عصر کلیسای طیاتیرا
- Thyatirean Church Age
- 8 دسامبر 1960، جفرسونویل، ایندیانا
- 60-1208
- 1 ساعت و 40 دقیقه
- ویرایش دوم فارسی
1- امشب قبل از اینکه بخواهیم به این دورهی عظیم کلیسا وارد شویم، امیدوارم که خدا یکبار دیگر روح خود را بر ما بریزد و ما را مبارک سازد. فقط به نکات مهم خواهیم پرداخت، چون در طول این هفته اینجا خواهیم بود تا این وقایع مهم را بررسی کنیم. دیشب، شب بسیار با شکوهی داشتیم.
2- خوب، حال قبل از اینکه بخواهیم کلام را با هم بخوانیم، چند لحظهای با هم سر پا بایستیم و دعا کنیم.
3- پدر آسمانی! در نام عزیز خداوند عیسای مسیح نزدیک میشویم، با این آگاهی که به زودی خواهی آمد و تلاش میکنیم که قلب قوم را برای پذیرش این مکاشفه که تو پسر خدای زنده هستی، مهیّا سازیم. نمُردهای، بلکه تا ابد الآباد زنده هستی. از آن زمان عظیمِ تازگی که از بودن در حضور خداوند میآید، تاکنون، تو بعنوان شاهد پنطیکاست در کلیسای خود زندگی میکنی. ما از اینکه پس از هزار و نهصد سال، از آن اوقات عظیم در اینجا برخورداریم، بسیار مسروریم.
4- پدر! ما فروتنانه به احترام این اوقات عظیم که در تمام اعصار مشاهده میکنیم، سرخود را خم میکنیم. شکرگزاریم برای ستارههایی که در دستهای خود داشتی و گفتی که آنها فرشتگان ادوار کلیسا و خادمین تو هستند. چقدر برای پولس رسول در افسس شکرگزار تو هستیم. چقدر به خاطر ایرنیوس، خادم بزرگ تو ممنون تو هستیم، به خاطر سنت مارتین و امشب به خاطر سنت کلومبا. خداوندا! چقدر برای این مردان سپاسگزار تو هستیم. در خلال این دوران تاریک رومیگرایی و بتپرستی که وارد کلیسا شد، آنها دلیرانه برای پیغام و برکت پنطیکاستی ایستادند، به زبانها صحبت کردند و آیات، معجزات، شفای بیماران و قیام مردگان همراه آنان بود.
5- خداوندا! بسیاری از آنها تکّهتّکه شدند، کشته شدند و خوراک شیران گشتند. اتّفاقات بزرگی رخ داد. زمین به خون عدالت شسته شد. خداوندا! امروز خون آنها بر ضدّ آن کلیسای نابکار و زانی فریاد برمیآورد. تو گفتی: “وقتی فرشته جام خویش را خالی کرد، خون شهدای مسیح در آن یافت شد.”
6- خداوندا! ما را امداد کن تا آمادهی ایستادن باشیم، زیرا زمان رو به اتمام است. چنانکه میبینیم وحش دوشاخ از زمین سر برآورد، نه از میان تودهی قوم. “با شاخهای برّه، لیکن مانند اژدها تکّلم مینمود.” خداوندا! ایمان داریم که این ساعت بسیار نزدیک است. زمانیکه این کلیساها در حال تشکیل یک اتّحادیه هستند و صورت وحش را میسازند و کسانی که به آنها بپیوندند، اوقات سخت و مهیبی خواهند داشت. همان تحریم و انحصار خواهد آمد. ولی تو وعده دادی که کلیسای خودت را برگیری. ما را امداد کن، ای خداوند!
7- قبل از بارش اوّلین قطرهی باران، نوح داخل کشتی بود. قبل از اینکه آتش بر سدوم ببارد، لوط از آنجا رفته بود. پدر! ایمان داریم قبل از اینکه قدرتهای اتمی، این جهان را تکّه تکّه کنند، کلیسا خواهد رفت. بسیار خرسندیم، خداوند! و میدانیم که امشب بمبها در بمب افکنها باقی خواهد ماند.
8- میتوانیم به آسمان بنگریم و پسر انسان را ببینیم که از تخت خود بلند شده و برای ربودن عروس به سمت زمین میآید، میدانیم که در آن زمان پای خود را بر این زمین پر گناه قرار نخواهد داد. همانطور که رفقه سوار بر شتر بود و فقط زمانیکه به خانهی ابراهیم رسید، جایی که او عروس خود را ملاقات نمود، از شتر پایین آمد، خداوندا! میدانیم که کلیسای عروس را در آسمان ملاقات خواهی نمود. “زیرا ما که زنده و تا آمدن خداوند باقی باشیم، برخوابیدگان سبقت نخواهیم جست. زیرا خود خداوند با صدا و با آواز رییس فرشتگان و با صور خدا از آسمان نازل خواهد شد و مردگان در مسیح اوّل خواهند برخاست. آنگاه ما که زنده و باقی باشیم با ایشان در ابرها ربوده خواهیم شد، تا خداوند را در هوا استقبال کنیم.”
