محاکمه
- The Trial
- 21 جون 1964 – توپیکا، کانزاس
- 64-0621
- 1 ساعت و 30 دقیقه
- ویرایش اول فارسی
1- امروز بعد از ظهر برای مطالعه ی کلام، کتاب مرقس باب 16 را با هم میخوانیم. میخواهم هنگام قرائت کلام سرپا بایستید. مرقس باب 16 از آیه 9 به بعد را میخوانم:
“9 و صبحگاهان، روز اوّل هفته چون برخاسته بود، نخستین به مریم مجدلیّه که از او هفت دیو بیرون کرده بود ظاهر شد. 10 و او رفته اصحاب او را که گریه و ماتم میکردند خبر داد. 11 و ایشان چون شنیدند که زنده گشته و بدو ظاهر شده بود، باور نکردند. 12 و بعد از آن به صورت دیگر به دو نفر از ایشان…” (عذر میخواهم) “12 و بعد از آن به صورت دیگر دو نفر از ایشان در هنگامیکه به دهات میرفتند هویدا گردید. 13 ایشان رفته، دیگران را خبر دادند، لیکن ایشان را نیز تصدیق ننمودند. 14 و بعد از آن بدان یازده هنگامیکه به غذا نشسته بودند ظاهر شد و ایشان را به سبب بیایمانی و سخت دلی ایشان تو بیخ نمود زیرا، آنانی که او را برخاسته دیده بودند، تصدیق ننمودند.”
2- آیا این تصویری از امروز نیست! آنها باور ندارند که شما چنین شاهدی هستید.
“15 پس بدیشان گفت: در تمام عالم بروید و جمیع خلایق را به انجیل موعظه کنید. 16 هرکه ایمان آورده تعمید یابد نجات یابد و امّا هرکه ایمان نیاورد بر او حکم خواهد شد.”
3- این، خطی را ترسیم میکند، یک سمت یا سمت دیگر آن.
“17 و این آیات همراه ایمانداران خواهد بود که به نام من دیوها را بیرون کنند و به زبانهای تازه حرف زنند. 18 و مارها را بردارند و اگر زهر قاتلی بخورند، ضرری بدیشان نرساند، و هرگاه دستها بر مریضان گذارند… شفا خواهند یافت 19 و خداوند بعد از آنکه به ایشان سخن گفته بود، به سوی آسمان مرتفع شده، به دست راست خدا بنشست. 20 و ایشان بیرون رفته… در هرجا موعظه میکردند و خداوند با ایشان کار میکرد و به آیاتی که همراه ایشان میبود، کلام را ثابت میگردانید.”
آمین! حال، سرهایمان را خم کنیم.
4- خداوندا! ایمان داریم این آخرین ماموریتی است که به کلیسا واگذار شده است. ایمان داریم که کلمه جسم گردید و در بین ما ساکن شد. و ایمان داریم که هیچ انسانی برتر از کلام خویش نیست. بنابراین ایمان داریم که این کلام، تو هستی. و ایمان داریم این تو هستی که دیروز، امروز و تا ابدالآباد همان هستی. اوه! خدای پدر! امروز بصورت کلام به نزد ما بیا و بگذار قوم ببینند که تو مسیح قیام کرده هستی، و در این ایّام آخر به صورتی که گفته بودی خواهی بود، ظاهر گشته ای. یعنی کلام آشکار شده. زمانیکه تو بر روی زمین بودی، آن کلام نبوّت شده بودی که آشکار گردید. و کلام برای امروز نبوّت شده است. خداوند عیسی! بیا و امروز آن را، یعنی کلام را برای ما بیاور. تفسیر خویش را از کلام ارائه بده تا ما «شادی وصف ناپذیر و پری جلال» را دریابیم. تا جاییکه رضامندی تو را کسب کنیم. راستی کلام تو را دریابیم و در قلبمان به تائید برسد. تا از مرگ گذر کرده و به حیات وارد شویم.
5- همهی ما که از آن درخت باغ عدن که نباید لمس میشد، متولّد گشتهایم. از زن. زیرا در او هیچ حیاتی نیست و او تنها یک تخمک است. حیات از مرد میآید که، مسیح بود. و ما از زن تولّد یافتهایم و کتاب مقدّس به ما میگوید: “از ایّام قلیل و پر از درد و رنج.”
6- پدر! ما همچنین از یک منشاء حیات، یعنی از مرد متولّد گشتهایم. مذکر به مونث میآید، و ریشه از مذکر است. همانگونه که روح تو بر باکره سایه افکند، و در رحم او بود که یاختهی خون تشکیل شد. که نه یهودی، نه از امّتها، بلکه خدا آن یاخته را ساخت. ما تمام امید خود را در آن خون داریم. آن خون از یک زن و یا از یک مرد نبود. آن از خدا بود.
7- خداوندا! خود را شریک درخت زن میدانیم، و بدلیل اینکه هیچ حیاتی در زن نیست همهی ما باید بمیریم. حال ای خداوند! این افتخار به ما داده شده تا در درخت مرد سهیم باشیم، که آن، مسیح بود. و اینک بواسطهی او، حیات را داریم، حیات، کلام، که در میان ما حیات را به ارمغان آورد. عطا کن خداوندا! که این امور در کلیسا چنان حقیقی باشد که آنها بتوانند ببینند و درک کنند که در چه ساعتی زیست میکنیم.
8- بیماران و مبتلایان ما را شفا بده. امروز عصر که این جلسه به پایان میرسد، هیچ شخص بیمار و سستی در بین ما نباشد. باشد که تا مدّتها در بین مردم به یاد آورده شود. به خادمان تو، کشیشان و شبانان تو الهام شود، تا جاییکه کلیساهای آنها متحوّل شود و جلسات عظیم برپا گردد. یک بیداری آغاز شود و در سرتاسر کشور و حتّی تمام دنیا به حرکت درآید. عطا کن ای خداوند! به نام عیسی دعا میکنیم. آمین!
میتوانید بنشینید.
9- خدا باید روزی جهان را داوری کند، و باید چیزی داشته باشد که دنیا را با آن داوری نماید. یعنی یک استاندارد. زیرا این بی عدالتی خدا خواهد بود اگر جهان را داوری نماید، درحالیکه دنیا نداند باید برابر با چه استانداردی حرکت کند. چند نفر ایمان دارند که این درست است؟ اگر کلیسا استاندارد است، منظور کدام کلیسا است؟ کلام، خدا گفت که جهان را توسط عیسی مسیح داوری خواهد نمود. او کلام است “در ابتدا کلمه بود، کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود. کلمه جسم گردید و در بین ما ساکن گردید.”؛ “او دیروز، امروز و تا ابدالآباد همان است.”
10- شاید موضوعی که میخواهم امروز عصر در مورد آن با شما صحبت کنم برای شما عجیب باشد. ولی، قصد دارم تا برای خداوند یک محاکمهی عادلانه برگزار کنم. گمان نمیکنم که او در برابر پیلاطوس عادلانه محاکمه شده باشد. من، من گمان نمیکنم که محاکمهی عادلانهای داشته است، زیرا آنها او را مقصّر دانستند، محکوم ساخته و مصلوبش نمودند. ولی ما امروز عصر نمیخواهیم اینگونه عمل کنیم.
و شما میگویید: “میتوانی او را محاکمه کنی؟”
11- اگر او، کلام باقی بماند، ما میتوانیم او را محاکمه کنیم. چون او همچنان کلام است و ما میتوانیم او را محاکمه کنیم. و میخواهم ببینیم که امروز بعد از ظهر، در این دادگاه، همانگونه که این ساخمان را بعنوان محل دادگاه در نظر میگیریم، میخواهیم بدانیم که او محاکمهی عادلانهای را خواهد داشت. خواه به سود او باشد یا به ضرر او. ما میخواهیم هر دو طرف را داشته باشیم و بعد در این پرونده، او را بیازماییم که او کلام است.
12- حال، این بخش از کلام که خواندم، مرقس 16. حتّی دکتر اسکافیلد میگوید: “از آیهی 9 به بعد در دو نسخهی قدیمیتر دیده نمیشود.” عموماً بر این باور هستند و معلّمین ما هم میخواهند اینطور باور کنند که، این توسط واتیکان اضافه شده است.
13- ولی من دریافتهام که ایرنیوس و بسیاری از نویسندگان اوّلیه به مرقس 16 اشاره کردهاند. همانطور که شما تاریخ را میخوانید، تاریخ کتاب مقدّس. میدانید که رسولان اوّلیه، حتّی بعد از مرگ عیسی پولیکارپ و سنت مارتین، سنت کولومبا، ایرنیوس و همهی آنها به مرقس 16 اشاره داشتهاند. پس این باید معتبر بوده باشد. وگرنه آنها هرگز به آن اشاره نمیکردند. بر طبق تاریخ، این یوحنّای رسول بود که رسالهها را گردآوری مینمود و پولیکارپ که دوست صمیمیاو بود به او کمک میکرد.
14- حال، میبینیم که امروزه مردم به آن ایمان ندارند. آنها در حال تلاش هستند تا از حقیقت خدای راستین بگریزند. در عوض، به آیینها و… روی بیاورند. خدای حقیقی این بار میتواند با هر برهانی که آنها قادر به درک آن باشند، درستی آنها را اثبات نماید.
15- مانند یک معلّم بزرگ و مشهور، رئیس میسیونرهای سودان، پاریس ریدهد، زمانیکه او به خانهی من میآمد همسر من حضور داشت. او به من گفت: “برادر برانهام! متوجّه شدهام که شما سابقاً یک باپتیست بودهاید.”
گفتم: “بله قربان، درست است.”
16- و او گفت: “خوب، میخواهم از شما سوالی بپرسم.” گفت: “تجربهای از زمان کودکی دارم. مادرم با ظرف شستن من را به مدرسه فرستاد، و من تصوّر میکردم مطمئناً زمانیکه مدرک فوق لیسانس خود را بگیرم مسیح را پیدا خواهم کرد.” در ادامه گفت: “زمانیکه این مدرک به من داده شد، آن را پیدا نکردم. زمانیکه دکترای خود را گرفتم، تصوّر میکردم او را خواهم یافت. تصوّر میکردم زمانیکه به مدارج بالاتری برسم او را خواهم یافت.” او میگفت: “برادر برانهام! من مدارک تحصیلی زیادی دارم، هم واقعی و هم افتخاری. آنقدر زیاد که میتوانم دیوار شما را با آن بپوشانم. ولی خدای کتاب مقدّس کجاست ؟ آیا معلّمین اشتباه میکردند؟”
من گفتم: “من کیستم که بگویم معلّمین در اشتباه بودند؟”
17- او گفت: “خوب، اینطور که من فهمیدم شما پنطیکاستی شدهاید.”
18- و من گفتم: “خوب، نمیگویم… من ایماندار هستم. زمانیکه در پادشاهی خدا متولّد شدم، بطور اتوماتیک پنطیکاستی بودم. زیرا پنطیکاست یک تشکیلات نیست. تلاش کردهاند که اینگونه باشد، ولی نیست. نمیتوانی آن را سازماندهی کنی. این یک تجربه است.”
19- و او گفت: “خوب، میخواهم به تو بگویم که چه شده است.” و گفت: “این روزها، از هندوستان افرادی را برای ادامهی تحصیل پیش ما میفرستند. در مدرسهی ما یک پسر خوب هندی بود که به اینجا آمد و تحصیلات خود را انجام داد و برگشت… فکر کنم باید… به گمانم مهندس الکترونیک یا چیزی شبیه این بود.” او گفت: “ولی ما…”
20- آنها مدرسهای دارند که مانند مدرسهی برادر اورال رابرتز است. آنها در آنجا مهندسی و… تعلیم میدهند.
21- بعد گفت: “هنگام بازگشت، من و یک خادم دیگر به او گفتیم، حال به هندوستان بازمیگردی…” میدانی، خیلیها در هندوستان از پیروان محمّد میباشند. آن خادم به او گفت: “چرا تو پیامبر مردهی خود را رها نمیکنی تا خداوند عیسای قیام کرده را بپذیری و یک خدای حقیقی را با خود به هنوستان برده و آن را به مردم معرفی کنی؟”
22- او گفت: “آقا! خداوند عیسای شما چه کاری بیش از محمد پیامبر من برایم انجام میدهد؟”
23- دوست من گفت: “خوب، خداوند عیسای من میتواند به تو حیات ابدی بدهد. این یک وعده در کلام است.”
24- پسر گفت: “پیامبر من، محمّد، همین را در کلام خویش وعده داده است.”
25- دوست من گفت: “خوب میدانی، خداوند عیسای من از مرگ قیام کرد ولی پیامبر تو در قبر است.”
26- پسر گفت: “از مرگ قیام کرده؟” و بعد گفت: “شما برای اثبات این دوهزار سال زمان داشتهاید و هشتاد درصد دنیا این را نشنیدهاند.” بعد گفت: “بگذار محمّد از مرگ قیام کند، ظرف بیت و چهار ساعت تمام دنیا این را خواهد فهمید.”
