اين كتاب را مطالعه كنيد. مكاشفه 17 را بخوانيد. چنين آمده است “پس مرا در روح به بيابان برد و زني را ديدم بر وحش قرمزي سوار شده كه از نامهاي كفر پر بود…” در صورتي كه در ترجمهی اصلي بايد از اين قرار باشد: “و زني را ديدم كه از نامهاي كفرآميز پر بود.”
184- تفاوت بسياري ميان «نامهاي كفر» و «نامهاي كفرآميز» وجود دارد. حال به اين مسئله توجّه كنيم. همهی ما متوجّه شده و بر اين امر واقفيم كه صحبت از كليساي كاتوليك است كه بر هفت تپّه نشسته، و بر قدرتهاي اين جهان حكمراني ميكند. او را فاحشه و مادر فاحشهها مينامند. بدين نكته توجّه كنيد. فاحشه يعني چه؟ آيا مرد ميتواند فاحشه باشد؟ فقط يك زن ميتواند فاحشه باشد. اگر زن باشد، پس صحبت از يك كليساست. وي مادر فاحشههايي بود كه شبيهاش هستند. توجّه كنيد كه چه چيز نوشته شده است «وي» پر «بود». لحظهاي در خصوص اين عبارت تأمل كنيد. «وي از نامهاي كفرآميز پر بود.» اين عبارت به چه مفهوم است؟ هم اكنون از شما واعظان كه در اينجا نشسته و به اين موعظه گوش ميكنيد! و يا آناني كه به نوارگوش خواهند كرد! تقاضا دارم كه آرامش خود را حفظ كنيد. اين نامهاي كفرآميز كدامند؟ اينها هستند: متديست، باپتيست، پرزبيتري، پنطيكاستي و غيره. اينها اسامي كفرآميز هستند، چون به تشكّلهاي فرقهاي اسم ميدهند، و آنها فاحشهی كاري بر ضدّ خدا هستند. درست مانند اين زن.
185- مردم در اين گروهها اين طور ميگويند: “او يك متديست است، پس اين كار را ميكند. او يك پنطيكاستي است، پس چنين عمل ميكند. او يك عضو كليساي پرزبيتري است، پس روش او بدين گونه است.” از قرار معلوم همهی آنها از برنامههاي خود پيروي ميكنند. اين به چه مفهوم است؟ اين اسامي ميبايست شبيه نام مسيح باشند. همهی آنها بايد مسيحي خوانده شوند. ولي اين نامها كفرآميز هستند. آنها چندين كليسا نيستند. به اشتباه كليسا خوانده ميشوند. در واقع آنها چندين لژ هستند. آيا اكنون متوجّه شديد كه بنده به چه علّت با تشكّلهاي فرقهاي و نه با افراد، مخالف هستم؟ بخاطر سيستمي است كه فرقهها از آن پيروي ميكنند. همان طوري كه ملاحظه ميكنيد نامهاي كفرآميز لژها را بر خود نهادهاند، و به اشتباه صحبت از چندين كليسا ميشود. كليساي متديست، كليساي باپتيست، كليساي پرزبيتري، كليساي لوتري، كليساي پنطيكاستي و كليساي برادران متّحد. همهی اينها از نظر خدا وجود خارجي ندارند، چرا كه با كتابمقدّس در تضاد هستند.
186- فقط يك كليسا است و شما نميتوانيد به آن بپيونديد، بلكه در آن متولّد ميشويد، در آن از پيش برگزيده شدهايد. اين بدن سرّي عيسي مسيح است كه روي زمين به واسطهی كلام تجلّي مييابد. اينها پسران و دختران خدا هستند. به لژي هم تعلّق ندارند. خدا ميگويد: “از آن خارج شويد.” بله، اين حقيقت است.
187- حال بايد عجله كنيم. خوب دقّت كنيد. من نميخواهم كه شما را خسته كنم، ولي لطفاً چند دقيقهی ديگر به من وقت بدهيد. تلاش ميكنم كه تا حد امكان عجله كنم. هدف من اين است كه در اين مورد شما را قانع كنم. ميخواهم مسائل را به شكلي مطرح كنم كه ابهامي براي شما پيش نيايد، بلكه خوب متوجّه بشويد.
188- روم، مادری را به ياد آوريد كه در آن تمام دخترها با نامهاي كفرآميز يافت شدند. آنها فاحشه هستند. يك فاحشه چه كسي است؟ فاحشه (زانيه)، در بيوفايي به عهد ازدواج به سر ميبرد. و هر كليسايي كه مدّعي آن است كه كليساي عيسي مسيح ميباشد، در حاليكه منكر كلام خدا ميشود، نسبت به عهد ازدواج خود بيوفاست. او با افزودن دگمها زنا ميكند، و به جاي اين كه مسيح و قوّت قيامت او به واسطهی روحالقدّس را بپذيرد، با دنيا و حكمت آن زنا ميكند. او مادر فاحشههايي است كه مانند او عمل كردهاند. ديگ به ديگ ميگويد رويت سياه است. عدّهاي به كاتوليكها ميخندند، درحاليكه خودشان نيز به سيستمي مشابه تعلّق دارند. وي مادر تعميد آب غلط است. وي مادر اطمينان كاذب به پري روح است، و شما دقيقاً قدم در جاي پاهاي او ميگذاريد. به اين مسئله توجّه كنيد.
189- “برادر برانهام! آيا اين حرف صحّت دارد؟” باز يك لحظه آرام باشيد.
190- ملاحظه ميكنيد كه وي مادر اين نامهاي كفرآميز است و مادر اين لژها كه مردم به آنها ميپيوندند، با زندگي بر طبق ميل خودش ننگ به بار ميآورد. چون اجازه ميدهد خانمها با شورت بگردند، موهاي خود را كوتاه كنند، آرايش كنند، سيگار بكشند و در عين حال در گروه كر سرود بخوانند و در شام خداوند شركت كنند. اجازه ميدهند كه هر ناپاكی از دنيا وارد شود. به گونهاي كه به سنگ لغزشي براي بيايمانان تبديل شود. مگر تيموتاؤسكه پر از روح بود عليه اين صحبت نكرده است؟ توجّه كنيد! ملاحظه ميفرماييد كه روم مادر همهی اين گروهها ميباشد. آيا متوجّه هستيد؟ شما در تشكّل خود دقيقاً مانند وي عمل ميكنيد. به جاي كلام، دگمها را تزريق ميكنيد، و اين بخاطر اين بود كه گروهي از مردم كه از اسقفها، ناظرها و غيره تشكيل شده بودند، گرد هم آمده و به نتايجي رسيدند. اين مسئله دقيقاً در روم تكرار شد. اي كشيشان! اي برادرانم! فقط كمي اين موضوع را امتحان كنيد. كل كلام را بپذيريد. آنگاه متوجّه خواهيد شد كه شما را كجا ميبرد. بيرونتان خواهند كرد. چند لحظه ديگر متوجّه خواهيد شد كه خدا غير از اين به شما نگفته است.
191-كليساي كاتوليك مادر آنهاست. چون ابتدا اين كليسا بود كه كتابمقدّس را برداشت تا به جاي آن دگمهاي خود را مقرر كند. وي اين كار را كرد، چون انبياء مسح شده را كه حيات مورد تأييد كلام را داشتند، رد كرده است. امپراطورهاي روم و ديگران، اين مردان برجسته، ايمان مسيحي را بخاطر هوش خود پذيرفته بودند، ولي مايل بودند كه با روش خود اين ايمان را بپذيرند. میبینید؟ درست است. آنها به ايمان علاقه داشتند، امّا به شرطي كه سلايق آنان در آن منعكس شود.
192- نعمان بيشتر ترجيح ميداد كه در آبهاي كشور خود از برص خود طاهر شود، چون از آبهاي گل آلود اردن خوشش نميآمد. ولي شرط طاهر شدن از برص، اين بود كه طبق گفتهی نبي در اين آب گل آلود فرو برود. ملاحظه ميكنيد؟ خدا براي كسي استثناء قائل نميشود.
193- به اوّلين تشكّل فرقهاي نگاه كنيد. به دختران وي نيز نگاه كنيد كه پا در قدمهاي مادر گذاشته، دگمها و اعتقاد نامههاي خود را جايگزين كلام ساختهاند. شما نميتوانيد غير از اين بگوييد. يكي از اين فرقهها را به من نشان بدهيد كه از قلمرو كلام خارج نباشد. فقط يكي از آنها را به من نشان دهيد كه اگر گشیش خود حقيقت را بپذيرد، وی را رد نكند. البته اگر بسيار محبوب باشد، ممكن است مجبور شوند وي را نگهدارند. اين مسئله حقيقت دارد.
