برگزیدگان

مهر ششم

  • The Sixth Seal
  • 23 مارچ 1963 – جفرسونویل، ایندیانا
  • 63-0323
  • 2 ساعت و 40 دقیقه
  • ویرایش اول فارسی
  1. چند لحظه سرهایمان را خم کنیم.
  2. خداوندا! یک بار دیگر برای جلسه در اینجا جمع شده‌ایم. و به زمانی فکر می‌کنیم که در ایام اولیه، همه برای برکات خدا به شیلوه می‌آمدند. و اکنون، امشب، اینجا جمع شده‌ایم تا کلام تو را بشنویم. و همان‌طور که به مطالعه و بررسی این بخش خاص کلام پرداختیم، که بره تنها کسی بود که می‌توانست مهرها را بگشاید. و امشب دعا می‌کنیم، درحالی‌که به این مهر عظیم ششم می‌پردازیم. پدر آسمانی! دعا می‌کنیم که امشب بره این را برای ما باز کند. اکنون ما برای درک و فهم آن اینجا هستیم. هنگامی‌که هیچ انسانی بر روی زمین یا در آسمان شایسته نبود، تنها بره شایسته یافت شد. پس باشد تا آن یگانه شایسته امشب بیاید و مهر را برای ما بگشاید، تا ما بتوانیم پشت پرده‌ی زمان را بنگریم. این به ما کمک خواهد کرد، ایمان داریم پدر! این دوران عظیم تاریک و گناه‌آلودی که در آن زندگی می‌کنیم، این به ما کمک خواهد کرد و به ما دلیری خواهد داد. توکل داریم تا در نظر تو فیض بیابیم. خودمان را با کلام به تو می‌سپاریم، در نام عیسی مسیح، آمین! بفرمایید بنشینید.
  3. عصر بخیر دوستان! افتخار بزرگی است که امشب دوباره اینجا و در خدمت خداوند باشیم. کمی تأخیر داشتم. می‌خواهم که… یک مورد اوژانسی، یک نفر رو به مرگ بود، یکی از اعضای این کلیسا، مادرش اینجاست، یا به اینجا می‌آید. گفتند که آن مرد در بستر مرگ است. پس من به دیدن او رفتم و دیدم که تنها سایه‌ای از آن مرد در بستر خوابیده و درحال موت است، مردی تقریباً هم سن من. و فقط در طول چند لحظه شاهد برخاستن یک مرد بر روی پاهایش و ستایش خداوند بودم. پس، خداوند! اگر حاضر باشیم به گناهانمان اعتراف کنیم و کاری را که درست است، انجام دهیم؛ یعنی طلب رحمت کرده و او را بخوانیم، خدا منتظر است و حاضر است تا آن را به ما عطا کند.
  4. و اکنون، می‌دانم که امشب اینجا هوا گرم است. و-و این… فکر می‌کنم کلاً سیستم گرمایشی خاموش باشد و-و ما…
  5. دیشب یا امروز متوجه شدم که این هفتمین روزی است که در اتاقی بدون روشنایی و فقط با استفاده از نور برق مشغول مطالعه و دعا هستم تا خدا مهرها را بگشاید.
  6. خیلی‌ها یادداشت نوشتند، در دسته‌ی سؤال‌ها… یا سؤال‌هایی، کم و بیش، البته خیلی در بافت پرسش نمی‌گنجید. درخواست برگزاری جلسه‌ی شفا یا به هر حال اینکه یک روز بیشتر بمانم تا روز دوشنبه جلسه‌ی شفا داشته باشیم. پس من-من-من ممکن است، یعنی در حقیقت می‌توانم این کار را بکنم، اگر این خواست جماعت باشد که این کار را انجام دهند. می‌توانید به این فکر کنید و به من اطلاع دهید، اگر می‌خواهید بمانید و برای بیماران دعا کنیم.
  7. چون تمام این مدت را به این مهرها اختصاص دادم و خودم را فقط مشغول مهرها ساختم.
  8. پس به این فکر کنید و برایش دعا کنید و به من اطلاع دهید. و اگر خدا بخواهد، این امکان را دارم. قرار بعدی من در آلباکرکی در نیومکزیکو است که چند روز بعد است. باید برای انجام کاری به خانه بروم تا برای برگزاری یک همایش در آریزونا آماده شوم. و بعد، اگر اراده‌ی خدا باشد، برایش دعا کنید، من هم همین کار را خواهم کرد، بعداً بیشتر درمورد آن خواهیم دانست.
  9. من این را متوجه شدم. می‌دانم… می‌روید و درمورد بیماری صحبت می‌کنید، و این اتفاق می‌افتد. می‌بینید. این خانمی را که اینجا نشسته، می‌بینیم؛ اگر چیزی به او کمک نکند، مدت زیادی را اینجا نخواهد بود. پس ما-ما دعا می‌کنیم که خدا بخواهد. این چیزی است که بخاطرش اینجا هستید و از راه دور آمده‌اید. پس-پس روح‌القدس از همه چیزآگاه است. می‌دانید، پس او…
  10. ولی، می‌دانید، تلاش کرده‌ام که این زمان را به این مهرها اختصاص بدهم، چون برای همین در نظر گرفته‌ایم. ولی اگر موردی باشد…
  11. در هر حال، چند بیمار اینجا هستند که آمده‌اند تا برایشان دعا بشود؟ هر جا که هستید، دستتان را بلند کنید. اوه خدای من! همم! خب، چند نفر فکر می‌کنند که درست خواهد بود، به اراده‌ی خداوند، که بمانیم و این را داشته باشیم، دوشنبه شب را در نظر بگیریم و فقط برای بیماران دعا کنیم و دوشنبه شب جلسه‌ی شفا داشته باشیم؟ تمایل دارید که این کار را بکنید؟ این کار را می‌کنید؟ خب، پس اگر خدا بخواهد، انجامش خواهیم داد. ما-ما جلسه‌ی دعا برای بیماران را چهارشنبه، یا یکشنبه شب، یا دوشنبه شب خواهیم داشت و برای بیماران دعا می‌کنیم.
  12. امیدوارم که این امر برنامه‌ی گروهی را که قرار است با آنها آریزونا بروم، مختل نکند. آیا برادر نُرمن‌ امشب اینجا هستند؟ آیا این برنامه‌ی شما را مختل می‌کند؟ [برادر جین نرمن پاسخ می‌دهد: “خیر.”] برادر فرد و مابقی شما! اشکال ندارد؟ [بقیه می‌گویند: “بسیار خب.”] می‌بینید؟ اشکال ندارد. بسیار خب.
  13. پس، به خواست خدا دوشنبه شب برای بیماران دعا می‌کنیم. یک شب به این اختصاص داده می‌شود، کاملاً، فقط برای بیماران دعا می‌کنیم.
  14. آه، اکنون، حقیقتاً از این، یعنی خدمت به خداوند تحت این مهرها دارم لذت می‌برم. آیا شما از این لذت می‌برید، از بازگشایی مهرها؟ [جماعت می‌گویند: “آمین!”]
  15. اکنون، داریم از مهر پنجم یا، مهر ششم صحبت می‌کنیم این مهر از آیه‌ی دوازدهم باب ششم تا آیه‌ی هفدهم را دربر‌می‌گیرد. این یکی از مهرهای طولانی است. اتفاقات زیادی در آنجا رخ می‌دهد. و اکنون…
  16. هر بار مروری داریم به مطالب شب گذشته، تا یک پیش زمینه‌ای داشته باشیم.
  17. و-و قصد دارم مطلبی را هم عنوان کنم. در جعبه‌ی سؤالات چهار یا پنج یادداشت چهار یا پنج سؤال خیلی مهم را یافتم. به من گفته شده که… حتماً می‌خواهم عذرخواهی کنم. نوار ضبط می‌شود؟ ضبط روشن است؟ می‌خواهم از برادران خادمم و شما که اینجا هستید، عذرخواهی کنم. گفتند آن شب، زمانی‌که داشتم درباره‌ی ایلیا صحبت می‌کردم، در آن ساعت که آنها بودند… او گمان می‌کرد تنها کسی است که ربوده خواهد شد، یا تنها کسی که نجات خواهد یافت. بجای هفت هزار نفر گفتم هفتصد نفر. درست است؟ [جماعت می‌گویند: “بله.”] مسلماً بخاطر این اشتباه متأسفم. دوستان! من-من-من این را بهتر می‌دانم. این تنها یک اشتباه لفظی ساده بود، چون می‌دانستم که هفت هزار نفر بودند. این را درست نگفتم. من… و از شما تشکر می‌کنم. خوشحالم که به اینکه چه می‌گویم، توجه می‌کنید. چون می‌دانید. آن‌وقت، این… چون این هفت هزار نفر است.
  18. دو یا سه یادداشت در این مورد به دستم رسید که می‌گفت: “برادر برانهام! به گمانم اشتباه کردید.” گفته بود: “آیا این هفت هزار بجای هفتصد نبود؟”
  19. با خودم فکر کردم: “مسلماً من نگفتم هفتصد.” می‌بینید؟ و بعد من… بیلی.
  20. و بعد من، اولین کاری که کردم، یک یادداشت دیگر را برداشتم نوشته بود، “برادر برانهام! شما… به گمانم گفتید هفتصد.”
  21. و یک نفر گفته بود: “برادر برانهام! آیا این یک رویای روحانی بود که قرار است نمادی باشد و شما دارید این را الگو می‌کنید با هفت…؟” وقتی چنین فکری داشته باشید، باعث می‌شود تا افراد دچار نگرانی شوند و همین کافیست تا من را دچار نگرانی و آشفتگی کند.
  22. امروز وقتی این مهر گشوده شد، یک اتفاقی افتاد که مجبور شدم کاملاً به بیرون و داخل حیاط بروم و قدم بزنم. کمی در حیاط قدم بزنم. درست است. این تقریباً نفسم را گرفت، می‌بینید، شما از فشار صحبت می‌کنید؟ اوه خداوند! می‌بینید؟
  23. یک چیز دیگر، شما دارید کاملاً براساس چیزی که من می‌گویم، اعتماد و حرکت می‌کنید و خدا من را بخاطر چیزی که به شما می‌گویم، مسئول خواهد دانست. می‌بینید؟ پس من می‌بایست کاملاً از این چیزها مطمئن باشم، چون زمان بی‌نظیری است که در آن زندگی می‌کنیم. بله.
  24. داشتم به دوشنبه برای جلسه‌ی شفا فکر می‌کردم. برادر نویل! آیا این تداخلی با برنامه‌ی شما دارد؟ [برادر نویل می‌گوید: “به‌هیچ‌وجه. من اینجا خواهم بود.”] خوب است.
  25. برادر نویل عزیز، به شما می‌گویم، از ایشان فقط یکی درست کردند و بعد الگو را گم کردند. این یک… او قطعاً یک دوست و رفیق واقعی برای من بوده است، به شما خواهم گفت.
  26. خیمه اکنون ساخته شده و اتاق‌های ویژه‌ی مدرسه‌ی یکشنبه و همه ‌چیز آماده و مرتب است. برخی از شما که در اطراف اینجا، اطراف جفرسونویل زندگی می‌کنید، و می‌خواهید که به کلیسا بیایید، مکان خوبی در اختیار دارید، جایی برای آمدن، یعنی اتاق‌های مدرسه‌ی یکشنبه.
  27. معلم خوب، برادر نویل اینجا، مسئول کلاس بزرگسالان و یک شبان حقیقی است. این را برای تعریف از او نمی‌گویم، ولی ترجیح می‌دهم الآن شاخه‌ی گل رزی به او بدهم. تا اینکه یک حلقه گل کامل را بعد از وفاتش تقدیم کنم. برادر-برادر نویل را از زمانی‌که جوانی بیش نبودم، می‌شناسم. او ذره‌ای تغییر نکرده است. او همچنان همان اورمان نویل است، درست همان‌طور که همیشه بوده است.
  28. ملاقات با ایشان را به یاد دارم. او آن‌قدر به من لطف داشت که وقتی اینجا یک واعظ متدیست در شهر بود، از من دعوت کرد تا پشت منبر او قرار بگیرم. جماعت خوبی در کلارکسویل داشتیم، به گمانم اسمش هوارد پارک، کلیسای متدیست خیابان هریسون باشد. فکر کنم آنجا جایی است که او با شما آشنا شد، خواهر نویل. آنجا، چون خواهر آنجا عضو…
  29. در بازگشتم به کلیسا گفتم: “این یکی… این یکی از عزیزترین افراد است. یکی از همین روزها او را در نام خداوند عیسی تعمید می‌دهم.” و چنین شد.
  30. ایناهاش! اکنون او رفیق من و در کنار من است. انسانی شریف و قابل احترام. او همیشه در کنار من بوده است… در نزدیکی هرچه تمام‌تر. هرچه بگویم، با من پیش می‌رود و همراه می‌ماند. حتی زمانی‌که تازه ایمان آورده بود، آن زمان پیغام را درک نکرده بود، ولی به آن ایمان داشت و با آن ماند. این احترام و تکریم برای چنین برادری است. نمی‌توانم به اندازه‌ی کافی از او بگویم. خدا به او برکت بدهد. بسیار خب.
  31. اکنون یک مرور کوتاه داشته باشیم به شب گذشته و بازگشایی مهر پنجم. تمام مهرها را امشب مرور نمی‌کنیم، فقط به اندازه‌ای که به مهر پنجم بپردازیم.
  32. حال، متوجه شدیم که ضدمسیح بود که درحال تاخت بود و خود را در سه قدرت آشکار کرد. همه‌ی آنها در یک قدرت جمع شد و او سوار بر اسبی زرد رنگ تاخت، «موت»، به سمت هاویه (چاه بی‌انتها) برای هلاکت، جایی‌که از آن آمده بود و متوجه شدیم زمانی‌که…
  33. و کلام خدا می‌گوید: “وقتی دشمن چون سیل می‌آید، روح خدا استانداردی در مقابل آن برپا می‌کند.” و این را دیدیم که کاملاً در کتاب‌مقدس آشکار و اثبات شده، چون چهار حیوان بودند که به چهار باری که این سوار تاخت، پاسخ دادند.
  34. او هر بار سوار بر یک اسب بود، یک اسب سفید، بعد یک اسب سرخ، و یک اسب سیاه و بعد یک اسب زرد رنگ. و متوجه شدیم که، آن رنگ‌ها چه بودند و چه کاری کردند. بعد آن را با ادوار کلیسا تطبیق دادیم، کاری را که دقیقاً انجام داده‌اند، به صورت کامل دیدیم.
  35. از این‌رو، می‌بینید، هنگامی‌که کلام خدا در تطابق با یکدیگر قرار می‌گیرد، به این معنی است که این درست است. بله. ایمان دارم هرچه که با کلام خدا تطبیق دارد، همواره «آمین» است، می‌بینید؟
  36. حال، مثل اینکه کسی بگوید، رویایی داشته و بگوید که رویا چه بوده، می‌دانند که خداوند این را عطا می‌کند، چون با قوّت عظیمی می‌آید. خب، رویا شاید خوب باشد، ولی اگر در تطابق با کلام نباشد و برخلاف کلام باشد، درست نیست. می‌بینید؟
  37. شاید یک برادر یا خواهر مورمون اینجا حاضر باشد. یا شاید برخی این نوار را دریافت کنند. نمی‌خواهم بگویم که… برخی از بهترین افرادی که من و شما می‌خواهیم ملاقات کنیم، در بین مورمون‌ها هستند، افرادی بسیار خوب. و بعد نبی آنها، جوزف اسمیت که متدیست‌ها در مسیر سفر خودشان اینجا در ایلینوی او را کشتند. و بعد آن مرد-آن مرد نیکو، و رویا، به‌هیچ‌عنوان تردید ندارم که او یک رویا داشت. می‌بینید؟ باور دارم که او، انسان صادقی بود. ولی رویایی که داشت در تضاد با کتاب‌مقدس بود. می‌بینید؟ بنابراین، آنها نیاز داشتند که کتاب‌مقدس مورمون داشته باشند، تا آن را اجرا کنند می‌بینید؟
  38. برای من همین کافی است. این است. این تنها دلیل است، تنها کلام خدا. همین است. می‌بینید؟
  39. یک بار خادمی از یک کشور خارجی به اینجا آمد، و او… بیرون از اینجا او را دیده بودم به همراه… سوار بر یک ماشین، که… به همراه یک خانم. آنها به جلسه آمدند. و متوجه شدم که آنها دو یا سه روز رانندگی کرده بودند، تنها او و آن خانم، همراه هم، تا به آن جلسه بیایند. و زن سه یا چهار بار ازدواج کرده بود.
  40. این خادم وارد لابی هتلی که من بودم، شد. به سمت من آمد و با من دست داد من با او دست دادم، بلند شده بودم و داشتم با او صحبت می‌کردم. از او پرسیدم، گفتم: “هروقت فرصت داشتید، می‌توانم چند لحظه در اتاق خودم با شما صحبت کنم؟”

او گفت: “حتماً، برادر برانهام!”

  1. او را به اتاق بردم. به خادم گفتم: “آقای کشیش! شما در این کشور غریب هستید.” گفتم: “ولی این خانم شهرتی دارد.” گفتم: “آیا شما، یا شما از فلان و فلان مسیر به فلان و فلان مکان آمدید؟”

گفت: “بله، آقا!”

  1. گفتم: “نمی‌ترسید که این به نوعی…؟… تردیدی در شما ندارم، ولی فکر نمی‌کنید که این بر شهرت شما بعنوان یک خادم اثر می‌گذارد؟ فکر نمی‌کنید که باید الگویی بهتر از این ارائه بدهیم؟”

او گفت: “اوه، این خانم یک قدیس است.”

  1. گفتم: “تردیدی در این ندارم.” ولی گفتم: “اما برادر! مسئله این است که، هرکسی که به او نگاه می‌کند، می‌بیند که دارید چه کاری می‌کنید. او یک قدیس نیست.” و گفتم: “به گمانم بهتر است مراقب باشید. این فقط از یک برادر به یک برادر دیگر است.” و او گفت… و من گفتم: “این خانم چهار یا پنج بار ازدواج کرده است.”

و او گفت: “بله، این را می‌دانم.” گفت: “می‌دانید، من… من…”

  1. گفتم: “این را در کلیسایتان در خانه تعلیم نمی‌دهید، می‌دهید؟”
  2. بعد گفت: “نه، ولی…” گفت: “می‌دانید، در این‌باره یک رویا داشتم برادر برانهام!”

 گفتم: “خب، این خوب است.” گفتم…

  1. گفت: “اجازه می‌دهید؟” گفت: “به گمانم بتوانم کمی شما را در تعلیمتان در این‌باره اصلاح کنم.”
  2. و من گفتم: “بسیار خب.” و او… من گفتم: “من-من خوشحال می‌شوم که این را بدانم، آقا!”
  3. و او گفت: “خب.” گفت: “می‌دانید، در این رویا…” گفت: “در خواب بودم.”

و من گفتم: “بله.” آنجا متوجه شدم که این یک خواب بوده است. می‌بینید؟

  1. و او گفت: “همسر-همسر من…” گفت: “او درحال زندگی با مرد دیگری بوده است.” و گفت: “او به من خیانت می‌کرد.” و گفت: “سپس نزد من آمد و به من گفت: “اوه عزیزم! من را ببخش، من را ببخش.” گفت: “من-من-من متأسفم که این کار را کردم… از این به بعد صادق خواهم بود.” گفت: “مسلماً من او را خیلی دوست داشتم. او را بخشیدم و گفتم، بسیار خب.” و گفت: “سپس…”
  2. و گفت: “می‌دانید چه شد؟ سپس تفسیر این رویا را دریافت کردم.” گفت: “همین خانم بود.” گفت: “قطعاً او در تمام این مدت متأهل بوده است و تمام این چیزها.” و گفت که: “اشکالی ندارد که او ازدواج کند، چون خداوند خیلی او را دوست دارد. می‌تواند هرچند بار که می‌خواهد ازدواج کند. تا جایی‌که…”
  3. گفتم: “رویایتان خیلی قشنگ بود، ولی کاملاً خارج از مسیر درست بود.” گفتم: “این اشتباه است. نباید این کار را بکنید.” پس آن… می‌بینید؟
  4. اما هنگامی‌که می‌بینید کلام در تطابق با کلام قرار می‌گیرد، در جایی‌که کنار هم قرار می‌گیرند، از آن یک تداوم ثابت ایجاد می‌کند. کلام، جایی‌که این یکی چیزی را رها می‌کند، این یکی می‌آید و آن را کامل می‌کند و تصویر کامل را نشان می‌دهد.
  5. درست مثل کنار هم قراردادن حروف در جدول کلمات متقاطع. شما قطعه‌ای را پیدا می‌کنید که جایش آنجا باشد. هیچ‌چیز دیگری نیست که بتواند در آنجا قرار گیرد. بعد شما تمام تصویر را کامل می‌کنید.
  6. و تنها یک نفر هست که می‌تواند این کار را بکند، و آن هم بره است، و ما هم نگاهمان به اوست.
  7. ولی متوجه می‌شویم که اینها، سوارکار، یک سوار بود که بر این اسب‌ها سوار بود. و بعد ما او را دنبال کردیم، دیدیم که چه کاری کرده است، و در ادوار کلیسا متوجه شدیم که این دقیقاً همان کاری است که او انجام داده است.
  8. و بعد وقتی‌که سوار بر یک وحش مشخص بیرون رفت و یک کار مشخص را انجام داد، دیدیم که یکی هم فرستاده شد تا در برابر کاری که او کرد، نبرد کند.
  9. یکی بود که برای دوره‌ی نخست فرستاده شد، از بره… از شیر. مسلماً این کلام بود، یعنی مسیح.
  10. بعدی گوساله بود، در خلال ادوار تاریکی هنگامی‌که-هنگامی‌که کلیسا سازمان یافته بود ودگم‌ها را بجای کلام پذیرفته بود.
  11. و به یاد داشته باشید، تمام این امر بر پایه‌ی دو چیز است: یکی، یک ضدمسیح؛ و دیگری مسیح.
  12. امروز هم همچنان همان امر است. ما مسیح نصفه و نیمه نداریم. هیچ انسان مست عاقلی وجود ندارد، کبوتر سیاه سفیدی نیست. هیچ-هیچ-هیچ گناهکار مقدسی نیست، خیر. شما یا گناهکارید یا یک مقدس. می‌بینید؟ هیچ حد میانه‌ای وجود ندارد. شما یا تولد تازه دارید، یا تولد تازه ندارید. یا به روح‌القدس پر شده‌اید، یا از روح‌القدس پر نشده‌اید. مهم نیست که چقدر احساسات دارید، اگر به روح‌القدس پر نشده باشید، از آن پر نشده‌اید. می‌بینید؟ و اگر به آن پر شده باشید، زندگی‌تان آن را نشان می‌دهد، کاملاً با آن هماهنگ می‌شود. می‌بینید؟ نیازی نیست هیچ‌کس به کسی چیزی بگوید. این را می‌بینید، چون این یک مهر است.
  13. و متوجه آن وحوش شدیم، که هر بار چگونه تاختند. یکی فرستاده شد تا در رسالت خویش، در قدرت سیاسی، قدرت‌های مذهبی و سیاسی را با هم متحد سازد. دیدیم که خدا قوّت خویش را فرستاد تا با آن جنگ کند. برمی‌گردیم و می‌بینیم که دوره کلیسا چه بود، و مرور کردیم، و دیدیم که این‌گونه بود، دقیقاً به همان صورت.
  14. بعد دیدیم که یک دوره‌ی دیگر از راه رسید، و دشمن ضدمسیح را تحت نام مذهب فرستاد، تحت نام مسیح، تحت عنوان کلیسا… بله، آقا! حتی به نام کلیسا بیرون رفت. او گفت: “این کلیسای راستین است.” می‌بینید؟ ضدمسیح روسیه نیست. این ضدمسیح نیست.
  15. ضدمسیح آن‌قدر شبیه به مسیحیت راستین است، تا جایی‌که کتاب‌مقدس گفته: “هرکه را که پیش‌برگزیده نبود، فریب می‌دهد.” درست است. کتاب‌مقدس این را می‌گوید.”در ایام آخرهر چه که پیش‌برگزیده نباشد، گمراه خواهد کرد.” می‌گوید «برگزیدگان»، حال، هرکسی این عبارت را در پاورقی خود جستجو کند و ببیند که چه مفهومی دارد. می‌گوید «برگزیدگان، پیش‌برگزیده». می‌بینید؟ “این هرکه را که نامشان از بنای عالم در دفتر حیات بره مکتوب نبوده، فریب خواهد داد.”
  16. هنگامی‌که بره ذبح شد، اسامی در دفتر ثبت گردید. او امشب در قدس ایستاده است، در جلال، بعنوان یک شافی، برای تمام جان‌هایی که نامشان در آن دفتر مکتوب است، شفاعت می‌کند. هیچ‌کس به‌جز او آن نام را نمی‌داند. او کسی است که دفتر را در دست دارد، و او آگاه است. هنگامی‌که آخرین نفر وارد شود، آن‌وقت ایام شفاعت او به انتها رسیده است. او برای مطالبه‌ی آنچه شفاعتش را کرده است، می‌آید. او اکنون درحال انجام کار ولی و رهاننده است، و می‌آید تا خاصان خود را دریافت نماید. اوه خداوند!
  17. این باید هر مسیحی را بر این بدارد تا خویشتن را تفتیش نموده و در حضور خدا دستانش را برافرازد، و بگوید: “مرا پاک ساز خداوند! به زندگی من نظر کن، و مرا از بدی‌هایم آگاه ساز. تا زودتر آن را از خود دور کنم.” زیرا اگر عادل به دشواری نجات یابد بی‌دین و گناهکار کجا یافت خواهد شد؟ اکنون زمان تفتیش است.
  18. اگر این را بخواهید که دریابید، و بخواهید که… و این کلام را بدهید. (نمی‌خواهم در این مورد سؤالی بپرسید، چون این من را به یک سمت دیگر می‌برد؛ منظورم زمانی است که سؤالاتتان را مکتوب می‌کنید. فکر می‌کنم در هر صورت سؤالات تحویل داده شده‌اند.) اکنون زمان تحقیق درمورد داوری است. درست است. حال، وقتی به کرّناها برسیم به آن خواهیم پرداخت، یا پیاله‌ها، و قبل از آن‌که وای‌ها اعلام شود، متوجه آن داوری خواهیم شد. می‌بینیم که این حقیقت است. و سه فرشته‌ای که زمین را می‌زنند، و فریاد می‌زنند، می‌دانید، “وای! وای! وای بر ساکنان زمین.”