27- دوست من گفت: “خوب نگاه کن، عیسی از مرگ قیام کرد.” و بعد اینطور ادامه داد: “میتوانم این را به تو اثبات کنم. چون او در قلب من زندگی میکند.”
28- آن هندی گفت: “آقا! محمّد هم در قلب من زندگی میکند.”
خادم گفت: “ولی میدانی، ما به قوّت و… رسیدهایم.”
29- پسر هندی گفت: “آقا! مذهب محمّدی هم میتواند همان مشخصات و… را ثمر بدهد. درست مانند مسیحیّت.” و این حقیقت است.
30- من آنها را دیدهام که در خیابانها میایستند و فریاد میزنند «الله…» و به چنین وضعیتی میرسند. آنها میتوانند… من و بیلی ایستاده بودیم و مردی را تماشا میکردیم که شمشیری را درست در زیر قلب خود فرو میبرد، و یک پزشک به آنجا رفته و روی آن را با آب میشست. آن شمشیر را بیرون میآوردند، بدون اینکه صدمهای به او زده باشد. آنها خرده شیشهها را گرفته و زیر ناخنهای خود فرو میکنند. حلقههایی را در بینی خود فرو میکنند و آن را احساس نمیکنند و یا قطرهای خون از آنها خارج نمیشود. آنها کارهای بیشتری میتوانند نسبت به مسیحیّت انجام دهند.
31- و آقای ریدهد به من گفت: “میدانستم که با یک پسر معمولی طرف صحبت نیستم.” او به من گفت: “ما محمّدیها در انتظار هستیم.”
32- مثل کاری که آنها با برادر متشخص ما، برادر بیلی گراهام انجام دادند. شما این را در روزنامهها خواندید. هنگامیکه یک مسلمان نزد برادر گراهام آمد و گفت: “تو سی بیمار را انتخاب کن و من هم سی بیمار را انتخاب خواهم نمود. تو سی بیمار را شفا بده و من هم به نام محمّد سی بیمار را شفا خواهم داد.” میدانید، او از صحنه رانده شد. او نمیتوانست پاسخ آن مرد را بدهد.
33- گمان نمیکنم که من این کار را میکردم. من مانند فرزندان عبرانی عمل میکردم. «خدای ما قادر خواهد بود تا ما را نجات دهد.» چرا او نفرستاد اورال رابرتز یا کس دیگری را خبر کنند؟ اگر او به آن ایمان نداشت، میفرستاد تا کسی که ایمان دارد را خبر کنند. ولی، شما میبینید، که از طریق فرقهایها، او را بیرون انداختند. اوه! او باید کاری میکرد.
34- بهرحال، آن دوست هندی گفت: “هروقت ما دیدیم که شما مسیحیان آنچه را که عیسی گفت انجام خواهید داد را، ارائه دادید، آنوقت به شما ایمان میآوریم.” و گفت: “او گفت که از مردگان قیام کرده، و مردم این را خواهند دانست. زیرا شما باید همان اعمالی را انجام دهید که او انجام میداد.”
آن خادم گفت: “خوب، ما اعمال عظیمتر انجام میدهیم.”
35- آن دوست هندی گفت: “من هرگز نگفتم اعمال عظیمتر. بلکه میخواهم ابتدا کارهایی که او میکرد را ببینم.” زیرا وقتی شما صحبت میکنید، با یک فرد کوچک صحبت نمیکنید. وقتی با یکی از آن الهی… آنها و الهیات آنها صحبت میکنید. بعد گفت: “ما میخواهیم کارهایی که او میکرد را ببینیم.”
آن خادم گفت: “اوه، شاید منظور شما مرقس 16 باشد و به آن اشاره میکنید.”
36- گفت: “بله آقا! این یکی از آنهاست. آخرین ماموریت او به کلیسا.”
37- خادم گفت: “خوب، میدانی، برخی افراد از روی تعصّب به آن ایمان دارند.” و گفت: “ما در مدرسه آموزش بهتری گرفتهایم مبنی براینکه باب 16 از آیه 9 به بعد حقیقتاً الهامی نیست.”
38- او گفت: “چرا آقای ریدهد، پس کدام بخش آن الهامی است؟ شاید مابقی آن هم الهامی نباشد.” و بعد ادامه داد: “تمام قرآن الهامی است. این چطور کتابی است که شما میخوانید و به آن کتاب مقدّس میگویید؟”
39- خادم گفت: “در قلب من بود که با شما صحبت کنم. بله، میخواستم با شما صحبت کنم.”
40- بفرمایید. اگر این الهامی نیست، پس بقیّهی آن چه میشود؟
41- این من را به یاد خانمی در شیکاگو میاندازد. پسر او به یک مدرسهی دینی پیوسته بود تا تعلیم بگیرد که یک خادم باشد. یک مدرسهی کتاب مقدّس. زمانیکه او دور از خانه و در آن مدرسه بود، مادر پیر او به سختی بیمار شد. آنها برای پسر پیغام فرستادند تا آماده باشد. مادرش تب شدیدی داشت و به ذاتالریه مبتلا شده بود. این میتوانست برای او یک تماس اضطراری باشد. پسر لباسها و وسایل خود را جمع کرد و آماده شد. در تمام شب او خبر جدیدی دریافت نکرد و سرانجام روز بعد به او خبر دادند که «همه چیز روبراه است.»
42- بعد، حدود یک سال بعد، او از مدرسه اش در شرق بازگشت. یک مدرسهی بزرگ تعلیمی. او به خانه آمد و مادر عزیز خود را تکریم نمود. بعد از مدتی گفتگو رو به مادر گفت: “راستی مادر! هرگز فرصت نکردم از تو بپرسم چه اتّفاقی افتاد. یک شب به من خبر دادند که آماده باشم و صبح روز بعد به من گفتند که تو شفا یافتهای. پزشکان از چه دارویی استفاده نمودند؟”
مادر گفت: “عزیزم! پزشکان از دارویی استفاده نکردند.”
پسر گفت: “خوب، پس چطور این کار را کردی؟”
43- مادر گفت: “خوب، آن مبشر را آنجا، سر پیچ نزدیک میدان میشناسی؟”
“بله.”
44- گفت: “یک خانمی بود که آنجا جلسهی دعا داشت. یک شب که این افراد فروتن در حال دعا بودند، یکی از آنها هدایت شده بود که به اینجا بیاید و من را ملاقات کند. دو خانم به اینجا آمدند و از من خواستند که اگر امکان دارد شبانشان را به اینجا بیاورند تا برای من دعا کند، و من را به روغن تدهین کند. و، و… و دست بر من بگذارند تا شفا پیدا کنم.” بعد ادامه داد: “میدانی، به آنها گفتم حتماً این کار را بکنند و آنها شبان خود را به اینجا آوردند. او دست بر من گذارد و برای من دعا کرد. عزیزم! او از روی کتاب مقدّس، مرقس باب 16 را خواند که میگوید «این آیات همراه ایمانداران خواهد بود…» میدانی چه شد؟ صبح روز بعد دکتر بسیار متحیّر شده بود و نمیدانست چه کار باید بکند. هیچ اثری از تب در من نبود.”
45- پسر گفت: “اوه، مادر! تو که با آنها در ارتباط نیستی. هستی؟” میبینید؟ پسر گفت: “ما در مدرسه تعلیم گرفتهایم که مرقس 16 از آیه 9 به بعد الهامی نیست.”
مادر گفت: “جلال بر خدا.”
46- پسر گفت: “چرا، مادر شروع کردهای به رفتار مانند آنها.”
47- مادر گفت: “داشتم به چیزی فکر میکردم. داشتم کتاب مقدّس را میخواندم. در سرتاسر کلام با وعدههایی برخورد کردم که بسیار مشابه همین وعده بود. با خود فکر میکردم که اگر خدا توانسته است من را با یک وعدهی غیر الهامی شفا دهد. اگر این وعده الهامی بود، آن وقت با آن چه میکرد؟” درست است.
48- برای من، تمام آن الهامی است. خدایا! به من ایمان بده تا بپذیرم و آن را تائید کنم.
49- حال میخواهیم برای چند دقیقه تغییری داشته باشیم و برگردیم به پروندهی محاکمه. به یاد داشته باشید که میخواهیم به یک دادگاه وارد شویم تا عیسی، خدا را به یک محاکمهی عادلانه بیاوریم. او همچنان کلام است حتّی تا به امروز. آیا ایمان دارید؟ درست به همان صورتی که او کلمه بود. [جماعت میگویند: “آمین!”]
50- حال، این پرونده، پروندهی اوست. کلام خدا بر علیه جهان. اتّهام مطرح شده در این پرونده، نقض عهد است. یعنی «خدا کلام خویش را نگاه نمیدارد.» این نقض عهد است. شما میدانید که این چیست.
51- حال، میدانیم که همیشه دادستان نمایندهی دولت است. به گمانم همینطور است. دادستان. اگر یک وکیل اینجا نشسته باشد، امیدوارم درست گفت باشم. دادستان باید نمایندهی دولت باشد. پس در این پرونده، دادستان شیطان است که کلام خدا را تحت پیگرد قرار میدهد.
52- مدافع این کلام، خود خداست. زیرا او کلمه است.
وکیل مدافع در این پرونده، روح القدس است.
53- امروز عصر، دادستان شاهدینی را احضار کرده است و این شاهدان، یکی از آنها آقای «بیایمان» است، بعدی آقای «شکّاک» و بعدی آقای «عجول»، آنها به جایگاه آمدهاند، سوگند یاد کردهاند و…
54- اکنون شما ترتیب دادگاه را متوجّه شدید. خدا توسط دنیا متّهم شده است. زیرا «کلام خویش را نگاه نمیدارد.» و دادستان نمایندهی دولت است که خود، دنیا را نمایندگی میکند. دادستان شیطان است که درستی کلام خدا را انکار مینماید.
55- دادستان، سه شاهد را برای شهادت بر علیه کلام خدا احضار نموده است و میخواهد امروز عصر به شما ثابت کند که خدا کلام خویش را نگاه نمیدارد. هیچ مصالحهای در کار نخواهد بود. هیچ چیز از کلام درست نیست.
56- و مدافع، خداست که خالق و کلمه است برای این روز، مانند آن روز و یا هر روز دیگری. و دادستان هم شاهدان خود را حاضر کرده است.
57- حال شما میگویید: “هیئت منصفه کجاست؟” من اینک در حال صحبت با آنها هستم. شما هیئت منصفه هستید و قاضی هم شما هستید. این را در ذهن داشته باشید. در این پرونده، شما هم قاضی هستید و هم هیئت منصفه. من تنها نقش سخنگو را دارم.
58- حال، ما دادگاه را چیدهایم. دستور کار توسط دادستان خوانده میشود. امروز عصر یک دستور کار در این دادگاه قرائت میشود تا این پرونده نهایی شود.
59- حال، بسیاری از مردم به شما گفتهاند که: “کلام خدا قابل اطمینان نیست، شما نمیتوانید به آن متّکی باشید و…” و شما تمام اینها را شنیدهاید. حال، این را به یک محکمهی حقیقی بیاوریم. چند نفر تمایل دارند؟ دست خود را بلند کنید و بگویید: “میخواهم بشنوم، و عیسی مسیح، که کلمه است، یک محاکمهی عادلانه داشته باشد.” و امروز عصر، میخواهیم او را در این دادگاه به طور عادلانه محاکمه کنیم.
60- حال، دادگاه دستور جلسه را اعلام میکند. اوّلین شاهدی که دادستان میخواهد او را به جایگاه شهود احضار کند، آقای «بیایمان» است. او برای شهادت به جایگاه میآید. بخاطر داشته باشید، آقای «بیایمان». شخصیتها را فراموش نکنید. اگر چیزی را از دست بدهید، ممکن است شفای خود را از دست بدهید.
61- آقای «بیایمان» برای ادای شهادت به جایگاه میآید. شکایت او این است که: “تمام کلام وعدهی خدا حقیقت نیست. این درست نیست.” او مدّعی است که در یک به اصطلاح همایش روح القدس بر طبق مرقس 16 به او خدمت شده است. او چند سال از مشکل معده رنج میبرده و به یکی از جاهایی که به آن «همایش روح القدس» میگویند رفته است و بر این باور بوده که مرقس 16 حقیقت است. بر طبق وعدهی خدا بر او دست گذارده شده است.
62- او چیزی بر علیه آن خادم نمیگوید، چراکه او بر طبق کلام و از روی آن خوانده است. او شکایتی از خادم ندارد، او خدا را تحت پیگرد قرار میدهد. زیرا این تقصیر خادم نیست، چون خادم فقط چیزی را خواند که خدا وعدهی آن را داده است و خدا در مرقس 16 گفته است که: “این آیات همراه ایمانداران خواهد بود که دست بر بیماران گذارده و شفا خواهند یافت.”