194- به باب بعدي مكاشفه توجّه كنيم، يعني باب 18. بعد از اين كه سر اين خانم بابل را نشان داديم. باب 17 مكاشفه نشان ميدهد صحبت از كليسايي است كه بر هفت تپّه بنا شده است. اين همان شهرك واتيكان است، كه بر همهی پادشاهان زمين و رؤساي جمهور و غيره حكمراني دارد. حقيقت است. وي در آنجا ثروتهاي دنيا را در دست خود نگه ميدارد. اين مطلب عين حقيقت است. چه كسي ميتواند با وي بجنگد؟ اين مسئله حقيقت دارد. ما به آن واقفيم. پس چرا مايليد به چيزي كه چنين پيوندي با وي دارد تعلّق داشته باشيد؟ به باب 18 توجّه كنيد. اين باب به دنبال بابي ميآيد كه در آن سر وي باز ميشود. وي در معبد خدا جلوس ميكند.
195- زلا برايتمن! آيا امشب در اينجا حضور داريد؟ زلا؟ او روزنامهی «مهمان يكشنبهی ما» را كه يك روزنامهی كاتوليكي است، برايم آورده است. اين روزنامه به صحبتهاي يك كشيش جواب ميدهد. جواب از اين قرار است: “جناب واعظ! شما مدّعي هستيد جملهاي كه در كلاه پاپ نوشته شده است، در صورتي كه طبق اعداد رومي محاسبه شود، عدد وحش مكاشفه به دست ميآيد.”
196- و چنين ادامه ميدهد: “در اين خصوص شكي نيست. از محاسبه اين عنوان دقيقاً عدد 666 به دست ميآيد.” رهبران كليساي كاتوليك اين مسئله را قبول دارند. ولي جوابي كه ميدهند حاكي از زرنگي و تسلّطشان بر حكمت اين دنياست. “ولي جالب است بدانيد كه از محاسبه اسم خود شما در يك زبان ديگر، ممكن است همين عدد به دست بيايد.”
197- و اضافه نمود: “اسم من در يكي از زبانها تقريباً همين عدد را دارد. يعني از محاسبه آن عددي نزديك به 666 به دست ميآيد، كه اين مسئله دربارهی صدها اسم ديگر هم صدق ميكند. هر بار كه اتّفاقي ميافتد كسي اين عدد را پيدا ميكند. جناب كشيش هيچ ميدانيد كه ممكن است اسم شما در يك زبان به معني ضدّ مسيح باشد؟ چرا وقت خود را در اين مباحث تلف ميكنيد؟” ميبينيد كه با چه حكمتي صحبت كرده است.
198- ولي روحالقدّس تدابير بالاتري دارد. خوب دقّت كني.، امكان دارد كه از محاسبه اسم من عدد 666 به دست آيد، ولي ويژگيهاي ديگر شامل حال من نميشوند. من بر تپّه جلوس نكردهام. اين گونه حرفها را نميزنم و حاكم هم نيستم. اين حقيقت است. خداوند دربارهی اين مسائل صحبت ميكند. آقايان پس معلوم ميشود كه در مقابل حكمت روحالقدّس، حكمت دنيايي شما راه به جايي نميبرد. من ويژگيهاي ديگر را ندارم. ولي پاپ اين ويژگيها را دارد. در هيكل خدا جلوس ميكند. خود را خدا ميكند، و بر هفت تپّه جلوس ميكند. ولي من بر هفت تپّه جلوس نميكنم. اگر چه ممكن است كه از محاسبه اسم بنده عدد 666 به دست آيد. ولي من ويژگيهاي ديگر را ندارم. امّا او دارد. چنين است. آيا متوجّه شديد؟ به همين خاطر به روحالقدّس تكيه كنيد. “دربارهی آنچه كه خواهيد گفت نينديشيد، چون شما حرف نخواهيد زد، بلكه پدر شما.”
199- چگونه امكان دارد كه حكمت و تولّد جديد شما كه از بالاست، با مسائل اين زمين و با كارهاي فوقالعاده جادوگران قابل قياس باشند؟ آنها به تمام فكرها و ترفندها واردند. چگونه امكان داشت كه موسي، آن مردي كه از خدا فرمان ميبرد، در آن موقعيّت آرامش خود را حفظ كند؟ وقتي كه عصاي خود را انداخته بود، و جادوگران نيز عصاي خود را انداخته و همان كار را كردند. ولي موسي در آن موقعيّت آرامش خود را حفظ كرد. همانجا ماند. چون ميدانست كه از كلام خدا فرمان برده است. ملاحظه ميكنيد؟ وقتي كه اطاعت كردهايد. موسي چه كار ميتوانست بكند، وقتي كه درياي سرخ را، راهي را كه مؤدّي به سرزمين موعود بود، بر خودشان بسته ديد؟ ولي راه خدا از وسط آن عبور كرد. آمين! او گفت: “آرام باشيد و جلال خدا را مشاهده كنيد.”
200- وقتي كه اين راه عبارت از پيروي كلام است، همان جا بمانيد و ببينيد كه باز ميشود. آمين! بنده 53 سال دارم و نزديك به 33 سال است كه خدا را خدمت ميكنم. دوست دارم ده ميليون سال داشته باشم و به او خدمت كنم. و نديدهام كه خدا زير قول خود زده باشد، وقتي كه از آن پيروي ميشود. اين يك حقيقت است.
201- همان طوري كه ملاحظه ميكنيد، پس از گناه وي، اسرار او باز ميشوند. ما اين را ميدانيم. چون كه از خيلي وقت پيش اين مسئله را ديدهايم.
202- هماكنون به باب بعدي، يعني مكاشفه 18 توجّه كنيد. فقط لحظهاي در آن تأمل كنيم ممكن است اثر خوبي داشته باشد. اميدوارم چنين باشد. چند دقيقه بيشتر وقت نميگيرد. ممكن است اين بخش پيغامي براي شما داشته باشد. اميدوارم كه چنين باشد.
203- شايد بهتر است كه از مكاشفه 17 : 5 شروع كنم: “و بر پيشانياش اين اسم مرقوم بود: سر و بابل عظيم و مادر فواحش و خبائث دنيا…” حال توجّه كنيد. “و آن زن را ديدم…” (یعنی كليسا)، ” مست از خون مقدّسين و از خون شهداي عيسي و از ديدن او بينهايت تعجّب نمودم.”
204- متوجّه ميشويد؟ دليلش اين است كه با نگاه كردن به وي، ديد كه با چيز بسيار زيبايي مواجه است! ولي وي مادر فاحشهها، مادر مذهب زانيه و فرقههاي اسمدار بود. همهی اينها دقيقاً عمل وي بودند، چون دخترانش مانند مادر خود، دگمها را تزريق كرده بودند. ببينيد كه چگونه باب 17 در آيه 18 تمام ميشود. حال به باب 18 توجّه كنيد: “بعد از آن…” (بعد از باز شدن سرّ اين زن)، “ديدم فرشتهاي ديگر از آسمان نازل شد كه قدرت عظيم داشت…”
205- در باب بعدي ملاحظه ميشود كه پيغامآور ديگري پس از باز شدن راز اين زن نازل ميشود. وقت باز شدن سرّ او و سرّ فرزندان او رسيده است. ملاحظه ميكنيد؟ هم اكنون ميتوانيم دقيقاً درك كنيم چه چيز باعث شده كه وي به يك فاحشه مبدل شود. دلیلش اين است كه وي عليه كلام خدا زنا كرده است. بخاطر همين است كه بهصورت يك تشكّل فرقهاي در آمده است. با پذيرش اين مسائل نميتوانست، بهصورت يك كليساي مقدّس باقي بماند. به همين ترتيب هيچ تشكّل فرقهاي نيز هرگز نخواهد توانست، بهصورت يك كليساي كتابمقدّسي باقي بماند. اگر كلمهی كتابمقدّس را به گونهاي كه نوشته شده است قبول نكند و تا جايي كه من ميدانم، هيچ كدام از آنها چنين نيستند، حتّي يكي هم. لذا همين كه كارهاي خود را سازماندهي ميكند، زماني كه دگم را ميپذيرد، همان جا ميميرد. اين مسئله از مطالعهی كلام و رفتارش استنباط ميشود.