9- خداوندا! امشب ما را امداد کن. ای خداوند! ملامت در روح را به ما عطا کن و هر تلخی و بیتفاوتی را از ما دور کن، باشد تا به روحالقدس گداخته گردیم. بگذار تا امشب فرشتهی خدا حکمرانی کند.
10- خداوندا! نمیدانم که به این قوم چه بگویم، تاریخ و آنچه را که تو انجام دادهای، یادداشت کردهام، ولی تفسیر و آینده از آن توست. دعا میکنم که امشب به واسطهی نام عیسای مسیح، این را به ما عطا کنی. آمین!
11- حال بیایید کتاب مکاشفه را باز کنیم؛ امشب به عصر کلیسای چهارمین دوره، یعنی طیاتیرا میپردازیم. عصر عظیمی که به عصر تاریکی معروف است. این دورهی کلیسا از سال 606 آغاز و درسال 1520 به پایان میرسد. کاری که میتوانستم انجام دهم، انتخاب ستارهی آن بود. بسیاری از محقّقین، سنت پاتریک را بعنوان ستارهی این عصر میشناسند.
12- هفت ستاره، هفت فرشتهی هفت دورهی کلیسا بودند. فردا شب، بدون شک لوتر و سپس وسلی را خواهیم شناخت. نمیدانیم که ستارهی عصر لائودیکیه که خواهد بود. عصر لائودیکیه، یعنی دورهای که ما اکنون در آن هستیم. دورهای که از سال 1906 آغاز گشت. ولی فرشتهای خواهد برخاست که تمام این دگمها را به خاموشی خواهد کشانید و کلیسا را مهیّای رفتن به منزل خویش میکند. حال افرادی هستند که در روح، با آیات و معجزات خواهند برخاست. اکنون دعا میکنم که خدا به ما کمک کند تا این افراد را بشناسیم.
13- برای شناخت ستارهی این دوره، با نگاهی دقیق میبینیم که سنت پاتریک فرد بزرگی بود و با مراجعه به برخی از دست نوشتههای قدیمی متوجّه میشویم که او کاتولیک نبود. او به دگمی که آنها داشتند و به کلیسای کاتولیک اعتراض میکرد و در خلال عصر اصلاحات نشان داد و اثبات کرد که سنت پاتریک به کلیسای کاتولیک اعتراض دارد. سنت پاتریک بیشتر به یک مرد تشکیلاتی و سازمانی شبیه بود؛ او مدرسهی خویش را داشت. در ابتدا او و دو خواهرش توسّط دزدان دریایی ربوده شدند و او دیگر هرگز از آنها چیزی نشنید. احتمالاً آنها را به رم بردند و برای بردگی فروختند. او نیز به بردگی فروخته شد و بعنوان گلّهبان خوکها گماشته شد.
14- او به سگها آموزش داده بود که چگونه از خوکها محافظت کنند. او به سگها صداهای مختلفی را آموزش داده بود که هرکدام برای سگها معنی خاصّی داشت و سگها را به انجام کار خاصّی وامیداشت، و این در نهایت، راه فراری برای او شد. طوریکه کف یک قایق قرار گرفت و سگها روی او را پوشاندند تا او به وسط دریا رسید. سپس او به سرزمین محبوب خود، یعنی ایرلند آمد و مادر و پدر خود را که هنوز زنده بودند، یافت. سنت پاتریک خواهر زادهی سنت مارتین بود.
15- بیشک سنت مارتین یکی از بزرگترین مردانی است که از زمان عیسای مسیح داشتهایم. کلیساهای او پُر از روحالقدس بودند. همهی آنها به زبانها صحبت میکردند، آیات و معجزات را به دنبال داشتند و انواع معجزات در آنها رخ میداد. او در آن زمان که دوران اجماع و نکاح کاتولیکیسم و بتپرستی و نقولاویان بود تا یک تشکیلات را بسازند، ایمان پنطیکاستی خود را حفظ نمود. نقولاویان… که ما آنها را «نقو» به معنی «غلبه یافتن» میخوانیم. «غلبه یا تسلّط بر عوام» و گرفتن روحالقدس از جماعت با این عنوان که “فقط کشیش مقدّس است.” میبینید؟ آنوقت هرطور که میخواهند زندگی میکنند، البته تا زمانیکه این را برای کشیش اعتراف کنند.