63- و او میگوید که یک ایماندار بوده که به چنین جلساتی که درست بودن مرقس 16 را موعظه میکردند آمده است؛ و یک خادم با تعمید روح القدس، مدّعی بوده است که ایماندار بوده و برای این کار فرستاده شده است، و این خادم بر او دست گذارده است. دو ماه گذشته و مشکل معدهی او همچنان پابرجاست و هیچ تغییری در وضعیت او ایجاد نشده است. از اینرو، او مدّعی است که خدا عادل نیست که وقتی چیزی حقیقت ندارد، آن را در کلام خود گنجانده است.
حال، او با ادای شهات خویش، جایگاه را ترک میکند.
64- نفر بعدی که به جایگاه میآید، آقای «شکّاک» است. او میخواهد یک شهادت بدهد. او میگوید که پانزده سال به نوعی از سل مبتلا بوده است، امّا از آن خلاصی نیافته و با آن ادامه داده است. هر از چندگاهی بهتر شده و باز به همان وضعیت بازگشته است. او شنیده است که جایی در شهر یک واعظ با خدا، موعظه میکند و مردمیکه به آنجا رفتهاند مدّعی این بودهاند که بر طبق وعدهی خدا در یعقوب 5 : 14 شفا یافتهاند. جاییکه در کلام خدا میگوید: “و هرگاه کسی از شما بیمار باشد، کشیشان کلیسا را طلب کند تا برایش دعا نمایند و او را به نام خداوند و به روغن تدهین کنند. و دعای ایمان، مریض را شفا خواهد بخشید و خداوند او را خواهد برخیزانید…”
65- او ایماندار بوده و بیمار، بعد به این جلسه یعنی جایی که تمام افراد مدّعی بودند که توسط این خادم با خدا، شفا یافتهاند، رفته است. به او بر طبق یعقوب 5 : 14 خدمت شده بود و خادم درست بر طبق کلام او را خدمت کرده بود. یعنی او را به روغن تدهین نموده و برایش دعا کرده بود. دعایی که خادم گفته بود «دعای ایمان» است که او به آن ایمان داشته است. این ماجرا مربوط به حدود یک سال قبل میشود و از آن تاریخ به بعد او هیچ نتیجهای از آن دعا ندیده است. از اینرو آقای «شکّاک» مدّعی است که خدا با قرار دادن چنین وعدهای در کلام، درحالیکه پشت آن نمیایستد بی عدالتی کرده است.
حال، بخاطر داشته باشید که من در اینجا تنها وعدههای انجیل را میخوانم.
66- شاهد بعدی به جایگاه فراخوانده میشود. دادستان قبل از اینکه دادخواست خود را به انتها برساند، شاهد بعدی خود را احضار میکند. شاهد بعدی آقای «عجول» است.
67- حال، اینها صفات ماوراءالطبیعه هستند که در این شخصیّتها ساکن شدهاند. میبینید؟ حال…
68- خوب، آقای «عجول» مدّعی است که یک روز در حال خواندن کتاب مقدّس بوده است. او به کلیسا نمیرفته، ولی… ولی ایماندار بوده است. یکی از اعضای خانوادهی او نزد یک مبشّر میرفته. دیگری نزد یک شبان میرفته و این دوست ما، در نهان ایماندار بوده و در خانه میمانده است. او همینطور که کلام را میخوانده، رسیده است به مرقس باب 11 آیات 22 و 23. اگر میخواهید این را یادداشت کنید. یعنی جاییکه خود عیسی ادّعا کرد که خداست، عمانوئیل. و با لبهای خویش چنین بیان نمود که: “هرآینه به شما میگویم هرکه بدین کوه گوید منتقل شده، به دریا افکنده شو و در دل خود شک نداشته باشد، بلکه یقین دارد که هرآنچه گوید میشود هرآنچه گوید بدو عطا شود.” و بعد میگوید: “بنابراین به شما میگویم آنچه در عبادت سوال میکنید، یقین بدانید که آن را یافتهاید و به شما عطا خواهد شد.”
69- او میگوید که مدّت بیست و پنج سال پای او فلج بوده است. پنج سال پیش او در یک اطاق نشسته بوده و احساس کرده است که هدایت میشود تا کلامی را که مدّعی ایمان به آن است و با تمام قلب خود به آن ایمان داشته است را بخواند. و بعد با صدای خود گفت: “فلجی که در پاهای من هستی! به نام عیسی مسیح من را ترک کن.” اکنون پنج سال از آن زمان میگذرد و او مانند قبل فلج است.
70- پس، به همین دلیل، آقای «عجول» میخواهد بر علیه زایل نشدنی بودن کلام و الهامی بودن کتاب مقدّس شهادت بدهد و میگوید که این وعده حقیقت ندارد. او آن را امتحان کرده و «حقیقت نیست». آقای «بیایمان» گفت که آن را امتحان نموده و «حقیقت نیست». تمام این سه شاهد بخشهایی از کلام را خواندهاند. وعدههای کتاب مقدّسی را، و میگویند این وعدههایی که میخوانید، نمیتوانید آن را از کتاب مقدّس بدانید و شهادت میدهند که «این حقیقت نیست».
71- ازاینرو، کتاب مقدّس باید کنار گذارده شود. چون اگر یک آیهی آن قابل اعتماد نباشد، هیچ بخشی از آن قابل اعتماد نیست. یا باید همهی آن درست باشد یا هیچ بخشی از آن درست نیست. میدانید منظورم چیست.
72- حال، دادستان به جایگاه میآید تا کیفرخواست خود را ارائه دهد. او میخواهد که پرونده بسته شود. حال ببینید او چه میگوید: “خدا با قرار دادن چنین وعدههایی… در کلام خویش عادل نیست. چراکه فرزندان ایماندار او با این وعدهها ایمان خود را میسنجند. زیرا آنها حقیقت نیستند.” او اینجا شاهدانی دارد تا ثابت کند این کلامیکه خدا در کلام خویش وعده داده است، نادرست میباشد. اینجا شاهدینی نشستهاند و میتوانیم پزشکانی را نشان دهیم تا ثابت کنند و شهادت بدهند که آنها بیمار بودهاند. چنین و چنان بودهاند. «و این امور الهی را پذیرفتهاند. کلام الهی را، و آنها را در معرض امتحان گذاشتهاند و حقیقت نبوده است.» او برای اثبات آن شاهد دارد. «آن کلام حقیقت ندارد، زیرا هریک از آنها شکست خوردهاند.»
73- حال، حال دوباره توجّه کنید «خدا از ساختن این ایمانداران که به کلام او ایمان داشتند، عاجز ماند. آنها درست به همان صورتی که بود و بصورت عادی، آنچه را که خدا گفته بود، انجام دادند. او عاجز ماند. خدا هرگز حرکتی در راستای تحقّق وعدهی خویش انجام نداد و سالها و سالها پشت سرهم گذشتهاند.» سپس او گفت: “بقیّهی کلام چطور؟ مثل تعمید گرفتن؟ هرکه ایمان آورده، تعمید یابد، نجات مییابد. بعد هیچ کس نجات نیابد؟ این وعدههایی که گفته است او باید بازگردد چطور؟ هیچ یک از آنها درست نیست. زیرا اینها درست نیست و آن درست نیست. این تنها یک کتاب افسانه است و این افراد ایماندار هستند. درحالیکه او، خدا، وعده داده است که مؤمن را همه چیز ممکن است و اینها ایماندار هستند.”
74- در جاییکه او باز مدّعی است که پس از اینکه مصلوب شد، زنده گشته است. کتاب مقدّس میگوید که او، از مردگان قیام کرده است و دیروز، امروز و تا ابدالآباد همان است. هیچ کس هم تابحال او را با جای میخها در دستهایش ندیده است که در میان کلیسا گام بردارد و…
و عبرانیان 13 : 8 هم به همین صورت. او دیروز، امروز و تا ابدالآباد همان نیست. چون او هرگز چیزی بیش از یک انسان نبوده است. این امر توسط این شاهدها اثبات شده است. او قادر به تحقّق وعدههای خویش نیست. بنابراین باید کتاب مقدّس را در سطل زباله بیندازیم و آن را فراموش کنیم. گویی که چنین چیزی وجود ندارد.
75- حال، یادتان باشد که من از صدای دادستان استفاده میکنم که میخواهد پرونده را ببندد. “بسیار خوب، او در لوقا 17 : 30 میگوید، یعنی جاییکه میگوید که در ایّام آخر پسر انسان ظاهر خواهد شد. خدا خود را بر ذریّت ابراهیم ظاهر خواهد نمود.” و او یکبار شنیده است که یک واعظ متعصّب موعظه مینموده است که او خود را دوباره بصورت انسانی ظاهر خواهد نمود و پسر انسان خوانده میشود.
76- مکاشفه 10 ، او میگوید، ادّعا کرده است، آخرین فرشتهی پیغام آور، طبق دورهی کلیسای لائودیکیّه که باید فاطر باشد، عیسی «که خود کلام است» بیرون از کلیسا گذاشته خواهد شد. او مدّعی است که در این تقسیم بندی، اموری وجود داشته است که بر اصلاحگران اوّلیّه مکشوف نشده است. در نهایت، هفتمین فرشته، هفتمین پیغام آور، پیغام هفتمین پیغام آور است که تمام کتب را مکشوف نموده و به حقیقت مبدّل میسازد.» دادستان مدّعی است که «چنین فردی بر روی زمین نبوده و نخواهد بود.»
77- او مدّعی است که «خدا در کتاب مقدّس خویش ادّعا میکند که کلیسا حالتی رسمیخواهد داشت و از اصل خود فاصله خواهد گرفت. او در ملاکی 4 وعده داده است تا دوباره یک نبی را بفرستد که قبلاُ دوبار فرستاده شده، ایلیّا و یوحنّای تعمید دهنده. او یک نبی را خواهد فرستاد که… به قوّت ایلیّا خواهد بود. خدمت او و اعمال او، در همه چیز مانند ایلیّا خواهد بود. او در خدمت خویش قوم را از این شرایط رسمی به بازگشت به ایمان ناب و حقیقی پدران رسولی خویش فرا میخواند و چنین چیزی…»
78- «خدا همچنین مدّعی است که آسمان و زمین زایل میشوند ولی کلام او زایل نمیشود.» دادستان میگوید دلایلی در دست دارد که امروز عصر نشان میدهد این کلام زایل میشود. این عیسی که از مردگان قیام نمود کیست؟ همهی شما تنها مشتی از انسانها هستید که در تخیّلات ذهنی خود به سر میبرید. چنین چیزی وجود ندارد و شما به یک امید واهی اعتماد نمودهاید.
79- حال، به گمانم دیگر گفتن این چیزها برای دادستان کافی است. فکر کنم او تمام کتاب مقدّس را محکوم نمود. حال، بگذاریم دادستان بنشیند و شاهدین او نیز بنشینند. آنها از جایگاه شهود خارج میشوند.
80- و حال، وکیل مدافع، روح القدس را به جایگاه فرا میخوانیم. او برای صحبت میآید. امیدوارم روشی را که دادستان برای بستن پرونده اتّخاذ کرد متوجّه شده باشید. حال، وکیل مدافع که روح القدس است میآید تا از موکل، یعنی کلام دفاع کند. فکر کنم آنها نمیتوانستند شاهد بهتری بیابند.
81- او در ابتدا توجّه دادگاه را به این نکته جلب میکند که تفسیر ارائه شده از کلام خدا برای مردم، همان تفسیری است که از کلام خدا برای حوّا انجام شد. او توجّه دادگاه را به این نکته جلب میکند که مفسّری که تفسیر میکند همانی است که برای حوّا تفسیر کرد، که همهی آن درست بود به جز یک کلمه؛ و میخواهد این را یاد آور شود که او «روح القدس» است که کاتب کلام است. او همچنین به شما خاطر نشان میسازد که در ابتدا، گریز از تنها یک کلمه از کلام خدا، سبب تمام مرگ و رنج و بیماری گردید و نیز میخواهد شما بدانید که خدا همچنین در کلام خویش، در آخرین باب، مانند ابتدا گفته است که: “هرکس چیزی از آن حذف کند و یا به آن بیفزاید سهم او از درخت حیات منقطع میشود.” این باید کلام باشد و تنها کلام. او میخواهد دادگاه بداند کسی که به سختی تلاش میکند تا پرونده بسته شود، همان مفسّر حوّا است.
82- او میخواهد این را… میخواهد توجّه دادگاه را باز به این نکته جلب کند که… وکیل مدافع را میگویم. او میخواهد خطاب به دادگاه بگوید و نشان دهد که وعدهها تنها از آنِ ایمانداران است؛ نه از آنِ ایمانداران ظاهری، عجولان و یا مردّدین. این تصویر را عوض میکند، نمیکند؟ این فقط… آن چیزی نیست که مردم خود را خطاب میکنند، بلکه تنها از آنِ ایمانداران است. نه از آنِ کسانی که خود را ایماندار خطاب میکنند. شیطان هم میگوید ایماندار است. میدانید. این از آنِ آنها نیست. تنها مربوط به ایماندارانِ راستین است.