206- در باب 18، پس از باز شدن اين سرّ، خدا فرشتهی مقتدر، يعني يك پيغامآور اعزام ميكند. به اين موضوع توجّه كنيد. “بعد از آن ديدم فرشتهاي ديگر از آسمان نازل شد كه قدرت عظيم داشت و زمين به جلال او منور شد. و به آواز زورآور ندا كرده گفت: منهدم شد، منهدم شد بابل عظيم! (تشويش) و او مسكن ديوها و ملاذ هر روح خبيث و ملاذ هر مرغ ناپاك و مكروه گرديده است. زيرا كه از خمر غضب آلود زناي او همهی امّتها نوشيدهاند و پادشاهان جهان با وي زنا كردهاند و تجّار جهان از كثرت عيّاشي او دولتمند گرديدهاند.”
207- اكنون به اين نكته توجّه كنيد. بلافاصله پس از باز شدن اين سرّ كه وي چه كسي است، چه چيزي است و دخترانش چه كساني هستند؛ بلافاصله پس از آن كه سرّ كشف شد، خدا فرشتهاي فرستاد. خدا براي چه، فرشتهاي يعني پيغامآوري را ميفرستد؟ براي فراخواني به خروج. “اي قوم من از ميان او بيرون آييد.” اين پيغام اين ساعت است. “و صدايي ديگر از آسمان شنيدم كه ميگفت: اي قوم من از ميان او بيرون آييد، مبادا در گناهش شريك شده، از بلاهايش بهرهمند شويد.” توجّه داشته باشيد كه نزديك است، خدا وي را لعنت كند. پس خوب توجّه كنيد.
208- از ميان او بيرون آييد. خدا فرشتهاي مقتدر و پيغامآوري فرستاد. نور وي تنها گوشهی كوچكي را منور نكرد، بلكه در سرتاسر زمين اشاعه يافت. از او بيرون بياييد. منظور چيست؟ او حضور دارد و خواهرانش نيز همچنين. و خدا اين پيغام را فرستاد، تا زمين را منور كند و قوم خود را به خروج و بيرون آمدن از ميان بابل فرا خواند. و شما ميدانيد كه اين مطلب صحّت دارد. پيغامآوري از آسمان فرستاده شد، تا قوم خدا را به بيرون آمدن از بابل فرا بخواند، و روشنايي او يعني روحالقدّس زمين را منور كرد.
209- كتابمقدّس ميگويد كه او به ملاذ و يك زندان مبدل شد و هر پرندهی ناپاك و مكروه را گرفتار ساخته است. البته عقابها را گرفتار نكرد. نه نه نه و نه. بلكه مرغهايي چون كركس، مرغهايي ناپاك و مكروه را در خود در قفسها گذاشته است. او يك قفس است، يك قفس پُر. پر از چه؟ پر از اسمهاي كفرآميز كه با كتابمقدّس در تضاد هستند. در اوّل تيموتاؤس 4 : 1 آمده است: “زيرا روح صريح ميگويد كه در زمان آخر بعضي از ايمان برگشته به ارواح مضل و تعاليم شياطين اصغا خواهند نمود.” روحالقدّس هم چنين ميگويد: “زيرا در زمان آخر مردم خشن و مغرور و از نيكوكاران تنفر خواهند داشت.” خدا را شكر. اگر به گروه ما تعلّق نداريد و اگر اسم شما در كتاب نامه نيامده، به جهنّم خواهيد رفت. «مكروه! ناپاك!» اميدوارم كه احساسات شما را جريحهدار نكنم. بلكه به شما خوبي كنم. اينها پرندگانی ناپاك و مكروه هستند و وي آنها را در قفس كرده است.
210- به ياد داشته باشيد كه خدا يك عقاب است. او خود را يك عقاب ميخواند. او به يعقوب لقب عقاب ميدهد، و ما بچّه عقابهاي وي هستيم. او به انبياي خود لقب عقاب ميدهد. و اين فرشته نازل شد، تا مسائل را روشن کرده و به خروج دعوت بكند.
211- اين موضوع مرا به ياد داستان كوتاهي كه تعريف كردم مياندازد. «عقابي كه فرزندش را پيدا ميكند.» اين عقاب كوچك، مرغ مادر و قدقدهاي او را در حياط دنبال كرده بود. ولي او نميتوانست از غذاي مرغ مادر تغذيه كند. اين پارتيهاي اجتماعي، اين خانمهايي كه صورت خود را رنگ زدهاند، موهاي خود را كوتاه كرده و شلوارك پوشيدهاند، براي وي جالب نبودند. او نميتوانست مانند آنها رفتار كند. امّا متأسفانه چيزي غير از قدقد اين مرغ پير، نميشناخت. ولي روزي از روزها عقاب مادر او را پيدا كرد، داد زده او را صدا كرد و گفت: “مامان چه كار ميتوانم بكنم؟”
212- عقاب مادر داد زد: “بالهاي خود را بزن و برو” با اوّلين پرش به يك تير چوبي برخورد كرد و در وسط يك تشكّل فرقهاي افتاد. ولي مادرش به او گفت: “پسرم تو بايد بالاتر بيايي، وگر نه نميتوانم تو را بگيرم. پاهاي تو بايد از زمين جدا شوند.” عقاب مادر ميبايست او را در حين پرواز ميگرفت. آنگاه متوجّه شد قادر به پرواز بوده است. او آمده بود تا وي را به خروج فرا بخواند. اين مسئله حقيقت است.
213- اين بابل، مادر يك لشكر مرغ، اين مرغهاي خوش تيپ كه چهرهی رنگ زده و موهاي كوتاه شده دارند و ادّعا ميكنند كه مسيحي هستند. قفس او از آنها پر بود. و شما واعظاني كه بر منبر هستيد و براي بسط كليساي خود اجازه ميدهيد كه اين زنان با چنين روشي به زندگي ادامه بدهند، شرم بر شما باد! خدا از شما حساب خواهد خواست. از آن بيرون بياييد. “گوسفندانم آواز مرا ميشنوند.” قفسي پر از پرندگان مكروه و وحشي، پر از غرور كه عيش و عشرت را بيشتر از خدا دوست دارند و همرنگ شدن با دنيا را به شباهت با مسيح ترجيح ميدهند. وقتي كه زني اين چنين خود را از رنگ ميپوشاند، معني اين كار اين است كه در درون خود خالي است. در درون او چيز كاذبي است. اين مطلب عين حقيقت است. چند روز پيش يكي از زنان موهاي سبزي داشت، حقيقت دارد، و آن شيء سبز رنگ دور چشمانش را گرفته بود.
214- اگر موهاي شما كم پشت است و دوست داريد مو داشته باشيد، خيلي خوب است. ولي چيزي روي سرتان بگذاريد كه ظاهري بشري داشته باشد. اگر ناخن نداريد، چيزي روي انگشت خود نگذارید كه شبيه صدفهاي بلند بشود. ناخنهاي واقعي به انگشت خود بزنيد. اگر هم نداشته باشيد اشكالي ندارد. اگر دندان نداريد كسي را پيدا كنيد كه برايتان درست كند. ولي اين دندانهاي سالم را كه خدا به شما داده است، بخاطر اين كه كمي كج هستند، نكشيد تا جايگزين كنيد. موهاي خود را به شكلي رنگ نزنيد كه اين طور تداعي كند كه از لجن در آمدهايد. اين كار را نكنيد. اين كار را نكنيد. اگر موهايتان بيرنگ هستند و شما مايليد كه كمي رنگ داشته باشند، به نظر من اشكالي ندارد. ولي طوري رنگ نزنيد كه به ايزابل يا يك انبار كه تازه رنگ خورده، شباهت داشته باشد.
215- و شما برادران پنطيكاستي كه اجازه ميدهيد خانمهايتان موهاي خود را كوتاه كنند! درحاليكه كتابمقدّس ميگويد كه باعث عزّت آنها است و عار است كه با موهاي كوتاه شده دعا كنند. با اين حال اجازه ميدهيد كه پشت منبر بروند و انجيل را وعظ كنند، در گروه كر سرود بخوانند و در مدرسهی يكشنبه درس بدهند. شرمتان باد. شما بايد از خود شرمنده باشيد. چرا شما بايد از خود خجالت بكشيد؟ من به چه علّتي با تشكّلهاي فرقهاي مخالف هستم؟ آيا تصور ميكنيد كه ميتوانم از اينگونه مسائل پشتيباني كنم؟ برادران! من ميدانم كه شما چرا اين كارها را ميكنيد. شما از ارائهی چنين تعليمي خودداري ميكنيد، چون كه اگر اين كار را نكنيد، شما را به مركز خود احضار خواهند كرد و اخراج خواهيد شد. ولي خدا را شكر، اگر چنين جرأتی داشته باشيد. حقيقت دارد. خدا به شما عزّت خواهد داد.