16- دیشب این را متوجّه شدیم که آنها همه چیز را مقرّر کردند. کنستانتین ابتدا یک اسقف اعظم تعیین نمود و یک ساختمان به آنها داد. همانطور که پیش میرویم، من تاریخها و زمانها را به شما نشان میدهم. آنها یک جشن بزرگ داشتند که بیست و یکمین روز دسامبر، یعنی کوتاهترین روز سال بود و این کفر که مسیح در روز خورشید متولّد شد را به کلیسا وارد کردند. میبینید؟ روز تولّد خورشید، آنها تولّد عیسای مسیح را از ماه اپریل، به بیست و پنچم دسامبر آوردند.
17- بیست و پنچم دسامبر. آن پنچ روز، زمانی بود که رومیها جشنها و مراسم و سیرکهای بزرگ خود را بر پا میداشتند و زمانیکه آنها بزم بزرگ بتپرستی داشتند. آنها این اسقف را مانند خدا آنجا قرار دادند و او را به لباسهای فاخر پوشانیدند. در همانجا آنها خدای خود را داشتند. آنجا زمانی است که افراد پستمیلینیوم، پا به عرصهی وجود نهادند. درست همانجا، چون آنها گمان میکردند که کلیسا در سلطنت هزار ساله است. چون آنها توانگر بودند و محتاج به هیچ چیز نبودند. حکومت و کلیسا با هم متّحد شدند. “سلطنت هزار ساله بر پاست.” و این هنوز هم یک تعلیم کاتولیک است. میبینید؟ حال، ما میدانیم که این اشتباه است و آمدن ثانویهی مسیح هزاره را بر پا خواهد نمود. درست است؟
جهان در ناله و فغان است، برای آن روز آزادی فغان میکند
وقتی خداوندمان دوباره به زمین برگردد
18- حال، این فرد بزرگ در اینجا سنت کلومبا بود. او یکی از مردان بزرگ خدا بود. من تاریخ مربوط به آن را یادداشت کردهام. ابتدا، چهارمین دورهی کلیسا، «طیاتیرا» که به معنی «سست، لَق» یا «گیج» میباشد. میبینید؟ یک نامشروعی و یا حرامزادگی از سال 606 تا 1500.
19- ستارهی آن دوره کلومبا بود. از ایرلند و اسکاتلند که خواهر زادهی سنت مارتین بود و شصت سال بعد از سنت پاتریک زندگی کرد و خدمت خود را حدود شصت سال پس از سنت پاتریک شروع نمود.
20- او هرگز تعلیم رومی را نپذیرفت. او یک مرد بزرگ ایمان بود. او تعلیم رومی را رد کرد؛ هرگز به روم نرفت و تمام آن را رد میکرد و جایی را نمیبینم که او را در زمرهی مقدّسین قرار داده باشند. آنطور که این عنوان را به سنت مارتین و سایرین نسبت دادند. آنها او و ایرنیوس را در زمرهی مقدّسین قرار ندادند، چون آنها هنوز در کلیسایی بودند که آیات و معجزات را به همراه داشت. او هرگز در تعالیم خویش به تعلیم رومی نظر نداشت.
21- او بعد از مادر خود، خواهر سنت مارتین، تعلیم کتابمقدّس را برمیگرفت و هرگز در هیچ زمانی تعالیم رومی را در نظر نداشت. او تعلیم میداد که مرقس 16 باید همواره ایمانداران را همراهی کند. آمین! من این نوع افراد را دوست دارم. بله آقا!
22- او دعوت خدا را با صدای واضح شنید. این نشانهی خوب دیگری برای اوست. بعد از آن هیچ چیز دیگری نتوانست او را متوقّف کند. او در مسیری قرار داشت که صدای خدا را به وضوح شنید.
23- یک معجزه؛ نکات زیادی وجود دارد، ولی به همین یکی بپردازیم. یک معجزه مربوط به زمانی بود که او دقیقاً به همان شهری رفت که خدا او را فرستاد. آن شهر نمیخواست او را بپذیرد، آنها موسیقیدانان را جمع کردند، دروازهها را بستند و تلاش کردند که او را با اجرای موسیقی بیرون نگهدارند، امّا او شروع کرد به موعظه کردن، موسیقیدانان را بیرون کشید و دروازهها باز شد. او پیش رفت و در هر صورت موعظه کرد. او تمام آن گروه را به سمت تبدیل و پذیرش مسیح پیش برد.
24- مورد دیگری که دوست دارم کمی در مورد آن صحبت کنم، این است که او به شهری رفت؛ قطعاً در آن روزها، شهرهایشان را حصار میکشیدند. او به آن شهر رفت، امّا او را بیرون انداختند. او داشت از آنجا میرفت که پسر رهبر آن شهر به سختی بیمار شد و مُرد. آنها کسی را دنبال آن مقدّس خداوند به بیرون از شهر فرستادند، او بازگشت و خود را روی آن پسر مُرده انداخت و او به حیات بازگشت.