83- و این وکیل مدافع، باید بداند که آیا اینها ایماندار هستند یاخیر؟ زیرا اوست که حیات بخش کلام است. او میداند که شما ایماندار هستید یا نه. او همان است که خدا داده تا آن را محقّق سازد. هللویاه! او این را اثبات میکند. او آن است که کلام را محقّق میسازد. اوست که میداند آیا کلام در مکان مناسب قرار گرفته است یا نه؟ همین وکیل مدافع. توجّه کنید، او باز خطاب به ایمانداران میگوید. اوست که جان بخش کلام است.
84- و باز او توجّه دادگاه را به کلام وعده که مورد پرسش قرار گرفته است جلب مینماید. او هرگز هیچ زمان معیّنی را برای وقوع این امور مقدّر ننمود.
85- میبینید که آنها میتوانند چطور کلام را برای شما بد بخوانند؟ حال، اینها که میگویند: “بگذار ببینیم که این رخ میدهد؟” میدانید، آنها حتّی کلام را درست نمیخوانند. این است که اگر کسی ایماندارِ راستین باشد. او هیچ محدودیّت زمانی را مقدّر ننموده است.
86- او همچنین میخواهد دادگاه به خاطر داشته باشد که این کلام مکتوب است؛ و عیسی مسیح، کلام آشکار شده، گفت: “کلام، بذری است که برزگر میکارد.” و کلام تنها میتواند کلام را ثمر بدهد. وعدهی خود را. اگر در زمینِ درست باشد به آن جان میبخشد. آمین! به نظر میرسد که پرونده درحال تغییر است. اینطور نیست؟ بذر باید در مکان مناسب باشد.
87- یک دانهی بذر که بر روی یک میز قرار گرفته باشد هرگز یک مزرعه را به بار نمیآورد. یک دانهی بذر در اینجا، در یک محفظه هیچ کاری نخواهد نمود. یک بذر باید در زمینی قرار گیرد که برای آن بذر آماده شده باشد، در غیر اینصورت هرگز رشد نخواهد کرد.
88- و خدا گفت که کلام او بذری است که برزگر کاشت، و این بذر باید در خاک و زمین مناسب قرار گیرد. آن زمین، ایمان است. این یک بذر است و باید در این زمین کاشته شود، درغیراینصورت جان نمیگیرد. به عبارتی دیگر، روح القدس، وکیل مدافع، تازمانیکه این بذر در زمین مناسب قرار نگیرد نمیتواند به آن داخل شود. اوست که جان بخش آن است.
وکیل مدافع اوّلین شاهد خود را احضار میکند.
89- فکر میکنم که اگر دادستان این حق را داشت که اینجا، شاهدان خود را برای اثبات غلط بودن کلام احضار نماید، وکیل مدافع هم این حق را دارد که شاهدان خود را احضار نماید و اثبات کند که این کلام، حقیقت است. چون اینک پرسش بین ایمانداران و بیایمانان، بر طبق کلام است.
90- امروز عصر، اوّلین شاهدی که وکیل مدافع تمایل دارد تا به جایگاه شهود احضار نماید، نوح است. نوح گفته است که در عصری بسیار علمی زندگی میکرده است. او میخواهد شهادت بدهد، و گفته است که در روزگاری زندگی میکرد که مردم از معجزه و این قبیل امور گریزان بودهاند. سپس او کلام خدا را شنیده که به او گفته است میخواهد دنیا را با آب از بین ببرد، و آب از آسمان بر زمین خواهد بارید. بارندگی خواهد شد، درحالیکه قبل از آن هرگز این امر رخ نداده بود. امّا او میگوید، با توجّه به اینکه او یک نبی بود،کلام خدا بر او آمد و او رفته، آن کلامی را که میخواست واقع شود را موعظه نمود. زیرا این کلام خدا بود. او میخواهد به اطلاع دادگاه برساند که در تمام این مدّت آقایان «بیایمان»، «شکّاک» و «عجول» او را وسوسه مینمودند. ولی او بعنوان یک نبی میدانست که خدا نمیتواند دروغ بگوید و با این وجود با کلام خدا باقی ماند.
91- آنها نزد او آمده و میگفتند: “حال، ای نوح…” آقای «بیایمان» این را میگفت: “چگونه میخواهی ثابت کنی که آن بالا باران وجود دارد؟”
92- “من نمیدانم که کجا قرار دارد. ولی اگر خدا گفته است، آن را خواهد بارانید.”
“وقتی هیچ بارانی آنجا وجود ندارد، پس چطور میخواهد ببارد؟”
“من نمیدانم، ولی خدا گفته است و آن را میباراند.”
93- آقای «شکّاک» نزدیک شده و گفته است: “اگر بنا بوده که بارانی آن بالا وجود داشته باشد، پس او مجبور بوده است که پایین آمده و باران را با خود از اینجا به آن بالا ببرد. چطور میخواهد این کار را انجام دهد؟”
“نمیدانم و بعد از اینکه کشتی را ساختم…”
94- او میخواهد در ابتدا بگوید که وقتی این را بعنوان یک نبی در بین قوم بیان کرد، همه به او خندیدند و گفتند: “من هیچ بارانی نمیبینم.”
95- خوب، هنگامیکه او رفت تا بر روی ساخت کشتی کار کند، آنها گفتند: “شاید بعد از…” آقای «عجول» سعی کرد به او بگوید: “خوب، شاید بعد از ساخته شدن کشتی باران ببارد.” ولی هنگامیکه کشتی تکمیل گردید، همچنان باران بر زمین نمیبارید.
96- روز بعد باران نبارید. هفتهی بعد باران نبارید. ماه بعد، ماه بعد هیچ بارانی نبارید. سال بعد هم همینطور. هنگامیکه کشتی تکمیل گردید، همچنان باران نمیبارید.
97- و بعد او گفت: “یک روز صدای خدا نزد او بازگشت و به او گفت یک نشانهی ماوراءالطبیعه در طبیعت خواهد دید، که پرندگان به کشتی داخل خواهند شد.” سپس آقای «بیایمان» به او خندید و گفت: “این کشتی آشیانهی پرندگان خواهد شد، در عوض او یک لانهی پرنده ساخته است.” همه خندیده و او را مضحکه نمودند.
ولی یک روز خدا با او تکلّم نمود و به اوگفت: “به کشتی داخل شو…”
98- و نوح جلوی در کشتی ایستاده و گفت: “این آخرین دعوت شماست، بیایید!” به جز خانوادهی خودش کس دیگری به کشتی وارد نشد.
99- او به کشتی وارد شد. این نوح نبی است که به خانوادهی کوچک و محبوب خود میگوید: “اوه! بدون شک تا ساعتی دیگر باران خواهد بارید.”
100- و هنگامیکه او به کشتی وارد شد، در کشتی به صورت خارق العاده ای پشت سر او بسته شد. او به همسر، عروسها و پسرانش گفت: “عزیزانم خدا در را بر روی ما بست.”
101- “آن بالا یک پنجره هست. از پلّهها بالا بروید. خیلی سریع. این را از دست ندهید. بروید بالا، خیلی سریع. آمادهی باریدن میشود، هیچ تردیدی نیست.”
102- بعضی از مردم که موعظهی او را شنیده بودند میگفتند: “عجیب است. ممکن است که آن پیر مرد متعصّب راست گفته باشد؟” آقای «بیایمان»، آقای «شکّاک» و آقای «عجول» به آنجا آمده و میگفتند: “ما خواهیم فهمید.” گفتند: “تو آنجا هستی؟”
“بله.”
“در را باز کن تا نگاهی بیندازیم.”
103- “خدا در را بسته است. من نمیتوانم آن را باز کنم. دستگیره یا قفلی هم اینجا نیست که بخواهم با آن در را باز کنم”
104- حال، آنها میگفتند: “پیر خرفت! او رفته داخل کشتی و در را قفل کرده است و میخواهد ما تصوّر کنیم… این یک حقّه است. او میخواهد ما را بترساند.”
105- شاهد دادستان اینجا نشسته است و به تمام اینها گوش میکند، چون آنها در این زمینه گناهکار هستند. کتاب مقدّس چنین گفته است، «مستهزئین!»
“آنها من را استهزا نمودند و مضحکه کردند.”
106- “حتّی خود من نیز به دنبال باران بودم. تمام روز، و هیچ بارانی نبود. روز بعد، هیچ بارانی نبود، روز بعد از آن نیز به همین صورت. چهار روز بدون باران، پنج روز، شش روز و… ولی خدا به من نگفت که چه زمانی قرار بود باران ببارد. او تنها گفته بود قرار است باران ببارد و هرگز زمان مشخصی را اعلام نکرده بود. او تنها گفت «قرار است باران ببارد.»”
107- او هرگز نگفت: «”به محض اینکه دست بر بیماران بگذارید، آنها قرار است جست و خیز کنند و شروع کنند به دویدن.” یعنی طوری که آقای «شکّاک» میخواهد به شما بقبولاند. او گفت: “شفا خواهندیافت.” ولی هرگز نگفت که چگونه و در چه وقت شفا خواهند یافت.
108- او در یعقوب 5 : 14 گفت: “دعای ایمان بیمار را شفا خواهد داد.”، «خداوند او را خواهد برخیزانید.» چه وقت؟ او نگفت. او فقط گفت که این کار را خواهد کرد.
109- مرقس 16 ، او گفت: “به کوه بگویید منتقل شو، و در دل خود شک نداشته باشید، آنچه گفتید واقع خواهد شد.” او نگفت در چه زمانی. او گفت که چنین خواهد شد. هللویاه!
110- تفسیر غلط کلام را میبینید؟ آنوقت میگویید: “خوب، بگذار ببینیم که آیا این مرد را شفا میدهی؟ او مدّت زیادی است روی ویلچیر بوده است. بگذار ببینیم. او میگوید ایمان پیدا کرده است.” آن شریر! میدانید او کیست؟
111- عیسی هرگز نگفت که آنها بلافاصله به جست و خیز خواهند پرداخت. تعدادی از پنطیکاستیها همین چیز را تعلیم دادهاند. ولی کتاب مقدّس هرگز این را نگفته است. او گفت: “اگر ایمان داشته باشند، خوب خواهند شد.” و او شاهدین خود را اینجا آورده است تا آن را اثبات کند.
112- نوح گفت: “بعد از صدوبیست سال، باران بارید.” ولی بارید. نوح میدانست که قرار است آن را در نسل خود ببیند. زیرا او کشتی را ساخته بود و آماده بود تا به آن داخل شود.
113- حال، اکنون ما میبینیم که این درست بود. این نوح است، شاهد اوّل.
114- اینک، شاهد دوّم را احضار میکنیم. ابراهیم را احضار میکنیم. او گفت: “من یک نبی بودم و تحت الهام خدا نبوّت مینمودم. زمانیکه همسر من سارا شصت و پنج ساله و من هفتادوپنج ساله بودم، در آن سن، او به من گفت که قرار است از همسر خود سارا فرزندی داشته باشم. گرچه من… من عقیم بودم و رحم همسر من مرده بود. او بیست یا بیست و پنج سال از یائسگی خود را پشت سر گذاشته بود. من در تمام این سالها با او زندگی کرده بودم و هیچ نشانی از فرزند در او ندیده بودم. او… رحم او مرده بود. ولی خدا به من گفت که قرار است از او فرزندی داشته باشم.”
115- میدانید، آقای «بیایمان»، آقای «شکّاک» و آقای «عجول»، بعد از بیست و هشت روز اوّل وقتی دیدند که اتّفاقی برای سارا نیفتاد، به من خندیدند و من را استهزا نمودند. سال اوّل آنها نزد من آمده و میگفتند: “الآن چند فرزند داری؟”
116- ولی فرزند، بعد از بیست و پنج سال به دنیا آمد. این اتّفاق رخ داد. خدا به من نگفته بود «قرار است هفتهی آینده از سارا فرزندی داشته باشی.» او هرگز زمانی را برای آن مشخص نکرده بود. او گفت که: “ابراهیم! از سارا فرزندی خواهی داشت.” او هرگز نگفت که چه زمانی، فقط گفت که اینگونه خواهد شد.
117- بعد ابراهیم گفت: “و من با ایمان در وعده تردید نکردم. هرچه بیشتر طول میکشید، در تمام مدّت من قویتر میشدم، و میدیدم که از نظر فیزیکی ضعیفتر شدهام ولی در ایمان قوی میشوم. چراکه ایمان داشتم خدا قادر به نگهداشتن کلام خویش میباشد. “
118- “بعد، یک روز که نشسته بودم و با سارا صحبت میکردم، فرشتگان خدا پیش آمدند. سه مرد، دو مرد به سدوم رفتند و یک مرد کنار من ماند و با من گفتگو کرد و اموری را که قرار بود رخ دهد را به من گفت. من پیر و فرسوده بودم و شانههایم نیز خم شده بود. سارا هم به سختی میتوانست راه برود. میدانید، درست روز بعد دیدم که قوز کمرم درحال محو شدن است و موهایم دوباره رو به سیاهی گذاشته است و لبهای سارا نیز قرمز شد.”