216- اين فرشته چه ميگويد: “از ميان او خارج شويد!” دقيقاً. اين فرشته بر زمين آمد تا روشنايي بياورد و با اين نور سرتاسر زمين را روشن كند. او فرشتهی مقتدري بود و با اين پيغام آمد: “از بابل بيرون بياييد. به اين چيزهاي نجس دست نزنيد.”
217- قفس او از اين چيزها پر بود. فرشته ميگويد: “او ملاذ هر پرنده ناپاك و مكروه است.” هم اكنون قفس او از اينها پر است. اين شوراي جهاني كليساها يا لژها است. او همه را در قفس حبس كرده است و همه در حال اتّحاد با هم هستند. او به يك قفس تبديل شده است. بله. قفسي پر از مرغهاي مكروه. چنين است. تنها يك بار سعي كنيد با آنها صحبت كنيد. دوستان! ملاحظه خواهيد كرد كه دانايي آنها ناشي از حكمت جهان است. ولي ذرّهاي شناخت از خدا ندارند. غير از اين نيست. اين تنها چيزي است كه آنها دارند. آنها فقط كمي حكمت دارند و به كمك آن از دو يا سه چيز جزئی سر در ميآورند. شناخت آنها از خدا چندان تعريفي ندارد. بله. آنها اجازه دادند كه توسط دگمها گرفتار و محبوس شوند. كليساهاي پروتستان نيز همين كار را شروع كردهاند. چون كلام خدا را انكار ميكنند، به دختران آنها تبديل ميشوند. او همين كار را ميكند، يعني كلام را انكار ميكند. وقتي كه چيزي را جاي كلام بپذيريد، آن را انكار ميكنيد. وقتي كه به يكي از اين كليساها ميپيونديد، كلام را انكار ميكنيد. خدا مايل نيست كه چنين شويد. چون اين مسئله جايي در كلام ندارد.
218- توجّه داشته باشيد كه اين فرشته، فرشتهی نور بود. به ياد داشته باشيد كه واپسين فرشته، فرشتهی لائودكيه است. اين فرشتهی لائودكيه است، يعني آخرين فرشته. چون باب بعدي مربوط به ورود عروس است. و در كتابمقدّس، اين آخرين فرشته است كه نور را ميآورد، قبل از اين كه عروس به ملاقات مسيح بيايد. اين عصر لائودكيه است. پيغامآور لائودكيه چه كار كرد؟ او به خروج از بابل فرا خواند. توجّه كنيد! اين كليساهاي محبوس در قفس را، با او و با دگمهاي او ببينيد، كه كلام خدا را انكار ميكنند و دگمها را ميپذيرند. فرشتهی كليساي لائودكيه كه مسيح و كلام او را بخاطر دگمها رد كرده و خداوند را بيرون كرده است. او بر در ايستاده است، در ميزند و ميكوشد كه داخل شود. آيا متوجّه هستيد؟ كليساي اين عصر مسيح را رد كرده است، و مسيح كلمه است. ردش كردند. به همين دليل بيرون است. اين تنها دورهاي است كه مسيح را ميبينيم كه بيرون است، در ميزند و ميكوشد كه وارد شود. و اين پيغام فرشته كه فرستادهاي از جانب خدا بود، پژواكي است از پيغام او بر زمين. “از بابل بيرون بياييد. از تشكّلهاي فرقهاي خارج شويد.” امروزه تجلّي روحالقدّس همين فرشته است كه ميكوشد مردم را به كلام برگرداند، چون روحالقدّس فقط كلام را تأييد خواهد كرد. او نميتواند دگمها را تأييد كند، چون كه در آنها حياتي نيست. او حيات است. توجّه داشته باشيد كه عصر لائودكيه او را انكار كرده است. او را رد و بيرون كرده است.
219- دقّت كنيد كه اين فرشته، آخرين پيغامآور قبل از ظهور مسيح در باب 19 مكاشفه است. به صداي فرشته پيغامآور توجّه داشته باشيد كه در زماني كه او صداي خود را بر روي زمين شنوانيد، صداي ديگري در آسمان پژواك گونه، طنين انداخت. اين در آيهی 4 آمده است. اگر بخواهيد ميتوانيد يادداشت كنيد. مكاشفه 18 : 4 اين فرشته كه روي زمين بود، به قدري با خدا راه ميرفت كه وقتي در زمين صحبت كرد، خدا پژواكوار صحبت او را در آسمان تكرار كرد. چگونه اين آيه 4 ترجمه شده است؟ چه معني دارد؟ آواز خدا قوم برگزيدهی خدا را مخاطب ساخته ميگويد: “از ميان او خارج شويد.” معني دقيق اين آواز همين است. او اين مردم را از آنجا خارج كرد. آنها را از بابل خارج كرد. “از ميان او خارج شويد، مبادا در گناهش شريك شويد.” دقيقاً. از اين دگمها و اعتقاد نامهها خارج شويد، تا به سمت كلام كه روح و حيات است هدايت شويد. آمين!
220- ببينيد كه در باب بعدي چه اتّفاقي ميافتد، يعني در باب 19: “بعد از آن…” آيا متوجّه اين مسئله شدهايد؟ “بعد از آن…” او چه چيزي را ملاحظه نمود؟ بعد از چه؟ بعد از آن كه پيغام «از ميان او خارج شويد» داده شده. “بعد از آن ” آواز مقدّسين عروس كه نزد داماد بودند و با هم به ضيافت عروسي برّه ميرفتند. برادران! تا چه حد به وقوع اين امور نزديك شدهايم؟ آخرين فراخواني كدام است؟ اين است. “از بابل بيرون آييد.”
221_ برادرانم! دليل مخالفت من با اين جريانات اين است. اين جريانات فاقد اساس كتابمقدّسي هستند، و اثري از ارتودوكسي (راستي) در آنها نيست. ثابت شد كه دروغ است. خدا در اين جريانات حضور ندارد و هيچوقت نبوده و نخواهد بود. منظور من اين نيست كه در اين تشكّلها، افراد نجات يافته وجود ندارند. كليسا از اين افراد بنا شده است. ولي تا زماني كه در داخل اين سيستمها هستند، جزئي از آن به شمار ميآيند.
222- اگر در ايالات متّحده بمانم، آمريكايي هستم. تا زماني كه شهروند يا عضو ايالات متّحده هستم، جزئي از آن ميباشم. اگر به آلمان بروم و تابعيّت خود را انكار كنم تا آلماني شوم، ديگر آمريكايي نيستم، بلكه آلماني. اگر من به ژاپن يا روسيه بروم، شهروند يكي از اين كشورها ميشوم.
223- وقتي كه به يك سيستم بپيونديد و شهروند آن سيستم بشويد، نشان ميدهيد كه چه كسي هستيد. در اين واپسين ايّام، خدا قومي را به خارج از اين سيستمها فرا ميخواند. كتابمقدّس ميگويد: “از ميان ايشان بيرون آييد و جدا شويد و چيز ناپاك را لمس مكنيد تا من شما را مقبول بدارم و شما را پدر خواهم بود و شما مرا پسران و دختران خواهيد بود، خداوند قادر مطلق ميگويد.” متوجّه هستيد؟
224- به همين دليل استكه من عليه كليساها يا اين لژها صحبت ميكنم. من نميتوانم آن را كليسا صدا كنم. تنها يك كليسا است و اين كليسا بدن مسيح است. ولي دربارهی اين لژها كه به آنها كليسا ميگويند، كتابمقدّس من، به من ميگويد كه همهی آنها اسامي كفرآميز دارند و تشكّلهاي فرقهاي بيش نيستند. برخلاف چه كفر ميگوييد؟ كفر يعني مخالفت يا صحبت كردن عليه يك چيز ديگر. وقتي كه خدا ميگويد، از نو مولود شويد. آنها ميگويند، به ما ملحق شويد. متوجّه هستيد؟ كفر اين است كه كليساي كاتوليك به غلط نجات را منوط به خوردن يك نان ميكند. كفر در اين است كه كليساي پروتستان آن را به دست دادني منوط كند. يا كليساي پنطيكاستي شرط آن را يك احساس بداند. و اين در حالي است كه ميبايست اين شخصِ مسيح باشد كه با كل ساختار هرم، چنانكه قبلاً ديدهايم، وارد زندگي شخص بشود.