25- کلیسای او پر از روحالقدس بود. او چیز دیگری نداشت. اعضای کلیسای او میبایست پر از روحالقدس میبودند. او به شدت نسبت به سلسله مراتب رومی معترض بود و از آن تنّفر داشت. من ایمان دارم که او ستارهی آن دوره بود. او چه کاری انجام میداد؟ صحبت به زبانها و تعمید به نام خداوند عیسی. همان کاری را انجام میداد که رسولان آغاز کرده بودند. اگر خدا نامتناهی است و این طریقی است که برای کلیسای خویش از ابتدا مقرّر فرمود، پس باید همانگونه باقی بماند. (حتّی اگر در اقلّیت باشد.) امّا میبینیم که در این زمان تقریباً له شد و بعد دوباره با لوتر بازگشت.
26- حال میخواهیم شروع کنیم. میتوانیم به برخی از این آیات بپردازیم، از آیهی هجدهم شروع میکنیم:
“… به فرشتهی کلیسای طیاتیرا بنویس…”
27- آیا به مخاطبین این پیغامها دقّت کردهاید؟ این پیغامها خطاب به فرشتهی آن دوره، یعنی خادمی که حامل نور آن دوره میباشد، گفته شده است. میبینید؟ دیشب در پایان عصر پرغامس، متوجّه شدیم که فرشتهی کلیسا (با غالب شدن بر این عصر) یک سنگ دریافت خواهد کرد.
28- ما آن «سنگ» را بعنوان نمادی که به معنی «صخره» است، برگزیدیم. این یعنی چه؟ فرشته باید کسی باشد مانند پطرس، که «صخره» خوانده شد.
29- متوجّه شدیم که اسم شما در زندگیتان اثرگذار است. نمیخواهم خیلی به آن بپردازیم، چون شیطان یک سیستم عدد نگاری کاذب دارد که احساس قوم را به سمت روحگرایی میکشاند. روحگرایی از شیطان است، این را میدانیم و این راه شیطان است، باید مراقب باشید.
30- دلیل اینکه آنها عیسی را بعلزبول یا شریر میخواندند، این بود که او میتوانست افکار ذهن آنها را تشخیص بدهد. میدانید؟ ولی او کلام خدا بود. عبرانیان باب 4 میگوید: “کلام خدا زنده و مقتدر و برندهتر است از هر شمشیر دو دم و ممیّز افکار و نیّتهای قلب است.” میبینید؟ پس او کلام است، او کلام زنده است و کلام زنده بر ما وارد شده و سپس همان تأثیر را بر ما میگذارد. زیرا همان کلام است. میبینید؟ این همان کلام است که در میان ماست. راه این است. گاهی اوقات افرادی هم که در آن چهارچوب نیستند، به زبانها صحبت میکنند و دیگری نیز آن را ترجمه میکند. کلام دوباره در بین ما مجسّم میشود.
31- و بعد، توجّه داشته باشیم سنگ سفیدی که خدا به فرشتهی کلیسای پرغامس داد، یک سنگ سفید بود و آن نه به معنای عدالت آن فرشته، بلکه به معنی «عدالت خود خداوند» بود.
32- و بر این سنگ یک نام بود. نامیکه هیچکس به جز آنکه آن را دریافت نموده بود، نمیدانست. او این را میدانست، ولی هیچکس به جز او نمیتوانست این را بداند. آنوقت میبینید که آنها با تملّق سخن میگویند و مقدّسین خود را به آن نسبت میدهند. آنها میگویند که آن یوحنّا، پولس، مریم، این، آن یا دیگری هستند؛ اینها را باور نکنید، چون اگر اینطور بود، خدا هرگز اینگونه نمیگفت. میبینید؟ درست است، او باید این را برای خود نگهدارد. هیچکس جز خود او نمیدانست، ولی او میدانست؛ زیرا هر غالب شوندهای به این طریق یک نام جدید دریافت میکند.
33- توجّه کرده بودید که «ابراهیم» را «ابرام» میخواندند، ولی وقتی خدا خواست که از او استفاده کند، نام او را به «ابراهیم» تغییر داد. «سارا»، ابتدا «ساره» بود، ولی زمانیکه خدا میخواست از او استفاده کند نام او را به «سارا» به معنی «پرنسس» تغییر داد. میدانید که یعقوب…؟ «یعقوب» به معنی «حیلهگر» بود. «عیسو» یعنی «سرخ»، سرخ و پر مو و «یعقوب» یعنی «حیلهگر» و حیلهگر یعنی «فریب دهنده». آیا عیسو نگفت: “آیا نامش یعقوب، حیلهگر، نیست؟” ولی وقتی در تمام شب با خداوند کشتی گرفت و غالب شد و برکت یافت، خدا نام او را از یعقوب به «اسرائیل»، به معنی «شاهزادهی خدا» تغییر داد. پولس تا زمانیکه روحالقدس را در شکل نوری که بر او تابید ملاقات نمود، «شائول» خوانده میشد، بعد از آن نامش از شائول به «پولس» تغییر یافت. «شمعون» زمانیکه عیسی را ملاقات نمود، نام او به «پطرس» تغییر یافت.