119- حال، شما میگویید: “برادر برانهام افراطی!” یک لحظه، ببینید که او این کار را کرد. توجّه کنید، آنها به مرد و زن جوانی مبدّل گشتند. حال شما میگویید: “اوه، برادر برانهام!” حال، خدا پیغام خویش را در بین خطوط پنهان میسازد. مدرسهی علوم دینی هرگز این را نمیداند. درست است. نه، نه. این یک داستان عاشقانه است.
120- همسر من که اینجاست برای من یک نامه مینویسد و در بالای نامه یک مطلبی را بیان میکند. ولی من میتوانم بین خطوط را بخوانم. من میدانم که او از چه صحبت میکند، چون عاشق او هستم. من طبیعت او را میشناسم. میدانم منظور او چیست. “بیلی، بچّهها خوابیدهاند. امشب من اینجا مینشینم و به تو فکر میکنم.” اوه، من، من میدانم که منظور او چیست. میدانید، میدانید، چون من عاشق او هستم.
121- و اگر شما عاشق خدا هستید، و روح خدا درشما است، خود روح القدس مفسّر این است.
122- توجّه کنید! آنها به اندازهی کافی مسن بودند. کتاب مقدّس این را میگوید. حال به سرعت به انتها نزدیک میشویم. سپس او گفت: “من به حالت یک مرد جوان بازگشتم و او نیز بصورت یک زن جوان در آمد.”
شما میگویید: “اوه، برادر برانهام!”
123- گوش کنید، برای اینکه این بچّه به دنیا بیاید… رحم او مرده بود، رشتهی حیات او مرده بود. حال برای… او مجبور بود تا یک رحم دیگر برای او بسازد. آیا مجبور بود این کار را بکند؟ و بعد آنها، این بطریها را که امروزه به دهان بچّهها چسبیده است را نداشتند که مادر هرجایی که میخواست برود. در آن ایّام، مادر باید شیرده میبود. پس در این رابطه، رگهای شیرده او خشکیده بود، پس او مجبور بود تا رگهای شیرده جدیدی برای او بسازد و… تا به بچّه غذا بدهد. و یک چیز دیگر، آیا یک زن صد ساله برای این کار مناسب است؟ او مجبور بود تا برای او قلب جدیدی نیز بسازد. میبینید؟ او فقط مرمّت انجام نداد. او در ابراهیم نشان داد که برای تمام نسل ابراهیم چه کاری میخواهد انجام دهد. آنها به تازگی بازمیگردند و یک بدن جدید برای پذیرش پسر در راه، که چشم انتظار او هستند دریافت میکنند. من همچنان به وعده ایمان دارم.
شما بگویید «رادیکال! افراطی!».
124- بسیار خوب، فقط یک دقیقه. نگاه کنید. آنها به یک سفر مبادرت کردند. از جاییکه بودند به سرزمین فلسطین، به جرار. در آنجا مرد جوانی بود به نام ابیملک، او پادشاه بود و در بین دختران فلسطینی به دنبال یک همسر بود. حال، یک مادر بزرگ به نام سارا با شالی بر سر به همراه ابراهیم به آنجا وارد میشود. ابراهیم گفت: “عزیزم! میخواهم به من لطفی بکنی. تو بسیار خوش سیما هستی و زمانیکه پادشاه به تو نگاه کند تو را به همسری خواهد گرفت.” و زمانیکه مردم به او نگا میکردند بسیار خوش سیما بود. مادر بزرگ؟ او بسیار زیبا بود، تا جاییکه ابیملک او را به همسری برگزید.
125- و بعد خدا در رویا به ابیملک ظاهر شد و گفت: “شوهر او نبی من است. اگر او را لمس کنی خواهی مرد.” درست است؟
126- او در آنجا در حال نشان دادن این است که برای تمام فرزندان ابراهیم میخواهد چه بکند. «او نگفت که چه زمانی این کار را خواهد کرد. بلکه گفت این کار را میکند.» درست است. دوست من! او بهرحال این کار را خواهد کرد. او این را وعده داده است. حال، بیست و پنج سال بعد، از زمانیکه وعده داده شد، سارا صاحب فرزند گردید. کلام هرگز نگفت او چه زمانی آن را خواهد داشت. بلکه گفت: “آن را خواهد داشت.”
127- حال، اندکی برای شاهدان تعجیل کنیم. سوّمین شاهد، موسی. او گفت که خدا به او نشانهای داد که کاری انجام دهد. تا اثبات کند که آن، کلام آن زمان بود. او کلام را گرفت، با یک نشانه و یک صدا، و رفت به حضور کشیش فرعون، و کشیش فرعون گفت: “هاه! این یک حقّهی جادوگری سطح پایین است. من مردانی را در اینجا دارم که میتوانند همین اعمال را انجام دهند.” و آنها این کار را کردند. مقلّدین. او گفت: “اگر من یک نبی نبودم و نمیدانستم که این، کلام موعود است، باید میگفتم که در کار شما هیچ تردیدی نیست؛ زیرا این مقلّدین در اینجا همان اعمالی را انجام میدهند که من انجام میدهم.” ولی او میدانست که این از جانب خداست و در آن استوار ماند.
128- خدا گفت که او قوم را نجات خواهد داد و آنها به یک کوه خواهند رسید. او انتظار داشت که شاید آنها در آن روز بازگردند. ولی این، سالها بعد رخ داد. امّا رخ داد و آنها بازگشتند. آنها به آن کوه رسیدند، خدا کلام خویش را محقّق نمود. او آنها را به سرزمین موعود برد. همانگونه که گفته بود. موسی به کلام خدا ایمان داشت.
129- حال، میخواهم که یک شاهد دیگر را حاضر سازم. شاهد چهارم، یوشع. او گفت: “زمانیکه خدا به ما وعده داد و ما رفتیم تا… تنها حدود چهل مایل یا… فاصله است. و زمانیکه با آن وادی رسیدیم، موسی افرادی را برای جاسوسی زمین فرستاد تا ببینند آیا میتوانیم آن را بگیریم یا خیر. اوه! عمالقه و آن مردان بلند قد و دیوارهای بلند را دیدیم. آنها گفتند: «اوه، به نظر میرسد که اصلاً نمیتوانیم آن را بگیریم.»”
130- ولی یک نفر رفت و برای ما مدارکی آورد که آن زمین نیکوست. سپس گفت: “تمام بقیّهی اسباط اسرائیل گفتند، اوه! نمیتوانیم آن را بدست بیاوریم.” سپس گفت: “من ایستادم، قوم را ساکت کردم و گفتم که این بلندی دیوار و یا قد آن افراد نیست. این وعدهی خداست و او این را انجام خواهد داد. ولی بعد از اینکه من قوم را ساکت کردم، او ما را به آنجا عبور نداد؛ روز بعد، هفتهی بعد… ولی او نگفته بود چه زمانی ما را به آنجا عبور خواهد داد. او گفت که این کار را خواهد نمود، و ما به آنجا عبور نمودیم.”
131- میخواهم فقط برای چند لحظه اشعیا را فرا بخوانم. به اشعیا نگاه کنید. او گفته است: “من یک نبی اثبات شده در بین قوم بودم. همه به من ایمان داشتند. از عزّیا پادشاه به بعد همه به من ایمان داشتند. من یک نبی اثبات شده بودم. هرآنچه میگفتم، خدا محقّق میکرد. او، او کلام من را، آنچه را که میگفتم، محقّق میساخت. زیرا من به نام او صحبت میکردم. یهوه.” او گفت: ” روزی یهوه با من تکلّم نمود و گفت: «نشانی به آنها خواهم داد. باکره حامله خواهد شد.» و من این را گفتم، درست همان چیزی را گفتم که یهوه گفته بود.”
132- گفت: “و میخواهم این دادگاه بداند که، تمام دختران باکرهی عبرانی آمادهی به دنیا آوردن این کودک شده بودند. یک باکره قرار بود آبستن گردد. ماهها گذشت و اتّفاقی نیفتاد. هفته ها هیچ چیزی رخ نداد. حدود هشتصد سال بعد، این امر رخ داد. ولی یک باکره حامله شد و یک فرزند به دنیا آورد.” یهوه، هرگز به او نگفته بود که فردا قرار است این اتّفاق برای یک باکره در عصر تو رخ بدهد. او تنها گفت: “باکره آبستن خواهد شد.” و آن را انجام داد. او نگفت چه زمانی، تنها گفت که اینگونه خواهد شد.
133- حال اگر دادگاه رضایت داشته باشد، من میتوانم شاهد بعدی او باشم؟ من میخواهم برای او شهادت بدهم. وعدهی کلام برای این روز، چیزی است که میخواهم به آن شهادت بدهم.
134- در بدو تولّد بعنوان یک پسر بچّه در کنتاکی، شما این را در کارتهای دعا میبینید، که یک نور در آنجا قرار گرفته بود. در تمام آن سالها به مادر و پدرم این را میگفتم. هوپ فکر نمیکنم که این مسئله شخصی باشد، زیرا بعنوان شاهد در برابر او ایستادهام. این آنجاست، در بین آن کوهها، در یک خانهی کوچک… حتّی یکی از این پنجرههای شیشهای که الآن در خانهها هست وجود نداشت؛ تنها یک دریچهی کوچک قدیمی بود که وقتی آن را کنار میزدی کار پنجره را انجام میداد. آن روز صبح یک نور وارد شد…
135- به خانوادهام گفتم. به مادرم گفتم. چیزهایی که میگفتم، همیشه به همان صورت رخ میداد. آنها این را باور نمیکردند و مدام میگفتند: “اینگونه نیست.” ولی حدود سی سال بعد، خدا این را با شواهد علمیثابت کرد که اینگونه بوده است. اینطور بود، چون این یک وعده بود.
136- در سن هفت سالگی، روی یک درخت بودم که آن صدا با من صحبت کرد وگفت: “هرگز سیگار نکش، مشروب ننوش و بدن خود را آلوده نکن.”
137- در خانهای که محل قاچاق مشروب بود. ما حتّی یک کتاب مقدّس هم نداشتیم، هیچ چیز حتّی یک کلمه. در آنجا میتوانستیم سالنامه پیدا کنیم. ولی کتاب مقدّس در آنجا وجود نداشت. هیچ چیز، جز مشتی… بر علیه خانوادهام صحبت نمیکنم، ولی خدا همه چیز را در این مورد میداند. خانوادهی من قبلاً کاتولیک بودند. همهی آنها به دور از کلیسا ازدواج کرده و مرده بودند، هیچ مذهبی در خانوادهی ما وجود نداشت. ما کمترین اهمیّتی به آن نمیدادیم.
138- ولی او، او به من گفت که قرار است چه اتّفاقی بیفتد، که من نباید سیگار استفاده میکردم و یا مشروب مینوشیدم و یا به هر طریق دیگری بدن خود را آلوده میکردم. زمانیکه سنم بالاتر میرفت، کاری بود که باید انجام میدادم. خوب، سالها و سالها پس از آن سپری شد. چطور میدانستم که یک خادم خواهم شد؟ از افکار و عقاید یک واعظ متنفّر بودم. ولی بهرحال این اتّفاق رخ داد. این نشان میدهد که او کلام خویش را نگاه میدارد. هفده سال بعد از اینکه او… بر من ظاهر شد.
139- روز بعد او پلی را به من نشان داد که از یک رودخانه میگذشت و آن را بهم وصل میکرد. او به من نشان داد که 16 نفر روی آن جان باختند. این را به مادرم گفتم. او به من گفت: “عزیزم، خواب دیدی.”
گفتم: “نه مامان! این را دیدم.”
140- درست هفده سال بعد از آن روز، پل مونیسیپال از جفرسون ویل تا کنتاکی احداث شد و شانزده نفر در آنجا جان خود را از دست دادند. درست به همان صورتی که او گفته بود. اوه! در تمام این مدّت آقای «بیایمان» مشغول وسوسه کردن من بود.
141- و میخواهم توجّه دادستان کور را در مورد بودن عیسی، با زخم میخهایش در اینجا، به نکتهای جلب کنم. او هرگز چنین چیزی نگفت. او گفت زمانی که از آسمان بازگردد «هر زانویی خم شود، هر چشمیببیند، و هر زبانی او را اعتراف کند.» او تنها وعده داد که با قوّت روح بازگردد و کلام مرقس، و آنچه را که باید انجام دهد را اثبات نماید. آنها قادر به درک این نیستند.