225- در ايمان خود فضيلت پيدا كنيد و غيره. اين چيزها در دوّم پطرس 1 : 5 آمده است، آنجا (رسول) دربارهی دينداري، عفّت، قدّوسيّت و غيره صحبت ميكند. و آنگاه مهر روحالقدس را خواهيد يافت.
226- مردم بخاطر دريافت تعاليم غلط، مدّعي داشتن چيزي هستند كه ندارند. در گذشته متديستها دچار احساس ميشدند و ميلرزيدند و يا در روح ميرقصيدند. پنطيكاستیها به زبانها حرف ميزنند و هيجاناتي دارند. من به اينها اعتقاد دارم. ولي اين چيزها بدون بقيّه هيچ ارزشي ندارند.
227- همانطور كه يك روز ميگفتم، مسئله ب ميگردد به داستان پرندهاي كه ميكوشيد خود را با پر طاووس بيارايد و يا پرهاي كبوتر را بر تن كند، اين پرها از بدن آنها در نيامدهاند، بلكه ميكوشند كه آنها را بر خود بكارند. اين چيزي است كه كاشته شده است. فرقه همين است. ولي وقتي كه خدا چيزي را به شما ميدهد جزئي از طبيعت شما ميشود. وقتي كه به خود تلقين ميكنيد و ميگوييد: “من ديروز به كليسا ملحق شدهام و حالا ديگر نميتوانم رفتار ناشايستي داشته باشم. ديگر نميتوانم مشروب بخورم. ديگر نميتوانم دست به اين كارها بزنم. من ديگر عضو كليسا شدهام و مانند آن.” در واقع شما ميكوشيد پرهاي طاووس را در بدن خود بكاريد. آيا متوجّه هستيد؟ شما بايد از نو مولود شويد. شما مسيح را بپذيريد. و وقتي كه او را ميپذيريد، خود به خود كلام را ميپذيريد. چون كه او كلمه است. امّا اگر صورت دينداري داريد ولي آن را انكار ميكنيد، براي من جاي سؤال دارد. آيا درك ميكنيد؟ ممكن است شما به هر فرقهاي كه ميخواهيد تعلّق داشته باشيد و در ظاهر ديندار باشيد. امّا در واقع چيزي نداشته باشيد.
228- دوستان عزيز! مسئله از اين قرار است. خدا به شما بركت بدهد. خدا شما را امداد كند. من اين را نميگويم تا متفاوت از ديگران عمل كرده باشم. بلكه فقط توضيحي دربارهی موضع خود ميدهم. حتّي اگر امروز سالروز صلح باشد. اين بدين معني نيست كه من دارم با شما واعظان ديگر، قرارداد صلح را امضاء ميكنم. اصلاً. من معتقدم كه شما بايد بياييد با من امضاء كنيد، نه با من بلكه با خدا كه كلمه است. درست است. همينطور است. آنچه را كه كتابمقدّس ميگويد، بگوييد. آن گونه كه گفته شده است، بگوييد. چون كه در كتابمقدّس آمده: “هر كه كم يا اضافه كند.” و ملاحظه ميكنيد كه تشكّل فرقهاي غير كتابمقدّسي است. وقتي كه اوّلين دگم را پذيرفتيد، بهتر است كه به عقب برگرديد، چون كه از خط خارج شدهايد. وقتي كه به تولّد جديد بر ميگرديد، آنگاه وارد قلمرو كتابمقدّس خواهيد شد.
229- وقتي كه به يك فرقه مراجعه ميكنيد، به شما ميگوي: “ميدانيد ما به اين مسئله ايمان نداريم. اسقفهاي ما در كليساي ما تعليم ميدهند كه كليساي ما يكي از قديميترين كليساهاست. ما چنين چيزي را تعليم نميدهيم و…” اهميّت ندارد كه آنها چه چيزي را تعليم نميدهند. اگر كتابمقدّس تعليم دهد، روحالقدّس شما را از كلام تغذيه خواهد كرد. مردان با كمك هوش سرشار خويش و با توضيحاتي كه ميدهند، موفق ميشوند از قيد اصول كتابمقدّسي خلاص شوند. يك بيايمان ميتواند كتابمقدّس را در دست بگيرد و با توضيحات خود، خدا را از شما دور كند.
230- به همين دليل است كه هيچ انساني حق ندارد به انجيل وعظ كند، مگر اين كه مانند موسي ايستاده، بر ماسهی مقدّس بيابان برگشته باشد و با خدا ملاقات كرده، از نو مولود و با علم خدا روبرو شده باشد. و هيچ بيايمان، روانشناس يا دانشمند دنيا قادر نيست آنچه را به دست آوردهايد، از شما بگيرد. در زماني كه اين اتّفاق افتاد، شما حضور داشتيد. حقيقت دارد. شما ميدانيد كه چه شده است.
231- وقتي كه شما حرفهايي مثل «چنين تجربهاي داشتم» یا «روحي در خود دريافت كردم» را ميزنيد، درحاليكه اين روح كلام را انكار ميكند، حال به هر شكلي كه باشد، روح دروغين دريافت كردهايد. اگر بگوييد: “من نميتوانم چنين چيزي را بپذيرم. اين را ميدانم، ولي در كليساي ما…” این روح كاذبي است كه در شما عمل ميكند. اين علامت هويّت شماست. شما روح قائن را دريافت كردهايد. دقيقاً.
232- حوّا فقط در مورد يك كلمهی كوچك شك كرد. وي هرگز دربارهی همهی آنچه خدا گفته بود شكي نداشت، ولي در يك كلمهی كوچك شك كرد. و اين شك علّت همهی دردها، دل شكستگيها، مرگ، گناه، جنگها و هچنين علّت هر قبر، هر آمبولانس، هر فرياد و هر بيمارستان شده است. دقيقاً. شك مسبب همهی اين چيزها شده است. وي مردود شد. درحاليكه هيچوقت نميبايست چنين اتّفاقي ميافتاد. شما چگونه ممكن است وارد بشويد، اگر حتّي نسبت به يك كلمهی كتابمقدّس شك داشته باشيد. شما ميگوييد: “من خوب ميدانم كه كلام چنين چيزي را ميگويد، ولي…” امّا منظور كلام همان است و غير از اين نيست.
233- حال به اين نكته توجّه كنيد. خدا وسيلهاي لازم دارد، تا جهان را داوري كند. شما نميتوانيد داوري كنيد، مگر اين كه ابتدا قانوني وجود داشته باشد. شرط داوري تخطي از چيزي است. متوجّه هستيد؟ هيچ داوري مناسبي نميتواند بدون مجازات باشد. شما نميتوانيد در شهرتان قانوني داشته باشيد كه بگويد، پنج دلار جريمه كسي است كه از چراغ قرمز عبور كند و در عين حال قانون ديگري بگويد، رد شدن از چراغ قرمز مجاز است. چنين چيزي ممكن نيست. ممكن نيست كه اين دو قانون به طور همزمان وجود داشته باشند. فقط يك قانون است، يك خدا، يك كتاب و يك مسيح. غير از اين نيست. يك ايمان و يك اميد است. غير از اين نيست. اين كتابمقدّس است، مسيح.
234- هر چيزي كه بر كتابمقدّس اضافه شده باشد، منشاء انساني دارد.
235- اگر آنطور كه كاتوليكها ميگويند، خدا توسط يك كليسا جهان را داوري كند؛ اين سؤال پيش ميآيد كه كدام كليساي كاتوليك؟ چندين كليساي كاتوليك داريم. كليساي رومي، كليساي يوناني و چندين كليساي ديگر. از طريق كدام كليساي كاتوليك اين كار را خواهد كرد؟ شايد از طريق كليساي لوتري باشد؟ يا نكند كليساي پرزبيتري؟ آيا متوجّه هستيد؟ او چه كار خواهد كرد او توسط يك كليسا داوري نخواهد كرد، بلكه بهوسيلهی كلام خود.
236- ملاحظه ميكنيد. همان طوري كه روياي خواهر نشان داد، خدا نميتواند از گروههايي از مردم استفاده كند. آن شب روياي خواهر به ما نشان داد كه چگونه روحالقدس، يكراست از طريق اين قوطي سوراخ شده عبور ميكند، و هيچ چيزي نميتواند مانع آن شود. اين يك چيز فردي است. داده شده است تا كليسا را پاك كند. او (كليسا) نميتواند او را از حركت باز دارد. هيچ تشكّل فرقهاي نميتواند اين كار را بكند. فرقهها نميتوانند چنين كاري بكنند. بحث همين است، بر چنين پايهاي نميتوانيد كاري بكنيد. فرقهها نميتوانند اين كار را بكنند، بلكه بايد فردي باشد كه روحالقدّس را دارد. خوب به اين مسئله توجّه كنيد.