34- وقتی که عیسی غالب آمد، نام او تغییر یافت و او گفت که آن نام را بر “هر که با او باشد و مثل او غالب شود، او که نام جدید یافته باشد، نام جدید خود را بر او مکشوف خواهم ساخت.” میبینید؟ و هر که غالب شود. منظورم از بین آن رهبران و… حال، تمام بنیاسرائیل قطعاً نامشان تغییر نکرد. درست است. ولی آن رهبران، زمانیکه غالب شدند، یک نام جدید دریافت کردند. میبینید که چقدر دقیق انجام میشود.
35- و حالا متوجّه میشویم که او همچنین «منِّ مخفی» را یافت. منّ مخفی نمادی از نان تقدمه است. نان تقدمه فقط از آن کاهن است. درست است. نان تقدمه فقط از آن کاهن بود و این یک چیز ویژه بود که برای کاهن، که اکنون همان رهبران هستند، درست میشد. تمام جماعت منّ را بدست میآوردند؛ ولی او، منّ مخفی (ویژه) را مییافت. میدانید؟ اگر غالب میشد آن مکاشفه را که از آن فرشته بود، بدست میآورد… او غالب آمده بود، مخاطب او فرشتهی کلیسا بود. میبینید؟
36- حال، پس امشب درمییابیم:
“… به فرشتهی کلیسای طیاتیرا بنویس این را میگوید پسر خدا… که چشمان او چون… شعلهی آتش و پایهای او… چون برنج صیقلی است.”
37- حال، زمانیکه او را ابتدا در عصر افسس و یا در ابتدای کتاب مکاشفه مشاهده کردیم، او را در حالت جلال یافتهای دیدیم. و به این ترتیب متوجّه میشویم که یوحنّا او را در روز خداوند دید.
38- اکنون زمانیکه او میآید، یک کاهن است. وقتی اینجا بر روی زمین بود، یک نبی بود. حال او خون خود را گرفت و به حضور پدر رفت، که از او یک کاهن میسازد. وقتی که بازگردد، یک پادشاه خواهد بود؛ نبی، کاهن و پادشاه. او نبی خدا بود، او یک عقاب بود. او کاهن بود، یعنی بّره بود. زمانیکه بازگردد، شیر (سبط یهودا) خواهد بود، یعنی پادشاه، تا سلطنت کند.
39- امّا میان عمل کهانتی او، زمانی صحن قدس او را میبینیم که آنجا ایستاده است. یوحنّا گفت که در «روز خداوند» در روح شد. نه در روز هفتم، نه یکشنبه، تمام اینها برداشتهای اشتباه است. ما این را متوجّه شدهایم و در تمام کتابمقدّس جستجو کردهایم. آیا این روز خداوند بود؟ این روز انسان است. روز آمدن خداوند، روز او خواهد بود.
40- و ما او را در روز خداوند مییابیم. هنگامیکه یوحنّا خداوند را دید، او موهایی سفید چون برف داشت و ما میدانیم که این نماد یک داور است.
41- یک چیز دیگر، او آن موقع کاهن نبود، چون اگر یک کاهن بود، باید کمربند کهانت دور کمر او بسته میشد، به معنی خدمت، ولی او آن را بر سینهی خود بسته بود، این یعنی او داور بود. آمین! و او را میبینیم که در میان هفت چراغدان خرامان است.
42- و حال به «قدیم الایام» بازگردیم، که وقتی دانیال او را دید، بر تخت سفید داوری جلوس کرده بود. “و نظر میکردم تا کرسیها برقرار شد و قدیم الایام جلوس فرمود و لباس او مثل برف سفید و موی سرش مثل پشم پاک و…”
43- «سفید»؛ در گذشته قضات انگلیسی طی سالها، وقتی میخواستند بر کرسی داوری بنشینند، از کلاهگیس سفید استفاده میکردند، چون آنها داور بودند. یوحنّا او را در روز خداوند دید، زمانیکه او داور بود. آمین!
44- حال متوجّه میشویم. «چشمانی چون شعلهی آتش» داشت… آن چشمان زمانی به اشک انسان آغشته گشته بود. آن چشمها بر بالین یک مرده میایستادند و زاری میکردند. با علم به اینکه میدانستند در پنج دقیقهی آینده او به حیات باز خواهد گشت، فقط یک دلسوزی انسانی. ولی پشت آن چشمها چنان قوّتی بود که میتوانست به زندگی یک نفر نگاه کند و بگوید که او کیست و چه میکند. و حال آنکه انعکاسی مانند آتش در آن میآمد. چشمانی که میتواند به جلو و عقب و به هر چیزی که در حال رخ دادن است، بنگرد. در روز داوری شما کجا خواهید ایستاد؟ گناهان شما در برابر او آشکار خواهد بود.