142- حال، با توجّه به اساس محاکمه و مناظرهی که امروز عصر در آن هستیم. میخواهم از بسیاری از صفحات که باید بیان مینمودم صرفظر کنم. چون فکر میکنم به اندازهی کافی قادر به درک آن شدهایم.
143- حال، آنها همچنان این را باور نخواهند کرد. عیسی وعده داده است «در ایّام آخر نیز مانند ایّام نوح و دوران لوط خواهد بود.» ما این را درک میکنیم. این مربوط به الآن است. این اکنون در چندین بخش کلام اثبات شده است! در دوران سدوم، آنچه که برای ابراهیم رخ داد، باید برای نسل ملوکانهی ابراهیم که در مسیح است رخ دهد. مسیح در قالب کلام بازمیگردد. در نسل بشر عمل میکند و آیاتی را نشان میدهد که وعده داده بود. آنها نشان دهندهی انجام آن هستند. او وعده داد که این را انجام خواهد داد. خدا این را وعده داد، و خدا وعدهی خویش را حفظ میکند.
144- چندین سال قبل، به شما گفتم که او با من صحبت کرد و گفت: “این خدمت سه بخش خواهد داشت، یکی از آنها این خواهد بود که دست افراد را گرفته و خواهی دانست که مشکل آنها چیست.” چند نفر این را بخاطر دارند؟ آیا اتّفاق افتاد؟ هرگز در فردای آنروز رخ نداد. سالها بعد اتفاق افتاد داد، ولی رخ داد.
145- او در آنجا، در رودخانه تکلّم کرد. او گفت: “همانطور که یوحنّای تعمید دهنده فرستاده شد تا آمدن مسیح را اعلام کند و در پایان خدمت او مسیح آمد. همانطور که یوحنّا فرستاده شد، خدمت تو نیز پیشرو آمدن ثانویهی مسیح میباشد.” و یک بیداری جهانی در بین قوم خدا ایجاد شده است، طولانیترین بیداری در سرتاسر دنیا، طی پانزده سال گذشته. تمام تاریخدانها میدانندکه هیچ بیداری بیش از سه سال دوام نیاورده است و اینک پانزده سال میگذرد. حال امروز به کلیسا نگاه کنید. به سردی گراییده است ما در انتظار آمدن او هستیم…
146- حال، تمام این چیزها اتّفاق افتاده است، و این وعده را داد که «اسرار قلبها را خواهی دانست.»
147- اینک، مرحلهی سّوم یا بخش سوّم این خدمت در حال تحقّق است. من وقت را صرف پرداختن به آن نمیکنم، چون فکر میکنم نباید این کار را بکنم. ولی بسیاری از شما که اینجا هستید در این مورد میدانید. میدانید. از آنچه که واقع شده است خبر دارید.
148- حال، هنگامیکه به شما گفتم، زمانیکه تازه به کانزاس سیتی، و اینجا به آرکانزاس آمده بودم، گفتم که این چیزها باید رخ دهند و… ما شاهدان زنده هستیم که آنها اتّفاق افتادند. [فضای خالی روی نوار]… خدا گفته است که واقع خواهد شد. او نگفت که همان موقع رخ خواهد داد. او گفت که واقع خواهد شد.
149- مرقس 16 گفت: “این آیات همراه ایمانداران خواهد بود.” اگر من یک ایماندار نیستم، پس چرا این کلام، حقیقت را آشکار نموده است؟
150- اگر شما ایماندار نیستید، پس چرا خدا روح القدس را به شما عطا نموده است؟ ممکن است شما تمام انواع عطایا را داشته باشید. به زبانها تکلّم کنید و اعمالی که انجام میدهید مانند آنانی باشد که روح القدس را دارند. ولی اگر آنچه که در قلب شماست ناب و حقیقی نباشد، هرگز آن کلام را جان نخواهد بخشید. امّا اگر چیزی ناب و حقیقی باشد، «آسمان و زمین زایل خواهد شد، ولی آن کلام زایل نخواهد شد.»
151- «این آیات همراه ایمانداران خواهد بود که دست بر بیماران گذارده و شفا خواهند یافت.» و شما دیگران را مشاهده میکنید که شفا مییابند. او نگفت که همان موقع شفا خواهند یافت. او گفت: “اگر ایمان داشته باشند شفا مییابند.”
152- چند نفر که الآن این را میشنوند به حقیقت بودن آن ایمان دارند؟ چد نفر ایمان دارند که کلام خدا هنوز حقیقت است؟ این تنها برای مردم سوء تعبیر شده است. آیا شما به آن ایمان ندارید؟ تنها سوء تعبیر شده است.
153- حال، به دوران لوتر بازنمیگردیم. به دوران پولس بازنمیگردیم. به دوران نوح و این شاهدین بازنمیگردیم. نه به پانزده سال پیش، زمانیکه به شما گفتم که این چیزها واقع خواهد شد؛ بلکه به امروز در توپکا در آرکانزاس. این روز، این ساعت، این دقیقه، کلام خدا را برای یک پیش نمایش فرا بخوانیم. او وعده داد که این چیزها در ایّام آخر رخ خواهد داد.
154- حال، ایمان دارید که او کلام خود را نگاه میدارد؟ [جماعت میگویند: “آمین!”] او برای اینکه خدا باشد باید کلام خود را نگاه دارد. او باید این کار را انجام دهد. او باید کلام خود را نگاه دارد.
155- حال، آیا او وعده داد که «همانطور که در ایّام سدوم بود، همان امر در آمدن پسر انسان خواهد بود.» که او در ایّام آخر آشکار خواهد شد. درست همانگونه که به ابراهیم و ذریّت او در سدوم ظاهر شد؟ او این وعده را داد؟ [جماعت میگویند: “آمین!”] لوقا باب 17 آیه 30 ، میتوانید این را بخوانید. او این را وعده داده است. او گفته است که این باید انجام شود. عیسی گفت که تمام کتب باید تحقّق یابد. هرآنچه که او وعده داده است.
156- آیا در ملاکی 4، آنچه را که در این ایّام آخر انجام خواهد داد را وعده داده است؟ و بلافاصله بعد از آن آتش آمده و بیایمان را خواهد سوزاند و عادل بر خاکستر بیایمان راه خواهد رفت. درست است؟ ما اینجا، بر در هستیم.
157- حال، قبل از اینکه آن طوفان عظیم برپا شود، او چه وعده ای داد؟ درست قبل از اینکه نوح، نوح و یا… موسی که آمد بنی اسرائیل را خارج کند، چه اتّفاقی افتاد؟ درست قبل از آمدن عیسی چه اتّفاقی افتاد؟
158- یوحنّای تعمید دهنده، ما او را برای شهادت احضار نکردیم. ما او را در اینجا داشتیم، امّا نه برای شهادت. چرا که او از تمام الهیات آن روز به خروج دعوت شده بود تا به بیابان برود. زیرا او باید هویّت ماشیح را تشخیص میداد.
159- حال، اگر ما به آن مدرسه نزد پدر او رفته باشیم. میگفت: “من یکی از دوستان خیلی بزرگ پدر تو هستم. اوه! او مرد بزگی بود. او را دوست دارم و میدانم… اکنون، به نظر تو برادر جونز، همان ماشیح نیست؟ میدانی یوحنّا، او همان است.”
160- میبینید، او خود را جدا کرد. در سن 9 سالگی به بیابان رفت، زیرا او عاشق بیابان بود. روح ایلیّا بر او بود. روح ایلیّا، خود ایلیّا نبود. او یک انسان بود. این روح خدا با کلام آن روز بود، و او به بیابان رفت. سپس، زمانیکه از بیابان بیرون آمد، باید ماشیح را شناسایی میکرد، نه یک انسان خوب را؛ بلکه «آنکس که دیدی روح بر او نازل میشود.» نه مردی که بهترین معلّم بود، نه آنکس که مهمترین فرد کشور است؛ بلکه «آن کسی که خود روح القدس بعنوان کلام شناسانده است.» خود همان کلام، کلام را شناسایی کرده است.
161- حال، او این را برای ایّام آخر وعده داده است. عیسی دیروز، امروز و تا ابدالآباد همان است. آیا به این ایمان دارید؟ [جماعت میگویند: “آمین!”]
162- اکنون، برای چند لحظه سرهای خود را خم کنیم. ایمان داشته باشید. شک نکنید. ایمان.
[یک خواهر به زبانها صحبت میکند . یک نفر ترجمه میکند… فضای خالی روی نوار…] خدا را شکر.
163- بسیار خوب، او دیروز، امروز و تا ابدالآباد همان است. ایمان دارید؟ [جماعت میگویند: “آمین!”]
164- حال، او برای اثبات خویش چه وعده ای داده است؟ در یک انسان، در جسم انسانی، مثل آن کار که با ابراهیم کرد، «وقتی پسر انسان…» این پسر انسان خواهد بود. نه، نه، نه، پسر خدا، پسر خدا در پسر انسان. در حزقیال باب اوّل، آیهی دوّم، یهوه حزقیال را پسر انسان خطاب نمود. درست همان چیزی که عیسی خود را خطاب نمود. شما بواسطهی تعلیم هفته این را درک میکنید. میبینید، پسر انسان چیست؟ نبوّتی. ملاکی 4 چه بود؟ تا یک نبی باشد. اموری که گفت باید در ایّام آخر رخ دهند چه بود؟ حال، او هرگز نگفت چه وقت. او گفت که این امور واقع میشوند و شدند. حال شما، اگر او همچنان پسر خدا، پسر انسان است، آمادهی این است که در ایّام آخر بعنوان پسر داود، بر تخت داود آشکار شود.
165- اکنون، شما با ایمان خود دامن ردای او را لمس کنید. و من اینها را ادّعا کردهام. اگر از خداست، واقع خواهد شد. اگر از خدا نیست، واقع نخواهد شد. و این تنها حقیقت است که ببینیم بین ایمانداران هستیم یا خیر. حال، شما باید یک ایماندار باشید. همانگونه که من ایماندار هستم. شما باید به حقیقت بودن این ایمان داشته باشید.
166- از یک طرف شروع میکنیم و فقط بر روی آن تمرکز میکنیم. میخواهم این طرف، آنجا روبروی دیوار، ایمان داشته باشید. ایمان داشته باشید، شک نکنید. فقط ایمان داشته باشید و بگویید «خداوندا!».
167- حال، به من نگاه نکنید. میتوانید به من نگاه کنید ولی بگذارید ایمانتان به فراتر از آن بنگرد. میتوانید با چشمان فیزیکی خود به من نگاه کنید، ولی با دیدهی ایمان خود به او بنگرید؛ که او آن کلام است. و، و او تنها نقاب خویش را تغییر داده است. میبینید، از آنچه قابل دیدن نبود به آنچه که کاملاً شناخته شده، کلمه جسم پوشید. ایمان داشته باشید.
168- حال، از جای خود حرکت نکنید. در نظم بمانید. از شما میخواهم که چند دقیقه در نظم باشید.
169- حال این، این چیست؟ این یک عطا است. عطا مانند شمشیر نیست که بخواهید با آن ضربه بزنید و… چنین نیست. عطا یعنی خودتان را در مسیری قرار دهید که روح القدس بتواند در جسم انسانی کار کند. سعی نکنید بگویید «جلال بر خدا، عطا دریافت کردم، هللویاه!» هرگز صاحب عطا نمیشوید، اگر بخواهید که خودتان را…
170- این مانند کشیدن دنده میباشد. میبینید؟ خودتان را از بیایمانی به ایمان تغییر دهید. تنها باید یک دندهی کوچک را در آنجا بکشید و بگویید «من همیشه به نوعی شکّاک بودهام، ولی اکنون ایمان دارم.» حال ببینید که بعد چه اتفاقی میفتد. فقط یک بار این کار را بکنید و ببینید چه میشود. فقط دعا کنید.
171- و من سعی میکنم که خود را از پیغام به عطا برسانم. یک عطا، تا آن کلام بتواند خود را با آن، همانگونه که عبرانیان 4 : 12 میگوید آشکار سازد «ممیز افکار و نیّتهای قلب است.».
172- برای هر مشکلی که در شما هست دعا کنید. دعا کنید و تنها بگویید: «خداوندا! من نیازمند هستم. این مرد من را نمیشناسد ولی من نیازمند هستم.»
173- به نام عیسی مسیح! پسر خدا. برای جلال خدا و بر طبق کلام خدا که اکنون آن را موعظه کردم هر روحی را در این مکان در کنترل خود میگیرم.