237- اگر قرار است كه خدا جهان را بهواسطهی كلام خود داوريكند، پس حتماً از آن محافظت كرده و در بهترين وضعيّت حفظ كرده است. اگر بينظمي در آن باشد، چگونه امكان دارد بهوسيلهی آن حكم كند؟ آيا متوجّه هستيد؟ بايد كاري صورت بگيرد. او هيچگاه نگفته است، هر كه چيزي به كليسا بيفزايد، يا از آن كم كند… بلكه “هر كه كلمهاي به اين كلام بيفزايد يا كم كند، سهم او از كتاب حيات منقطع خواهد شد.” به همين خاطر از نظر خدا، كلام و داوري مطرح هستند. بنابراين اگر من بر خود حكم كنم، كلام را پذيرا شده و درك كنم كه مسيح بخاطر من مرده است، از وي خواهم خواست تا با حياتش نزد من بيايد و مرا هدايت كند. اگر حيات وي كلمه است، و او كلام را نوشته است، چگونه امكان دارد كه چنين حياتي در من باشد و چطور ممكن است مدّعي شوم كه روحالقدّس را دارم در صورتي كه دگمهايي را به جاي كلام بيفزايم؟ جور درنميآيد. من چگونه ميتوانم فرقهاي اسمدار اضافه كنم، درحاليكه خدا با اين امر مخالف است و توسط تاريخ ثابت كرده و خاطرنشان ساخته است كه هر بار مردم دست به تشكيل يك فرقه زدهاند، دچار مرگ روحاني شدهاند؟ آه البته، آنها كاري ميكنند كه بر تعداد عضوهاي فرقهشان افزوده شود. شكي نيست. ولی از نظر روحاني به جايي نميرسند. در تاريخ جايي به من نشان بدهيد كه در آن يك كليسا پس از نظام پذيري بلافاصله بخاطر رفتن روح، دچار مرگ نشده باشد. ديگر اثري از آيات و معجزات نيست. چون وارد نيستي ميشود.
238- كليساهاي پنطيكاستي ما دچار چنين وضعيّتي شدهاند. آنها دقيقاً كار مادر خود را تكرار كردند. آنها در ابتدا بيرون آمده بودند. آنها قومي بودند كه فرقهها را رد كرده بودند. در ميان شما برادراني كه نوار اين پيغام را گوش خواهيد داد، پيراني هستند كه ميدانند چهل يا پنجاه سال پيش، صحبت از تشكيل يك فرقه در ميان آنها به منزلهی كفر بود. ولي امروزه به همان چيزي تعلّق داريد كه روزگاري آن را كفر ميدانستيد. مادر شما اين خانم پنطيكاستي مهربان و پير، مخالف اين بود كه خانمها موهاي خود را كوتاه كنند و يا خود را بيارايند. چه اتّفاقي براي شما افتاده است؟ پولسگفته است: “خوب ميدويديد، پس كيست كه شما را از اطاعت راستي منحرف ساخته است؟” آيا متوجّه هستيد؟ در گذشته شما از اين مسائل آزاد بوديد، ولي شما آرزو كردهايد كه مانند ديگران شويد.
239- اين دقيقاً همان چيزي است كه سموئيل گفت. اسرائيل پادشاهي داشت و اين پادشاه، خدا بود. ولي قوم به سموئيل گفت: “سموئيل تو داري پير ميشوي. يك پادشاهي بر ما بگمار، ما ميخواهيم مانند ديگر امّتها بشويم. ما پادشاه ميخواهيم كه ما را در نبردهايمان هدايت كند.” اين حرف به نظر سموئيل ناپسند آمد.
240- او به آنها گفت: “آيا تا به حال چيزي از شما خواستم؟ آيا نقره از شما خواستم؟ آيا چيز ديگري از شما خواستم؟ آنها به او گفتند: هيچوقت چيزي از ما نخواستي.”
241- او هم چنين گفت: “آيا تا به حال چيزي به نام خداوند گفتهام كه انجام نشده باشد؟ آيا درست است؟ او به آنها گفت: پس اين پادشاه را قبول نكنيد كه براي شما خرابي به بار خواهد آورد.”
242- حال از شما كه اعضاي خيمهی برانهام هستيد! مايلم سؤالي بكنم. شما داريد به يك جماعت بزرگ تبديل ميشويد. امكان دارد كه براي مدّتي از اينجا بروم. مشكل ميتوان حدس زد كه خداوند، مرا به كجا خواهد فرستاد. شايد او كاري بكند كه از صحنه بيرون بيايم. شايد مرا به بيابان هدايت نمايد. نميدانم كه تا بازگشت عيسي به چه جاهايي فرستاده خواهم شد. مايلم چيزي از شما بپرسم. آيا تا به حال چيزي از شما خواستم؟ [جماعت جواب ميدهند: “نه.”] آيا براي پول دست به سوي شما دراز كردم؟ [جماعت جواب ميدهند: “نه.”] آيا در ميان هزاران چيزي كه به نام خداوند گفتم، شده است كه چيزي به وقوع نپيوندد؟ [جماعت جواب ميدهند: “نه.”] پس هيچگاه به يك تشكّل فرقهاي نپيونديد. برخلاف كلام خداست. اگر عضو يكي از آنها ميباشيد، جدا شويد و كلام خداوند را بپذيريد. سرهاي خود را پايين بياوريم.
243- اي خداي پرجلال انبيا! خداي ابراهيم و اسحاق و اسرائيل! خداوندا! فضيلت را به اين پيغام كوچك ناهماهنگ كه مدّتهاست در قلب من بوده و مايل بودم آن را به برادرانم بدهم، بيفزا. اي خداوند! در بيرون از اينجا بسياري تصور كاذبي در مورد من دارند. آنها معتقدند كه من دوست دارم روش متفاوتي از ديگران و مختص به خود را داشته باشم. آنها معتقدند كه من ميخواهم نقش عقل كل را بازي كنم. آنها به مردم گفتند كه من تلاش ميكنم بهطور خاص دربارهی موضوعاتي مانند تعميد به نام خداوند عيسي، ذرّيّت مار، فاحشه بزرگ و موعظههاي ديگر، آنها را فريب دهم. يعني همان موعظههايي كه غير از حقيقت ناب چيزي در خود ندارند. من از آنها خواستم تا چند نفرشان به من نشان بدهند، كه گناه من در چه بوده است و نسبت به چه چيز بيايمان هستم. در كجا تفسير بدي از كلام كردهام. امّا احدي از آنها جلو نيامد. اي پدر! تمنّا اين كه به اين افراد نشان بدهي كه ساعت مناسب را از دست ميدهند. و اگر توجّه نكنند، چشم به راه خواهند بود، تا زماني كه كار از كار بگذرد.
244- خداوندا! من از يك چيز اطمينان دارم، دلريش ميشوم اگر اين بخش ازكلام كه در آن گفتهاي: “هر كه پدر به من عطا كرد نزد من خواهد آمد. گوسفندانم آواز مرا ميشنوند.” صحّت نداشته باشد. به همين خاطر اي خداوند! ايمان دارم كه ملكوت، چنان كه تو گفتهاي، مانند مردي است كه توري به دريا ميافكند و هر نوع ماهي را از آن بيرون ميآورد. تور انجيل ماهيهايي را كه در گل و لاي زندگي ميكنند، لاك پشتها، عنكبوتهاي آبي و مارها را بيرون ميكشد؛ ولي كم كم ماهي گل و لاي به آب بر ميگردد، لاك پشت فرار ميكند، مار صوت كشيده و به گودال خود بر ميگردد، چنان كه سگ به قي خود بر ميگردد، و خنزير در گل ميغلطد. ولي خداوندا! ماهيهاي واقعي هم بودند، و من از اين تسلّي مييابم كه قبل از اين كه تور انداخته شود، آنها ماهي بودند. آنها ماهي به دنيا آمدهاند و براي ماهي شدن مقدر شده بودند. آنها همان افرادي هستند كه تور انجيل در بيداريها آورده است. اي پدر! تو خاصان خود را ميشناسي، و تا آنجايي كه ميدانم تنها مسؤوليّت من، امين ماندن در كلام است. تو همان كسي هستي كه با علم خود اينها را از هم جدا ميكني. من ميدانم همان طور كه لاك پشت نميتواند به يك ماهي قزلآلا تبديل شود، انساني كه نسبت به انجيل كر باشد نميتواند حقيقت را درك كند. زيرا كه پدر اين را از پيش ديده است، و تو وعده دادهاي كه او هر كس را به تو عطا كند، نزد تو خواهد آمد.