 ما در دورانی شگرف زندگی می‌کنیم، دورانی‌که…

  1. می‌دانید چیزهایی که الآن در آن هستیم، که داریم بررسی می‌کنیم، مربوط به بعد از زمانی است که کلیسا ربوده شده باشد. این امور در مقطع مصیبت‌های عظیم است. و فکر می‌کنم این باید در قلب هر ایمانداری مشخص شود که این کلیسا هرگز وارد مصیبت‌های عظیم نخواهد شد. نمی‌توانید، در هیچ‌جایی، کلیسا را در مصیبت‌ها قرار دهید. من… کلیسا را آن جا می‌گذارید، ولی عروس را نه. می‌بینید، عروس ربوده شده است.
  2. زیرا، می‌دانید، او حتی یک گناه هم ندارد، و هیچ ایرادی بر وی نیست. فیض خدا عروس را پوشانده است. و پاک‌کننده، هر گناهی را آن‌قدر دور کرده است که حتی اثری از آن نیست. هیچ‌چیزی جز پاکی و کمال در حضور خدا ندارد. اوه. این باید باعث شود که عروس در حضور خدا زانو زده و فریاد برآورد.
  3. یاد یک داستان کوتاه می‌افتم، اگر در این مقدمه خیلی وقتتان را نگیرم. من… من-من این را برای یک هدفی انجام می‌دهم، تا احساس کنم، تا زمانی‌که احساس کنم روح برای شروع آماده است.
  4. این-این یک امر مقدس است. می‌بینید؟ این، می‌دانید، چه کسی از آن امور آگاه است؟ هیچ‌کس جز خدا. و آنها قرار نیست مکشوف شوند، و در کتاب‌مقدس ثابت کردیم که آنها نمی‌توانند مکشوف شوند تا به این دوران. این کاملاً درست است. می‌بینید؟ آنها حدس زده شده بودند، ولی الآن می‌بایست آنها را دقیقاً دریافت کنیم، حقیقت را، حقیقت اثبات‌شده را. می‌بینید؟ توجه کنید.
  5. دختری در غرب بود که چطور عاشق… مردی عاشق او شده بود، بعنوان خریدار گاو به نمایندگی از شرکت آرمور به آنجا آمده بود. و آنها یک…
  6. یک روز رئیس آمد، پسر رئیس از شیکاگو آمد، و مسلماً، آنها لباس‌های معمولی منطقه‌ی غرب را می‌پوشند. دختران آنجا، همه لباس‌های زیبایشان را پوشیده بودند، هرکدام می‌خواست این پسر را بدست بیاورد، می‌دانید، چون او پسر رئیس بود. پس آنها همه بهترین لباس‌های منطقه‌ی غربی را بر تن کردند.
  7. این امر در غرب متداول است. آنها اخیراً یکی از این رویدادها داشتند. برادر مگوایر، فکر کنم الآن اینجا باشد، آنها او را در مرکز شهر گرفتند و چون لباس مخصوص آن منطقه را بر تن نداشت، او را به زندان انداختند. او را به یک دادگاه نمایشی بردند در آنجا او را جریمه کرده و وادارش کردند که لباس غربی خریداری کند. خیلی از آنها را دیده‌ام که با اسلحه‌هایی به این بلندی روی دوششان قدم می‌زنند. آنها آنجا بومی رفتار می‌کنند، آنها تلاش می‌کنند با چیزی که متعلق به گذشته است، زندگی کنند. می‌بینید؟
  8. و بعد، در کنتاکی شما سعی می‌کنید که در دوران گذشته‌ی شرق زندگی کنید، هنوز در دوران رِنفرو ولی و این چیزها باشید. دوست دارید به دوران قدیم برگردید. یک چیزی هست که مسبب آن می‌گردد.
  9. ولی وقتی برمی‌گردد، که برگردیم به انجیل اصلی و اولیه، نمی‌خواهید که این کار را انجام بدهید، شما یک چیز مدرن را می‌خواهید. این نشان می‌دهد که شما…
  10. چه چیزی باعث می‌شود که یک مرد کار غلط را انجام بدهد؟ چه چیزی باعث می‌شود که او مشروب بنوشد و ادامه دهد، یا یک زن مرتکب خطا بشود؟ بخاطر این است که زن دارد سعی می‌کند… یک چیزی در او هست که عطش دارد. یک چیزی در آن مرد هست که عطش دارد. و آنها سعی دارند آن عطش مقدس را با امور دنیا سیراب سازند. درحالی‌که خدا باید آن رفع عطش باشد. او شما را این‌گونه ساخت، تا عطش داشته باشید. به همین دلیل است که شما تشنه‌ی چیزی هستید. خدا شما را این‌گونه ساخت، تا شما آن عطش مقدس را به سمت او برگردانید، می‌بینید؟ ولی هنگامی‌که تلاش می‌کنید آن عطش را رفع کنید… چطور کسی جسارت انجام آن را دارد؟ شما حق انجام آن را ندارید، که تلاش کنید آن عطش مقدس را که در شما تشنه‌ی چیزی است، رفع کنید و تلاش کنید که با امور دنیا آن را ارضا کنید. نمی‌توانید این کار را بکنید. تنها یک چیز است که آن را پر خواهد ساخت، آن هم خداست. او شما را این‌گونه ساخته است.
  11. پس این دختر یک لباس غربی معمولی برای این پسر در وقت آمدنش برتن کرد. هریک از دختران مطمئن بودند که پسر را بدست خواهند آورد.
  12. او فقط یک دخترخاله‌ی یتیم در مزرعه بود که تمام کارها را برای آنها انجام می‌داد. چون، آنها باید ناخن‌هایشان را مرتب می‌کردند، می‌دانید، پس بخاطر دستانشان نمی‌توانستند ظرف‌ها را بشورند یا کاری بکنند… او بود که کارهای واقعاً سخت را انجام می‌داد.
  13. و هنگامی‌که سرانجام پسر از راه رسید، آنها به روش غربی و قدیمی، با یک درشکه به استقبال او رفتند. هنگام ورود تیر اندازی می‌کردند و فریاد می‌زدند، می‌دانید، خودنمایی می‌کردند. آن شب یک برنامه‌ی رقص بزرگ برپا کردند، یک رقص سنتی و قدیمی و تمام گلّه‌داران اطراف برای رقص و پایکوبی آمدند. و نخستین چیز، می‌دانید، این یوبیل برای دو یا سه روز ادامه داشت.
  14. بعد یک شب، این پسر به بیرون رفت، تا جایی‌که… از آنجا خارج شد تا کمی استراحت کند. و از این دختران فاصله گرفت. بر حسب اتفاق نگاهش به سمت آغل جلب شد. یک دختر تقریباً ژنده‌پوش را آنجا دید. دخترک ظرفی پر از آب داشت و داشت ظرف‌ها را می‌شست. پسر با خودش فکر کرد: “قبلاً هرگز او را ندیده‌ام، نمی‌دانم از کجا آمده است.” پس مسیرش را تغییر داد تا از کنار درشکه دور بزند و به آن سمت برود، به کنار آغل و به ملاقات دختر رفت.
  15. دختر پا‌برهنه بود. دست از کار کشید و سرش را به زیر انداخت. می‌دانست که او کیست و بسیار خجالت‌زده بود. او این فرد بزرگ را می‌شناخت. و او فقط دخترخاله‌ی آن دختران دیگر بود. پدر آنها سرکارگر این کمپانی بزرگ آرمور بود، پس او همچنان سرش را پایین انداخته بود. بخاطر پابرهنه بودن خجالت‌زده بود.
  16. پسر گفت: “اسمت چیست؟” دختر جواب داد. پسر گفت: “چرا تو در بین مابقی آنها نیستی؟” دختر به نوعی بهانه تراشی کرد.
  17. و بعد، شب بعد، پسر دوباره منتظر او ماند. سرانجام… پسر آنجا نشسته بود. آنها همه مشغول بودند. پسر روی حصار آغل نشسته بود و منتظر بود که بیاید و آب ظرف را خالی کند. پسر او را نگاه می‌کرد. او به دختر گفت، گفت: “هدف من از بودن در اینجا را می‌دانی؟”

دختر گفت: “نه، آقا! نمی‌دانم.”

  1. گفت: “هدف من از بودن در اینجا یافتن یک همسر است.” گفت: “در تو شخصیتی یافتم که آنها ندارند.” من داشتم به کلیسا فکر می‌کردم. می‌دانید. گفت: “با من ازدواج می‌کنی؟”

دختر گفت: “من؟ من؟ من-من نمی‌توانم به چنین چیزی فکر کنم.”

  1. می‌بینید، این پسر رئیس اصلی است. او مالک تمام شرکت‌ها و گلّه‌داری‌های سرتاسر منطقه بود، می‌بینید. گفت، گفت: “بله.” پسر گفت: “نمی‌توانستم در شیکاگو کسی را بیابم. من-من یک همسر واقعی می‌خواهم. یک همسر باشخصیت. و چیزهایی را که به دنبالشان هستم، در تو می‌بینم.” گفت: “با من ازدواج می‌کنی؟” دختر گفت: “خب…” این او را مبهوت کرده بود. و دختر گفت: “بله.”
  2. و پسر گفت: “خب…” به او گفت که باز خواهد گشت. گفت: “حال، تو فقط خودت را آماده کن. سال دیگر در همین روز باز خواهم گشت. خب، و به دنبالت می‌آیم و تو را از اینجا می‌برم. دیگر مجبور نخواهی بود این‌گونه کار کنی. من با تو ازدواج خواهم کرد. به شیکاگو می‌روم و برایت خانه‌ای خواهم ساخت که هرگز تابه‌حال ندیده‌ای.”
  3. دختر گفت: “من-من هرگز خانه‌ای نداشته‌ام، من یتیم هستم.”
  4. پسر گفت: “برایت یک خانه خواهم ساخت، یک خانه‌ی حقیقی.” گفت: “باز خواهم گشت.”
  5. در طول این مدت پسر با او در ارتباط بود. دختر هر کاری که می‌توانست انجام می‌داد تا با درآمد روزی یک دلارش کمی پس‌انداز داشته باشد، یا هر هزینه‌ی دیگری که داشت، تا برای خودش یک لباس عروسی بخرد. یک نماد عالی از کلیسا! می‌بینید؟ می‌بینید؟ او جامه‌ی خویش را مهیّا کرد.
  6. و می‌دانید، زمانی‌که این رخت عروسی را نشان داد، دخترخاله‌هایش گفتند: “دخترک فقیر ساده! یعنی فکر می‌کنی که مردی چون او می‌خواهد سروکاری با تو داشته باشد؟”
  7. دخترک گفت: “ولی او به من قول داده است.” آمین! گفت: “او قول داده است.” گفت: “من به حرف او ایمان دارم.”
  8. گفتند: “اوه، او فقط تو را دست انداخته است.” گفتند: “اگر می‌خواست کسی را انتخاب کند، کسی از آنها را انتخاب می‌کرد.”
  9. ” بله” گفت: “ولی به من قول داد و من منتظرش هستم.” آمین! من هم هستم.
  10. همین‌طور زمان سپری می‌شد. سرانجام آن روز فرا رسید، ساعتی که او قرار بود آنجا باشد. پس دختر جامه‌ی خود را بر تن کرد. حتی خبری از او نشنیده بود. ولی می‌دانست که او آنجا خواهد بود، پس لباس عروس خود را بر تن کرد و همه چیز را آماده کرد.
  11. خب، آنها حقیقتاً آنجا به او خندیدند. رئیس اصلی به دنبال سرکارگر فرستاده بود، یا-یا… هیچ‌یک از دختران چیزی در این‌باره نشنیده بودند و این برایشان یک امر اسرارآمیز بود. این هم به همین صورت است. مسلماً همین‌طور است.
  12. ولی این دختر در مواجهه با تمام اینها، فقط به اینکه به او به دنبالش خواهد آمد، ایمان داشت.
  13. پس آنها حسابی به او خندیدند. دستانشان را دور یکدیگر حلقه کرده و دور او می‌رقصیدند. می‌گفتند: “هاهاه!” می‌دانید، می‌خندیدند، این‌گونه و می‌گفتند: “دختر ساده‌ی بینوا.”
  14. او همچنان آنجا ایستاده بود و شرمنده نبود. او گل‌هایش را در دست گرفته بود و لباس عروسی خود را مهیّا کرده بود، می‌دانید او سخت تلاش کرده بود. می‌دانید. “عروس او خود را مهیّا ساخته است.” او با گل‌هایی در دست، منتظر است.
  15. آنها می‌گفتند: “به تو گفتیم که این کار اشتباه است، او نمی‌آید.”

گفت: “پنج دقیقه‌ی دیگر مانده است.” گفت: “او اینجا خواهد بود.”

اوه، آنها فقط می‌خندیدند.

  1. درست در زمانی‌که ساعت قدیمی پنج دقیقه را نشان داد، صدای تاخت اسب‌ها را شنیدند، خاک زیر چرخ‌ها بلند شده بود. درشکه‌ی قدیمی متوقف شد.
  2. دختر از بین آنها بیرون پرید و پسر هم از کالسکه بیرون آمد، دختر در آغوش او جای گرفت. پسر گفت: “عزیزم! دیگر همه چیز تمام شد، اقوام فرقه‌ای او آنجا نشسته و در حیرت نظاره‌گر بودند. او به منزل خود در شیکاگو رفت.
  3. یک وعده‌ی بزرگ دیگر مانند آن را نیز می‌شناسم. “می‌روم تا مکانی را برای شما مهیّا کنم؛ برمی‌گردم تا شما را ببرم.” شاید بگویند ما دیوانه هستیم. ولی برادر! برای من، هم اکنون، و با گشوده شدن این مهرها بدین صورت، تحت این امر ماوراءالطبیعه، همین‌طور که ساعت زمان به سمت ابدیت می‌رود، تقریباً می‌توانم صدا را بشنوم. می‌توانم ببینم که فرشته آنجا ایستاده می‌گوید، در انتهای پیغام فرشته‌ی هفتم. “دیگر زمانی نخواهد بود.” یکی از این روزها، آن عروس وفادار به آغوش عیسی پرواز خواهد کرد، تا به منزل پدر برده شود. همین‌طور که پیش می‌رویم، به این چیزها فکر کنیم.
  4. توجه کنید به خدمت شیر، کلام؛ گوساله، زحمت قربانی‌شدن؛ ذکاوت و حکمت اصلاحگران؛ و عصر عقاب که وارد می‌شود، برای این است که این چیزها را مکشوف نموده و نشان بدهد.
  5. و نیز، در جلسه‌ی شب گذشته با این مهر متوجه گشوده‌ شدن سرّ عظیمی شدیم که کاملاً برخلاف برداشت و درک قبلی من بود. برفرض درست بودن آن، من همیشه فرضم این بود که درست است و جان‌های زیر مذبح را شهدای مسیحی اولیه در نظر می‌گرفتم. ولی دیشب، هنگامی‌که خدا آن مهر را برای ما گشود، متوجه شدیم که این به‌هیچ‌وجه ممکن نیست، این آنها نبودند. آنها به جلال رفته بودند، به سمت دیگر منتقل شده و آنجا بودند. متوجه شدیم که این یهودیانی بودند که در خلال زمان…
  6. از خوانده ‌شدن یکصد و ‌چهل‌ و چهار هزار تن، که امشب و فردا بدان خواهیم پرداخت. مابین مهر ششم و مهر هفتم، یکصد و ‌چهل‌ و چهار هزار نفر خوانده می‌شوند.
  7. و بعد می‌بینیم که آنها شهدایی هستند که کشته شده بودند و در عین حال هنوز… جامه‌ی سفید بر تن داشتند، ولی نامشان در دفتر حیات بره بود. و جامه‌ها به آنها داده شد، به هریک از آنها. و به آن پرداختیم، و گمان نمی‌کنم که چیزی در دنیا باشد به غیر از این گروه یهودیان که از یک دوره‌ی پیش از مصیبت عبور کردند. زمانی‌که، در طول آخرین جنگ‌ها، آنها… آنها-آنها می‌بایست مورد نفرت همگان قرار می‌گرقتند. آیشمن میلیون‌ها نفر از آنها را در آلمان کشت. شما اخیراً درباره‌ی محاکمه‌ی او شنیده‌اید. میلیون‌ها انسان بی‌گناه کشته شدند، یهودیان، تنها به دلیل اینکه یهودی بودند و نه هیچ دلیل دیگری.
  8. کتاب‌مقدس در اینجا گفت که: “آنها بخاطر شهادتشان از خدا و بخاطر کلام خدا و شهادتی که داشتند، کشته شدند.” و متوجه هستیم که عروس، کلام خدا و شهادت عیسی ‌مسیح بود. اما اینها شهادتی از عیسی مسیح نداشتند.
  9. و می‌بینیم کتاب‌مقدس در رومیان 11 می‌گوید که: “تمامی اسرائیل، اسرائیل پیش‌برگزیده، نجات خواهد یافت.” این را می‌دانیم و در آنجا این جان‌ها را دیدیم.
  10. اکنون ببینید که چقدر نزدیک است. چرا این نمی‌توانست در گذشته باشد؟ چون قبلاً اتفاق نیفتاده بود. اکنون می‌توانید این را درک کنید. می‌بینید. روح‌القدس عظیم، وقوع تمام این امور را در خلال ادوار و زمان‌ها دیده بود و اکنون مکشوف گشته است و بعد شما به آنجا نظر می‌کنید و می‌بینید که حقیقت است. آنجا جایی است که در آن قرار دارد.
  11. حال، این شهدای دوران مصیبت، یا قبل از مصیبت توسط آیشمن است. حال، آنها تنها نمادی از شهدای یکصد و ‌چهل‌ و چهار هزار تن هستند که ما بین مهر ششم و هفتم به آن خواهیم پرداخت.
  12. و مهر هفتم فقط یک چیز است، فقط همین، و این، “خاموشی قریب به نیم ساعت در آسمان است.” و فقط خدا قادر به مکشوف ساختن آن است، در هیچ‌کجا حتی در نماد و نشانه هم بیان نشده است. این مربوط به فردا شب است. برای من دعا کنید.
  13. حال همین‌طور که به مهر ششم می‌پردازیم، به خوبی دقت کنید. اکنون که به مهر ششم می‌پردازیم، باشد که پدر آسمانی ما را امداد نماید. اکنون آیه‌ی دوازدهم از باب ششم.

و چون مهر ششم را گشود… دیدم که زلزله‌ای عظیم واقع شد و آفتاب چون پلاس پشمی سیاه گردید و تمام ماه چون خون گشت؛

 و ستارگان آسمان… بر زمین فرو ریختند، مانند درخت انجیری که از باد سخت به حرکت آمده، میوه‌های نارس خود را می‌افشاند.

 و آسمان چون طوماری پیچیده شده، از جا برده شد و هر کوه و جزیره از مکان خود منتقل گشت.

 و پادشاهان زمین و بزرگان و سپهسالاران و دولتمردان و جباران… و هر غلام و آزاد خود را در مغازه‌ها و صخره‌های کوه‌ها پنهان کردند.

  1. متوجه این شدید؟ آنها را ببینید، «جباران»، آنها چه‌کار کرده‌اند؟ “از خمر زنای فاحشه سرمست شده‌اند.” می‌بینید؟ این دقیقاً همان نوع افرادی هستند که از خمر وی نوشیدند، می‌بینید؟

و به کوه‌ها و صخره‌ها می‌گویند که بر ما بیفتید و ما را مخفی سازید از روی آن تخت‌نشین و از غضب بره.