174- حال، مهم نیست که چه رخ میدهد. ممکن است ظرف یک دقیقه اتّفاقی بیفتد. یک منتقد اینجا نشسته است و من فکر میکنم که قرار است چیزی رخ دهد. میبینید؟ شما فقط آرام و در نظم بنشینید. اگر اختلالی ایجاد شد، شما همان جایی که هستید بنشینید و بگذارید آن فرد هر کاری را که در نظر دارد، انجام دهد. ببینید چه اتّفاقی میافتد. بگذارید آنها کار خود را انجام دهند، و ببینید که چه اتّفاقی میافتد. شما خواهید دانست که آیا او خداست یا خیر. شما باید او را در نبرد ببینید. شما او را برای شفا دیدهاید. حال او را در نبرد ببینید. شیطان در حال انجام بهترین تلاش خود برای این کار میباشد. ولی، ولی بگذارید یک بار این کار را بکند و ببینید که چه رخ میدهد.
175- یک نفر دیگر اینجا نشسته است که در رنج است. درست همین پایین نشسته است. مردی با همسر خود. او در حال دعا کردن است و برای همسر خود دعا میکند. همسر او مشکل عصبی دارد.
شوهر او پیراهن سفید برتن کرده است. او دست بر همسر خود گذارده است. درست است. اگر این همانی است که بخاطرش دعا میکنید و درست است، دست خود را بلند کنید. نگران نباشید، متوقّف خواهد شد. اگر ایمان داشته باشید، این یک وعده است. شما ردای او را لمس کردهاید.
176- یک خانم اینجا در این سمت نشسته است، او هم رنجور است، او مشکل زنان دارد. امیدوارم که او… اوه خداوندا! خانم رید میدانید که من شما را نمیشناسم. ولی این درست است، اینطور نیست؟ شما دعا میکردید که «اوه ای خداوند! بر من بخشنده باش.» او هست. این درد شما را ترک میکند. فقط با تمام قلب خود به او ایمان بیاور. شک نداشته باش. ایمان داشته باش.
177- اینجا، اینجا در این انتها خانمی نشسته است. یک کلاه کوچک تیره رنگ بر سر دارد و برای… برای این مشکل دعا میکند. او دچار مشکل شده است. نوری که او را احاطه کرده است نمیبینید؟ او سر خود را پایین انداخته است و دعا میکند. او در زانوی خود احساس درد میکند. او زانو درد دارد. میبینید؟ من او را نمیشناسم. خدا این را میداند. ولی این حقیقت دارد. اینطور نیست خانم؟
178- دست خود را بر خانمیکه کنار شما نشسته است بگذارید. او از یک تیک عصبی رنج میبرد و آن تیک عصبی… او مشکل چشم دارد. چشمان او عمل شده و باعث بروز این تیک عصبی شده است. درست است. اینطور نیست؟ دست خود را بلند کنید.
179- خانمیکه کنار شما نشسته و دست خود را بلند کرده است، هیجان زده به نظر میرسد. ولی دلیل آن… آیا شما ایمان دارید که خدا میتواند مشکل شما را به من بگوید؟ مشکل، قوزک پای شماست. اگر درست است دست خود را به این حالت تکان دهید. بسیار خوب.
180- او گفت که چه کاری انجام خواهد داد؟ او دیروز، امروز و تا ابدالآباد همان است. آیا به این ایمان دارید؟
181- یک مرد اینجا جلوی من نشسته است. او از ورم مفاصل رنج میبرد. او… نمیدانم که آیا آن را بدست خواهد آورد یا نه. او تقریباُ هم سن و سال من است. او ورم مفاصل دارد. او اهل اینجا نیست. اهل آرکانزاس است. ایمان دارید که خدا شما را شفا خواهد داد؟ آیا ایمان دارید که خدا میتواند نام شما را به من بگوید؟ آقای فرانسیس! با تمام قلب خود ایمان داشته باشید. شیطان سعی داشت تا شما را از این برباید. آقا! او، او… شما تصوّر میکردید که منظور من کس دیگری است. ولی منظور من شما بودید. هنگامیکه این را میگفتم یک احساس تمسخر بر شما غالب شد… اگر درست است دست خود را به این حالت تکان دهید.
182- همسر شما نیز اینجا نشسته است. خانم فرانسیس. او نیز از ورم مفاصل رنج میبرد. همچنین گوشها و چشم او نیز مشکل دارد. درست است؟ درست است.
183- خانمیکه کنار همسر شما نشسته است. درست کنار او، او مشکل سیاهرگ دارد. او همچنین از یک مشکل داخلی رنج میبرد، یک جور… بله، او مشکل مثانه دارد. او نیز اهل آرکانزاس است. خانم گِرِگ درست است.
184- اگر من برای این افراد کاملاً غریبه هستم دست خود را به اینصورت بلند کنید. منظورم کسانی هستند که مخاطب قرار گرفتند. شما که مخاطب من بودید! اگر من با شما غریبه هستم، دست خود را بلند کنید.
185- این چیست؟ همان خدایی که در جسم انسانی پایین آمد. گوشت خورد و شیر نوشید. و عیسی گفت… ابراهیم گفت که او، «الوهیم» خدای آشکار شده در جسم بود. عیسی گفت: “همانطور که در آن روز بود، یهوه، پسر انسان، باز بصورت نبوّتی، آنطور که بود، در ایّام آخر باز خواهد گشت.” درست قبل از اینکه بدنهای شما تبدیل شود. ما، ما… میدانید، سارا نمیتوانست آن فرزند را در آن بدن دریافت کند. میتوانست؟ ابراهیم، در بدن خود نمیتوانست، بدن او باید تبدیل میشد. بدن ما نیز به همین صورت، باید تبدیل شود تا پسر را دریافت کنیم. کلام را دریافت کنید و او پسر است. این کلام است. به این ایمان دارید؟
حال چند لحظه سرهای خود را خم کنیم.
186- همهی شما، با تمام قلب خود، آیا خدا با دادن این وعدهها… آیا ایمان دارید که کلام او حقیقت است؟ آیا ایمان دارید که این شاهدان، تنها شاهدینی دروغین هستند، که ایمان پذیرفتن این را از ابتدا نداشتند؟ شما قاضی و هیئت منصفه هستید. همهی هیئت منصفه باید نظر خود را به اجماع بگذارند و قاضی باید رأی را اعلام کند. آیا به اجماع رسیدهاید که کلام خدا در مرقس 16 حقیقت است؟ اگر چنین است، دست خود را بلند کنید. من شاهدینی را روی صحنه آوردم که به همان طریق آمدند که در ایّام آخر اثبات نموده است کلام خدا حقیقت است. و کلام خدا این را برای ایّام آخر وعده میدهد. من اینجا هستم و شما نیز اینجا هستید تا بقیّهی آن را به تکاتک شما اثبات نمایم. هر یک از شما میتواند فراخوانده شود. نفر به نفر. اگر ایمان دارید از این افراد بپرسید. با آنها صحبت کنید. جاییکه روح القدس آنها را مخاطب قرار داد.
187- “برادر برانهام، حال چه میکنی؟” سعی میکنم تا از آن دور شوم. این در تمام ساختمان در حال رخ دادن است و شما میتوانید آن را ببینید.
188- میبینید، با آن، تلاش میکنم تا شما را به سمت ایمان سوق دهم. به خدا ایمان داشته باشید. او در نوشتن این عادل بوده است. او این را تأیید نموده است و حقیقت بودن آن را اثبات کرده است. او سی سال پیش این وعده را داد و حال آن را اثبات کرد. او این کلام را دوهزار سال پیش گفته است، و امروز اثبات نموده است. کلام او راستی است. هر کلام خدا الهام شده است، و تمام آن راستی است. و مرقس 16 گفت که: “دستها بر بیماران گذارده و شفا خواهند یافت.”
189- هیئت منصفه! رأی شما برای امروز عصر و در این دادگاه چیست؟ آیا عیسی مسیح دیروز، امروز و تا ابدالآباد همان است؟ دست خود را بلند کنید. [جماعت میگویند: “آمین!”] آیا کاملاُ متقاعد شدهاید که مرقس 16، کلام عیسی مسیح است؟ «دستها بر بیماران گذارده و شفا خواهند یافت.» دست خود را بلند کنید. [جماعت میگویند: “آمین!”]
190- پس شیطان! تو باید بروی. آقای «بیایمان»! تو دیگر در بین ما جایی نداری. آقای «شکاک»! آقای «عجول»! اهمیتی نمیدهم که چقدر طورل میکشد. وعدهی خدا اتفاق خواهد افتاد.
191- آیا من را ایماندار خطاب میکنید؟ اگر چنین است دست خود را بلند کنید. من یک ایماندار هستم. میخواهم برای شما دعا کنم و بر شما دست بگذارم. ایمان دارید که شبانان شما که اینجا هستند، ایماندار هستند؟ دست خود را بلند کنید. چند نفر خادم ایماندار آنجا هست؟ دست خود را بلند کنید.
192- میخواهم تمام خادمین ایماندار که در این ساختمان هستند به اینجا بیایند و چند لحظه کنار من بایستند. حال، ایمانداران راستین را میخواهم. به اینجا بیایید و روی جایگاه بایستید. میخواهیم ببینیم که چه چیزی قرار است اتّفاق بیفتد. «ایمان دارم که تو حقیقت را به من گفتی.»
193- حال، تا خادمین بیایند، چند لحظه سکوت را رعایت کنید. چون میخواهم مطلبی را به شما بگویم. حال چه اتّفاقی خواهد افتاد؟ عمل شما، از عمل شما… درست است. عمل شما، از این به بعد رأی شما خواهد بود. چند نفر به این ایمان دارند؟ دست خود را بلند کنید.
194- حال همهی کسانی که، همهی کسانی که کارت دعا دریافت کردهاند اینجا در سمت راست بایستند. به این سمت بیایید. هریک از شما در مسیر راهروی خود، در سمت راست راهرو، بله در سمت راست راهروی خود بایستید. همهی شما در سمت راست راهرو در این سمت بایستید.
195- حال، بقیّهی کسانی که در آن سمت هستند، باید از این سمت بیایند.
196- همهی کسانی که این سمت هستند و کارت دعا دارند، در این راهرو بایستند. به اینصورت. در سمت راست. اوه! این سمت چپ است. متأسفم. این سمت در اینجا از جهت شما میشود سمت راست شما. این در سمت چپ شماست. حال به اینصورت از صف خود بیایید.
197- حال، شما خادمین! به اینجا بیایید و یک صف دوردیفه را تشکیل دهید. از این طرف، دو صف از این طرف، درست از اینجا و این طرف.
198- حال چند نفر از شما ایمان دارد؟ دست خود را بلند کنید. بگویید: «حال میخواهم دوباره به خدا نشان دهم که من کاملاُ ایمان دارم مرقس 16 حقیقت است.» «حال این را میپذیرم.»
199- چند نفر از کسانی که آنجا هستند و در صف دعا نیستند، برای کسانی که در صف دعا هستند، و همهی ما، بعنوان ایماندار دعا خواهند نمود؟ دست خود را بلند کنید.
حال، دعا کنیم.
200- خداوند عیسی! تو خدا هستی، تو «هستم» عظیم هستی، نه «بودم» و یا «خواهم بود». تو «هستم» هستی. زمان حاضر. هیچ قدرتی نیست که بتواند سر راه تو قرار بگیرد. تو خدا هستی و کسی چون تو نیست. تو کلام خویش را اثبات مینمایی. تو این را به ما ثابت نمودهای. امروز عصر، از طریق این شاهدین، این هیئت منصفه و این دادگاه.
201- ما یک محاکمهی عادلانه را برگزار کردیم. دشمن هرچه گفت ما شنیدیم. دادستان هرچه گفت ما شنیدیم. شاهدان هرچه گفتند را شنیدهایم و آن را در برابر شاهدان وکیل مدافع قرار دادیم و او اثبات نموده است که خدا با بیان این اظهارات، عادل است. زیرا او وعدههای خویش را برای ایماندار محقّق میسازد. با شاهدانی بیش از آنچه که بیایمان بخواهد مهیّا سازد. حال ما میدانیم که این حقیقت است و این بر عهدهی قوم تو گذاشته شد تا درست بودن و حقیقت بودن کلام خدا را قضاوت کنند.
202- خداوندا! عطا کن تا هرکس که از این صف عبور میکند… این مردان که اینجا ایستادهاند. بعد از رفتن من، شاید بعضیها بگویند که برادر برانهام آنها را دستگذاری کرده است. ولی میخواهم قوم این را بداند که این خادمین درست به همان اندازهی سایر خادمین حق دارند که بر بیماران دست بگذارند. لازم نیست تا یک زمان ویژه و یک… برسد. بلکه شبان آنها حق دارد بر آنها دست بگذارد. خداوندا! عطا کن تا هرکس از این صف عبور میکند، دعوت شده و مقدّر شدهی خدا باشد تا برای بیماران دست بگذارد.
203- ما میدانیم که دستان مقدّسی نداریم، ولی نگاه ما به خویشتن نیست. ما به قربانی خود، به عیسی مسیح نگاه میکنیم که دیروز، امروز و تا ابدالآباد همان است؛ که اینک در برابر تخت خدا خون خود را میدهد تا ما را پاک سازد تا مأموریت او را انجام دهیم. خداوندا! عطاکن تا هر مرد و زن و هر پسر و دختری که از این صف عبور میکند، با شادمانی این جایگاه را ترک کند و… رأی این هیئت منصفه، که خدا عادل است، قضاوتی که آنها پشت سر گذاشتند، از این پس، اعمال آنها باشد. ای خداوند! به نام عیسی مسیح به ما کمک کن. آمین!