245- اي پدر آسماني! برای هر شخصي كه اين پيغام را بشنود، دعا ميكنم كه آن را در زير همان نوري كه عطا شد، درك كند؛ تا نيّتهاي دل مرا در مورد برادران بشري خود و آناني كه تو بخاطر آنها جان دادهاي درك كنند. خداوندا! آنجا در بيرون، افرادي مانند كساني كه به گروه قورح تعلّق داشتند، هستند. اين افراد نيّت خوبي داشتند، ولي به سمت بدي هدايت شدند. آنها مجمري در دست داشتند ولي با اين وجود هلاك شدند. هيچ كس نتوانست از اين مجمرها استفاده كند. ايلعازر پسر هارون، مجبور شد آنها را جمع كند، و تختهاي پهن از اين مجمرها براي پوشش مذبح ساخته شد، تا براي يادگاري بماند؛ تا بدين شكل حادثهی هولناكي كه قورح در آن كوشش كرد حزبي متشكّل براي مخالفت با فرستادهی خدا تشكيل دهد، در خاطر بماند. اي خداوند! حاشا از ما كه اين كار را بكنيم. ایكاش كه روحالقدّس ما را هم چنان محافظت كند.
246- تو را شكر ميكنيم اي خداوند! بخاطر اين كليساي كوچك ما و بخاطر اين قربانگاه كوچك. سالها پيش، يعني حدود سي سال پيش، من در اينجا زانو زدم. در آن زمان اين زمين، آبگير، پر از علف هرز و نمناك بود و ما اين زمين و اين ساختمان را به تو تقديم و وقف كرديم. و در گوشهی اين كليسا شرح اين رويا در بین ديوارها نقش بسته شد. اين رويا مو به مو تحقق يافت. اين سند هنوز وجود دارد. اين ساختمان تخريب نخواهد شد، اي خداوند! بلكه با بزرگ كردنش آن را حفظ خواهيم كرد. اي خداوند ما! به ما عطا فرما كه اين انجيل با شكوه كه در اين صفحات است، هيچوقت اين كليساي كوچك را ترك نكند، تا زماني كه مسيح بازگردد. ایكاش هر عضو از بدن مسيح كه از اين كشور يا هر جاي ديگر دنيا بيايد، اين تور، يعني انجيل را پذيرا شده و در قبول مسيح در وي سلوك نمايد.
247- كاش به قدري واقعي باشد كه اين سخنان به تحقق بپيوندند “كارهايي كه من ميكنم آنان نيز خواهند كرد. كسي كه به سخنان من گوش دهد و به آن كه مرا فرستاده است ايمان آورد، حيات جاودانه دارد.” و وقتي كه به حيات جاودانه داخل شوند، از بالا متولّد ميشوند و اعمال خدا ظاهر ميشود. چون كه اين همان حيات است كه در وي بود. و غير از اين نميتواند بشود.
248- اي پدر! به همين خاطر، عطا فرما كه اين كليسا هيچوقت سرنوشت جاودانهی خود را به يك احساس، يك تشكّل فرقهاي، يا به چيزي كمتر از مسيح، كه شخصاً در آنها زندگي ميكند و كلام خود را بهواسطهی آنها و از طريق وعدهی خويش تأييد ميكند، منوط نكند. ایكاش امشب همه بتوانند اين تجربه را داشته باشند، از بچّهی خرد سال تا پير سالخورده، و در مورد هر كسي كه به اين نوار گوش داد، مرد يا زن، پسر يا دختر چنين شود. خداوندا! به آنها این درک را عطا کن كه قصد من صرفاً هشدار به آنها و فرا خواندن به خروج است. چون كه بيش از آنچه فكر ميكنيم، وقت تنگ است.
249- ما هم اكنون شاهد آن هستيم كه بابل با همهی دختران فاحشهی خود جمع شده است. اي خداي ما! ما به اين حقيقت پيبردهايم كه علف هرز در مزرعه گندم، نخست بهصورت دسته جمع ميشود. بهصورت دسته جمع شدهاند و اسامي كفرآميز به خود دادند. چون كه در حقيقت به كليساي واقعي تعلّق ندارند. آنها لژها هستند، نه جمعي از كليساها. در ميان آنها تنها يك كليساي راستين است، اي پدر! و اين همان كليسايي است كه تو بخاطرش مردهاي.
250- اي پدر! درحاليكه ميبينم براي آتش هستهاي بسته شدهاند، نزد تو دعا ميكنم، نزد تو دعا ميكنم اي خداوند! تا گندم پر و سنگين باشد. عطا فرما اي خداوند! تا رشد كنيم، نور را ظاهر كنيم و مانند عيسي شويم. اگر آن كاري را نكنم كه پدر به من امر كرده، حيات در من نيست. ولي اگر خدا صحبت كند و زندگي خود را ظاهر سازد، خود زندگي دربارهی خود سخن خواهد گفت. اي خداوند! اين را به ما عطا فرما. اين پيغام را به تو ميسپارم که از آن محافظت كني، تا دهها هزار نفر را به انجيل رهنمون كند. اي خداوند! بهتر است كه بگويم تا همهی فرزندان برگزيدهی تو را به انجيل رهنمون كند. در عيسي مسيح كه كلمه است، در نامش از تو طلب كردم. آمين!
او را دوست دارم چون كه اوّل مرا دوست داشت و نجات مرا در صليب جلجتا به دست آورد.
251- ميخواهم امشب از شما سؤالي بكنم. امشب در بين جماعت حاضر در اينجا، در اين خانهی بزرگ پر از جمعيّت، در اين پرستشگاه، چند نفر از شما با تمام وجود اعتقاد داريد كه زندگي شما كاملاً مطابق خواستههاي خدا و كتابمقدّس است؟ چند نفر از شما با بررسي زندگي خود و با ديدن چگونگي حركت روح در آنها، فكر ميكنند كه به هر كدام، به شكلي كه نگارش يافته است ايمان دارند؟ آيا به اين ايمان داريد؟ خدا به شما بركت بدهد. خدا همچنان روح خود را بر شما نگاه دارد.
252- دوستان عزيز كه به اين نوار گوش ميدهيد! دوست داشتم كه امشب ميتوانستيد اين جماعت را ببينيد. فكر ميكنم كه حدّاقل نود درصد آنها دست بلند كردند تا اعلام كنندكه به كتابمقدّس ايمان دارند، نه به چيزي كه لژ ميگويد. بلكه به گفتهی كتابمقدّس، چون كه انعكاس حيات مسيح را در آن ميبينند.
253- ميدانيد كه در گذشته، قبل از آن كه ذوب فلز، صنعتي شده باشد، زرگر طلا را با چكّش ميزد. فكر ميكنم كه چيزهايي در اين مورد شنيده باشيد. طلا يكي از سنگينترين فلزات است. از سرب سنگينتر است. من هم به دنبال طلا رفتم. وقتي كه خاك گلي بيابان را در دست خود بگذارید، آن را با دست ديگر خود صاف كرده و فوت كنيد، همهی گرد و خاك و سنگهاي ريز به هوا بلند خواهد شد، ولي طلا به قدري سنگين است كه در دست شما باقي خواهد ماند. امّا اين طلا كه برميداريد به قدري به زمين ماليده شده كه داخل آن شده است، با گذر اعصار پيريّت آهن، گل و مواد ديگر با طلا مخلوط شدهاند. زرگر تكّهی طلا را بر ميداشت و با چكش بر آن ميكوبيد. آن را بر ميگردانيد و دوبارهی به طرف ديگرش ميزد؛ دوبارهی بر ميگردانيد و اين كار را تا زماني كه طلا از ناخالصیها پاک شود، ادامه ميداد. آيا ميدانيد كي متوجّه ميشد ناپاكيها رفتهاند؟ وقتي كه انعكاس تصوير خود را در آن ميديد.