 زیرا روز عظیم غضب او رسیده است و کیست که می‌تواند ایستاد؟

  1. چه معارفه‌ای… می‌بینید. اکنون سوار و وحش‌های او، و حیواناتی که در پاسخ به او بودند، دیگر دیده نمی‌شوند. در آن زمان ما به بالا برده شده‌ایم، جان‌های زیر مذبح را می‌بینیم، اکنون این، از زمان، این شهدا، یهودیان ارتودکس هستند که در ایمان مسیحی مردند… یا در ایمان مذهبی، چون نمی‌توانستند که مسیحی باشند.
  2. به یاد داشته باشید، خدا چشمان آنها را کور کرده بود و برای مدت طولانی کور خواهند بود، تا زمانی‌که کلیسای امت‌ها از راه برداشته شده و به بالا برده شده باشد. چون خدا با این دو قوم هم‌زمان کار نمی‌کند، چون کاملاً برخلاف کلام اوست.
  3. به یاد داشته باشید، او همواره با اسرائیل بعنوان یک قوم کار می‌کند. این قوم اسرائیل است.
  4. اما درمورد امت‌ها، در فرد عمل می‌کند. به قومی که از میان امت‌ها برگرفته شده است. و این می‌بایست، امت‌ها، می‌بایست… از تمامی اقوام جهان تشکیل می‌شد، پس هرازگاهی یک یهودی بدان وارد می‌شود. می‌بینید؟ درست مانند یک عرب، یک ایرلندی، و هندی یا هرچیز دیگری، این تمام اقوام جهان است، که در کنار هم دسته گل عروس را تشکیل می‌دهد.
  5. تا زمانی‌که نوبت به کار کردن با اسرائیل می‌رسد، در این آخرین بخش از هفتادمین هفته، او با آنها بعنوان یک قوم کار می‌کند، کار امت‌ها به پایان رسیده است. زمان بسیار نزدیک است، شاید هم همین امشب باشد، که خدا کاملاً از امت‌ها برخواهد گشت. دقیقاً، او چنین گفت: “دیوارهای اورشلیم را پایمال خواهند کرد، تا زمانی‌که دوره‌ی امت‌ها به اتمام رسیده باشد، زمان به انتها رسیده است.” بله، آقا!
  6. و بعد: “هرکه خبیث است باز خبیث بماند و هرکه عادل است، باز عدالت کند.” می‌بینید؟
  7. و دیگر خونی برتخت… در قدس نیست. دیگر خونی بر مذبح نیست. قربانی برداشته شده و چیزی باقی نیست به‌جز رعد و داوری. و این دقیقاً چیزی است که امشب اینجا ریخته شده است. می‌بینید، بره… عمل شفاعت خود را ترک گفته است. عمل شفاعت بر روی تخت به تمام رسیده است و قربانی، همان‌طور که به کاملیت آن را در نماد دیدیم، خویشاوند و رهاننده، بره‌ی آغشته به خونی که پیش آمد، بره‌ای که ذبح شده بود، یک بره‌ی خونین، که کشته شده بود، مضروب شده بود، پیش آمد و کتاب را از دست او گرفت. این یعنی، ایام به‌سرآمده است. او اکنون دارد می‌آید تا آنچه را که فدیه کرده است، مطالبه نماید. آمین! این یک حسی درون من ایجاد می‌کند.
  8. و می‌بینیم که یوحنا گفت: “و چون مهر ششم را گشود، دیدم که زلزله‌ای عظیم واقع شد.” پس تمام طبیعت مختل شد. می‌بینید؟
  9. خدا درحال انجام کارهای بزرگی بوده، مانند شفای بیماران، گشودن چشمان کوران، و انجام کارهای عظیم.
  10. ولی، در اینجا مشاهده می‌کنیم که طبیعت، بله، تمام طبیعت دچار آشفتگی شد. ببینید که چه اتفاقی رخ داد. “زلزله، تاریک شدن آفتاب، عدم تابش ماه، فرو افتادن ستارگان.” و همه‌ی این چیزها درست در زمان گشوده شدن مهر ششم اتفاق افتاد. این زمانی است که اتفاق می‌افتد، بلافاصله پس از اعلام کردن این شهدا، می‌بینید. شهدا به اتمام رسیده بودند.
  11. اکنون می‌بینید که ما دقیقاً در آستانه‌ی آن زمان هستیم. ممکن است، هر‌آن ممکن است، چون کلیسا تقریباً مهیّای صعود خویش است. اما به خاطر داشته باشید، زمانی‌که این اتفاق‌ها رخ بدهند، عروس اینجا نخواهد بود. این زمان مصیبت‌هاست، زمان تطهیر کلیسا، این برایش مقرر شده تا از آن عبور کند، نه عروس. او عروس نازنین خویش را خارج کرده است. بله، آقا! عروس، او عروس را فدیه کرده است. این به نوعی… این انتخاب خود اوست. گزینش خود او، مثل هر مردی که عروس خود را برمی‌گیرد. می‌بینید؟ حال، زمین لرزه…
  12. حال بیایید آیات مختلف را با هم مقایسه کنیم. می‌خواهم… قلم و کاغذ همراه دارید؟ می‌خواهم کاری برایم انجام بدهید. اگر می‌خواهید بنویسید، این را بنویسید، مگر اینکه بخواهید نوار را تهیه کنید. اکنون ما… می‌خواهم که این را با من بخوانید.
  13. آیات مختلف مربوط به این رویداد بزرگ را مقایسه می‌کنیم، یا این سرّ عظیم، یا راز که تحت مهر ششم کتاب رستگاری بود، برای ما روشن بشود. اکنون به یاد داشته باشید، اینها اسرار مخفی بودند و شش مهر، همه با هم، یک کتاب بزرگ هستند. شش طومار به همراه هم، و این تمام کتاب رستگاری را باز می‌کند. این طریقی است که تمام زمین فدیه شده بود.
  14. به همین دلیل بود که یوحنا گریست، چون اگر کسی قادر نبود که کتاب را دریافت کند، تمام خلقت، همه چیز فنا می‌شد. جهان برمی‌گشت به اتم‌ها و ملکول‌ها و نور کیهانی و دیگر حتی خلقتی و شخصی و هیچ‌چیز دیگری باقی نبود. چون آدم حق خود بر آن کتاب را از دست داده بود. او زمانی‌که به همسر خود گوش کرد، آن را از دست داد. و زن هم بجای کلام خدا به استدلال‌های شیطان گوش کرده بود. می‌بینید؟ این توقیف شده بود.
  15. بعد، نمی‌توانست به دستان کثیف شیطان بیفتد، که با وسوسه زن را از راه به در کرد. پس بنابراین، کتاب به مالک اصلی آن بازگشت، چنان‌که هر سند قطعی چنین خواهد کرد. می‌بینید، برمی‌گردد به مالک اصلی آن، و آن مالک خدا بود، خالق، که آن را ساخته بود. و او آن را در اختیار دارد.
  16. و یک بهایی وجود دارد، آن هم رستگاری است. یک بهایی برای رستگاری هست، و کسی نبود که قادر به انجام آن باشد. پس او گفت، او شریعت خود را ساخت، قانون خویشاوند رهاننده‌ی خویش را، بعد، نتوانستند کسی را بیابند. هر انسانی با آمیزش جنسی متولد شده بود، توسط اشتیاق جنسی، او در گناه اولیه بوده، شیطان و حوا، پس نمی‌توانست این کار را بکند. در او چیزی نیست. نه پاپ مقدس، کشیش، دکتر الهیات، هرکسی که باشد، هیچ‌کس شایسته نبود. و نمی‌توانست یک فرشته باشد، چون باید خویشاوند می‌بود، می‌بایست یک انسان می‌بود.
  17. پس خدا خودش شد خویشاوند، با گرفتن یک جسم، از طریق باکره‌زایی. و او خون خویش را ریخت. این خون یک یهودی نبود. خون یک غیر یهودی نبود. این خون خدا بود. می‌بینید؟ کتاب‌مقدس می‌گوید: “ما به‌واسطه‌ی خون خدا نجات یافتیم.”
  18. فرزند، خون پدر را دریافت می‌کند، این را می‌دانیم. همه چیز در جنس مذکر، هموگلوبین را تولید می‌کند… و متوجه می‌شویم، مانند تخم‌گذاشتن مرغ، او می‌تواند تخم بگذارد، ولی اگر خروس، یا جفت او، با او نبوده باشد، بارور، جوجه نخواهد شد، چون بارور نیست. زن فقط یک پرورش‌دهنده است که حامل تخم است. ولی تخم… نطفه از جنس مذکر می‌آید.
  19. در این مورد، جنس مذکر خود خدا بود. این‌گونه است که می‌گوییم، بالا پایین است، و بزرگ کوچک است. خدا آن‌قدر بزرگ بود تا جایی‌که خودش را در قالب یک چیز کوچک، در یک نطفه‌ی کوچک، در رحم یک باکره شکل داد. و در حول آن، او سلول‌ها و خون را پرورش داد. او متولد شد و بر زمین رشد کرد. و از آن شروع، دست نخورده، بدون شوق جنسی در آن، به‌هیچ‌عنوان.
  20. و بعد او آن خون را داد، چون خویشاوند ما شده بود. و او خویشاوند و رهاننده بود. و او آن خون را ریخت، آزادانه. مجبور نبود، ولی آزادانه آن را داد تا فدیه کند.
  21. سپس او بر مذبح خدا قرار می‌گیرد و در آنجا منتظر می‌ماند، درحالی‌که خدا کتاب رستگاری را در دست دارد. و بره‌ی خونین بر مذبح قربانی می‌ایستد. بره آنجاست، تا فدیه کند، تا شفاعت کند.
  22. چطور کسی جرأت می‌کند که بگوید مریم، یا هر انسان فانی دیگری می‌تواند یک شافی باشد! نمی‌توانید شفاعت کنید، مگر اینکه خونی در آنجا باشد. بله، آقا! “در میان خدا و انسان یک متوسطی است یعنی انسانی که مسیح عیسی باشد.” این چیزی است که کتاب‌مقدس می‌گوید. او آنجا ایستاده، تا زمانی‌که آخرین جان فدیه شده باشد، سپس می‌آید و آنچه فدیه نموده است را مطالبه می‌نماید. اوه، چه پدر عظیمی است!
  23. اکنون به خاطر داشته باشید، همواره چنین تعلیم داده‌ام که: “به گواه دو یا سه نفر، هر کلامی استوار می‌گردد.” و کلام، درست مثل آنکه شما نمی‌توانید یک آیه را بگیرید و چیزی را اثبات کنید، مگر اینکه چیز دیگری در تطابق با آن وجود داشته باشد. می‌بینید؟
  24. می‌بینید، می‌توانم یک آیه را بگیرم که می‌گوید: “یهودا رفت و خود را حلق‌آویز کرد.” و یک آیه‌ی دیگر را بگیرم و بگویم: “تو نیز برو و چنین بکن.” می‌بینید؟ این با مابقی کلام همخوانی ندارد.
  25. و با خود فکر کردم، تحت مهر ششم از زمانی‌که روح‌القدس آن را گشود، و دیدم که چه بود. آن‌وقت فکر کردم که خوب است امشب به کلاس حاضر، چیزی کمی متفاوت ارائه کنم. می‌بینید؟ چون، ممکن است اینکه همواره به صحبت‌ کردن من گوش کنید، کمی خسته کننده باشد، پس فکر کردم که کار متفاوتی انجام دهیم.
  26. اکنون توجه کنید. این رویداد بزرگ تحت کتاب سرّ رستگاری مهر شده بود. اکنون بره این را در دست خود دارد و می‌خواهد آن را بگشاید.
  27. اکنون نگاه کنیم به متی باب بیست و چهارم، خود بره است که صحبت می‌کند. حال، هرکسی می‌داند که مسیح مؤلف تمام کتاب است، تا جایی‌که بدان مربوط می‌شود. ولی این سخنرانی او در اینجاست، یا-یا موعظه‌ی او برای قوم، بسیار خب، برای یهودیان.
  28. اکنون می‌خواهم کتابتان را این‌گونه در متی 24 واین‌گونه در مکاشفه 6 باز کنید [برادر برانهام کتاب‌مقدسش را در این دو باب باز می‌کند.] و بیایید یک چیزی را اینجا با هم مقایسه کنیم.
  29. حال، به این دقت کنید، و می‌توانید متوجه شوید که چگونه است. می‌بینید، چیزی که بره در اینجا دارد نشان می‌دهد، دقیقاً در نماد، چیزی که اینجا در کلام گفت دقیقاً آن را انجام می‌دهد، این آن را تأیید می‌کند. حال، همه‌اش همین است، اینجا… اینجا دارد از آن صحبت می‌کند، و اینجا جایی است که این اتفاق افتاده است. می‌بینید؟ این یک اثبات کامل است.
  30. اکنون نگاه کنیم به باب بیست و چهارم متی، و مکاشفه باب شش، و با انجیل متی باب 24 مقایسه کنیم. همه‌ی ما می‌دانیم که این بابی است که هر محقق یا هرکسی بدان اشاره می‌کند تا-تا درمورد مقطع مصیبت‌ها صحبت کند. همواره از متی باب بیست و چهار یاد می‌شود. و اکنون… اگر چنین باشد، اکنون ما… چون می‌دانیم که مهر ششم، مهر داوری است. مهر داوری است، دقیقاً چیزی است که هست.
  31. حال، می‌بینید، ما تاخت ضد‌‌مسیح را شاهد بوده‌ایم. رفتن کلیسا را دیده‌ایم، این اکنون به اتمام رسیده است، به بالا رفته است. سپس شهدا را می‌بینیم، شهدای یهودی، آن‌سو، زیر مذبح. اکنون اینجا پیش‌آمدن داوری است بر مردمی که…
  32. یکصد و ‌چهل‌ و چهار هزار یهودی نجات یافته از این مصیبت داوری پیش می‌آیند. به شما اثبات خواهم نمود که آنها یهودی هستند و نه امت‌ها… آنها هیچ ارتباطی با عروس ندارند، حتی اندکی. عروس، شاهد رفتن و صعود عروس بوده‌ایم. آن را نمی‌توانید در هیچ‌جای دیگری قرار دهید؛ دیگر تا باب 19 کتاب اعمال باز نمی‌گردد.
  33. حال توجه داشته باشید. زیرا، مهرششم، مهر داوری خداست.
  34. اکنون اینجا، شروع کنیم و انجیل متی باب24 را با هم بخوانیم. اینجا می‌خواهم چیزی را به شما بدهم که به تازگی برای یافتنش جستجو کردم. متی، از 1 تا 3، خب، جایی است که می‌خواهیم ابتدا قرائت کنیم.

پس عیسی از هیکل بیرون شده، برفت. و شاگردانش پیش آمدند تا عمارت‌های هیکل را بدو نشان دهند.

عیسی ایشان را گفت، آیا همه‌ی این چیزها را نمی‌بینید؟ هر آینه به شما می‌گویم در اینجا…سنگی بر سنگی گذارده نخواهد شد که به زیر افکنده نشود.

اینک (آیه‌ی 3) چون به… کوه… زیتون نشسته بود، شاگردانش در خلوت نزد وی آمده، گفتند به ما بگو که این امر کی واقع می‌شود؟ و نشان آمدن تو و انقضای عالم چیست؟

  1. همین‌جا مکث کنیم. این سه آیه، در حقیقت در عصر روز سه‌شنبه اتفاق افتاد. چهارم آپریل سال 30، بعد از میلاد. دو آیه‌ی نخست در بعدازظهر روز… چهارم آپریل سال 30 بعد از میلاد اتفاق افتادند و سومین آیه در غروب سه‌شنبه یعنی همان روز اتفاق افتاد. می‌بینید؟
  2. آنها به هیکل آمده بودند و این چیزها را از او می‌پرسیدند.” این چه می‌شود؟ و این چه می‌شود؟ به این معبد عظیم نگاه کن! ایا این عالی نیست؟” او گفت: “سنگی برسنگی قرار نخواهد گرفت.”
  3. سپس به بالای کوه رفت و نشست، می‌بینید. آنجاست که او شروع می‌کند، در بعدازظهر است. و زمانی‌که این کار را کردند، آن بالا از او سؤال کردند و پرسیدند “می‌خواهیم یک چیزی را بدانیم.”
  4. اکنون توجه داشته باشید، این سه سؤالی است که توسط یهودیان، یعنی شاگردانش مطرح شد. سه سؤال پرسیده شد. حال دقت کنید. “چه” اولین، اولین، “چه…؟” این امور کی واقع می‌شوند، کی؟ “سنگی بر سنگی باقی نخواهد ماند؟” سؤال دوم، “نشان آمدن تو چیست؟” “و نشان انقضای عالم چیست؟” می‌بینید؟ سه سؤال هست.
  5. حال، اینجا جایی است که خیلی از افراد دچار اشتباه می‌شوند. آنها، اینها را دوباره به همان دوره اطلاق می‌کنند، درحالی‌که او دارد به سه پرسش پاسخ می‌دهد. آنها…
  6. دقت کنید که چقدر زیباست، آیه‌ی سوم، آخرین عبارت آیه‌ی سوم.”و چه خواهد بود…؟” نخست، آنها او را به کوه زیتون خواندند، بطور خصوصی. “به ما بگو این امور کی واقع خواهد شد؟” سؤال اول…”نشان آمدن تو چیست؟” سؤال دوم. “نشانه‌ی انقضای عالم چیست؟” سؤال شماره‌ی سه. می‌بینید؟ سه پرسش متفاوت پرسیده شده است. حال، می‌خواهم برگردید و ببینید که عیسی چگونه درباره‌ی این امور به آنها پاسخ می‌دهد.
  7. اوه، این زیباست! من… من را وامی‌دارد. من-من-من… عبارتی که آن شب استفاده کردیم، چه بود؟ [جماعت می‌گویند: “تهییج”] تهییج مکاشفه! توجه کنید.
  8. حال برویم به مهر اول از مهرهای این کتاب، این مهر نخست را با این اولین سؤال مقایسه می‌کنیم.
  9. و هر پرسش، کاملاً مقایسه کنید، و ببینید که آیا اینها دست در دست یکدیگر نیستند، درست مانند همان کاری که برای گشایش این مهرهای دیگر انجام دادیم، با عصر کلیسایی و همه ‌چیز، دقیقاً همان. این مهر است، کاملاً گشوده‌شده، حال توجه کنید. حال می‌خواهیم ابتدا بخوانیم…”سپس به آنها چنین پاسخ داد…” و بعد او شروع به پاسخ دادن می‌کند، و می‌خواهیم که آن را با مهرها مقایسه کنیم.
  10. حال دقت کنید… مهر اول در مکاشفه 1:6 و 2 است. اکنون 1:6 و2 را می‌خوانیم.

و دیدم… چون بره یکی از آن هفت مهر را گشود و شنیدم یکی از آن چهار حیوان به صدایی مثل رعد می‌گوید، بیا و ببین.

و دیدم که ناگاه اسبی سفید که سوارش کمانی دارد و تاجی بدو داده شد و بیرون آمد، غلبه‌کننده و تا غلبه نماید.

  1. دیدیم که این شخص که بود؟ [جماعت می‌گویند: “ضدمسیح”] ضدمسیح. متی 4:24 و 5.

عیسی در جواب ایشان گفت، زنهار کسی شما را گمراه نکند.

و آن‌ روز که سبابه به نام من آمده، خواهند گفت که من مسیح هستم و بسیاری را گمراه خواهند کرد.

  1. می‌بینید؟ ضد‌مسیح. این مهر شماست. می‌بینید؟ می‌بینید؟ او اینجا آن را گفت و در اینجا آنها یک مهر را می‌گشایند، و ایناهاش، کاملاً به همان صورت.
  2. حال مهر دوم، متی 6:24 مکاشفه 3:6 و 4، حال دقت کنید متی 6:24. ببینیم چه می‌گوید:

 و جنگ‌ها و اخبار جنگ‌ها را خواهید شنید. زنهار مضطرب مشوید، زیرا که وقوع این همه لازم است، لیکن انتها هنوز نیست.

  1. بسیار خب، حال بپردازیم به مهر دوم، مکاشفه 3:6… 2. دقت کنید که چه می‌گوید.

و چون مهر دوم را گشود حیوان دوم را شنیدم که می‌گوید، بیا و ببین.

 و اسبی دیگر آتشگون بیرون آمد و سوارش را توانایی داده شده بود که سلامتی را از زمین بردارد تا یکدیگر را بکشند و به وی شمشیری بزرگ داده شد.

  1. کاملاً و دقیقاً بدان صورت! اوه! دوست دارم که کلام، خودش پاسخ بدهد. شما دوست دارید؟ [جماعت می‌گویند: “آمین!”] روح‌القدس تمام آن را مکتوب کرده، و او قادر است که آن را مکشوف سازد.
  2. حال توجه کنیم به مهر سوم. این قحطی است. اکنون، متی 7:24 و 8. آیات 7 و 8 متی را در نظر بگیریم.

زیرا قومی با قوم و مملکتی با مملکتی مقاومت خواهند نمود و قحطی‌ها…و وباها… و زلزله‌ها در جای‌ها پدید آید.

اما همه‌ی اینها آغاز دردهای زه است.

  1. می‌بینید، حال دارید پیش می‌آیید. اکنون، مکاشفه، در باب ششم، حال می‌خواهیم مهر سوم را باز کنیم، این در مکاشفه 5:6 و 6 دیده می‌شود.

و چون مهر سوم را گشود، حیوان سوم را شنیدم که می‌گوید، بیا و ببین. و دیدم اینک اسبی سیاه که سوارش ترازویی به دست خود دارد.

 و از میان چهار حیوان آوازی، شنیدم که می‌گوید: یک هشت… به یک دینار… یک هشت یک گندم به یک دینار و سه هشت یک جو به یک دینار و به روغن و شراب… ضرر مرسان.

  1. قحطی! می‌بینید، دقیقاً همین مهر، همان چیزی که عیسی گفت. بسیار خب.
  2. مهر چهارم، «وباها» و «موت» توجه کنید، متی 24. آیه‌ی 8 را خواهیم خواند، آیات 1 و 8، به گمانم همین باشد، درباره‌ی این مهر چهارم، اینجا یادداشت کرده‌ام. بسیار خب.
  3. در این قسمت چه چیزی را خواندم؟ بخش اشتباهی را خواندم؟ بله، این را علامت زده‌ام، بله، اینجا هستیم. حال می‌خواهیم… ادامه می‌دهیم. بسیار خب.
  4. حال از آیه‌ی هفتم شروع کنیم، درباره‌ی این مهر چهارم، و در مکاشفه 7:6 و 8 یکی پس از دیگری، در مکاشفه.
  5. اکنون آیات 7 و 8 از متی 24 را بخوانیم. بسیار خب.

زیرا قومی با قومی و مملکتی با مملکتی مقاومت خواهند نمود و قحطی‌ها… و وباها و زلزله‌ها در جای‌ها پدید آید.

 اما همه‌ی اینها آغاز دردهای زه است.

  1. حال مهر چهارم، همین‌طور که اینجا می‌خوانیم… مهر چهارم، آیات 7 و 8 را شامل می‌شود.

 و چون مهر چهارم را گشود… حیوان چهارم را شنیدم که می‌گوید بیا و ببین.

 و دیدم که اینک اسبی زرد…

  1. صبر کنید. این را به اشتباه یادداشت کرده‌ام. بله، بله. یک دقیقه. حال، 7 و 8.
  2. حال ببینیم، متی 7:24 و 8. ببینیم. به آن خواهیم پرداخت. این مهر سوم است که باز می‌شود، این‌طور نیست؟ [جماعت می‌گویند: “آمین!”] متی 7:24 و 8. عذر می‌خواهم. حال این باران را می‌گشاید، یا قحطی را، قحطی را آغاز می‌کند. بسیار خب.
  3. حال، «وباها» و «موت»، بله، آقا! اکنون به این می‌رسیم. 7 و 8 این مهر چهارم خواهد بود. ببینیم که مهر چهارم را کجا می‌بینیم. “و چون مهر-مهر چهارم را گشود…” بله، این سوار اسب زرد رنگ است. «موت» می‌بینید.

و دیدم که اینک اسبی زرد رنگ و کسی… کسی بر آن سوار شده که اسم او موت است و عالم اموات از عقب او می‌آید… و به آن دو اختیار بر یک ربع… زمین داده شده تا به شمشیر و قحط و موت و با وحوش زمین بکشند.

  1. حال، می‌بینید، این «موت» بود.
  2. حال، مهر پنجم، متی 9:24-13. حال، باز ببینیم که آیا این را درست متوجه شدم یا نه. می‌بینید؟

آنگاه شما را به مصیبت سپرده، خواهند کشت (بفرمایید) و جمیع امت‌ها به‌جهت اسم من از شما نفرت کنند. و آنگاه…

و در آن زمان بسیاری خیانت می‌کنند… بسیاری لغزش خورده یکدیگر را تسلیم کنند و از یکدیگر نفرت گیرند.

و بسا انبیای کذبه ظاهر شده… بسیاری را گمراه کنند.

 و به‌جهت افزونی گناه، محبت بسیاری سرد خواهد شد.

 لیکن هرکه… تا به انتها صبر کند، نجات یابد.

  1. حال، اکنون در مهر پنجم هستیم، و این مربوط به شب گذشته بود. ” شما را تسلیم نموده به یکدیگر خیانت می‌کنند.” و این چیزها.
  2. و حال دقت کنید به مهر ششم، 9:6 تا 11. حال به آن بپردازیم. مکاشفه 9:6 تا 11.

 و چون مهر پنجم را گشود، در زیر مذبح دیدم نفوس آنانی را که برای کلام خدا و شهادتی که داشتند کشته شده بودند؛

 که به آوازی بلند صدا کرده، می‌گفتند، ای خداوند قدوس… و حق! تا به کی انصاف نمی‌نمایی… و انتقام خون ما را از ساکنان زمین نمی‌کشی؟

آنگاه به هریکی از ایشان جامه‌ای سفید داده شد و به ایشان گفته شد که اندکی دیگر آرامی نمایند تا عدد هم‌قطاران… که مثل ایشان کشته خواهند شد، تمام شود.

  1. حال، می‌بینید، تحت مهر پنجم می‌بینیم که شهادت بود.
  2. و در 9:24 و در اینجا ما… تا 13، متوجه می‌شویم که شهید‌شدن بود. “شما را تسلیم نموده، خواهند کشت.” و چیزهای دیگری می‌بینید، همین مهر باز شده است.
  3. اکنون مهر ششم، همانی است که داریم به آن می‌رسیم. متی 29:24 و 30، متی 24 و بپردازیم به آیات 29 و 30.

 حال، همچنین می‌توانیم به مکاشفه 12:6 تا 17 نیز بپردازیم.

  1. این دقیقاً چیزی است که خواندیم. حال به این گوش کنید، چیزی که عیسی گفت، در متی…29، متی 29:24 و 30.

 و فوراً بعد از مصیبت آن ایام…

  1. چه؟ زمانی‌که… این مصیبت، این مصیبت اولیه‌ای که آنها از آن عبور نمودند، می‌بینید.

… آفتاب تاریک گردد و ماه نور خود را ندهد و ستارگان از آسمان فرو ریزند و قوّت‌های… افلاک متزلزل گردد.

آنگاه علامت پسر انسان در آسمان پدید گردد و در آن وقت جمیع طوایف زمین سینه‌زنی کنند و پسر انسان را ببینند که بر ابرهای آسمان با قوّت و جلال عظیم می‌آید.

  1. حال، در مکاشفه، مهر ششم را می‌خوانیم، همانی که امشب بدان می‌پردازیم.

و چون مهر ششم را گشود، دیدم که زلزله‌ای عظیم واقع شد و آفتاب چون پلاس پشمی سیاه گردید (می‌بینید؟) و تمام ماه چون خون گشت!