45- و توجّه داشته باشید «که از دهانش شمشیر دودم» بیرون میآمد. که میدانیم آن شمشیر، کلام بود.
46- دیدیم که پایش، «برنج صیقل داده» بود، که به معنای «بنیاد او» بود. او جام غضب و خشم خدای قادر را برگرداند و گناه را بر خویش گرفت و خدا را خشنود ساخت. درست است. و بنیاد او، بنیاد ماست.
بر مسیح، صخرهی مستحکم میایستم
و اِدی پرونت گفت: “زمینهای دیگر، شنهای لغزنده هستند.”
47- حال در اینجا میبینیم، او هر بار که با یک عصر کلیسا ملاقات میکند، خود را با یکی از اسامی خداوندی خویش معرّفی میکند. اکنون میبینیم که ابتدای تمام مکاشفات، مکاشفهی عیسای مسیح است. “من هستم او که بود و هست و میآید، من ابتدا و انتها هستم، خدای قادر متعال.” میبینید؟ اوّلین مکاشفه. یوحنّا برگشت تا ببیند چه کسی با او سخن میگوید.
48- هر پادشاهی، زمانیکه کسی را مخاطب میسازد، میگوید که کیست: “من چنین و چنان هستم که با تو سخن میگویم، تو مرا نمیشناسی.” مثلاً من ویلیام برانهام هستم. یا هر کسی که باشد.
49- اوگفت: “من هستم اوّل و آخر و زنده، مرده شدم و اینک تا ابدالآباد زنده هستم.” خدای من، خداوندا! در اینجا او را در حالت جلال یافتهی هفتگانه میبینیم. در هر دورهای او در یکی از این حالتها به ایشان نزدیک میشود.
50- حال امشب او با شعلهی آتش میآید. او به لائودیکیه نگاه میکند… ببخشید به طیاتیرا. این عصری است که کلیسا با کاتولیکیسم و بتپرستی در هم آمیخت، منکر شد و اوّلین کلیسا، کلیسای سازمان یافته را به ثمر آورد.
51- و خدا گفت که اعمال نقولاویان (که در افسس بود) در کلیسای پرغامس به یک تعلیم تبدیل شد. گفت که این تعلیم بلعام بود. بلعام کسی بود که به اسرائیل یاد داد، زنا کنند. آنها با موآبیان (که اعضای فاتر کلیسا بودند)، مرتکب زنا شدند، یا کلیسای جامع، تشکیلات بزرگ، و متوجّه میشویم که خدا گفت: “آن تعلیم نقولاویان که…” آن تعلیم، تمام قوّت را از کلیسا بیرون کشید و کنار گذاشت و از آن یک تشکیلات ساخت. او به افسس گفت: “از آن نفرت داشتی چنانکه من نیز نفرت دارم.” او مدام میگوید: “ازآن متنّفرم، متنفّرم.” و این در یک زمان به نوسان رسید. میبینیم که کلیسا چگونه به بیرون رانده شد، تا جایی که به چیزی کوچک تبدیل شد. همان کلیسایی است که اکنون ما در آن هستیم.
52- حال در ایّامیکه این مکاشفه آمد، یا به این کلیسا داده شد، ایّامی بود که رومیها قصرهای خویش را بنا کرده بودند. سنگهای بزرگ قصرها از مرمر و… بود امّا او این کلیسا را مخاطب قرار داده و میگوید: “او همچنان شعلهی آتش است و بنیاد او از کاه نیست، بلکه بنیاد او مستحکم است، برنج صیقل داده شده در کورهی آتش بنیاد و ایمن است.” این را دوست دارم. ما میدانیم که کجا ایستادهایم.
53- بسیار خوب:
“اعمال و محبّت و خدمت و ایمان و صبر تو را میدانم و اینکه اعمال آخر تو، بیشتر از اوّل است.”
54- بسیار خوب، به نظر میرسد که کلیسا کاملاً جدا شده بود، فقط عدهای قلیل ماندهاند و آنها از جلسات بزرگ روحانی فاصله گرفته و متّکی به اعمال شده بودند. خدا از ما نمیخواهد که به اعمال متّکی باشیم.
55- این نشانهای از سازمان و تشکّل است. ما مقداری هیزم برای خانم جونز میبریم و چنین و چنان میکنیم، برای فرزندانشان لباس میبریم و… این خیلی خوب است. ولی متّکی به آن نباشید. این کار را نکنید، برادر! این کار خوبی است، یک شهروند شریف این کار را میکند. ولی چیزی که برای مسیحی بودن نیاز است، تولّد تازه و تعمید روحالقدس است. بسیار خوب.