204- برادر روی بردر یا یک رهبر پرستشی، به اینجا بیایید و رهبری کنید. حال با چشمانی بسته…
205- حال، همانطور که صف جلو میآید شما در صف بمانید. به اینجا بیایید. ما دعا کردیم، هریک از این مردان، برای این بود که آنها را این بالا گذاشتم. حال شما مجبور خواهید بود که از این سمت حرکت کنید و با اینها در صف قرار بگیرید. یا اینها که اینجا هستند، حال، حال صبر کنید تا آنها از اینجا خارج شوند. تا زمانیکه این صف خارج شود صبر کنید. باید بگذارید این صف خارج شود و بعد صف بعدی آن را دنبال کند.
206- حال، اگر شما از سر کنجکاوی و یا گمان به اینجا میآیید، از صف خارج شوید. ممکن است بدتر شوید. ولی اگر با ایمان نزدیک میشوید، هیچ چیزی نمیتواند آن را از شما بگیرد. چند نفر میدانند که این… که این زمان تحقق است؟ شما که در صف هستید بگویید: «همینطور است، ایمان دارم دیگر جای شکوهای نیست. تمام شد. همین حالا. من کلام خدا را پذیرفتهام.» اگر چنین نیست به صف وارد نشوید. با تمام قلب خود ایمان داشته باشید و بیایید.
207- خدا خود را از طریق کلام، شاهدین و محاکمه اثبات نموده و اینک حاضر است. «دیروز، امروز و تا ابدالآباد همان است.» چیزی باقی نمانده، جز دست گذاردن بر بیماران و آنها شفا خواهند یافت. شبانان شما اینجا هستند. میدانید که ایماندار هستند. آنها شبانان شما هستند.
208- نمیخواهم تصوّر کنید که من، اورال رابرتز و یا دیگران، تنها کسانی هستیم که برای این کار مقدّر شدهایم. هر خادمی برای این کار مقدّر شده است. هر ایمانداری، چه خادم باشد و یا نباشد، برای این کار مقدّر گشته است. هر فردی که ایمان دارد، این حق را دارد که بر بیماران دست بگذارد و آنها شفا خواهند یافت.
209- نمیگویم که شبانان شما یا هرکس دیگری عطای تمیز را خواهند داشت. آنها مجبور به این کار نیستند. چون این دعوت آنها نیست. آنها دعوت نشدهاند تا آن کار را انجام دهند. این در هر دوره، یکی است.
210- ولی، ولی ما میدانیم که شما بعنوان ایماندار دعوت شدهاید، «این آیات همراه ایمانداران خواهد بود.» این به هیچ فرد خاصی اشاره نمیکند. «همراه ایمانداران» حال شما با تمام قلب خود ایمان دارید.
211- برادر روی، سرود «فقط ایمان داشته باش» را رهبری کنید. همه در دعا باشید. خادمین! درحالیکه آنها عبور میکنند، بر آنها دست بگذارید. دوستان! هنگامیکه از اینجا عبور میکنید هیچ شکّی به دل خود راه ندهید. فقط همراه با صف حرکت کنید.
212- حال، به یاد داشته باشید، در این پرونده شما هیئت منصفه بودهاید. شما دست خود را بلند کردید و رأی خود را اعلام نمودید. بگویید آمین. [جماعت میگویند: “آمین!”] شما رأی خود را دادید. حال، از این به بعد برای اثبات اینکه دروغ گفتهاید یا نه، چه میکنید؟ قضاوت شما با کاری که از این به بعد میکنید سنجیده میشود. اینگونه خواهد بود. شما قاضی و هیئت منصفه خواهید بود. اگر واقعاً به این ایمان داشته باشید، باید اتّفاق بیفتد. اگر تظاهر به ایمان میکنید، اتّفاق نخواهد افتاد.
213- زیرا این، از طریق کلام، از طریق حضور خدا و… اثبات شده است کار دیگری مانده است که انجام شود؟ اگر امروز عصر به اینجا میآمد میتوانست شما را شفا دهد؟ نه، نه، او اکنون این کار را انجام داده است. او خود را از طریق کلام آشکار نموده و همه چیز را اثبات نموده است. تنها کاری که باید انجام دهید… شما تصمیم خود را گرفتید. محاکمه را شنیدید و رأی خود را اعلام نمودید. اکنون بیایید و قضاوت خود را نشان دهید. آمین! خدا به شما برکت بدهد.
214- بسیار خوب. [برادر روی بردر در حال رهبری جمعیّت با سرود «فقط ایمان داشته باش» میباشد.]
215- برادران! در دعا باشید و راهنمایان به افراد برای عبور کمک کنند. حال، اندکی نزدیکتر بایستید. هر مردی خانوادهی خود را با ایمان لمس کند. چشمانتان را ببندید. [برادر برانهام و خادمین دعا نموده و بر افراد دست میگذارند… فضای خالی روی نوار…]
فقط ایمان داشته باش
هر چیز ممکن است، فقط ایمان داشته باش
فقط ایمان داشته باش، فقط ایمان داشته باش
هر چیز ممکن است، فقط ایمان داشته باش
216- حال، میتوانید این سرود را اینگونه بخوانید «حال ایمان دارم، اینک ایمان دارم»؟ ایمان دارید؟ دست خود را بلند کنید. «من واقعاً به این ایمان دارم» «این آیات همراه ایمانداران خواهد بود».
هر چیز ممکن است، حال ایمان دارم
اوه، اینک ایمان دارم، اینک ایمان دارم
همه چیز ممکن است، اینک ایمان دارم
217- چند سال قبل، حدود پانزده سال پیش، یادم میآید که یک شب به یک بیمارستان دعوت شدم. نزد پسری که از دیفتری سیاه در حال مرگ بود. او… قلب او بسیار بد کار میکرد و پدر او مدام به جلسه میآمد تا، تا من را برای دعا پیش پسر خود ببرد. پسر، حدود پانزده و یا شانزده سال سن داشت. من بسیار سرم شلوغ بود و نمیتوانستم این کار را انجام بدهم. در نهایت… پدر آنقدر صبر کرد تا زمان آن رسید. سرانجام، یک شب بعد از جلسه با او به بیمارستان رفتم. خوب، دکتر به من گفت که نمیتوانم داخل شوم. او گفت: “چون پسر به دیفتری مبتلا است و شما یک مرد متأهل هستید نمیتوانید به آنجا وارد شوید.”
218- خوب، از او درخواست کردم: “لطفاً اجازه بده تا من داخل شوم.” آن مرد، کاتولیک بود.
و من گفتم: “آیا شما مسیحی هستید؟”
او گفت: “من کاتولیک هستم.”
219- به او گفتم: “اگر یک کشیش اینجا بود و میخواست آخرین مراسم کلیسایی را برای این پسر انجام دهد، آیا قبول میکردید؟”
220- او گفت: “این فرق میکند. آن یک کشیش است. شما متأهل هستید.”
گفتم: “اگر امضاء بدهم و تمام مسئولیت آن را به عهده بگیرم چطور؟”
او گفت: “من این کار را نمیکنم قربان.”
221- گفتم: “خواهش میکنم. من برای آنها، مانند کشیش برای شما هستم.”
222- سرانجام، او یک لباس سرتاسر سفید، مانند یکی از آن لباسهای سازمان ضد سیاه پوستان آمریکا را بر تن من کرد و من را به داخل برد و من به سمت پسر رفتم. او دو یا سه روز بود که بیهوش بود و قلب او به سختی میزد. یادم نیست که چگونه تنفس میکرد. وضع خیلی وخیمی داشت و خونریزی میکرد. پدر و مادر پیر او هم آنجا ایستاده بودند.
223- من زانو زدم و یک دعای خیلی کوتاه و ساده کردم و دست بر آن پسر گذاردم و گفتم: “خداوند عیسی!…” از این آیات استفاده کردم: “تو گفتی این آیات همراه ایمانداران خواهد بود. اینجا مادر و پدر پیری ایستادهاند که اگر به این آیات ایمان نداشتند، اصرار نمیکردند که من بر این پسر دست بگذارم و برایش دعا کنم. و خداوندا! خداوندا! اگر من متقلّب بودم به اینجا نمیآمدم. چون ایمان دارم آنچه گفتم و تعلیم دادم حقیقت است.” و بعد گفتم: “به نام عیسی مسیح این پسر بچّه را مبارک میسازم تا زیست کند.”
224- زمانیکه دست خود را برداشتم، دیدم که آن پدر و مادر پیر یکدیگر را درآغوش کشیده و میگویند: “آیا این عالی نیست! آیا این عالی نیست!” پسر هیچ تغییری نکرده بود و به همان صورت آنجا خوابیده بود. من به آنها نگاه میکردم.
225- پرستاری که آنجا ایستاده بود، یک پرستار ویژه و تحصیل کرده بود و به آن پسر نگاه میکرد. او رو به مادر کرد و گفت: “چطور میتوانی اینگونه عمل کنی؟ درحالیکه میدانی پسرت در حال مرگ است؟”
226- پدر آن پسر که فکر میکنم در حدود پنجاه و هشت تا شصت سال سن داشت، دست خود را مثل یک پدر بر شانهی آن پرستار گذاشت و گفت: “فرزندم، پسر ما نمیمیرد.”
227- پرستار گفت: “آقا!” بعد نمیدانم، به یک جور کاردیوگرام یا چیزی شبیه این اشاره کرد و گفت: “آقا، تنفس او خیلی کند است. با این بیماری و شرایطی که دارد در تاریخ سابقه نداشته است که کسی با این مشخصات دوباره به حیات بازگردد.”
228- آن پدر پیر گفت: “عزیزم! تو به یک جدول نگاه میکنی. این چیزی است که بخاطر آن آموزش و تعلیم دیدهای تا به آن نگاه کنی. من به وعدهای نگاه میکنم که خدا داده است.” «دستها بر بیماران گذارده و شفا خواهند یافت.» آن پسر اکنون ازدواج کرده، سه فرزند دارد و یک میسیونر در آفریقا است. این بستگی به آن دارد که شما به چه چیزی نگاه کنید.
229- حال، ممکن است کسانی اینجا باشند که کارت دعا دریافت نکرده باشند. از پسرم پرسیدم و او گفت: “بدون شک، پدر! خیلی از افراد هستند که کارت دعا دریافت نکردهاند.”
230- پس چند نفر ایماندار اینجا هستند؟ دستان خود را بلند کنید. آیا این کار را هنگامیکه سرود «ایمان دارم» را میخوانیم انجام میدهید؟ مادامیکه شما یک ایماندار باشید، فرقی نمیکند که چه کسی بر شما دست میگذارد. میبینید؟ آیا دست خود را بر یکدیگر خواهید گذاشت تا این سرود را با یکدیگر بخوانیم. «اینک ایمان دارم» تا وقتی دوباره شما را ببینم خدا با شما باشد.
اکنون ایمان دارم
(درست است. دست خود را بر کسی که کنار شماست بگذارید.)
اکنون ایمان دارم
(همه چیز، مهم نیست که مشکل چیست. همه چیز ممکن است.)
به نام عیسی اینها را برکت بده
(حال، ایمان دارم. اوه! اینک «حال، شوخی نمیکنم، نه…»)
همه چیز ممکن است، اوه! اکنون ایمان دارم
231- حال، همهی کسانی که به این ایمان دارند، دست خود را اینگونه بلند کنند. «حال، ایمان دارم» خدا به شما برکت بدهد.
تا وقتی ملاقات کنیم… ملاقات
تا وقتی که بر پاهای عیسی ملاقات کنیم
تا وقتی ملاقات کنیم… ملاقات
تا وقتی دوباره ملاقات کنیم، خدا با شما باشد
(حال، با سرهایی پایین)
تا وقتی…
232- به راستی که خدا با شما باشد، تا شما را از تهدید اعمال پیش رو، از پیروزی به پیروزی ببرد. یک روز، بدن ما تبدیل شده و مانند بدن جلال یافتهی خود او خواهد شد. جاییکه دیگر برای بیماران دعا نخواهیم کرد. تا آن موقع خدا با شما باشد. تا وقتی ملاقات کنیم. [برادر برانهام زمزمه میکند: “تا وقتی ملاقات کنیم.”]
تا وقتی ملاقات کنیم
خدا با شما باشد، تا باز ملاقات کنیم
233- حال برای دعای پایانی سرهای خود را خم میکنیم. چه کسی قرار است دعا کند؟ [فردی میگوید برادر گیبسون، برادر گیبسون] حال درحالیکه سرهایمان را خم کردهایم، با برادر گیبسون همراه میشویم.