 و ستارگان آسمان بر زمین فرو ریختند، مانند درخت انجیری که از باد سخت به حرکت آمده… میوه‌های نارس خود را می‌افشاند.

و آسمان چون طوماری پیچیده شده، از جا برده شد و هر کوه و جزیره از مکان خود منتقل گشت.

 و پادشاهان زمین و بزرگان و سپهسالاران و دولتمردان و جباران و هر غلام… و آزاد خود را در… مغازه‌ها و صخره‌های کوه‌ها پنهان کردند.

 و به کوه‌ها و صخره‌ها می‌گویند که بر ما بیفتید و ما را مخفی سازید. از روی آن تخت‌نشین و از غضب بره؛

زیرا روز عظیم غضب او رسیده است… و کیست که می‌تواند ایستاد؟

  1. دقیقاً در کاملیت، حال برگردید و ببینید که عیسی اینجا در متی 29:24 چه گفته است، گوش کنید، «بعد از…» این آیشمن و چیزهای دیگر.

 و فوراً بعد از مصیبت آن ایام، آفتاب تاریک گردد… و ماه نور خود را ندهد… و ستارگان از آسمان فرو ریزند… و قوّت‌های… افلاک متزلزل گردد.

 حالا دقت کنید.

آنگاه علامت پسر انسان در آسمان پدید گردد و آنها خواهند فهمید… و در آن وقت جمیع طوایف زمین سینه‌زنی کنند و پسر انسان را ببینند که بر ابرهای آسمان با قوّت و جلال عظیم می‌آید.

 و… فرشتگان خود را با صور آواز بلند فرستاده… برگزیدگان او را از بادهای اربعه… از کران تا به‌کران فلک… فراهم خواهند آورد.

  1. می‌بینید، کاملاً دقیق، در مقایسه چیزی که عیسی در متی 24 گفت، و آنچه که مکشوف‌کننده‌ی اینجا در مهر ششم باز کرد، دقیقاً به همان صورت است و عیسی داشت از مقطع مصیبت‌ها صحبت می‌کرد. [برادر برانهام سه بار روی منبر می‌زند.] می‌بینید؟
  2. نخست، از او پرسیده شد که این امور کی خواهد بود، چه زمانی معبد ویران خواهد شد. او به آن پاسخ داد. سؤال بعدی که پرسیده شد، چه زمانی خواهد بود که… عصر شهادت خواهد آمد. و هنگامی‌که این انجام شود. ضدمسیح کی خواهد برخاست، و چه زمانی ضدمسیح هیکل را تباه خواهد ساخت.
  3. دانیال. می‌توانیم به دانیال برگردیم و به دانیال بپردازیم، زمانی که او گفت، که این رئیس خواهد آمد. شما خوانندگان این را می‌دانید. و او باید چه کاری انجام دهد؟ او قربانی روزانه را موقوف می‌کند، و هرآنچه که در طول آن زمان در جریان باشد.
  4. حتی عیسی در صحبت از آن در اینجا بدان تأکید کرد. گفت: “پس چون مکروه ویرانی را که به زبان دانیال نبی گفته شده است، در مقام مقدس برپا شده ببینید.” [برادر برانهام سه بار روی منبر می‌زند.] این چیست؟ زمانی‌که هیکل را به آتش کشیدند، مسجد عمر بجایش بنا شد. “آنگاه هرکه در کوهستان باشد… هرکه بر بام باشد، به‌جهت برداشتن وسیله‌ای از خانه به زیر نیاید. و هرکس در مزرعه است، برنگردد. زیرا که دوران مشقت خواهد بود.” می‌بینید؟ و تمام این چیزها تحقق یافته و آنها را پیش برده و این را اثبات می‌کند، برمی‌گرداند به بازگشایی این مهر ششم.
  5. حال، می‌خواهم که توجه داشته باشید، عیسی… حال، درباره‌ی فردا شب، این‌ بار عیسی از تعلیم مهر هفتم خوداری کرد. در اینجا نیست. بعد از آن او با مثل‌ها ادامه می‌دهد و یوحنا هم درمورد مهر هفتم خودداری می‌کند. هفتمین، آخرین، مهر هفتم، این یک امر عظیم خواهد بود. حتی مکتوب هم نشده است. درمورد مهر هفتم خوداری کردند، هر دو آنها این کار را کردند. و مکشوف کننده، هنگامی‌که خدا گفت… یوحنا گفت: “در آسمان سکوت برقرار بود.” عیسی هرگز کلامی درباره‌ی آن نگفت.
  6. حال توجه داشته باشید، برگردیم به آیه‌ی 12، توجه کنید، خبری از حیوانی نیست. این آیه‌ی دوازدهم است، در ابتدای مهرها، تا شاهد باز شدن آن باشیم. هیچ حیوانی نیست، مثل، موجود زنده، چنان‌که در مهر پنجم هم دیدیم. چرا؟ این، در آن‌سوی عصر انجیل اتفاق افتاده است در مقطع مصیبت‌ها. این مهر ششم، دوران مصیبت‌هاست. این چیزی است که اتفاق می‌افتد. عروس صعود کرده است. می‌بینید؟ موجود زنده یا هیچ‌چیزی نیست که آن را بگوید، این فقط… خدا دیگر مشغول کار با کلیسا نیست، کلیسا صعود کرده است.
  7. او دارد با اسرائیل کار می‌کند، می‌بینید، این مربوط به آن‌سوی دیگر است، زمانی است که اسرائیل پیغام ملکوت را توسط دو نبی مکاشفه11 دریافت می‌کند. به خاطر داشته باشید که اسرائیل یک قوم است، غلام خدا، قوم. و زمانی‌که اسرائیل به داخل آورده شود، یک مسئله‌ی قومی خواهد بود.
  8. اسرائیل، عصر پادشاهی، زمانی است که داود… پسر داود بر تخت می‌نشیند، به همین دلیل است که آن زن فریاد زد: “ای پسر داود!” و داود باید… پسر داود. خدا برای داود به خویشتن سوگند خورد که پسر او را بر کرسی وی خواهد نشاند. این یک تخت جاویدان خواهد بود. می‌بینید؟ انتهایی ندارد. سلیمان این را در نماد در معبد بجا آورد. و عیسی به شاگردان گفت: “سنگی بر سنگی برقرار نخواهد ماند.” اما داود سعی می‌کند به آنها بگوید… او باز خواهد گشت.

“چه زمان باز می‌گردی؟”

  1. “این امور قبل از بازگشت من باید تحقق یابند.” و بفرمایید!

 اکنون ما به زمان مصیبت می‌پردازیم.

به خاطر داشته باشید هنگامی‌که سلطنت برپا شود، بر روی زمین…

  1. حال این ممکن است کمی شوکه کننده باشد. و اگر سؤالی داشتید، می‌توانید از من بپرسید، اگر تمایل داشتید، بعد از اینکه نوبت به سؤالات رسید، و آن را مطرح کنید، البته در صورتی‌ که از آن آگاهی ندارید.
  2. در زمان سلطنت هزارساله، این اسرائیل است که یک قوم است، دوازده سبط بعنوان یک قوم.
  3. ولی عروس در قصر است. او اکنون ملکه است. او نکاح کرده است. و تمامی زمین به این شهر، یعنی اورشلیم آمده و جلال آن را به آنجا خواهد آورد. “و دروازه‌ها به هنگام شب بسته نخواهد شد، چون در آنجا شبی نخواهد بود.” می‌بینید؟ دروازه‌ها همواره باز خواهند بود. “و پادشاهان جهان” مکاشفه22، “جلال و اکرام خود را به آن خواهند آورد، “اما عروس در آنجا به همراه بره است.” اوه خداوند! می‌توانید این را آنجا ببینید! نه…عروس قرار نیست در تاکستان مشغول کار باشد. نه، آقا! او عروس است، او ملکه‌ی پادشاه است. این دیگران هستند که باید آن بیرون مشغول کار باشند، قوم، نه عروس. آمین! بسیار خب.
  4. حال به این پیغام‌ها توجه کنید. این پیغام‌آوران مکاشفه… 12، دو نبی، آنها چنین موعظه خواهند نمود که “ملکوت نزدیک است.” می‌بینید؟ ملکوت آسمان باید برپا گردد. زمان، آخرین سه سال و نیم از هفتادمین هفته‌ی دانیال، وعده داده شده به یهودیان، به قوم او. اکنون به یاد داشته باشید، برای اثبات آن‌که این آخرین بخش هفتادمین هفته‌ی دانیال است… سؤالی درمورد آن برای فردا شب دارم. می‌بینید؟
  5. حال، هفتاد هفته وعده داده شده بود، که هفت سال بود و در میان هفت هفته، ماشیح باید منقطع می‌شد، تا قربانی گردد. او می‌بایست سه سال و نیم نبوت می‌کرد، و بعد منقطع می‌شد، به‌جهت قربانی قوم. و هنوز زمانی مقرر است، آن سه‌ سال‌ و ‌نیم هنوز برای اسرائیل مقرر است. سپس، وقتی ماشیح منقطع گشت، یهود کور گشت تا نتواند ببیند که این ماشیح بوده است.
  6. و بعد، هنگامی‌که ماشیح منقطع گشت، انجیل و عصر فیض بر امت‌ها آمد. و آنها پیش می‌آیند، و خدا یکی را از اینجا و آنجا و اینجا و آنجا بیرون کشید و تحت پیغام‌آوران آنها را کنار گذارد. و آنها را اینجا و آنجا، اینجا و آنجا تحت پیغام‌آوران، کنار گذارد.
  7. او نخستین پیغام‌آور خود را فرستاد و او موعظه کرد، و یک کرّنا نواخته شد، که در ادامه به آن خواهیم پرداخت. و بعد، کرّنا همواره برای اعلام جنگ بود. پیغام‌آور، فرشته به روی زمین می‌آید، پیغام‌آور آن زمان مانند لوتر، مانند هر پیغام‌آور دیگری که از آن صحبت کرده‌ایم. او چه‌کار می‌کند؟ او از راه می‌ رسد، یک مهر گشوده می‌شود، مکشوف می‌گردد. یک کرّنا نواخته می‌شود، اعلام جنگ می‌شود و آنها خارج می‌شوند. و بعد پیغام‌آور می‌میرد. او گروه خویش را مهر می‌کند. آنها وارد شده‌اند. و یک بلا برای آنانی‌که آن را رد کرده‌اند، نازل می‌گردد. می‌بینید؟
  8. سپس این ادامه می‌یابد، آنها تشکیلات می‌شوند، و یک تشکیلات دیگر می‌یابند. ما اخیراً به آن پرداختیم. سپس، با یک قوّت دیگر خارج می‌شوند، می‌بینید، یک قوّت دیگر، یک عصر دیگر کلیسا، یک خدمت دیگر. سپس، وقتی می‌آید، خدا با خدمت خود از راه می‌رسد. می‌بینید. ضد یعنی «مخالف، علیه»، «برخلاف»، آنها در کنار هم حرکت می‌کنند.
  9. می‌خواهم به یک نکته‌ی ظریف دقت کنید. درست در زمانی‌که قائن روی زمین آمد، هابیل هم روی زمین آمد. می‌خواهم توجه داشته باشید، درست هنگامی‌که مسیح روی زمین آمد، یهودا هم روی زمین آمد. در زمانی‌که مسیح زمین را ترک گفت، یهودا هم از زمین خارج شد. در زمانی‌که روح‌القدس ریخته شد، روح ضدمسیح هم ریخته شد. درست در زمانی‌که روح‌القدس در ایام آخر دارد خودش را مکشوف می‌کند، ضدمسیح دارد چهره‌ی خود را نمایان می کند، که از طریق سیاست و این قبیل چیز‌ها پیش می‌آید و درست در هنگامی‌که ضدمسیح کاملاً خود را وارد صحنه می‌سازد، خدا هم در کمال وارد می‌شود، تا همه ‌چیز را رستگار سازد. می‌بینید، همواره با هم در حرکت هستند. و هر دو آنها، در کنار هم دیده می‌شوند. قائن و هابیل. [برادر برانهام دستانش را به هم می‌زند.] کلاغ و کبوتر، در کشتی! یهودا و عیسی! و تا انتها می‌توانید این را ببینید.
  10. بعد موآب را داریم و اسرائیل، هر دو با هم. موآب یک قوم مشرک نبود. نه، آقا! آنها همان قربانی‌ای را می‌گذراندند که اسرائیل می‌گذراند.آنها به همان خدا دعا می‌کردند. دقیقاً. موآب… ثمره‌ی یکی از دختران لوط بود که با پدر خود خوابید و فرزندی به‌دنیا آورد. و آن فرزند موآب خوانده شد. و قوم موآب و سرزمین موآب پدید آمد. و زمانی‌که آنها اسرائیل را دیدند، برادر رهایی‌یافته‌ی خود را که می‌آید.
  11. آنها بنیاد‌گرا بودند، آنها یک فرقه‌ی بزرگ بودند. اسرائیل هیچ فرقه‌ای نداشت. او هر جایی‌که می‌رفت، در خیمه‌ها ساکن می‌شد. ولی موآب، پادشاهان، نجیب‌زادگان و این قبیل چیزها را داشت. آنها بلعام را در آنجا داشتند، یک-یک نبی کاذب. آنها همه‌ی این چیزها را داشتند. بعد آمدند تا برادر خویش را که رهسپار سرزمین وعده بود و به سمت وعده‌ی خویش می‌رفت، لعنت کنند.
  12. اسرائیل رفت و از آنها در خواست کرد: “می‌توانم از سرزمین شما عبور کنم؟ اگر گاوان من آب بنوشند، بهایش را خواهم داد، اگر علف بخورند، بهایش را خواهیم پرداخت.”
  13. موآب گفت: “نه، چنین بیداری را اینجا نخواهی داشت. درست است، چیزی مانند آن را اینجا برگزار نخواهی نمود.”
  14. و بعد ببینید که چه‌کار کرد. او دوباره در شکل ایزابل بازگشت و از طریق آن نبی کاذب، باعث شد تا فرزندان خدا مرتکب خطا بشوند. و زنان موآبی به ازدواج اسرائیل د‌‌ر‌ آمدند و باعث زنا گردیدند.
  15. و او در همان دوره همان کار را انجام داد. در راه سفر به سرزمین وعده که در آن قرار داریم. او چه‌کار کرد؟ نبی کاذب آمد و مسبب چنین ازدواجی شد. و کلیسای پروتستان خوانده شد و مسبب فرقه‌ها شد، درست همان کاری که آنها در آن زمان انجام دادند. [برادر برانهام چهار بار روی منبر می‌زند.]
  16. ولی اسرائیل کوچک به حرکت خود ادامه داد. برای مدت زیادی در بیابان توبیخ شد، و تمام آن جنگجویان باید می‌مردند، ولی با این‌حال او به سرزمین وعده وارد شد. بله، بله. همه آنها را مسلح، قبل ازعبور از اردن ببینید. ها-ها! این را دوست دارم. اکنون در اینجا داریم به آن دوره می‌رسیم. توجه کنید.
  17. حال، متوجه شدیم که، این زمان آخرین سه سال و نیم (همان طور که گفتم) از هفتادمین هفته‌ی دانیال است.
  18. اجازه بدهید کمی بیشتر این را توضیح بدهم. چون کسی را اینجا می‌بینم که همواره به این دقت کرده است، یک معلم، و می‌خواهم منظورم را شفاف بیان کنم.
  19. به نحوه‌ی ورود هفتاد هفته دقت کنید. زمانی‌که دانیال رویای زمان آینده را دید، و انتهای یهودیان، ولی در آنجا گفت که هفتاد هفته مقرر شده است. و هفت سال است که در میان آن، ماشیح اینجا خواهد بود، یا منقطع خواهد شد، به‌جهت قربانی. حال، این دقیقاً چیزی است که اتفاق افتاده است.
  20. سپس، خدا با امت‌ها کار کرد تا زمانی‌که قومی به‌جهت نام خویش از میان آنها برگزید. به محض اینکه کلیسای امت‌ها به بالا برده شد، او کلیسا را به بالا برد.
  21. وقتی این کار را کرد، باکره‌ی نادان، خود کلیسا… عروس به بالا صعود کرده است. و کلیسا به “ظلمت بیرونی، جایی‌که گریه و فشار دندان بر دندان است.” افکنده می‌شود. در همان زمان مصیبت‌ها بر آن قوم نازل می‌شود.
  22. و درحالی‌که مصیبت‌ها درحال نازل شدن است، این دو نبی مکاشفه‌ی 11 می‌آیند تا انجیل را برای آنها موعظه کنند. و آنها به مدت هزار و دویست و شصت روز موعظه می‌کنند. می بینید؟ خب، با هر ماه سی روزه چنان‌که تقویم واقعی به آن صورت است، دقیقاً به همین صورت می‌شود، دقیقاً سه سال و نیم. این هفتادمین بخش دانیال یعنی آخرین بخش هفتادمین هفته است. می‌بینید؟

خدا در اینجا با اسرائیل سروکاری نداشته است. خیر، قربان!

  1. یک برادر مدتی قبل از من پرسید گفت: “آیا باید بروم به…”یک-یک-برادری اینجا در کلیسا، یک برادر عزیز و گران‌قدر، گفت: “می‌خواهم به اسرائیل بروم. معتقدم که یک بیداری است.”
  2. یک نفر به من می‌گفت: “برادر برانهام! شما باید به اسرائیل بروید، آنها این را خواهند دید.” می‌بینید، نمی توانید این کار را بکنید…

 همان‌جا ایستاده بودم، و فکر می‌کردم…

  1. آن یهودیان می‌گفتند: “اگر من… خب، این‌گونه باشد، عیسی ماشیح باشد.” می گفتند: “نشانه‌ی نبی را بجا آورد. ما به انبیای خودمان ایمان خواهیم داشت، چون این چیزی است که آنها-آنها می‌بایست باشند.”
  2. با خودم فکر کردم: “عجب زمینه‌ای!” و گفتم: “پس می‌روم.” وقتی به آنجا رسیدم، درست به نزدیکی آن، درست… خب، در قاهره بودم. و بلیطم برای اسرائیل در دستم بود. و گفتم: “من، من به آنجا می‌روم تا ببینم که خواهان این هستند یا نه. آیا می‌توانند نشانه‌ی یک نبی را ببینند. خواهیم دید که آیا عیسی مسیح را خواهند پذیرفت یا نه.”
  3. لویی پطرس از کلیسای استکهلم، یک میلیون کتاب‌مقدس برای آنها فرستاده بود.
  4. و آن یهودیان درحال بازگشت به آنجا هستند! فیلم را دیده‌اید. آن را به روی نوار، همین پشت به همراه دارم. فیلم سه دقیقه تا نیمه‌شب. و آن یهودیان از سراسر دنیا درحال ورود به آنجا هستند و دارند آنجا جمع می‌شوند.
  5. پس از ورود انگلستان به آنجا، در زمان ژنرال آلنبی، به گمانم در جلد دوم از کتاب افول جنگ جهانی باشد، آنها تسلیم شدند، ترک‌ها تسلیم شدند و آن را به اسرائیل برگرداندند. و او (اسرائیل) بعنوان یک کشور درحال رشد بوده، و اکنون یک کشور کامل است. واحد پولی خود، پرچم، ارتش و همه‌ی ‌چیزهای دیگر را دارد. می‌بینید؟
  6. و این یهودیان، درحال بازگشت به وطن خود هستند. آنها… نخستین چیز، زمانی‌که به ایران رفتند، و در آنجا خواستند… گفتند… او گفت… می‌خواهند آنها را به اسرائیل برگردانند، مکان آنها را بدیشان بدهند. آنها را به سرزمین خویش برگردانند، به فلسطین، جایی‌که می‌بایست باشند.
  7. و به یاد داشته باشید، مادامی‌که اسرائیل خارج از آن سرزمین باشد، خارج از اراده‌ی خداست؛ مانند ابراهیم، که سرزمین به او داده شده بود. و زمانی‌که…
  8. آنها حاضر به سوار شدن در آن هواپیما نبودند.آنها هرگز چیزی مثل آن را ندیده بودند. یک زنی پیر بود که جلو آمد و گفت: “نبی ما به ما گفته است در زمانی‌که اسرائیل به خانه می‌رود، بر بال‌های یک عقاب خواهد بود.” بر یک هواپیما، راهی به خانه.
  9. اکنون او آنجاست، مشغول ساخت. درخت انجیر درحال احیا‌ است! آمین! ستاره‌ی شش پَر داود به اهتزاز در آمده است!
  10. ایام امت‌ها به سر آمده، در هراس گرفتار شده. دوران مصیبت نزدیک است.
  11. و درحالی‌که اینجا ایستاده‌ایم، و این مهرها گشوده شده است، کلیسا مهیّای صعود خود به آسمان می‌شود.
  12. و مصیبت‌ها شروع می‌شود. سپس خدا نازل شده یکصد و ‌چهل‌ و چهار هزار نفر را از آنجا بیرون می‌کشد. آمین! اوه، این عالی است! می‌بینید که مهرها کجا این را مطرح می‌کنند. این را باز می‌کند؟ حال، این آخرین سه سال و نیم برای قوم است. همچنین، اگر متوجه شده باشید، این زمانی است که خدا یکصد و ‌چهل‌ و چهار هزار یهودی را خواهد خواند، در این سه سال و نیم آخر.
  13. او به‌هیچ‌وجه با آنها سروکاری نداشته است، آنها فاقد یک نبی بودند. آنها به هیچ‌چیز دیگری غیر از یک نبی ایمان نخواهند آورد. نمی‌توانید آنها را فریب بدهید. پس، آنها یک نبی را خواهند شنید، بله، آقا! و همین و بس! خدا در ابتدا این را به آنها گفت، و آنها با آن می‌مانند.
  14. او گفت: “یهوه خدایت نبی‌ای مثل من را از میان تو مبعوث خواهد گردانید.” موسی این را گفت. و گفت: “او را بشنوید و هرکه آن نبی را نشنود، از میان قوم منقطع گردد.” درست است.
  15. و می‌دانید، چشمان آنها می‌بایست کور می‌گشت، وگرنه او را تشخیص می‌دادند. در عوض آن، چون کور شده بودند، آنها… این به شیطان اجازه داد در آنها کار کند، و آنها بگویند: “او یک فالگیر است، او بعلزبول است. خون او بر ما باد. می‌دانیم که او چیز خاصی ندارد.” می‌بینید؟
  16. و قوم بیچاره کور شده بودند. به همین خاطر است که گروه آیشمن و تمامی آن گروه در آن زمان کشته شدند. حق ورود داشتند، پدر خود آنها باید چشمانشان را کور می‌کرد تا بتواند ما را برگیرد.
  17. این تقریباً یکی از تأسف‌بارترین چیزهایی است که کلام خدا بدان اشاره می‌کند. فقط به این فکر کنید که آنجا، یهودیان، خواستار خون پدر خود، خدای خود بودند که در آنجا آویخته شده بود. ببینید.”آنجا، آنها او را مصلوب نمودند.” کتاب‌مقدس چنین می‌گوید. این چهار کلمه از بزرگ‌ترین کلمات هستند. «آنجا»، اورشلیم، مقدس‌ترین شهر جهان. «آنها»، مقدس‌ترین قوم در جهان. «مصلوب نمودند»، بی‌رحمانه‌ترین نوع مرگ در جهان. «او را»، مهم‌ترین فرد در جهان. می‌بینید؟ چرا؟ قوم مذهبی، مهم‌ترین مذهب دنیا، تنها مذهب راستین در جهان، آنجا ایستاده بودند. همان خدایی را مصلوب می‌کردند که کتاب‌مقدسشان گفته بود خواهد آمد.
  18. چرا متوجه این نشدند؟ کتاب‌مقدس به ما می‌گوید که خدا آنها را کور نمود تا نتوانند این را تشخیص بدهند. آنها… او گفت: “کدام‌یک از شما می‌تواند من را به گناه محکوم سازد؟” به عبارتی دیگر، “اگر دقیقاً همان عملی را که درباره‌ی من پیشگویی شده بود انجام نمی‌دهم، به من بگویید.” گناه یعنی «بی‌ایمانی» او دقیقاً کاری را انجام داد که خدا به او گفته بود، ولی آنها نمی‌توانستند آن را تشخیص بدهند.
  19. حال زمانی‌که با مردم صحبت می‌کنید، مانند ریختن آب بر پشت یک اردک است، متوجه منظورم می‌شوید؟ این امری رقت‌انگیز است. وقتی این امت‌ها و قوم‌ها را می‌بینید، کارهایی که انجام می‌دهند، بسیار تشریفاتی و مذهبی! ولی آیا روح‌القدس این را به ما نمی‌گوید؟ “آنها تندمزاج و مغرور خواهند بود که عشرت را بیشتر از خدا دوست می‌دارند، کینه‌جو، غیبت‌گو، ناپرهیز، متنفر از نیکویی. صورت دینداری دارند، ولی قوّت انجیل را انکار می‌کنند…” گفت: “از ایشان اعراض نما.”
  20. در اینجا هستیم، فرقه‌ای‌ها کاملاً این را منحرف کرده‌اند. آنها تمامی جلال و قوّت را می‌گیرند و در رسولان قرار می‌دهند، و مابقی آن را در سلطنت هزارساله. این مثل انسانی است، همان‌طور که قبلاً هم گفته‌ام، انسان همواره خدا را برای آنچه انجام داده ستایش می‌کند، و در انتظار کاری است که انجام خواهد داد، و کاری را که هم‌اکنون درحال انجام آن است، نادیده می‌گیرد. دقیقاً همین‌طور است. انسان هنوز هم همان است.
  21. آنجا آن یهودیان ایستاده بودند و می‌گفتند: “جلال بر خدا! چرا که…” در باب ششم یوحنا، گفتند: “پدران ما در بیابان منّ را خوردند.”