56- آنها تحلیل رفتند. به جای ایمان و محبّت، به سمت اعمال بازگشتند و هر بار بیشتر و بیشتر و بیشتر به آن سمت رفتند.
57- بسیار خوب:
“اعمال، محبّت، خدمت و صبر تو را میدانم…”
58- ولی اکنون میخواهیم آیهی بیستم را ببینیم:
“لکن بحثی بر تو دارم، که آن زن ایزابل نامی را راه میدهی که خود را نبیّه میگوید و بندگان مرا تعلیم داده… اغوا میکند که مرتکب زنا و خوردن قربانیهای بتها بشوند.”
59- حال «زن»، دیشب گفتیم که زن نمایانگر چیست؟ «کلیسا». اکنون میبینیم که آنها «نقولاویان» بودند و «تعلیم بلعام» خوانده شدند و اکنون «ایزابل» شده است.
60- حال اگر توجّه کرده باشید، این یک تاریخ عظیم است. شاید بخواهید یادداشت کنید. از اوّل پادشاهان شروع کنید. بله، اوّل پادشاهان باب 16، ایزابل دختر ابراهیم نبود. گروهی که اینجا با آنها مواجه هستیم و همینطور روم بتپرست. نقولاویان، گروهی مسیحی سرد و خشک و فاتر بودند که خود را از مسیحیان راستین جدا ساخته بودند. به ظاهر ایمان داشتند و میخواستند کلیسا را به یک جایگاه ویژهی دنیایی تبدیل کنند. همانطور که امروز کردهاند. مانند یک لُژ، بدون هیچ معجزهای. “دوران معجزات به سر آمده، اینها مربوط به دورانی دیگر است. ما به محبّت برادران رسیدهایم.” یک فراماسون یا چیزی شبیه این چنین ثمری خواهد داشت. اشکالی ندارد ولی این هرگز جای تولّد تازه در عیسای مسیح و نجات را نمیگیرد. این حقیقت است.
61- بسیار خوب، این ایزابل چه کسی بود. او دختر ابراهیم نبود، درست است. دختر یک بتپرست بود. در آن زمان خاندان سلطنتی او به وفاداری سرسختانه به بعل مشهور بود. پدرش کاهن بتی به نام عشتاروت بود. (نمیدانم شما آن را چگونه تلفّظ میکنید؟ من این را از تاریخ برداشتم.) اخاب از یک استراتژی مثل کنستانتین استقاده کرد. این امّت بزرگ و عظیم درست در کنار اسرائیل قرار داشت، پس از این رو…
62- کنستانتین دیشب چهکار کرد؟ اوتبدیل نشده بود. او یک سیاستمدار بود. او سعی در انجام چه کاری داشت؟ وقتی مسیحیان گفتند که دعا کردند… (یادتان باشد،… اکنون از نقولاویان صحبت میکنیم.) او گفت که اگر آنها دعا کنند تا او در این نبرد پیروز شود، او مسیحی خواهد شد. او یک رویا داشت. او آن شب، سپر خود را با صلیبی سفید نقاشی کرد. جایی که شوالیههای کلومبوس متولّد شدند، دقیقاً آن زمان و در آنجا بود. حال، آنجا جایی است که آنها موقعیّت خود را یافتند. ولی او هرگز کاری مثل یک مسیحی انجام نداد. فقط یک صلیب بر فراز یکی از آن کلیساهای نقولاوی، به نام سَنت صوفیا نصب نمود. همانطور که دیشب گفتم، این تنها کاری بود که او انجام داد و طوری به نظر رسید که مربوط به کلیسا است. تا جایی که من توانستم در صفحات تاریخ بیابم و بسیاری از محقّقین هم با من هم عقیده هستند، این تنها کار او بود. ما هیچ چیز در مورد تبدیل او نمیبینیم. پس او به چه چیزی وارد شد؟ او بیشتر روم را دیده بود و این کاری بود که میخواست انجام دهد.
63- حال به این نگاه کنید، این استراتژی را ببینید و ببینید که کتابمقدّس چگونه آن را تأیید میکند. صدها و صدها سال قبل از اینکه تحقّق یابد، خدا گفت که اخاب از آن استفاده کرد. و کنستانتین نیز از همان استراتژی استفاده کرد.