254- خدا نيز به اين شكل با كليسا رفتار ميكند. بر اعتقاد نامه ميكوبد و همينطور بر اصول اعتقادي و هر دگمي كه انسان به وجود آورده است، تا زماني كه ملاحظه كند كه تصوير خودش بر شما منعكس شده است. “اگر كارهاي پدر خود را نكنم به من ايمان نياوريد.” ملاحظه ميكنيد؟ اگر آنچه كه براي كليسا مقدر شده، یعنی حياتي كه در مسيح بود، در شما انعكاس نيابد. تا زماني كه صبر، فضل، خويشتنداري، مناعت طبع، محبّت برادرانه و ساير چيزهايي كه از شما خواسته شده در شما نباشد. آرام بنشينيد. هر چه كرده باشيد، هر چه فرياد كشيده باشيد، تعداد كليساهايي كه به آنها پيوستهايد، هر چند كثير باشند و تعداد پرهايي كه به پشت خود زدهايد هر چقدر هم كه زياد باشد، هيچ كاري نكنيد. صبر كنيد تا زماني كه بتوانيد با تمام وجود خود ببخشيد و محبّت برادرانه داشته باشيد. بايد به جايي برسيد كه اگر يك مشت ريش شما را از يك گونهتان كندند، آن گونه ديگر را با مهرباني و همهی اين فضايل برگردانيد. حال هر چه ميخواهند به شما بگويند.
255- “سر وي را پوشانيدند و زدند و ميگفتند: گويا تو نبي هستي؟ آنگاه پوشش را از سر وي برداشتند و كساني كه او را زده بودند، گفتند: كدام يك از ما تو را زده است؟ نبوّت كن و به ما بگو. آنگاه ايمان ميآوريم كه تو نبي هستي. ولي دهان خود را نگشود.”
256- وقتي ميبينيد یک نبي پيدا شده است و براي حماقتي كه ميخواهيد بپرسيد پاسخی دارد، اين را به ياد داشته باشيد كه او نبي نيست. امروزه مردم ميخواهند سر در بياورند. وقتي كه دندان شما درد ميكند، دل درد داريد، يا چيزهاي ديگر، بايد به شما بگويند، اين مسئله در ذات خدا نيست. به انبياء راستين نگاه كنيد، به عيسي نگاه كنيد.
257- به پولس كه توانسته بود مردي را به كوري مبتلا كند، ولي اجازه داد كه يك آهنگر از منطقه بيرونش كند، نگاه كنيد. مردم گفتند: “تصور ميكنيم كه قدرت مبتلا كردن به كوري را از دست داده است.”
258- عيسي كه قدرت زنده كردن مردگان را داشت، اجازه داد كه او را شكنجه كنند و يك سرباز مست به صورتش تف كند. رختي بر صورت وي گذاشتند، سر وي را زدند، ريش او را كندند، تف كردند و به او گفتند: “نبوّت كن و به ما بگو چه كسي تو را زده است؟” ولي او حتّي دهان خود را باز نكرد.
259- به اين انبيا كه با همهی سازندگان وسيلههاي مذهبي آشنايي دارند، توجّه نكنيد. ولي به ياد داشته باشيد كه آنها تنها يك چيز را اعلام ميكنند، و آن اين است كه دلارهاي تقلّبي، شاهدي بر وجود دلارهاي واقعي هستند. وقتي كه ميبينيد كارهاي فرقهها از رونق برخوردار ميشوند، و همانطور كه گفته شد كارها در دست او پيش ميرود، فقط به ياد داشته باشيد كه يك كليساي كوچك خدا هست كه از روحالقدّس راستين پر شده و از نردبان بالا ميرود. به فرقههاي بزرگ توجّه نكنيد.
260- چه كليسايي بزرگتر از كليساي افسس است كه كتابمقدّس از آن صحبت ميكند؟ وقتي كه پولس پس از طي كردن استانهاي علياي آسيا به آنجا رسيد 12 نفر را پيدا كرد. بله. همهی آنها افراد نيكي بودند، فرياد ميكردند و لحظات باشكوهي داشتند، ولي با اين وجود آنها روحالقدّس را دريافت نكرده بودند. پولس به آنها گفت: “آيا وقتي كه ايمان آورديد روحالقدّس را يافتيد؟ آنها گفتند: ما حتّي خبر نداشتيم كه روحالقدّس هست.”
261- “پس او به آنها گفت: پس به چه چيز تعميد گرفتيد؟” اگر اين مسئله اهميّت نداشت، چرا از اين كليسا چنين سؤالي كرد؟
262- “آنها گفتند: ما را يكي از بزرگترين مردان كه در عالم پيدا شده، يعني يحيي تعميد داد، او همان كسي است كه خداوند ما را تعميد داد، آيا اين تعميد كافي نيست؟”
263- پولس به آنها گفت: “خير به هيچ وجه. شما بايد باز تعميد بگيريد، چون چيز ديگري ملكوت را مهر ميزند. يحيي فقط بهجهت توبه تعميد داد و نه براي بخشش گناهان. او گفت كه بايد به آن آينده، يعني عيسي ايمان بياوريد. وقتي آنها اين مسئله را شنيدند، دوباره به نام عيسي مسيح تعميد گرفتند.” اين مسئله حقيقت دارد. آنها خود را با كتب تطبيق دادند.
264- در مراسم تقديم كليسا كه امروز صبح برگزار شد، ما نشان داديم كه چگونه موسي مطابق نمونههايي كه در آسمان ديده بود، عمل كرد و خيمه را بر پا نمود. وقتي كه سليمان هيكل را بنا كرد، چگونه عمل نمود؟ او مطابق نمونهاي كه موسي در بناي خيمه داده بود، عمل كرد و با اين كار از كتاب پيروي كرد.
265- وقتي كه خدا در روزهاي واپسين وارد هيكل خود شد، همان روحالقدّس كه گفته بود: “بدني براي من مهيّا كردهاي.” وقتي كه در روز پنطيكاست نزول نمود، پيغام چنين بود: “توبه كنيد و هر كدام از شما به نام عيسي مسيح به جهت آمرزش گناهان تعميد گيريد و عطاي روحالقدّس را خواهيد يافت. زيرا كه اين وعده است براي شما و فرزندان شما و همهی آناني كه دورند. يعني هر كه خداوند خداي ما او را بخواند.” اگر شما ميخواهيد كشيش خود را دكتر صدا كنيد، دكتر شمعون پطرس نسخهاي نوشته است، نسخهاي جاوداني، اين نسخه است كه بيماران را شفا ميدهد.
266- اگر اجازه دهيد كه يك داروساز شارلاتان اين نسخه را به شكل ديگري عمل كند، يعني از طريق فرقههاي اسمدار، چيزي كه به دست خواهيد آورد… ميدانيد، اگر سم زيادي را به نسخه بيفزاييد، ميتوانيد بيمار را بكشيد. و اگر به اندازهی كافي نريزيد، نميتواند بهعنوان دارو بر ضدّ فلان بيماري عمل كند، و بيماري بهتر نخواهد شد. ولي پزشك معالج شما ميدانست كه چه چيزي را در نسخه شما بنويسد.
267- و اين نسخه از عيسي، روحالقدّس است. او آن را نوشته است. چيزي به آن نيفزاييد و چيزي كم نكنيد. دارو را همان طوري كه هست بخوريد. آن داروي همهی بيماريهاست. خدا شما را بركت بدهد! آيا او را دوست داريد؟ آمين!
او را دوست دارم، او را دوست دارم
چون او بود كه اوّل مرا دوست داشت
و نجات مرا در صليب جلجتا به دست آورد
268- درحاليكه با صداي آهسته اين سرود را سر ميدهيم، برگرديم و دست كسي را كه پهلوي ماست بفشاريم. او نيز زائري است كه بايد از اين راه عبور كند.
او را دوست دارم، او را دوست دارم
چون او بود كه اوّل مرا دوست داشت
و نجات مرا در صليب جلجتا به دست آورد
او را دوست دارم، او را دوست دارم
269- حال سرهاي خود را پايين بياوريم، چشمان خود را بسته، دستها و آوازهاي خود را نزد خداوند بلند كنيم و من در اين حال شما را به كشيشتان ميسپارم. ما از حضور شما در اينجا خوشنوديم. ما يك فرقه نيستيم. به غير از محبّت، ما را شريعتي نيست. به غير از مسيح، ما را اعتقاد نامهاي نيست. به غير از كتابمقدّس، ما را كتابي نيست. ما كارت عضويّت نداريم، بلكه يك مشاركت برادرانه به واسطهی خون عيسي مسيح ،كه ما را از هر بيايماني طاهر ميكند.
270- خوب! هم اكنون سرودي بخوانیم
او را دوست دارم، او را دوست دارم
خدا به شما بركت بدهد. باز هم به ديدن ما بياييد.
چون او بود كه اوّل مرا دوست داشت
خوب! برادر نويل!
و نجات مرا…