و عیسی گفت: “و همه‌ی آنها مردند.”

  1. ” آنها در بیابان از صخره آب خوردند و همه‌ی این چیزها.”
  2. او گفت: “من آن صخره هستم.” درست است. آمین! او گفت: “لیکن من نان حیات هستم که از آسمان از جانب خدا آمده‌ام، از آن درخت حیات در باغ عدن. اگر کسی از این نان بخورد، نخواهد مرد، او را در ایام بازپسین خواهم برخیزانید.” و آنها همچنان قادر به تشخیص آن نبودند. درست است.
  3. خود ماشیح آنجا ایستاده بود، و افکار دل را بر آنها می‌گفت، و چیزهایی مانند آن، نشان می‌داد که او ماشیح است، درست کاری که ماشیح می‌بایست انجام می‌داد.
  4. آنها دست به کمر آنجا ایستاده و می‌گفتند: “هاه! این ممکن نیست. نه، نه. او-او-او از راه درست نیامده است. می‌بینید، او از بیت‌لحم آمده. او-او چیزی جز یک فرزند نامشروع نیست. و این ابلیس است که در او کار می‌کند. او دیوانه است. او دیو دارد.” می‌بینید، چشمان آنها حقیقتاً نسبت به آن کور شده بود.
  5. حال، ولی آنها در انتظار یک نبی هستند. و آن را خواهند یافت، آنها دو نبی را خواهند داشت. درست است.
  6. اکنون توجه کنید، دوباره، همچنین، هنگامی‌که این یهودیان… یک نماد دیگر را به شما نشان می‌دهیم، تا متوجه شوید که اینجا مربوط به یهودیان است، در این‌سوی ربوده‌ شدن. دقت کنید که چه اتفاقی می‌افتد. این هم در نماد است… خیلی وقت به آن نخواهیم داد، چون از مسیر خارج می‌شویم، همچنین نماد شده در… چیزی که «سختی یعقوب» خوانده می‌شود. حال نگاه کنید. این یهودیان یک… توجه کنید. اوه، این یک…
  7. من-من-من می‌خواهم کمی وقت به این اختصاص بدهم. وقتی این‌گونه از مطالب عبور می‌کنم، مرا عصبی می‌کند. و… می‌بینید؟ توجه داشته باشید. می‌خواهم که این را متوجه بشوید. و من-من-من فقط… خب، خدا این را به شما نشان خواهد داد، مطمئنم.
  8. یعقوب حق نخست‌زادگی را داشت، درست است؟ [جماعت می‌گویند: “آمین!”] ولی او قطعاً در این زمینه دغل‌کاری کرد. می‌بینید؟ او رفت و پدر خود را فریب داد. او برادر خویش را فریب داد. او دست به هر کاری زد. ولی در عین حال، به صورت مشروع از آن برخوردار بود، چون عیسو آن را فروخته بود. ولی زمانی‌که او برای پدرزن خود کار می‌کرد، شاخه‌های صنوبر را در آب می‌گذاشت تا گاوهای باردار، گوساله‌های خالدار بزایند. و اوه، او هر کاری از این دست انجام داد تا پول بدست بیاورد. حال دقت کنید. او از میان قوم خویش رانده شده بود.
  9. حال او نمادی از یهودِ امروز است. او ثروت‌اندوز است. اهمیتی نمی‌دهم که او چگونه آن را بدست می‌آورد، او آن را بدست می‌آورد. او برای بدست آوردنش، پوستت را زنده زنده خواهد کند. این را می‌دانید. او کمی دغل‌باز است. همین و بس. پس با او معامله نکنید، او شما را فریب خواهد داد. بله، آقا! چرا؟ باید این‌گونه باشد، این روحی است که بر او تسلط دارد.
  10. دقیقاً مانند اصلاحگران که قادر به درک این کلام نبودند، چون این روح انسان بود که بر آنها فرستاده شده بود.
  11. این عصر عقاب است که کلام و مکاشفه را دریافت می‌کند. همه‌ی کسانی‌که این را متوجه می‌شوند، دستتان را بلند کنید، پس من… خوب است. خوب است. می‌بینید؟ خوب است. حال، می‌دانید، اگر بتوانید برگردید به این مهرها، اگر آنها… هنگامی‌که باز شده باشند، می‌توانید ببینید که دقیقاً خدا دارد چه کاری می‌کند. چه کاری کرده است، چه کاری انجام خواهد داد. ایناهاش، دقیقاً.
  12. و به همین دلیل است که افراد بدین صورت عمل کردند. چون این روحی است که برای آن عصر پیشگویی شده بود تا برآنان باشد.
  13. به یوحنا فکر می‌کنم، به پطرس و سایرین. آن روح شیر. ش-ی-ر که آنجا ایستاده بود، خود کلام خدا.
  14. پولس با آن کلام ایستاد و گفت: “این را می‌دانم، که در میان خود شما برادران کذبه خواهند برخاست. و آنها فرقه‌ها و همه‌ی چیزهای دیگر را خواهند ساخت، در میان خود شما، و چه کاری خواهند کرد. و این تا به ایام آخر پیش خواهد رفت، و دورانی مهیب خواهد بود.” چرا؟ چون او یک نبی است. آن کلام آنجا در او ایستاده بود. در آن زمان او دید که به کجا خواهد رسید؛ و گفت: “مردان کذبه در میان شما خواهند برخاست و شاگردان را به‌سوی خود جلب خواهند نمود.” این دقیقاً ضدمسیح است. و دقیقاً همان کار را انجام داد.
  15. به بعد از زمانی‌که وارد دوران تاریکی و مصیبت شدند، توجه کنید. این چه بود؟ کاری از آنها ساخته نبود. روم مالک… او دارای قدرت مذهبی و دارای قدرت سیاسی بود. هیچ کاری از آنها ساخته نبود، جز اینکه زحمت بکشند و زنده بمانند، و خود را به‌جهت قربانی تقدیم کنند. این یک گوساله بود. این تنها کاری بود که آنها قادر به انجامش بودند. این روحی است که آنها داشتند، روح خدا، گوساله.
  16. سپس اصلاحگران از راه می‌رسند، سر یک انسان، زیرک، حکیم، مارتین لوتر، جان وسلی، کالوین، فینی، ناکس، و مابقی آنها. آنها پیش آمدند. و زمانی‌که آمدند، اصلاحگر بودند. آنها پیش آمدند، اصلاح کردند، و قوم را بیرون آوردند.
  17. و دوباره بازگشتند. دقیقاً مثل آنهایی‌که قبلاً انجام داده بودند، و دوباره با او (فاحشه)، در سیستم‌های فرقه‌ای خود وصلت نمودند، دقیقاً به همین صورت، کتاب‌مقدس چنین گفت. او یک «فاحشه» بود و «فواحش» دختران او بودند، دقیقاً.
  18. و خدا گفت: “فرصتی برای توبه به او می‌دهم. و او این کار را نکرد. پس او و نسل او را گرفته به جایی می‌افکنم که به آن تعلق دارند.” دقیقاً. حال، خدا این را گفت، تحت این، تحت این مهر. حال، او (فاحشه) آنجا بود. متوجه می‌شویم که خدا این کار را می‌کند، و این کار را خواهد کرد و آنها، تک‌تکشان، به آن سمت پیش می‌روند.
  19. ولی تمام کسانی را که نامشان در دفتر حیات بره مکتوب است، خدا خواهد خواند. آنها این را خواهند شنید. “گوسفندان من آواز من را خواهند شنید.” عیسی چنین گفت. تنها کاری که باید انجام بدهیم این است که گوسفندان را بخوانیم، بز از این خبر ندارد. توجه داشته باشید. ولی، می‌دانید، خواندن گوسفندان، “گوسفندان من آواز من را خواهند شنید.” چرا؟ صدا چیست؟ می‌خواهم به شما بگویم که یک صدا چیست. صدا یک-یک آیت و نشان روحانی است.
  20. خدا به موسی گفت: “اگر آنها آواز آیت اول را نشنوند، آواز آیت دوم را خواهند شنید.”
  21. “گوسفندان من آواز من را خواهند شنید.” زمانی‌که در زمان آخر این امورباید واقع بشوند، گوسفندان خدا آن را تشخیص خواهند داد. بله، آقا! می‌بینید؟آنها-آنها این را تشخیص می‌دهند. “گوسفندان من، من را می‌شناسند.” می‌بینید؟ “بیگانه را متابعت نخواهند نمود.” آن بیگانگان را متابعت نمی‌کنند. می‌بایست آیت اثبات‌شده‌ی دوران باشد، وآنها این را خواهند دید. حال، حال توجه داشته باشید.
  22. حال، یعقوب، همین‌طور که پیش می‌رود، اولین چیز، یک اشتیاقی برای رفتن دارد، (به کجا؟) بازگشت به وطن.
  23. اوه، این دقیقاً همان کاری است که اسرائیل انجام داده است! این، این… این اسرائیل است. یعقوب، اسرائیل است. او نامش تغییر یافت، این را می‌دانید. می‌بینید؟ و او…
  24. او بیرون رفت، تمام پولش را جمع کرد، هرچه می‌توانست بدست بیاورد، به هر طریقی که می‌توانست آن را بدست آورد، از خویشاوندانش یا هرکس دیگری. تقلب، دزدی، دروغ، از هر طریقی که می‌توانست، آن را بدست می‌آورد. می‌بینید. او این کار را کرد.
  25. و بعد شروع به بازگشت به خانه نمود، او در قلب خویش یک حس دلتنگی داشت. اما همین‌طور که شروع به بازگشتن نمود، در راه بازگشت خویش، خدا را ملاقات نمود، سپس نامش تغییر یافت. می‌بینید؟ اما، در این زمان او بسیار نگران بود، چون می‌ترسید که عیسو به سراغ او بیاید. می‌بینید؟
  26. و دقت کنید، به پول، به مبحث پول دقت کنید. درست به همان صورتی‌ که یهود در مبحث مالی خویش، در ایجاد این عهد با روم تلاش خواهد نمود. به این توجه داشته باشید. عیسو هیچ احتیاجی به پول او نداشت، روم هم ندارد. او ثروت جهان را در اختیار دارد. می‌بینید؟ ولی این فایده‌ای نداشت.
  27. ولی متوجه می‌شویم که اسرائیل، در هنگام آن سختی، زمانی‌که هنوز یعقوب بود، کشتی گرفت با… به چیزی دست یافت که حقیقی بود. مردی به آنجا آمد. یعقوب بازوان خود را به دور او انداخت، و او در آنجا ماند. وآن مرد گفت: “اکنون باید بروم. سپیده‌دم نزدیک است.” اوه، آن سپیده‌ی صبح. می‌بینید؟ روز در شرف آغاز بود.
  28. اما یعقوب گفت: “رهایت نمی‌کنم. تو، تو نمی‌توانی بروی. با تو خواهم ماند.” می‌بینید؟

“می‌خواهم اینجا امور تغییر کند.”

  1. این همان یکصد و ‌چهل‌ و چهار هزار نفر است، آن افراد پول‌دوست، و چیزهایی از این قبیل، هنگامی‌که یک چیز حقیقی و راستین را می‌بینند که بدست آورده‌اند. موسی در آنجا ایستاده و ایلیا در آنجا ایستاده است. آمین! آنها تا زمانی‌که یکصد و ‌چهل‌ و چهار هزار نفراز اسباط اسرائیل از آنجا به بیرون خوانده شوند، با خدا کشتی خواهند گرفت.
  2. این درست قبل از دوران مصیبت‌ها است، می‌بینید، (اوه، چقدر عالی!) همچنین «سختی یعقوب».
  3. اینجا زمانی است که یکصد و ‌چهل‌ و چهار هزار تن به خروج خوانده می‌شوند. آنها، واعظین، آن دو نبی، مانند یحیی تعمید‌دهنده موعظه خواهند نمود. “ملکوت آسمان نزدیک است. توبه کن، اسرائیل!” از چه چیزی توبه کن؟ “از گناهان خود، از بی‌ایمانی‌ات، و نزد خدا باز گرد.”
  4. اکنون یک چیزی را به خاطر داشته باشیم. این وقایع عظیم در طبیعت، قبلاً هم رخ داده است. اینجا در این دوازدهمین آیه: “آفتاب چون پلاس پشمی سیاه گردید.” حالا این را مقایسه کنید.
  5. حال، به یاد داشته باشید، این در امت‌ها اتفاق نمی‌افتد. این اسرائیل است. بگذارید نشانتان بدهم. حال، به خاطر داشته باشید، گفتم که این درحال بیرون خواندن آن یکصد و‌ چهل ‌و ‌چهار هزار تن است. می‌بینید؟ حال این بار، در زمان مصیبت است، که باید این را انجام دهد. و دارد می‌گوید که در این مصیبت چه اتفاقی می‌افتد.
  6. حال خروج 21:10-23 را باز کنیم. و اینجا را زمانی‌که… خروج زمانی است که، البته، اسرائیل داشت بیرون می‌آمد، داشت به بیرون برده می‌شد. خروج، باب دهم، در آیات 21 تا 23. در زمان نوشتن اینها گاهی اوقات چنان هیجان‌زده و درحال فریاد زدنم که ممکن است اینها را قاطی کنم. بسیار خب. خروج 21:10 تا 23. بسیار خب، می‌خوانیم. 21 تا 23:

و خداوند به موسی گفت دست خود را به‌سوی آسمان برافراز تا تاریکی‌ای بر زمین مصر پدید آید، تاریکی‌ای که بتوان احساس کرد.

 پس موسی دست خود را به‌سوی آسمان برافراشت و تاریکی غلیظ تا سه روز در تمامی زمین مصر پدید آمد. (می‌بینید؟)

 و یکدیگر را نمی‌دیدند. و تا سه روز کسی از جای خود برنخاست لیکن… برای جمیع بنی‌اسرائیل در مسکن‌های ایشان نور بود.

  1. توجه داشته باشید، دقیقاً به همین صورت، حال بیایید به اینجا، “و آفتاب چون پلاس پشمی سیاه گردید.” می‌بینید، همان چیز! این وقایع طبیعی چه بود؟ چه؟ وقتی طبیعت شاهد چنین وقایعی بود، خدا داشت اسرائیل را به خروج فرا می‌خواند. خدا دارد اسرائیل را به خروج فرا می‌خواند. اکنون “آفتاب چون پلاس… سیاه” حال، خدا آنجا در شرف رهایی اسرائیل بود، تا آنها را از دست دشمن، که در آن زمان مصر بود، خلاصی دهد.
  2. اکنون، اینجا، او دارد آنها را از دست روم خلاصی می‌دهد، جایی‌که آنها عهد خود را با آن بسته‌اند. همان اتفاق رخ می‌دهد. آن هم بلایاست، زمانی‌که این بلایا ندا کنند، این گروه از امت‌ها دچار آن بلایا خواهند شد. اگر وقت داشتیم، به شما نشان می‌دادم که چه اتفاقی قرار است برای آن کلیسای امت‌ها رخ بدهد.
  3. کتاب‌مقدس می‌گوید که: “اژدها، شیطان، بر زن خشم گرفت (غضبناک شد.) بر زن (یهودیان، اسرائیل) خشم گرفت. از دهان خود آبی فرو ریخت، توده و انبوهی از مردم، که رفتند تا با باقی‌مانده‌ی ذریت زن جنگ کنند.” مکاشفه 13. حال، این را می‌بینید، این را داریم. و این زمانی است که اسرائیل می‌فرستد… منظورم این است که روم لشکر خود را برای جنگ با بازماندگان ذریت زن می‌فرستد.
  4. حال دقت کنید، نخستین بار، در دست دشمن آنها، زمانی‌که خدا داشت آنها را رهایی می‌بخشید، آفتاب… چون پلاس سیاه شد. حال این دفعه‌ی دوم است، انتهای زمان مصیبت‌ها.
  5. اکنون در دانیال باب 12، اگر وقت داشتیم می‌توانستیم این را بخوانیم. در دانیال آیه‌ی دوازدهم… باب دوازدهم. دانیال گفت: “هرکه در دفتر یافت شود، رستگار خواهد شد.” حال، به خاطر داشته باشید، دانیال دارد از این مقطع صحبت می‌کند، هنگامی‌که این… این امر می‌بایست رخ بدهد، وقتی‌که اسرائیل می‌بایست رهایی یابد، هنگامی‌که انتهای هفتادمین هفته است و این هنگامی است که آنها می‌بایست نجات یابند. حال نگاه کنید یک دقیقه به دانیال باب 12 برویم.

و در آن زمان میکائیل امیر عظیمی که برای فرزندان… برای-برای پسران قوم تو ایستاده است، خواهد برخاست (می‌بینید، این مربوط به یهودیان است.) و چنان زمان تنگی خواهد شد که… از حینی که امتی به وجود آمده است تا امروز نبوده…

  1. حال این را مقایسه کنید، دقیقاً همان چیزی که عیسی در متی 24 گفت: “چنان مصیبت عظیمی ظاهر می‌شود که از ابتدای عالم تاکنون نشده و نخواهد شد.” نگاه کنید به مهر ششم، همان امر، زمان تنگی. توجه کنید.

 از حینی که امتی به وجود آمده است تا امروز نبوده و در آن زمان هریک از قوم تو (در این هفتادمین هفته، در انتهای سال هفتم)… که در دفتر مکتوب یافت شود، رستگار خواهد شد.

  1. پیش‌برگزیده! می‌بینید، آنکه در دفتر حیات بره مکتوب شده باشد در آن زمان رستگار خواهد شد.

و بسیاری از آنانی‌که در خاک زمین خوابیده‌اند، بیدار خواهند شد، اما اینان به‌جهت حیات جاودانی و آنان به‌جهت خجالت و حقارت جاودانی.

 و آنگاه حکیمان مثل روشنایی افلاک خواهند درخشید و آنانی‌که بسیاری را به راه عدالت رهبری می‌نمایند، مانند ستارگان خواهند بود تا ابدالآباد.

  1. سپس به دانیال گفت که: “کلام را مخفی دار.” چون او می‌بایست در نصیب خویش مستریح می‌شد.
  2. حال می‌بینید، فرقی نمی‌کند که زنده باشید یا بمیرید. به هر حال پیش خواهد آمد. می‌بینید؟… مردن، برای یک مسیحی مفهومی ندارد. چون در هر صورت او نمی‌میرد. می‌بینید؟
  3. حال، دانیال 12 گفت که هرکه در دفتر مکتوب یافت شد، رستگار گردید.
  4. در اینجا، خدا در آستانه‌ی رهایی پسر دوم خویش، اسرائیل، بعد از مصیبت‌ها می‌باشد. می‌بینید، مرتبه‌ی دوم، اسرائیل… اسرائیل پسر اوست. این را می‌دانید. اسرائیل پسر خداست، پس او اینجا در مقطع مصیبت‌ها می‌خواهد او را رهایی بخشد، درست همان‌طوری که در مصر این کار را انجام داد.
  5. حال، همین‌جا توقف کنیم، دوباره، و به یک چیز دیگر بپردازیم، قبل از اینکه این را به اتمام برسانیم. حال به اینجا دقت کنید. این دو نبی، ببینید که قرار است چه کاری انجام بدهند، درست مانند کارهایی که موسی و سایرین قبلاً انجام دادند. “و نیای به من داده شد…” و سومین آیه از باب یازدهم:

و به دو شاهد خود خواهم داد که پلاس در بر کرده، مدت هزار و دویست و شصت روز نبوت نماید.

اینانند دو درخت زیتون…

  1. و این را به یاد داشته باشید که زروبابل، می‌بایست معبد را بازسازی می‌کرد.

… و دو چراغدان که در حضور خداوند زمین ایستاده‌اند.

…اگر کسی بخواهد… بدیشان اذیت رساند، آتشی از دهانشان به در شده…

  1. به یاد داشته باشید که از دهان مسیح شمشیر، یعنی کلام بیرون می‌آید.

… دشمنان ایشان را فرو می‌گیرد و هرکه قصد اذیت ایشان دارد، بدین گونه باید کشته شود.

  1. حال، ما «آتش» را می‌شناسیم. در باب 19، در آمدن مسیح، “شمشیر او از دهانش خارج شد.” که کلام بود. درست است؟ کلام! اوه. اگر اکنون بتوانید متوجه این مسئله بشوید، بخاطر مُهر فردا شب! می‌بینید، کلام چیزی است که خدا دشمن خویش را بدان می‌کشد. می‌بینید؟
  2. حال، به اینجا نگاه کنید. زمانی‌که این انبیا در آنجا مشغول نبوت هستند، آنها… اگر کسی با آنها بدرفتاری کند یا اذیت برساند. “آتشی از دهانشان بدر شده…”
  3. به موسی نظر کنید. ببینیم از دهان او چه خارج می‌شود. آنها، اسرائیل، می‌بایست، طریقی که آنجا داشتند انجام می‌دادند… منظورم مصر است، داشتند با یهودیان بدرفتاری می‌کردند. موسی… خب، آنها اجازه‌ی رفتن به یهودیان نمی‌دادند. فرعون این کار را نمی‌کرد. خدا کلام را در دهان موسی قرار داد. می‌بینید. این افکار خدا بود که در دل موسی می‌گذشت. اکنون او به آنجا می‌رود تا آن را بیان کند، سپس می‌شود کلمه. دستانش را بلند کرد، گفت: “مگس‌ها بشوند.” و مگس‌ها پدید آمدند. به اینجا نگاه کنید.

اگر کسی بخواهد بدیشان اذیت رساند، آتشی از دهانشان بدر شده، دشمنان ایشان را فرو می‌گیرد…

  1. می‌بینید؟ ایناهاش! می‌توانند هرآنچه می‌خواهند بگویند، و واقع می‌گردد. آمین!

… و هرکه… قصد اذیت ایشان دارد، بدین گونه باید کشته شود.

  1. برادر! اینجا خداست که بر روی صحنه می‌تازد.

اینها قدرت به بستن آسمان دارند تا در ایام نبوت ایشان باران نبارد…

  1. ایلیا می‌داند که چطور این کار را انجام بدهد، قبلاً این کار را کرده است. آمین! موسی می‌داند چطور این کار را بکند، او قبلاً این کار را کرده است. به همین دلیل است که آنها حفظ شده بودند. اکنون… آمین!
  2. می‌توانم به یک نکته‌ی خیلی خوب اشاره کنم، ولی بهتر است، بهتر است آن را برای فردا شب نگه دارم. می‌بینید؟ بسیار خب.

… و قدرت بر آب‌ها دارند که آن را به خون تبدیل نمایند و جهان را… هرگاه بخواهند به انواع بلایا مبتلا سازند.

  1. این یعنی چه؟ چه‌ چیزی می‌تواند اینها را تحقق ببخشد، غیر از کلام؟ آنها هر کاری بخواهند می‌توانند با طبیعت انجام بدهند. ایناهاش. آنها کسانی هستند که این مهر ششم را به انجام می‌رسانند. آنها آن را گشوده و باز می‌نمایند. این قوّت خداست، تا طبیعت را مختل نماید، می‌بینید، مهر ششم کاملاً اختلال در طبیعت است. حالا متوجه می‌شوید؟ [جماعت می‌گویند: “آمین!”] این مهر شماست. چه کسی این کار را می‌کند؟ انبیا هستند، در آن‌سوی ربوده‌ شدن. به قوّت خدا، کلام خدا، بر طبیعت حکم می‌کنند. آنها می‌توانند زلزله‌ها را بفرستند، ماه را به خون مبدل سازند. آفتاب غروب کند یا هرچیزی به فرمان آنها. آمین!
  2. بفرمایید. بفرمایید. می‌بینید؟ می‌بینید که مهرها چگونه در طول ادوار کلیسا گشوده شدند، و چگونه شهدا را نشان داد؟
  3. و اکنون اینجا دو نبی با کلام خدا ایستاده‌اند، تا هر کاری می‌خواهند با طبیعت انجام بدهند. آنها زمین را به لرزه در می‌آورند. و این نشان می‌دهد که دقیقاً چه کسی این کار را انجام می‌دهد. این موسی و ایلیا هستند، چون این خدمت آنهاست که دوباره آشکار شده است. این هر دو آنهاست. اکنون این را متوجه می‌شوید؟ [جماعت می‌گویند: “آمین!”] می‌بینید که مهر ششم چیست؟ آن دو نبی است. حال توجه کنید. نگذارید که هضمش برایتان دشوار شود. اما، دقت کنید که چه‌ چیزی آن مهر را گشود. انبیا. می‌بینید؟ آمین! بفرمایید.
  4. اوه، برادر! ما در عصر عقاب زندگی می‌کنیم، سرمان بالا در میان ابرهاست.
  5. آنها آن مهر ششم را گشودند. آنها قدرت انجام این کار را دارند.آمین! این هم مهر ششم شما که گشوده شده می‌آید.
  6. حال دوباره برمی‌گردیم به همان‌جایی‌که عیسی از تحقق آن صحبت کرده بود. خیلی قبل در عهد عتیق، در حزقیال، در انبیای قدیم، آنها از تحقق آن سخن گفته بودند.
  7. و مهر ششم در اینجا گشوده شده، و آنها می‌گویند: “خب، این یک امر اسرارآمیز است. عاملش چه بود؟”
  8. این سرّ آن است، انبیا، چون کتاب‌مقدس در اینجا چنین گفت. آنها می‌توانند آن را بگشایند، هرگاه که بخواهند… قادرند هر کاری که بخواهند با طبیعت انجام دهند. و همان کاری را انجام می‌دهند که قبلاً انجام داده بودند. آمین! چون می‌دانند چطور انجام می‌شود. آمین! جلال!
  9. به محض دیدن این، از روی صندلی بلند شدم و شروع کردم به قدم زدم در اتاق. با خودم فکر می‌کردم: “خداوندا، پدر آسمانی! چقدر شکرگزار تو هستم!”
  10. ایناهاش. همین است. آنها مهر ششم را گشودند. آمین! به آنها دقت کنید. “هرکه به آنها اذیت برساند، آتشی از دهانشان بیرون خواهد آمد.” کلام. روح‌القدس بر شاگردان فرود آمد، می‌دانید. “آتش از دهانشان صادر گردید.”
  11. حالا توجه کنید به مکاشفه 19، شاهد همین امر هستیم. “و شمشیری تیز از دهانش بیرون آمد.” کلام. می‌بینید؟ آمدن مسیح. “و با آن دشمنان خویش را کشت.” درست است؟ [جماعت می‌گویند: “آمین!”] اکنون او در راه است. حال به او بنگرید، بسیار خب.

اینها قدرت به بستن آسمان دارند تا در ایام نبوت ایشان نبارد…

  1. پسر، این یعنی اختلال طبیعت. حال، این مرد، ایلیا، آسمان را برای چه مدت بست؟ [جماعت می‌گویند: “سه سال و نیم.”] بفرمایید، دقیقاً. هفتادمین هفته دانیال، آخرین بخش از هفتاد هفته چه مدت است؟ [“سه سال و نیم.”] بفرمایید، دقیقاً.
  2. موسی چه‌کار کرد؟ او-او-او آب را به خون مبدل ساخت. او انواع این معجزات را انجام داد، درست به همان صورتی ‌که تحت این مهر ششم پیشگویی شده است. و اینجا آن را می‌بینیم، در مکاشفه11، درحال انجام همین کار. آمین!
  3. سه جای مختلف در کتاب‌مقدس هست که این را درست در کنار هم قرار می‌دهد. این گشایش مهر ششم است. همین‌جاست. آمین! جلال! حالا توجه کنید.

 اینها قدرت به بستن آسمان دارند تا در ایام نبوت ایشان باران نبارد و… قدرت بر آب‌ها دارند که آنها را به خون تبدیل نمایند… و جهان را… هرگاه بخواهند به انواع بلایا مبتلا سازند.

  1. اوه، خداوند! بفرمایید. حالا برویم به قسمت بلایا. تمامی طبیعت مختل شده است، در این بلای ششم… یا در مهر ششم، زمان بازگشایی آن. این دقیقاً اتفاقی است که افتاد. حال نگاه کنید…
  2. در اینجا، خدا در آستانه‌ی رهانیدن پسر خویش، اسرائیل است، با همان انواع مصیبتی که در گذشته در آنجا انجام داد. او موسی را به آنجا فرستاد و آنها را رهانید. درست است؟ [جماعت می‌گویند: “آمین!”] و او دقیقاً همین اعمال را انجام داد. او ایلیا را به‌سوی اخاب فرستاد، و هفت ‌هزار نفر خارج شدند. درست است؟ [“آمین!”] او دوباره آنها را به آنجا می‌فرستد، در دوران مصیبت، و یکصد و ‌چهل‌ و چهار هزار تن را به خروج فرا می‌خواند.
  3. حال، می‌بینید، توجه داشته باشید، ما بین مکاشفه… یا میان باب ششم، یا بلای ششم… مهر، عذر می‌خواهم، مهر ششم و مهر هفتم. باب هفتم مکاشفه، از نظر ریاضی، به‌درستی در کنار هم قرار گرفته.
  4. درست همان‌طور که آمریکا عدد سیزده است: شروع آن با سیزده ایالت بود، سیزده ستاره در پرچم، سیزده. و درست اینجا در باب سیزدهم مکاشفه ظاهر می‌گردد. درست است. او سیزده است، و یک زن است.
  5. حال، هنگامی‌که او در آستانه‌ی رهانیدن تنها پسر مولود خود بود، که تنها مولود او بود. یعقوب پسر او بود؛ ولی این تنها پسر مولود اوست. متی27، ببینیم، آنجا چه‌کار کرد. حال، به خاطر داشته باشید، پسر او مضروب شده بود، رنج کشیده بود، او را تمسخر کرده بودند. و اکنون، ساعت سه بعدازظهر روز جمعة‌الصلیب، بر صلیب آویخته شده بود. در آستانه‌ی تحقق! متی، باب بیست و هفتم، به گمانم آیه‌ی چهل ‌و‌ پنجم است.

و از ساعت ششم تا ساعت نهم تاریکی تمام زمین را فرا گرفت.

  1. حالا توجه کنید که در این، خدا دقیقاً چه کاری انجام داد. می‌بینید؟

و چون مهر ششم را گشود، دیدم… که زلزله‌ای عظیم واقع شد و آفتاب چون پلاس پشمی سیاه گردید و تمام ماه چون خون گشت.

  1. سیاهی، تاریکی! در مصر، سیاهی، تاریکی!
  2. خدا، درحال رهانیدن عیسی بر صلیب، درست قبل از آنکه در رستاخیز او را بلند کند. نخست تاریکی، آفتاب در وسط روز پایین رفت و ستاره‌ها نتابیدند. دو روز پس از آن، خدا می‌خواست با یک ظفر عظیم او را برخیزاند.
  3. پس از اینکه آفتاب، ماه، ستارگان و همه ‌چیز در مصر رخ داد، او اسرائیل را برای سرزمین وعده رهایی داد.
  4. ایناهاش، در مقطع مصیبت‌ها، دو نبی را با کنترل کلامی که خدا به آنها می‌بخشد، برمی‌خیزاند.
  5. حال، آنها خدا نیستند. آنها موقتی… و غیرحرفه‌ای‌گونه هستند. هستند، چون عیسی گفت که هستند. گفت: “آنانی را که کلام خدا بدیشان نازل شد، خدایان خواندید.” ولی، ببینید، این کسانی هستند که خدا، کلام را بر ایشان نازل می‌کند. و زمانی‌که آن را می‌گوید، تحقق می‌یابد. همین و بس.
  6. و دراینجا او با مأموریتی از جانب خداست، تا زمین را بزند، هر کاری که می‌خواهد، (اوه خداوند!) حتی آسمان را ببندد. و این کار را می‌کند. جریان چیست؟ او در شرف بیرون‌آوردن آن یکصد و ‌چهل‌ و چهار هزار تن، برای رستگاری، در کتاب رستگاری است. و این تحت مهر رستگاری است، در مهر ششم. همین است، دوست عزیز من! این مهر ششم است که بسیار اسرارآمیز بوده.
  7. بپردازیم به… ده دقیقه‌ی دیگر زمان داریم، حدود دو یا سه صفحه‌ی دیگر مطلب دارم. خب… می‌توانید اینجا را ببینید. او فکر کنم حدود… درباره‌ی آن. فکر کنم حدود پانزده صفحه مطلب دارم که به آنها نپرداختم. اوه، خیلی جای حرف دارد. می‌توانید همین‌طور از جایی به جای دیگر بروید. ولی می‌ترسم وقتی این‌طور پراکنده شود شما را گیج کنم. و من… نمی‌توانم آن‌گونه که باید آن را حفظ کنم.
  8. در اشعیا، بیایید به این بپردازیم. اشعیای نبی، بازشدن این مهر ششم را دیده بود، و از آن صحبت کرده بود. از اینکه اهمیت دارد، یا ندارد، می‌بینید؟
  9. خب، همه چیز، تمام نقشه‌ی رستگاری تحت این مهرها قرار دارد. تمامی کتاب.
  10. اکنون به خاطر داشته باشید مشاهده کردیم که عیسی این را دید. درست است؟ می‌بینید. عیسی این را دید. الآن کسان دیگری که این را دیدند، مشاهده می‌کنیم. این را بصورت نماد در یعقوب می‌بینیم، این را بصورت نماد در مصر می‌بینیم، می‌بینیم که بر روی صلیب نماد شده است.
  11. حال برگردیم به اشعیا. خیلی از انبیای دیگر را هم اینجا یادداشت کرده‌ام. بیایید… این را دوست دارم، این بخش اشعیا. برگردیم به اینجا در اشعیا، باب سیزدهم از کتاب اشعیا. دوست دارم…
  12. اشعیا، به نوبه‌ی خود، تمامی کتاب‌مقدس است. می‌دانید. این را می‌دانستید؟ کتاب اشعیا با خلقت شروع می‌شود، در میانه‌ی کتاب، یحیی را می‌بینیم، و در انتها به سلطنت هزارساله می‌پردازد. در کتاب‌مقدس شصت و شش کتاب وجود دارد، و کتاب اشعیا شصت و شش باب دارد، و به نوبه‌ی خود یک فرهنگ‌لغات کامل است.
  13. حال به باب سیزدهم در کتاب اشعیا توجه کنید. از آیه‌ی ششم شروع می‌کنیم.

ولوله کنید زیرا که روز خداوند نزدیک است. مثل هلاکتی از جانب قادر مطلق می‌آید.

  1. حالا باز شدن این مهر ششم را در اینجا ببینید. برگردیم به اینجا، هفتصد و‌ سیزده سال قبل از آمدن مسیح، و او هم دو هزار سال قبل بود، این می‌شود حدود هفت… حدود دو هزار و هفتصد سال قبل. اشعیا شاهد این مهر در آنجا بود. بسیار خب.

 از این جهت همه‌ی دست‌ها سست می‌شود و دل‌های همه‌ی مردم گداخته می‌گردد.

  1. عیسی چه گفت؟ “و به‌جهت افزونی گناه محبت بسیاری رو به سردی خواهد گرایید.”، “و دل‌های مردم ضعف خواهد کرد، از خوف، از غرش دریا.” می‌بینید، دل‌های مردم ضعف خواهد کرد.

و ایشان متحیر شده، الم‌ها و دردهای زه برایشان عارض می‌شود. مثل زنی که می‌زاید درد می‌کشند. بر یکدیگر نظر حیرت می‌اندازند. و روی‌های ایشان روی‌های شرمساری می‌باشد.

  1. به این در اینجا توجه کنید. «روی‌هایشان، شرمسار» باید یک‌ دقیقه به آن بپردازیم. می‌خواهم آن را نگه دارم. می‌بینید.

 اینک روز خداوند با غضب و شدت خشم و ستم‌کِشی می‌آید تا جهان را ویران سازد و گناهکاران را از میانش هلاک نماید.

  1. «جهان» یعنی همه‌ی آن، می‌بینید. توجه کنید.

زیرا که ستارگان آسمان و برج‌هایش روشنایی خود را نخواهند داد. آفتاب در وقت طلوع خود تاریک خواهد شد و ماه روشنایی خود را نخواهد تابانید. و من ربع مسکون را به سبب گناه و شریران را به سبب عصیان ایشان سزا خواهم داد و…

  1. نمی‌دانم این را چطور تلفظ کنم. تک… [جماعت می‌گویند: “تکبر.”] نمی‌توانم این را ببینم.

…متکبران را تباه خواهم ساخت و تکبر جباران را به زیر خواهم انداخت.

  1. می‌بینید، اینجا، دقیقاً به همان صورت، اشعیا همان چیزی را دید که عیسی از آن صحبت کرده بود. چیزی که مهر هفتم مکشوف می‌سازد. هنگامی‌که دارد جهان را به مصیبت پاک می‌سازد، این مقطع مصیبت است، این مهر ششم. بله، او یک نبی بود، و کلام خدا بر او آشکار گشته بود. این دو هزار و هفتصد سال قبل است.
  2. به راستی! فقط می‌خواهم همین را بگویم. تمام جهان، همان‌طور که اشعیا اینجا گفت: “مانند زنی که درد زایمان دارد.” تمام خلقت، درد زه دارد. تمام این ناله و درد بابت چیست؟ مانند زنی که در شُرف مادر شدن است، خود زمین، طبیعت.
  3. همین شهر، شهر خودمان را در نظر بگیریم، آبجو فروشی‌ها، فحشا، و رجاست و هر پلیدی‌ای، مانند هر شهر دیگری است.
  4. به گمانم برای خدا، نظرکردن به اینجا همان‌طور که هزار سال قبل خودش آن را ساخته بود، راحت‌تر است. هنگامی‌که رودخانه‌ی اوهایو سرازیر می‌شد، نه سیلی در کار بود و نه مردابی. هیچ گناهی در دره نبود. بوفالوها از اینجا گذر می‌کردند، و چروکی‌ها، آنها را شکار کرده و زندگی متناسبی داشتند. به‌هیچ‌وجه مشکلی در کار نبود.
  5. اما، انسان که وارد می‌شود، آنجا جایی است که گناه وارد می‌گردد. هنگامی‌که انسان شروع به تکثیر روی زمین نمود، آن‌وقت گناه و خشونت وارد شد. درست است، همیشه انسان. به نظر من این مایه‌ی شرمساری است.
  6. چندی قبل در منطقه سکونت خودم، که اکنون در آریزوناست، ایستاده بودم. در زمان کودکی درباره‌ی جرونیمو و-و کوچیس و آن آپاچی‌های قدیمی می‌خواندم. چون، آنجا برای آنها موعظه کرده‌ام. مردمانی خوب! شاید برخی از بهترین مردمانی که بخواهید ملاقات کنید، سرخ‌پوست‌های آپاچی باشند.
  7. سپس به شهر تومستون رفتم، جایی‌که تمام یادگارها و یادبودهای جنگ را نگه می‌دارند. و نگاه کردم به… آنها همواره، می‌دانید، همواره جرونیمو را بعنوان یک طغیانگر و آشوبگر طبقه‌بندی کرده‌اند. از نظر من، او یک آمریکایی ناب و وطن‌پرست بود. قطعاً! او فقط برای حقوق خودش می‌جنگید، کاری که هرکس دیگری خواهد کرد. او آن آلودگی را در سرزمینش نمی‌خواست. و ببینید که الآن چگونه است، فرزندان، دختران او با ورود سفیدپوستان به آنجا به فاحشه و همه‌ی چیزهای دیگر تبدیل شده است. سفیدپوست یک رذل است.
  8. سرخ‌پوست یک محافظ است. او محافظ بوده است. او می‌تواند برود و یک بوفالو را بکشد، و تمام قبیله از بازمانده‌ی آن تغذیه می‌کنند. آنها از پوست آن برای لباس و چادر و چیزهای دیگر استفاده می‌کردند. بعد سفیدپوست می‌آید و برای سرگرمی به آن تیراندازی می‌کند. این شرم‌آور است.
  9. در یک روزنامه مقاله‌ای را خواندم، جایی‌که در آفریقا، آن مکان عظیم، پر از حیوانات وحشی، افرادی را دارند، آرتور گادفری و سایرین، که به آنجا می‌روند و از درون هلیکوپتر و چیزهایی مانند آن، به فیل‌ها و چیزهای دیگر تیراندازی می‌کنند. تصویری از یک فیل ماده بود که داشت می‌مرد، و اشک از چشمانش سرازیر بود. و دو فیل نر بزرگ سعی می‌کردند او را بلند کنند تا… این یک گناه است. این ورزش نیست.
  10. هرگاه در آنجا به سفر می‌روم، جایی‌که شکار و این کارها را انجام می‌دهم، می‌بینم که این شکارچیان سفیدپوست به آنجا می‌آیند و به آن گوزن‌ها شلیک می‌کنند، و تنها اندکی از گوشت آن را استفاده می‌کنند، و گاهی اوقات هشت تا ده گوزن ماده را می‌کشند و همان‌جا رهایشان می‌کنند. و بچه گوزن‌ها برای یافتن مادرشان می‌دوند، بعد شما به این می‌گویید ورزش؟ از نظر من چنین کاری قتل است و بس.
  11. امیدوارم تا زمانی‌که زنده هستم، کانادا جاده‌ای در آن احداث نکند، تا آمریکایی‌های یاغی را از آنجا دور نگه دارد. درست است. آنها فرومایه‌ترین ورزشکارانی هستند که در تمام عمرم دیده‌ام.
  12. حال، نه همه‌ی آنها. افراد راستین و خوب هم هستند، ولی از هر هزار نفر یکی را پیدا می‌کنید.
  13. به هرچیزی که ببینند، هرطوری که بخواهند شلیک می‌کنند، درست است. این جنایت است. درست است. او بی‌عاطفه است، و خارج از فصل شکار می‌کند.
  14. خب، آنجا در آلاسکا، با یکی از آن راهنماها به آنجا رفته بودم. او می‌گفت: “جمع کردم… الآن می‌توانم به آنجا بروم، و یک گلّه‌ی کامل گوزن را… گوزن شمالی را پیدا کنم که با گلوله‌های کالیبر پنجاه تفنگ‌های اتوماتیک مابین شاخ‌هایشان کشته شده و آنجا افتاده‌اند، جایی‌که این خلبانان آمریکایی، در آلاسکا، از درون هواپیما یک گلّه‌ی کامل گوزن شاخدار شمالی را به رگبار می‌بندند.” این جنایت محض است.
  15. آنها می‌دانستند که هرگاه بوفالو را بکشند، می‌توانند سرخپوست‌ها را گرفتار کنند. او از گرسنگی رو به موت می‌شد. به همین دلیل بود که کوچیس مجبور به تسلیم شد، تمام پرنس‌های او و مابقی آنها، فرزندانش و تمامی قوم او از شدت گرسنگی در شرف مرگ بودند. همه‌ی آنها، تعداد زیادی از آنها، بوفالو بیل و تمام دشت‌نشینان به آنجا رفتند و در یک بعدازظهر با شلیک به آنها چهل یا پنجاه بوفالو را کشتند. آنها می‌دانستند وقتی بوفالوها را از بین بردند، از دست سرخپوست‌ها خلاصی یافته‌اند. اوه خداوند! رفتاری که با آن سرخپوست‌ها داشتند، ننگی بر پرچم ماست.
  16. ولی به خاطر داشته باشید، کتاب‌مقدس گفت: “ساعت آن رسیده تا خدا مفسدان زمین را فاسد گرداند.” و تمام جهان را.
  17. به این وادی بنگرید. آن روز آنجا ایستاده بودم، و در فینیکس از بالا به پایین دره نگاه می‌کردم. به همراه همسرم از کوه جنوب بالا رفتیم، آنجا نشسته بودیم و به فینیکس نگاه می‌کردیم. گفتم: “به نظرت این وحشتناک نیست؟”

او گفت: “وحشتناک؟ منظورت چیست؟”

  1. گفتم: “گناه، و اینکه چقدر زنا، شرب خمر، لعنت، و نام خداوند را به عبث به‌کار بردن، در جایی‌که حدود صد و چهل-پنجاه هزار یا شاید دویست هزار نفر جمعیت دارد، رواج دارد.”
  2. گفتم: “پانصد سال قبل یا شاید هزار سال قبل چیزی به‌جز کاکتوس و کهور وجود نداشت و کایوتی‌ها در امتداد رودخانه بالا و پایین می‌رفتند.” گفتم: “این طریقی است که خدا آن را ساخته بود.”
  3. ولی انسان وارد شد. چه‌کار کرد؟ زمین را از رجاست پر کرد. خیابان‌ها مملو از کثیفی است. فاضلاب‌ها… و رودخانه‌ها از آن آلوده گشته‌اند. نمی‌توانند… به نفعتان است حتی یک قطره از آن آب ننوشید، وگرنه به همه چیز مبتلا می‌شوید. می‌بینید؟ نگاهش کنید. نه تنها اینجا، بلکه تمام دنیا، همه چیز آلوده است!
  4. و جهان، طبیعت، (خداوند رحم کند!) تمام دنیا در درد زِه است. جهان دارد سعی می‌کند، به گفته اشعیا او (جهان) “درحال وضع حمل است.” جریان چیست؟ او در… برای به‌دنیا آوردن یک جهان جدید تلاش می‌کند. جایی‌که همه‌ی…؟… برای متولد کردن جهانی جدید برای مردمانی جدید است که گناه نکرده و او را آلوده نخواهند ساخت. درست است. او درحال وضع حمل است. به همین دلیل است که ما در رنج هستیم، تا مسیح، تا عروس بیاید. همه چیز در رنج و آه است. می‌بینید، یک چیزی در شرف وقوع است.
  5. و این بلای ششم او را رها می‌کند. برادر! زمین‌لرزه آن را می‌گشاید، ستاره‌ها به لرزه در می‌آیند، آتشفشان‌ها اتفاق می‌افتند و جهان خود را تازه خواهد ساخت. گدازه‌های تازه از مرکز زمین فوران خواهد نمود. و جهان در هر جا و هر گوشه درحال فروپاشی خواهد بود. هنگامی‌که بدان فراسو به گردش دربیاید.
  6. و به شما می‌گویم، یک روز صبح هنگامی‌که عیسی و عروسش بر روی زمین بیایند، فردوس خدا آنجا خواهد بود. اوه خداوند! آن جنگجویان نبرد به همراه دوستان و عزیزانشان در آنجا گام خواهند گذارد. سرودهای لشکر فرشتگان هوا را پر خواهد نمود. “آفرین خادم خوب و امین من. به خوشی خداوند که برای تو مهیّا شده وارد شو، همان‌گونه که باید قبل از اینکه حوا توپ گناه را به حرکت در بیاورد از آن برخوردار می‌شدید.” آمین! بله!
  7. مهر ششم قرار است کاری انجام بدهد. بله، آقا! به راستی تمام جهان برای سلطنت هزارساله در رنج و آه است!
  8. حال، جهان کنونی غرق در رجاست است. که اینجا درباره‌اش موعظه کردم، مدتی قبل، به گمانم در خیمه موعظه کردم، با عنوان «جهان درحال فروپاشی است». دقیقاً همین‌طور است. ببینید که چه‌ چیزی در جهان درحال فروپاشی است. ببینید، همه ‌چیز آن درحال فروپاشی است. این-این باید از هم فرو بپاشد. بله، آقا!
  9. به چهارچوب آن دقت کنید. اجازه بدهید دلیل اینکه جهان باید این کار را انجام بدهد، نشانتان بدهم. چهارچوب این جهان، آهن، برنج و منابع این زمین، چهارچوب آن، بخاطر جنگ و صنعت از آن استخراج شده، تا جایی‌که دیگر آماده است… خب، تا همین چند روز قبل ما هرگز شاهد زمین‌لرزه در این بخش کشور نبوده‌ایم. فقط همین چند روز قبل، می‌بینید، در سَنت ‌لوئیز و آن محدوده. بسیار نحیف شده است. همه چیز را از آن استخراج کرده‌اند، می‌بینید؟
  10. سیاست‌های آن بسیار آلوده است، به ندرت فرد صادقی در بین آنها یافت می‌گردد، سیستم آن. اخلاق آن آن‌قدر نازل است، که گویی اصلاً فاقد آن است. همه‌اش همین است. می‌بینید؟ حتماً. مذهب آن فاسد گشته است. بله، آقا!
  11. اکنون زمان مهر ششم است، خیلی زود، که گشوده گردد. و وقتی‌که این‌گونه شود، اوه خداوند! این به انتها می‌رسد. عروس صعود کرده، او رفته… ملکه رفته تا در جای خود قرار بگیرد، او اکنون به نکاح پادشاه در آمده، زمانی‌که این امور در جریان است. و بقیت اسرائیل مهر شده و مهیّای رفتن است، طبیعت رها خواهد شد. اوه، چه زمانی!
  12. به آخرین آیه‌ی مهر ششم که گشوده شده، توجه کنید. آنان‌که به موعظه‌ی کلام خندیدند، به کلام اثبات‌شده‌ی خدای زنده؛ هنگامی‌که آن دو نبی آنجا ایستاده بودند و معجزات را ظاهر می‌ساختند، خورشید را خاموش می‌کردند، و همه‌ی چیزهای دیگر، و در طول تمامی ادوار. می‌بینید. “آنها می‌گریند تا کوه‌ها و صخره‌ها آنها را مخفی سازند.” می‌بینید، تا آنها را از کلامی که به آن خندیدند، مخفی سازد، چون آمدن او را دیده‌اند. “ما را از غضب بره مخفی دار.” او کلام است. می‌بینید؟ آنها به کلام خندیدند. و در اینجا کلام ایستاده بود، تجسم یافته. و آنها او را تمسخر کرده بودند؛ به آنها خندیده بودند، آنها را تمسخر کرده بودند. و کلام جسم شده، پیش روی آنها ظاهر شده.
  13. چرا آنها توبه نکردند؟ قادر نبودند، دیگر خیلی دیر شده بود. پس این را، یعنی مجازات را می‌دانستند. این را شنیده بودند. در جلساتی مانند این نشسته بودند و درباره‌ی آن آگاهی داشتند و می‌دانستند اموری که آن انبیا پیشگویی کرده بودند، اکنون در برابر دیدگانشان بود، همان چیزهایی که آنها رد کرده بودند، آنها رحمت را برای آخرین‌بار پشت‌پا زده بودند.
  14. هنگامی‌که به رحمت پشت می‌کنید، چیزی باقی نیست، به‌جز داوری. زمانی‌که به رحمت پشت می‌کنید، فقط به این فکر کنید.
  15. و آنها آنجا بودند. هیچ‌جایی نداشتند که بروند، هیچ مأمنی نبود. و کتاب‌مقدس اینجا گفت: “آنها می‌گویند که… به صخره‌ها و کوه‌ها می‌گویند، بر ما بیفتید و ما را مخفی سازید از روی… از غضب بره.” آنها تلاش کردند که توبه کنند، اما بره برای مطالبه‌ی خاصان خود آمده بود. می‌بینید. آنها نزد کوه‌ها و صخره‌ها فریاد برآوردند. دعا کردند، ولی دیگر برای دعا خیلی دیر شده بود.
  16. برادر و خواهرم! رحمت و نیکویی خدا به مردم پیشکش شده بود. هنگامی‌که اسرائیل بخاطر این کور گشته بود، برای اینجا، حدود دو هزار سال، تا به ما فرصت توبه بدهد. آیا رحمت را رد کرده‌اید؟ کرده‌اید؟ آیا آن را رد کرده‌اید؟
  17. اصلاً شما که هستید؟ از کجا آمده‌اید؟ به کجا می‌روید؟ نمی‌توانید این را از دکتر بپرسید! نمی‌توانید از هیچ‌کسی در دنیا بپرسید، و هیچ کتابی نیست که بتوانید بخوانید و قادر باشد به شما بگوید که هستید، از کجا آمده‌اید و به کجا می‌روید، به غیر از این کتاب (کتاب‌مقدس).
  18. حال می‌دانید، بدون داشتن خون بره که بجای شما عمل کند، می‌دانید که به کدام سو می‌روید. پس، اگر-اگر خدا این کار برای شما انجام داده، حداقل کاری که می‌توانیم انجام دهیم، پذیرش کاری است که او انجام داده است. این تمام کاری است که انجامش را از ما خواسته است.
  19. و بر پایه‌ی این، اگر از این جلوتر بروم، باید به آن بلا بپردازم؛ و تمام آن، که موضوع جلسه‌ی فردا شب است. و می‌دانم که نمی‌توانم این کار را بکنم، نمی‌توانم از این جلوتر بروم. این را اینجا علامت گذاشته‌ام، یک علامت بعلاوه و یعنی «اینجا توقف کن». می‌بینید. پس، باید تا فردا صبر کنم.

حالا چند لحظه سرهایمان را خم کنیم.

  1. دوست عزیز! اگر محبت این خدایی که از آن صحبت می‌کنم را نپذیرفته‌اید، اگر نپذیرفته‌اید… بادقت گوش کنید. اگر محبت و رحمت او را نپذیرفته‌اید، باید متحمل غضب و داوری او بشوید.
  2. حال، شما، امشب، در همان موقعیتی قرار دارید که آدم و حوا در باغ عدن قرار داشتند. شما دارای یک حق هستید. دارای حق انتخاب هستید. می‌توانید به سمت درخت حیات بروید، یا می‌توانید نقشه‌ی داوری را بپذیرید. اما امروز، مادامی‌که به اندازه‌ی کافی معقول هستید، از صحت عقل برخوردارید، و آن‌قدر سلامت هستید که بلند شوید و آن را بپذیرید، اگر قبلاً انجامش نداده‌اید، چرا الآن این کار را نمی‌کنید.
  3. آیا اینجا افرادی هستند که هنوز این کار را نکرده باشند؟ اگر چنین باشد، دستتان را بلند می‌کنید؟ بگویید: “برادر برانهام! برایم دعا کن. الآن می‌خواهم انجامش بدهم، نمی‌خواهم این اتفاق برایم بیفتد.” حال به خاطر داشته باشید، دوستان!… خدا به شما برکت بدهد. خوب است. من…
  4. اینها تفکرات من در این‌باره نیست. من-من… این چیزی نیست که من به آن فکر کرده باشم، این از من نیست. روح‌القدس از این آگاه است. و صبر کنید، اگر خدا بخواهد فردا شب، می‌خواهم سرّی را به شما نشان بدهم که در تمام مدت همین‌جا در این جلسه در جریان بوده است. خیلی تردید دارم که متوجه آن شده باشید، یا نه. می‌بینید، چیزی که اتفاق افتاده است. این چیزی است که درست در برابر شما قرار داشته. و هریک منتظر و مراقب بودم که کسی بلند شود و بگوید: “این را می‌بینم.” می‌بینید؟
  5. اگر مسیحی نیستید، از شما خواهش می‌کنم که آن را رد نکنید، اگر تحت خون نیستید، اگر تولد تازه ندارید و به روح‌القدس پر نشده‌اید.
  6. اگر تا به حال یک اعتراف علنی از عیسی مسیح نداشته‌اید، از طریق تعمید در نام او، تا شهادت بر موت، تدفین و رستاخیز او بدهید، که پذیرفته‌اید، آب مهیّا است. منتظر شما هستند. جامه‌ها اینجا مهیّا شده و همه چیز آماده است.
  7. مسیح با آغوشی باز آماده ایستاده تا پذیرای شما باشد. یک ساعت دیگر شاید آن رحمت دیگردر دسترس شما نباشد. شاید برای آخرین بار آن را رد کنید؛ دیگر قلبتان را لمس نخواهد کرد. مادامی‌که می‌توانید، مادامی‌که می‌توانید، چرا انجامش ندهید؟ اکنون درحالی‌که…
  8. می‌دانم که روال مرسوم و معمول آوردن افراد به مذبح است. ما این کار را انجام می‌دهیم و هیچ اشکالی ندارد. اما در این لحظه چنان اینجا و در اطراف مذبح شلوغ است که قادر به انجام آن نیستم.
  9. ولی تمایل دارم این را بگویم. در ایام رسولان، می‌گویند: “همه‌ی کسانی که ایمان آوردند، تعمید یافتند.” پس اگر بتوانید، حقیقتاً، در اعماق قلبتان! این تنها چیزی است که هست، این احساسات نیست، هرچند که احساسات را به همراه دارد. درست همان‌طور که گفتم، سیگار‌ کشیدن و نوشیدن مشروب گناه نیست، اینها مشخصات گناه است، نشان می‌دهد که شما ایمان ندارید. می‌بینید؟ ولی زمانی‌که به راستی در قلب خود ایمان داشته باشید، و بدانید که بر پایه‌ی آن، هر جایی‌که نشسته باشید، با تمام قلبتان، این را می‌پذیرید، و همان‌جا یک اتفاقی رخ خواهد داد.
  10. بعد می‌توانید بعنوان شاهدی بر آن چیزی که اتفاق افتاده است، بایستید. سپس به سمت آب گام بردارید و بگویید: “می‌خواهم به حضار نشان بدهم، می‌خواهم اثبات کنم، می‌خواهم شهادتم را پایدار کنم، که جای خود را در عروس خواهم یافت. اکنون اینجا می‌ایستم تا تعمید یابم.”
  11. می‌دانم که امشب در جهان زنان زیادی هستند، زنانی خوب، اما تنها دلتنگ دیدن یک نفر هستم. یکی از آنها همسر من است. او با من به منزل می‌آید. او از ابتدا همسر من نبود؛ اما چگونه همسر من شد، او نام من را برخود گرفت.
  12. مسیح دارد می‌آید. زنان، یعنی کلیساهای زیادی در دنیا هستند، ولی او دارد به دنبال همسر خود می‌آید. او به نام وی خوانده می‌شود. “آنانی‌که در مسیح هستند، خدا به همراه وی می‌آورد.” چگونه بدان وارد می‌شویم؟ “به یک روح در یک بدن تعمید یافته‌ایم.”
  13. حال، همین‌طور که دعا می‌کنیم. شما هم دعا کنید. داخل و بیرون، افراد زیادی در اتاق‌ها، در خارج از اینجا، در خیابان‌ها سرپا ایستاده‌اند. اما اکنون درحالی‌که… نمی‌توانیم شما را به مذبح دعوت کنیم. اما قلب خودتان را مذبح کنید، و همان‌جا در دلتان بگویید: “خداوند عیسی! به این ایمان دارم. در این هوای شبانگاه اینجا ایستاده‌ام. در این فضای کوچک به سختی نفس کشیدم. اینجا در بین این مردم نشسته‌ام. من-من-من-من نمی‌خواهم که… نمی‌توانم غافل باشم، از عهده‌ی آن برنمی‌آیم.”
  14. همه ‌چیز، همان‌طور که دیشب به شما گفتم، خدا می‌داند که حقیقت را می‌گویم. چنان‌که پولس گفت: “دروغ نمی‌گویم.” آن رویا. یا هرچه که بود، آنجا ایستاده بودم. و آن افرادی را که قوّت کرده بودند، لمس می‌کردم. به همان اندازه واقعی بود که اکنون اینجا ایستاده‌ام. برادر و خواهرم! از این غافل مشوید. می‌دانم که موعظه‌های زیادی شنیده‌اید، این، آن و داستان‌های زیادی را شنیده‌اید. ولی… گوش کنید. از نظر من این… می‌دانم که این حقیقت است. شما فقط… از این واضح‌تر نمی‌توانم بیان کنم. از این غافل مشوید. این به‌ عهده‌ی شماست.

اکنون دعا کنیم.

  1. خداوند عیسی! اینجا جعبه‌ای از دستمال‌ها مقابل من قرار دارد که نمایانگر افراد بیمار است. همین‌طور که من بر آنها دعا می‌کنم، بر آنها دست می‌گذارم، همان‌طور که کتاب‌مقدس گفت: “بطوری که از بدن پطرس دستمال‌ها و فوطه‌‌‌ها برده، بر مریضان می‌گذاردند و امراض از ایشان زایل می‌شد و ارواح پلید از ایشان اخراج می‌شدند.”
  2. چون آنها پولس را دیده بودند، و می‌دانستند که روح خدا در اوست. می‌دانستند که او بخاطر چیزهایی که درباره‌ی کلام می‌گوید، فرد عجیبی است. او می‌توانست یک عبارت عبری از کلیسای عبرانی را بگیرد و به آن حیات داده و در مسیح قرارش بدهد. آنها می‌دانستند که خدا در او بود. و بعد شاهد انجام اعمال غریب و پرقوّت خدا در او بودند، پیشگویی امور و تحقق آنها به همان صورت، و می‌دانستند که او خادم خداست.
  3. خداوندا! دعا می‌کنم که این افراد را بخاطر احترامشان به کلام مورد فضل خود قرار داده، بخاطر عیسی شفا دهی. خداوندا! اینجا در بین جماعت افرادی نشسته‌اند، درست مانند کسانی که در روز پنطیکاست بودند. اینکه چطور او به کلام برمی‌گشت و آن را مطرح می‌کرد. و او گفت: “یوئیل گفت، که در ایام آخر این امور واقع خواهند شد و این همان است.” و سه هزار نفر به آن ایمان آورده و تعمید یافتند.
  4. و پدر، امروز به فیض تو اینجا ایستاده‌ایم، و بخاطر این نیست که افراد ویژه‌ای هستیم، بلکه بخاطر این است که اکنون زمان عقاب است (درست مانند ایام شیر، گوساله یا انسان). این مسح زمان است. این ساعتی است که در آن هستیم. این عمل روح‌القدس در این ساعت خاص است، تا اثبات کند که عیسی نمرده است. چیزهایی را که گفت قبل از خاموشی نور شامگاه انجام خواهد داد، و در اینجا ما شاهد این بوده‌ایم که او در تمام مسیر این را به انجام رسانده است. نزول آن را و ثبت تصویرش را در تحقیقات علمی دیده‌ایم، ستون آتش که بنی‌اسرائیل را هدایت نمود، که پولس را در راه دمشق ملاقات نمود.
  5. و می‌دانیم، همین ستون، آتش موسی را در بیابان هدایت نمود، و توسط همان ستون آتش او چندین کتاب از کتاب‌مقدس را را مکتوب کرد، زیرا او به کلام مسح شده بود.
  6. همین ستون آتش در راه دمشق بر پولس نازل شد، و او بسیاری از کتب کتاب‌مقدس را مکتوب کرد، که کلام خدا خوانده شد.
  7. و اکنون، خداوند، همان ستون آتش، با گواه اثبات کلام و توسط تحقیقات علمی، اینجا شاهدش هستیم که کلام خداوند را مکشوف می‌نماید.
  8. خدایا! بگذار مردم بدون درنگ بیدار گردند. آنانی‌که نامشان در دفتر حیات بره مکتوب شده، وقتی این بر سر راهشان می‌تابد، آن را ببینند. مانند زن بدنامی که در آن زمان بر سر چاه بود، او به‌سرعت تشخیص داد و دانست که این کلام خداست.
  9. و اکنون پدر! برای تمام کسانی که در این ساعت تو را در دل‌های خویش می‌پذیرند، دعا می‌کنم که این برای آنها در این ساعت مشخص گردد که کار آنها با گناه دیگر به تمام رسیده، تا برخیزند و مهیّای اعتراف علنی در تعمید آب در نام عیسی ‌مسیح برای آمرزش گناهان بشوند تا نشان بدهند ایمان دارند که خدا آنها را آمرزیده است، و آنها نام عیسی مسیح را برمی‌گیرند.
  10. سپس ای پدر! روغن، یعنی روح‌القدس را بر آنها بریز، تا در خدمت خداوند قرار گیرند تا عمله‌ها در این ایام آخر باشند، در این ایام شریر، چون می‌دانیم که زمان اندکی داریم و کلیسا ممکن است هرلحظه از اینجا برداشته شود.
  11. هرلحظه ممکن است که بره قدس را، یا تخت قربانی را ترک کند، از کرسی خدا، جایی‌که قربانی قرار دارد، پیش بیاید و دیگر همه ‌چیز به اتمام برسد. دیگر هیچ امیدی برای جهان باقی نخواهد بود، کار او به اتمام رسیده است. سپس جهان وارد تلاطم‌های شدید و زمین‌لرزه‌ها و تکان‌های بسیار درست مانند آنچه در زمان رستاخیز تجربه کرد، می‌شود.
  12. زمانی‌که مسیح از گور برخاست، هنگامی‌که مقدسین برخاستند، همین امر اتفاق افتاد. خداوندا! این ممکن است هرلحظه اتفاق بیفتد. در انتظار فرارسیدن آن روز شاد هستیم.
  13. پدر! اکنون فرزندانت را در آغوش بگیر. بره‌های کوچکت را در آغوش بگیر. عطا کن و آنها را به کلام خوراک بده تا برای خدمت قوّت یابند. اکنون آنها را به تو می‌سپاریم. خداوند! این دعا را اجابت کن.
  14. پدر! در مرقس11 گفتی: “چون دعا می‌کنید، در دعا می‌ایستید، ایمان داشته باشید، آنچه طلبیدید را خواهید یافت.”
  15. و با تمام قلبم به او که در خلال سال‌ها مشغول مکشوف نمودن این امور، و این مهرها در این هفته بوده، به تو ایمان دارم خداوند خدا! که اکنون زمان آن است، بسیار نزدیک است. زمان آمدن تو بسیار نزدیک‌تر از تصور است.
  16. خواهش می‌کنم دعایم را اجابت نما. و باشد تا هر فرزند‌خوانده‌شده‌ی خدا، که در فاصله‌ی نزدیک قادر به شنیدن این است، یا اینکه به نوار گوش می‌کند، در آن زمان… براساس شناخت این کلام که مکشوف شده است، آنها را برای ملکوت خدا مطالبه می‌کنم. پدر! نور شامگاه بتابد. اکنون آنها را به تو می‌سپارم، در نام عیسی، آمین!
  17. حال، تمام کسانی که در داخل و یا در خارج از اینجا هستند، که ایمان دارید، و هرگز اعتراف علنی نداشته‌اید که دیگر با گناه کاری ندارید، و خواستار رحمت‌های خدا هستید، و آنها را در عیسی ‌مسیح پذیرفته‌اید، استخر-آماده است تا امروز یا فردا، همین الآن یا در همان زمان دیگری که باشد، اگر کسی بخواهد تعمید بگیرد، تعمید بدهند.
  18. از مهر ششم لذت می‌برید؟ [جماعت می‌گویند: “آمین!”] اکنون می‌بینید که کجا گشوده شده است؟ [“آمین!”] به این ایمان آورده‌اید؟ [“آمین!”]
  19. می‌گوید: “کیست که خبر ما را تصدیق نموده و کیست که ساعد خداوند بر او منکشف شده باشد؟” می‌بینید؟ خبر او را تصدیق کنید، آنگاه ساعد خداوند منکشف می‌گردد. ساعد، کلام خدا، مکشوف گشته است.
  20. حال اگر خدا بخواهد، فردا صبح، تمام تلاشم را می‌کنم تا به آن سؤالات پاسخ بدهم. احتمالاً مابقی شب، یا بیشتر آن را به دعا درباره‌ی آنها اختصاص خواهم داد. معمولاً شب‌ها ما بین ساعت یک تا سه استراحت می‌کنم. دیشب تا ساعت یک نتوانستم بخوابم و از ساعت سه مشغول مطالعه بودم. می‌بینید.
  21. باید بابت این پاسخگو باشم. درست است. بسیار نزدیک‌تر از آن هستیم که بخواهیم به حماقت یا هرنوع حدس و گمان، و ایمان نصف ‌و ‌نیمه بپردازیم. باید ابتدا این را متوجه بشوم. بعد وقتی‌که دیدم و متوجه شدم، باید در کلام هم در تطابق باشد. و تا اینجا، به فیض خدا، کاملاً در تطابق بوده‌اند. می‌دانید، از ابتدا تا به انتها به آنها پرداخته و کنار هم قرار داده‌ام.
  22. این می‌بایست «خداوند چنین می‌گوید» باشد. چون بدان‌گونه نیست که این را از دانش خود بگویم، بلکه کلام خداوند، این «خداوند چنین می‌گوید» است و این کلام است، که دارد آنچه که او به من داده است را می‌گیرد و در کنار هم قرار می‌گیرد و به شما نشان می‌دهد. تا شما خودتان بدانید که این «خداوند چنین می‌گوید» است. می‌بینید؟
  23. این کلام است، چنین می‌گوید. و بعد، مکاشفه‌ای که او به من می‌دهد، در تضاد با چیزی است که هریک از ما متصور بودیم، در تضاد با آنچه که فکر می‌کردم، زیرا هرگز این‌گونه بدان نپرداخته بودم. ولی اکنون، شاهد هستیم که کنار یکدیگر قرار می‌گیرند و این چیست؟ «خداوند چنین می‌گوید» است. می‌بینید؟ دقیقاً. یک جایی بوده که باز شده بود، آنجا نگاه داشته شده بود، تا این ساعت، و بعد خداوند می‌آید و این‌گونه آنها را کنار هم می‌چیند. می‌بینید، ایناهاش. این-این خداوند است. اوه، دوستش دارم. با تمام قلبم دوستش دارم.
  24. حال به خاطر داشته باشید، نتوانستیم به مذبح برسیم. چندین نفر دستشان را بلند کردند. حال، می‌دانید، این یک رابطه‌ی شخصی است، با خود شما. همان چیزی است که شما می‌خواهید انجام دهید. می‌بینید؟
  25. ساعت چنان نزدیک است که باید با تمام تلاشتان حرکت کنید، و نیازی به کشیده‌شدن نداشته باشید. می‌بینید، فقط تلاش کنید، سعی کنید که وارد شوید. “خداوندا! مرا وا مگذار. درها دارند بسته می‌شوند، اگر فقط بتوانم وارد شوم.”
  26. خدا یک روز در را خواهد بست. او در ایام نوح این کار را کرد، و آنها بر در می‌کوبیدند. [برادر برانهام چندین بار بر منبر می‌کوبد.] درست است؟ [جماعت می‌گویند: “آمین!”]
  27. اکنون به خاطر داشته باشید، کتاب‌مقدس گفت «در پاس هفتم». درست است؟ [جماعت می‌گویند: “آمین!”] برخی در پاس اول، دوم، سوم، چهارم، پنجم، ششم و هفتم به خواب رفتند. اما در پاس هفتم یک اعلان، یک آواز بلند می‌شود که: “اینک داماد می‌آید، به استقبالش بشتابید.”
  28. باکره‌های خفته گفتند: “اکنون تمایل دارم کمی از آن روغن را داشته باشم.”
  29. عروس گفت: “من به اندازه‌ی خودم دارم، به قدر کفایت. اگر آن را می‌خواهید، باید برایش دعا کنید.”
  30. اکنون باکره‌های خفته را نمی‌بینید؟ به اسقفی‌ها، پرزبیتری‌ها، لوتری‌ها و سایرین نگاه کنید. و مشکل آن این است که بجای تلاش برای دریافت روح‌القدس، دارند تلاش می‌کنند که به زبان‌ها صحبت کنند.
  31. و خیلی از آنها به زبان‌ها صحبت می‌کنند، و از اینکه به این کلیسا بیایند تا برایشان دعا بشود عارشان می‌آید، و می‌خواهند که من به خانه‌هایشان بروم و برایشان دعا کنم. به این می‌گویید روح‌القدس؟ این صحبت به زبان‌هاست نه روح‌القدس. می‌بینید؟
  32. حال، ایمان دارم که روح‌القدس به زبان‌ها صحبت می‌کند. می‌دانید که به این ایمان دارم. ولی یک نمونه‌ی تقلبی آن هم هست. بله، آقا! ثمرات روح چیزی است که ماهیت آن را اثبات می‌کند. میوه‌های درخت اثبات می‌کند که درخت از چه گونه‌ای است. نه سر و صدا، بلکه میوه.
  33. حال توجه داشته باشید، بعد، وقتی او می‌آید، آن ساعت آخر و در آنجا، هنگامی‌که آنها وارد می‌شوند، می‌روند و می‌گویند: “خب، ایمان دارم که اکنون آن را یافته‌ام. ایمان دارم که آن را یافته‌ام. بله، داریم آن را دریافت می‌کنیم.”
  34. بهتر است این را نگویم، چون ممکن است باعث سردرگمی بشود. هنگامی‌که آن روز از چگونگی ربوده‌ شدن صحبت کردم، من-من… حال، اگر بگویید که آن را خواهید پذیرفت، بسیار خب. [جماعت می‌گویند: “آمین!”] دقت کنید، دقت کنید. بسیار خب، این مربوط به شماست.
  35. هنگامی‌که باکره‌ی خفته، فکر کرد که به قدر کافی دعا کرده، تا برگردد، عروس رفته بود. عروس رفت و او از این خبر نداشت، مانند دزدی در شب. سپس شروع کردند به کوبیدن بر در. چه اتفاقی افتاد؟ چه‌ چیزی واقع شد؟ آنها به مقطع مصیبت‌ها انداخته شدند. کتاب‌مقدس گفت: “گریه و شیون و فشار دندان بر دندان خواهد بود.” درست است؟
  36. اینکه چه زمانی خواهد بود، برادر، خواهر! من خبر ندارم. ولی، من-من، این شاید فقط نظر من باشد. این، این چه چیزی است که… این دیدگاه من است. می‌بینید؟ من-من-من ایمان دارم که بسیار نزدیک است. من… هر روز… می‌خواهم… فقط تلاش می‌کنم به آرامی تمام گام بردارم. می‌بینید؟ و اکنون زمانی‌که، می‌دانید، وقتی…
  37. امروز اتفاقی رخ داد، و شاهد بالا آمدن چیزی بودم. من-من، دیگر قادر به نفس کشیدن نبودم. او آنجا بود، آنجا ایستاده بود، آن نور کوچک همان‌جا ایستاده بود. او آنجا بود. می‌دانم که این حقیقت است.
  38. فکر می‌کردم: “اوه خدا! نمی‌توانم این را بگویم، نمی‌توانم.” از اتاق خارج شدم، رفتم بیرون و شروع کردم به قدم زدن. برادر! فکر می‌کردم: “خداوند! چه‌کار می‌توانم بکنم؟ اوه!” می‌بینید؟ باید به ماهیگیری بروم. یا چیزی مثل آن، یا من… پسر!… شما… نمی‌توانم به شما بگویم. می‌بینید؟
  39. پس، اوقات خوشی را داریم، نداریم؟ جلال بر خدا! آمین! می‌بینید؟ ما در یک… ما در یک زمان باشکوه به سر می‌بریم. می‌دانید، چون قلب من مملو از شادی و شور گشته است.
  40. اما هنگامی‌که به این جهان فکر می‌کنم و هزاران نفری که می‌دانم از دست رفته‌اند، با سایه‌های تاریک، آن‌وقت دلتان خون می‌شود. “چه کاری از تو ساخته است؟ چه کاری از تو ساخته است؟” فقط احساس می‌کنید که روح‌القدس در قلبتان ندا می‌کند. درست همان‌طور که می‌بایست در خداوند ما بوده باشد، هنگامی‌که به اورشلیم نظر کرد، به قوم خودش، گفت: “ای اورشلیم، ای اورشلیم! چند بار خواستم فرزندان تو را جمع کنم، مثل مرغی که جوجه‌های خود را جمع می‌کند، ولی نخواستی.” فقط احساس می‌کنید که روح‌القدس می‌گوید: “چند بار خواستم تو را جمع کنم، ولی نخواستی.” می‌بینید؟
  41. دوستان! ما اینجا در شُرف چیزی هستیم. هرچه که هست، خدا می‌داند. هیچ‌کس، هیچ‌کس نمی‌داند که چه زمانی قرار است اتفاق بیفتد. این یک سرّ است. هیچ‌کس نمی‌داند چه زمانی قرار است اتفاق بیفتد.
  42. اما عیسی به من گفت: “هنگامی‌که شاهد این امور باشید، همه‌ی امور.” درست مانند همان‌کاری که من انجام دادم، در مقایسه‌ی مهر ششم با آنچه او در متی 24 گفت. اکنون به یاد داشته باشید که چه گفت: “وقتی می‌بینید که این امور واقع شده و روی می‌دهد، آن‌وقت زمان بر در است، به آیه‌ی بعد، آیه‌ی 30 و 31 دقت کنید و در ادامه به 32 و 33.
  43. او گفت: “و فرشتگان خود را فرستاده تا برگزیدگان او را از بادهای اربعه از کران تا به کران فلک فراهم آوردند.”

گفت: “حالا یک…”

  1. اکنون این را به یاد داشته باشید، او همان‌جا مکث کرد. هرگز اقدام به توضیح فراتر از مهر ششم نکرد. او هرگز چیزی درباره‌ی مهر هفتم نگفت. او اولین، دومین، سومین، چهارمین، پنجمین و ششمین را گفت. اما آنجا توقف کرد و هیچ‌چیز درباره‌ی آن نگفت.
  2. به نکته‌ی بعدی که گفت دقت کنید. “این مثل را بیاموزید.” سپس شروع به گفتن مثل می‌کند. او گفت: “این وقایع خواهند بود.”
  3. او دارد به آن سه پرسش پاسخ می‌دهد. “این نشانه‌ها… چه خواهند بود؟ علامت آمدنت چه خواهد بود؟ نشانه‌ی انتهای زمان چه خواهد بود؟”
  4. و ششمین، در حقیقت انتهای جهان بود. و نواختن فرشته‌ی هفتم. “دستان خود را بلند کرده و به او که تا ابدالآباد زنده است، قسم خورد که دیگر زمانی نخواهد بود.” زمین دارد زمین تازه‌ای را مولود می‌کند. این به اتمام رسیده است.
  5. و ما اینجا هستیم، همین‌جا برادر! اوه، من می‌لرزم. “خداوندا! باید چه‌کار کنم؟ چه-چه کاری می‌توانم انجام دهم؟” می‌بینید؟ و بعد، فقط به دیدن آن مکان و آن افراد گران‌قدر فکر می‌کنم. آنجا ایستاده بودم و خودم را نظاره می‌کردم. و فکر می‌کردم: “اوه خدایا! آنها-آنها نباید از این غافل بشوند. باید-باید آنها را رو به جلو هل بدهم. باید به حضار نزدیک شوم و آنها را تشویق به حرکت کنم.” نمی‌توانید این کار را بکنید. شما…
  6. “هیچ‌کس نمی‌آید، مگر اینکه پدر من او را جذب کرده باشد.” ولی یک تسلی داریم، اینکه “تمامی کسانی‌که پدر به من عطا کرده است، خواهند آمد.”
  7. ولی مابقی آنها، با آن تشکیلات، آن‌گونه به آنها متکی هستند. “و جمیع ساکنان جهان که نامشان در دفتر حیات بره‌ای که از بنای عالم ذبح شد، مکتوب نبود، فریب داد.” اوه خداوند! می‌بینید، این امری ناراحت‌کننده است.
  8. تنها کاری که می‌توانید انجام دهید، این است که فقط-فقط-فقط در کلام بمانید. به هرچه که گفته است، انجام دهید، توجه کنید؛ بعد بروید و آن را انجام دهید. می‌بینید؟ هر کاری را که می‌گوید، انجام دهید.
  9. و آن بیرون را می‌بینید، و می‌گویید: “اوه، خداوند! آنها این کار را می‌کنند، سپس…” این فقط…
  10. متوجه سختی آن نیستید. حال، می‌خواهم این را بگویم. به گمانم نوارها را خاموش کرده‌اند. خیلی از مردم می‌گویند: “برادر برانهام با موعظه‌ی آن نوار…” (باید مراقب باشم، چون خیلی‌ها نوارها را فقط برای یافتن ایراد دریافت می‌کنند، می‌دانید.) پس هنگامی‌که می‌گویند: “برادر برانهام! ای‌کاش ما یک خدمت داشتیم.” نمی‌دانید دارید چه می‌گویید. صادقانه، شما، برادر، خواهر! آنچه که در کنار آن قرار می‌گیرد را نمی‌خواهید. اوه خداوند! وقتی افرادی را دارید که به آنچه شما می‌گویید بسنده می‌کنند، به یاد داشته باشید که اگر اشتباه به آنها بگویید، خدا خون آنها را از دست شما مطالبه خواهد نمود. پس، به این فکر کنید. این امری ترسناک است.
  11. پس بامحبت باشید. با تمام قلبتان عیسی را دو ست بدارید. فقط… ساده باشید. هرگز تلاش نکنید از چیزی سر در بیاورید. در برابر خدا، فقط ساده باشید. چون هرچه بیشتر سعی کنید که سر در بیاورید، بیشتر از او دور می‌شوید. می‌بینید؟ فقط به سادگی به او ایمان داشته باشید. می‌گویید: “خب، او چه زمانی خواهد آمد؟”
  12. اگر امروز بیاید، خیلی خوب است، اگر بیست سال دیگر بیاید، باز هم خوب است. من به همان کاری ادامه می‌دهم که الآن انجام می‌دهم، یعنی او را دنبال می‌کنم. “خداوندا! اگر می‌توانی در جایی از من استفاده کنی، لبیک خداوندا!” اگر هزار سال دیگر باشد، اگر نوه‌ی، نوه‌ی، نوه‌ی، نوه‌ی من هنوز زنده باشد تا آمدن آن را ببیند… “خداوندا! نمی‌دانم چه زمانی خواهد بود، اما اجازه بده که امروز درست گام بردارم، فقط با تو.” می‌بینید؟ من-من می‌خواهم… چون، در آن روز خواهم برخاست، گویی در جایی یک چُرت کوتاه زده باشم.
  13. در ورود به آنجا، آن مکان پرجلال در آن‌سو، آن ملکوت خدا، جایی‌که پیران همه جوان خواهند بود، جایی‌که ردای سفید دربر کرده‌اند، مردان و زنان تبدیل شده‌اند، در زیبایی، هنر، مردان و زنان خوش چهره‌ و دوست داشتنی، ایستاده در آنجا، در قامت کامل و زیبایی یک زن جوان و یک مرد جوان، و هرگز پیر نخواهد شد، نمی‌توانند آلوده به گناه باشند، هیچ ردی از حسادت نمی‌تواند باشد، یا نفرت یا هرچیز دیگری. اوه خداوند!
  14. فکر کنم ضبط نوار متوقف شده باشد. حدود سه یا چهار دقیقه زمان دارم. می‌خواهم با شما صحبت کنم. اشکالی ندارد؟ [جماعت می‌گویند: “آمین!”] حال، این شخصی است. چون فردا من-من… فردا فوق‌العاده خواهد بود! فکر کنم بهتر باشد الآن این را بگویم، چیزی که می‌خواهم بگویم، من… این الآن فقط مربوط به ماست. من…
  15. می‌دانید، همسری دارم که دوستش دارم، منظورم مِدا است. و من-من-بخاطر عشق به همسر اولم نمی‌خواستم با او ازدواج کنم. و در عین حال، با تمام اهمیتی که برای او قائل بودم، اگر خدا به من نگفته بود که این کار را بکنم، با او ازدواج نمی‌کردم. شما داستان آن را می‌دانید. اینکه او چطور به دعا مشغول شد و من چه‌کار کردم. و بعد خدا دقیقاً به من گفت که چه‌کار کنم. “برو و با او ازدواج کن.” و زمان دقیق انجام آن. او یک زن دوست‌داشتنی است. و امشب دارد برای من دعا می‌کند. الآن در خانه ساعت هشت است و احتمالاً او دارد برای من دعا می‌کند.
  16. حال، توجه کنید. یک روز او به من گفت، گفت: “بیل!” گفت: “می‌خواهم فقط یک سؤال از تو بپرسم.”

گفتم: “بسیار خب، مدا! چه سؤالی داری؟”

 گفت: “می‌دانی که دوستت دارم.”

  1. و من گفتم: “بله.” این درست بعد از رخ دادن این در اینجا بود.

 گفت: “می‌دانی که هوپ هم تو را دوست داشت.”

گفتم: “بله.”

  1. او گفت: “حال…” گفت: “فکر نمی‌کنم که حسود باشم.” گفت: “ولی هوپ بود.” و گفت: “حال، وقتی به آسمان برویم… و گفتی که آنجا او را دیده‌ای.”
  2. گفتم: “او آنجا بود. او را دیدم. او را دو بار آنجا دیدم.” او آنجاست. او منتظر آمدن من است. شارون… شارون هم همین‌طور. او را دیدم، همان‌طور که الآن دارم به شما نگاه می‌کنم. او را در آنجا دیده‌ام. و گفتم…
  3. او گفت: “خب، حالا، وقتی به آنجا برسیم.” گفت: “کدام یک همسر تو خواهد بود؟”
  4. گفتم: “هر دو شما. همسری نخواهد بود و در عین حال هر دو شما خواهید بود.” گفت: “متوجه نمی‌شوم.”
  5. گفتم: “عزیزم! بنشین، بگذار یک چیزی را برایت شرح بدهم.” گفتم: “می‌دانم که دوستم داری، و می‌دانی که چقدر دوستت دارم و به تو احترام می‌گذارم. حالا مثلاً اگر من لباس می‌پوشیدم و می‌رفتم به مرکز شهر، و یک فاحشه می‌آمد، یک زن واقعاً زیبا، می‌آمد و بازوانش را دور من حلقه می‌کرد و می‌گفت، «اوه، برادر برانهام! واقعاً دوستت دارم.» و شروع می‌کرد به بغل‌کردن من، تو چه فکری می‌کردی؟”

گفت: “فکر نمی‌کنم از این کار خوشم بیاید.”

  1. و گفتم: “می‌خواهم سؤالی از تو بپرسم. آیا تو… چه کسی را بیشتر دوست داری؟ اگر قرار بود یک انتخاب نهایی باشد، من یا خداوند عیسی؟” حال، این یک صحبت خانوادگی است.
  2. او گفت: “خداوند عیسی!” گفت: “بله، بیلی! با تمام عشقی که به تو دارم، قبل از اینکه خداوند را ترک کنم، تو را ترک خواهم کرد.”
  3. گفتم: “ممنونم عزیزم! خوشحالم که این را از تو شنیدم.” گفتم: “حالا، اگر همان زن بیاید و دستانش را دور عیسی حلقه کند و بگوید «عیسی! دوستت دارم.»، در این مورد چه فکری می‌کنی؟” گفت: “از این لذت خواهم برد.”
  4. می‌بینید، این از فیلیو به آگاپه تبدیل می‌شود. می‌بینید، این یک محبت اعلی‌تر است. می‌بینید؟ چیزی به نام شوهر و همسر وجود ندارد که… فرزند تربیت کنند. اینها مذکر و مؤنث همه از بین رفته است. غده‌ها همه… آنجا همه یکسان هستند. می‌بینید؟ دیگر هیچ‌کدام از اینها وجود ندارند، دیگر غدد جنسی وجود ندارند، به‌هیچ‌وجه. دلیل اینکه اینها در ما قرار داده شده است، برای پرکردن زمین است؛ ولی در آنجا، هیچ‌چیزی بدین صورت نیست. در آنجا غدد مذکر و نه مؤنث وجود نخواهد داشت. خیر.
  5. قامت هنر خدا آنجا خواهد بود. دقیقاً درست است. لیکن ما به راستی خالص خواهیم بود. محبت فیلیو، اصلاً، سرتاسر آگاپه. می‌بینید؟ بنابراین یک همسر چیزی بیش از چیزی دوست‌داشتنی که از آن شماست، نیست و شما به یکدیگر تعلق دارید. چیزی به اسم… نه، حتی… محبت فیلیو در آنجا اصلاً وجود نخواهد داشت. چیزی مانند حسادت نمی‌تواند وجود داشته باشد، چیزی برای حسادت نیست. چنین چیزی آنجا وجود ندارد. هرگز چنین چیزی را در آنجا نخواهد شناخت. می‌بینید؟ فقط یک مرد و زن جوان دوست‌داشتنی تا زندگی کنید.

و بعد، بعد از آن، او گفت: “بیل! حالا متوجه شدم.”

گفتم: “بله.”

  1. می‌خواهم واقعه‌ی کوچکی را برایتان بگویم. این یک خواب بود. من در خواب بودم. هرگز قبلاً این را برای عموم نگفته بودم. به یکی دو نفر گفته بودم، ولی تا جایی‌که می‌دانم برای عموم هرگز نگفته بودم.
  2. حدود یک ماه پس از آن خوابی دیدم، که ایستاده بودم، یک روز، و شاهد اوقاتی عظیم بودم… داوری نبود. باور ندارم که کلیسا (منظورم عروس است.) هرگز به داوری وارد شود. اما، زمانی‌که تاج‌ها اعطا می‌شد، آنجا بودم. و یک تخت بسیار بسیار بزرگ اینجا برپا بود. عیسی و فرشته‌ی کاتب و همه‌ی آنها آنجا ایستاده بودند. یک پلکان بود که از این سمت پایین می‌آمد، از جنس عاج، به پایین می‌آمد، یک شکل حلقوی داشت به این شکل و خارج می‌شد تا این لشکر عظیم که آن بیرون ایستاده بود، بتواند ببیند چه اتفاقی دارد می‌افتد.
  3. من آن پشت، در آن انتها در یک سمت ایستاده بودم. فقط آنجا ایستاده بودم و تصور هم نمی‌کردم که باید از آن پلکان بالا بروم. آنجا ایستاده بودم… می‌دیدم که…
  4. فرشته‌ی کاتب، نامی را صدا می‌زد و من می‌شناختم، آن نام را می‌شناختم. نگاه کردم، و از آن انتها، برادری جلو آمد، همراه با یک خواهر راه می‌رفت، به سمت شما می‌آمد، این‌طوری. فرشته‌ی کاتب در کنار مسیح ایستاده بود، (این فقط یک خواب است.) و داشت نظاره می‌کرد. و نام آن‌ها آنجا بود، در دفتر حیات یافت شد، مسیح به آنها نگاه می‌کرد و می‌گفت: “آفرین خادم خوب و امین من! اکنون وارد شو.”
  5. به عقب نگاه کردم، جایی‌که آنها داشتند می‌رفتند. یک جهان جدید و شادی‌های آن بود. گفت: “به شادی خداوند داخل شوید که از بنای عالم ازآن شما بوده است.” می‌بینید؟ و، اوه، فکر کردم… آنها بدانجا وارد می‌شوند، یکدیگر را ملاقات می‌کنند و شادی و وجد کرده، در این مکان فراخ به بالای کوه‌ها می‌روند.
  6. ولی فکر کردم: “اوه آیا این عالی نیست؟! جلال! هللویاه!” بالا و پایین می‌پریدیم.
  7. بعد یک نام دیگر را شنیدم که خوانده شد، فکر کردم: “اوه، او را می‌شناسم، او را می‌شناسم. من… آنجا، به آنجا می‌رود.” این‌طوری نگاهش می‌کردم.

“به شادی خداوند داخل شو خادم خوب من…”

“اوه!” می‌گفتم: “جلال بر خدا، جلال بر خدا!”

 بر فرض مثال فکر کنیم، می‌گویند: “اورمان نویل.” می‌بینید.

  1. و بعد من می‌گویم: “این برادر نویل است، ایناهاش.” می‌بینید؟ و او از بین جمعیت بیرون می‌آید و بالا می‌رود.
  2. حال او می‌گوید: “به شادی خداوند داخل شو که از پیش از بنیان عالم برایت مهیّا شده بود، داخل شو.” و برادر نویل تبدیل می‌شود، و به آن سمت حرکت می‌کند، درحالی‌که غریو شادی سر می‌دهد.
  3. پسر! من فقط فریاد می‌زدم و می‌گفتم: “جلال بر خدا!” تنها آنجا ایستاده بودم و از دیدن اینکه برادرانم وارد می‌شوند، اوقاتی عالی داشتم.
  4. فرشته‌ی کاتب آنجا ایستاد و گفت: “ویلیام برانهام.”
  5. هرگز تصور نمی‌کردم که باید به آنجا گام بردارم. وحشت کرده بودم. فکر کردم: “اوه خداوند! مجبور خواهم بود که این کار را بکنم؟” به آن سمت به راه افتادم. تقریباً همه به پشت من می‌زدند… [برادر برانهام بارها با زدن به پشت خود این را نشان می‌دهد.] “سلام برادر برانهام! خدا به شما برکت بدهد برادر برانهام.” همین‌طور که جلو می‌رفتم به پشتم می‌زدند، از بین یک جمعیت زیاد از مردم. همه دست دراز می‌کردند و این‌طوری به پشت من می‌زدند. [برادر برانهام بارها با زدن به پشت خود این را به تصویر می‌کشد.] “خدا به شما برکت بدهد برادر، خدا به شما برکت بدهد برادر!”
  6. داشتم می‌رفتم و می‌گفتم: “متشکرم. متشکرم. متشکرم.” مثل خارج شدن از یک جلسه یا چیزی مثل آن، می‌دانید.
  7. و می‌بایست از آن پلکان بزرگ عاج بالا می‌رفتم. شروع کردم به بالا رفتن. همین که قدم اول را برداشتم، ایستادم و فکر کردم… به روی مسیح نگریستم. فکر کردم: “می‌خواهم از اینجا خوب به چهره‌اش نگاه کنم.” و ایستادم.
  8. دستانم به این حالت بود. احساس کردم یک چیزی اینجا به درون بازوانم لغزید. بازوی یک نفر دیگر بود. به اطراف نگاه کردم، و هوپ بود که آنجا ایستاده بود، آن چشمان مشکی درشت و آن گیسوان تیره که از کمرش آویزان بود، جامه‌ی سفید بر تن، این‌طوری داشت به من نگاه می‌کرد. گفتم: “هوپ!”
  9. احساس کردم یک چیزی به این بازویم خورد. به اطرافم نگاه کردم، دیدم که مِدا است! آن چشمان تیره به بالا می‌نگریست، و آن گیسوان مشکی بلند، جامه‌ای سفید بر تن. و من گفتم: “مدا!”
  10. و آن دو، می‌دانید، این‌طوری به هم نگاه کردند. آنها… آنها را در بازوان خود گرفتم و باهم رهسپار خانه شدیم.
  11. بیدار شدم اوه، بیدار شدم، بلند شدم، روی یک صندلی نشستم و گریستم، می‌دانید. فکر کردم: “اوه خدایا! امیدوارم که این‌گونه واقع شود.” هر دو در حیات به من مرتبط بودند و فرزندان آوردند و چیزهایی از این دست و اکنون اینجا هستیم، و به سمت این جهان جدید در حرکتیم. اوه خداوند! جایی‌که کمال است و همه‌ی چیزهای دیگر. نه، هیچ‌چیز…
  12. اوه، این بسیار عالی خواهد بود. این را از دست ندهید. این را از دست ندهید. به فیض خدا، هر کاری می‌توانید انجام دهید، و به عهده‌ی خداست که مابقی را انجام دهد.

دوستش دارم، دوستش دارم

چونکه نخست او مرا دوست داشت

و بهای نجاتم را پرداخت

بر صلیب جلجتا

  1. دوباره این را بخوانیم، با تمام قلبتان، چشمانتان را به‌سوی خدا برافرازید.

دوستش دارم، دوستش دارم

چونکه نخست او مرا دوست داشت

  1. [درحالی‌که جماعت یک بار دیگر سرود «دوستش دارم» را می‌خوانند، برادر برانهام منبر را ترک کرده و برای یک خانم دعا می‌کند.]

 

دوستش دارم، دوستش دارم

چونکه نخست او مرا دوست داشت

و بهای نجاتم را پرداخت

 بر صلیب جلجتا

  1. بسیار خب، حالا. انتظار نمی‌رفت که این خانم تا انتهای جلسه زنده بماند. درست است. ایناهاش، هر دو دستش را بلند کرده و خدا را ستایش می‌کند. بخاطر همین بود که اینجا معطل کرده بودم و به شما نگفتم چه‌کار می‌کنم. داشتم درباره مدا و آنها صحبت می‌کردم. و داشتم نگاه می‌کردم، ببینم که چه… مدام متوجه آن نوری می‌شدم که داشت در این‌سو و آن‌سو می‌چرخید و بالای سر آن خانم متوقف شد. فکر کردم: “همین است.” اوه، این عالی نیست؟ [جماعت شادی می‌کنند.]

دوستش دارم، دوستش دارم

چونکه نخست او مرا دوست داشت

و بهای نجاتم را پرداخت

 بر صلیب جلجتا

  1. اکنون درحالی‌که دل‌هایمان… [برادر برانهام شروع می‌کند به نجوا کردن سرود «دوستش دارم».]

دوستش دارم، دوستش دارم

چونکه نخست او مرا…

  1. اکنون می‌بینید که این چقدر بهتر است؟ آمین! همین است. حالا…؟… برو و سلامت باش. آمین! فیض خدا بر تو ظاهر شد تا تو را سلامتی بخشد.

و بهای نجاتم را پرداخت

 بر صلیب جلجتا

اوه! جلال بر خدا!

دوستش دارم

 بسیار خب، شبان شما.

دوستش…

  1. [یک نفر می‌گوید: “برادر برانهام! فردا ساعت نه و سی دقیقه شروع می‌شود؟] بین ساعت نه و نه ‌و ‌سی دقیقه. در همین حدود، [بعد از صبحانه؟ ساعت نه؟] شما ساعت نه شروع کنید. من نه ‌و ‌سی دقیقه شروع می‌کنم.