64- حال، کنستانتین دیده بود که بخش اعظمی از مردم او را، این مسیحیان نقولاوی تشکیل میدهند. بعضی از آنها «مرتد» خوانده میشوند، این پنطیکاستیها هستند. آنها مرتدین دینخروش بودند. آنجا جایی است که آیات و معجزات حقیقی شما قرار دارد. ولی کلیسای جسمانی در آن زمان داشت به یک تشکیلات میرسید. او چه کرد؟ کنستانتین نقش هوشمندانهای بازی کرد. او رفت دوستان بتپرست و دوستان مسیحی خود را جمع کرد و آنها را متّحد ساخت. کلیساها را با هم متّحد ساخت. بتپرستی را به مسیحیّت وارد کرد. بتپرستی و مسیحیّت در کلیسای پرغامس با هم مزدوج شدند.
65- حال، او امشب در مورد این و در اینجا چه گفت؟ همان کاری که اخاب انجام داد. اخاب برای تقویت پادشاهی خویش با ایزابل ازدواج کرد، با آن زن بتپرست، تا پادشاهی خویش را استوار سازد. تا اقتدار بیشتری بر اسرائیل داشته باشد.
66- این همان چیزی است که کلیساها برای آن در تلاش هستند. میدانید که آنها در تلاش برای گردآوری و ایجاد یک کتابمقدّس جدید و توزیع آن در سال 1962 هستند؟ آن کتابمقدّس، کتابی است که باعث جلب رضایت یهودیان، کاتولیکها و پروتستانها خواهد شد. اوه برادر! تکّههای بریده شدهای از روزنامهها دارم. امشب آنها را همراه خود ندارم، گرچه آن شب که آن را میخواندم همهی شما آن را شنیدید. بفرمایید، میبینید؟
67- کارهای آنها رو به افزایش است. آنها مقدّسین خداوند را پراکنده میکنند تا خودشان رشد کنند و افزون گردند. این کاری است که کلیسا انجام داده است. افرادی که تولّد تازه ندارند، بر اساس یک دست دادن ساده با افراد، آنها را پذیرفته و دست به خیانت و هر کار دیگری زدهاند. ولی در بدن راستین عیسای مسیح که یک تشکیلات نیست، بلکه بدن روحانی او، تنها راه ورود توسّط تعمید روحالقدس است. درست است. و همان آیاتی که همراه رسولان بود، همراه کلیساست. کاملاً درست است.
68- حال، ما نیاز نداریم که توافق کنیم و بگوییم: “خوب، من به جماعتی ملحق خواهم شد. ما به یگانهانگاران میپیوندیم، ما به باپتست، متدیست، این یا آن میپیوندیم.” بیایید به مسیح بپیوندیم. از این چیزها آزاد باشید. هر یک از این تشکیلات خوب هستند، ولی تعالیم و کارهای خودشان را دارند و باید با ناظر آنها ملاقات کنی تا ببینی آیا اجازه میدهد به آن کشور بروی و جلساتی داشته باشی. اگر دقیقاً طبق تعالیم آنها تعلیم ندهی، تو را بیرون خواهند انداخت. نمیتوانی با کلام خدا بمانی. خدا نمیتواند این کار را بکند، او از این کار متنفر است. هر مسیحی هم که تولّد تازه داشته باشد، متنفّر است. قطعاً افراد بسیاری خارج از اینجا میخواهند خدمت کنند و مشارکت داشته باشند، ولی قادر به این کار نیستند. شما را بیرون خواهند انداخت. خوب، بگذارید بیرونتان بیندازند. ادامه بدهید و روحالقدس را دریابید. کاملاً درست است. ولی میدانید، آنها میخواهند آن دگم را بپذیرند. آنها میخواهند شما را به جایی ببرند که به پول فراوان برسند.
69- در سال 1944 باپتسیتها یک شعار داشتند، آنها میگفتند: “یک میلیون نفر بیشتر در 1944” به چه چیزی دست یافتند؟ درست همانگونه که مبشّر بزرگ بیلیگراهام، زمانیکه در لوییزویل بود، میگفت: “من به یک شهر میروم…” میگفت: “پولس رسول به یک شهر میرود، یک نفر را برای مسیح صید میکند، وقتی سال بعد برمیگردد، سی نفر را میبیند که از طریق آن یک نفر ثمر آورده شدهاند. نوهی، نوهی، نوهی، نوهی او از همان یک نفر.” بعد میگفت: “من میروم به یک شهر، سی هزار نفر را جمع میکنم، سال بعد که باز میگردم، به زحمت میتوانم سی نفر را پیدا کنم.” او حرف درستی میزد. ولی هنوز فکر نمیکنم که برادر عزیزمان درست بگوید. او میگفت: “شما واعظین تنبل! آدرس و اسامی آنها را به شما میدهم و شما به جای اینکه بروید و با آنها صحبت کنید، پای خود را روی میز میاندازید و برای آنها نامه مینویسید.”
70- به نوعی او را تحسین میکنم. کسانی را که خودشان هستند و ریاکاری نمیکنند، دوست دارم. همانی باشید که هستید. این را دوست دارم. ولی تمایل دارم بگویم: “بیلی! در آنجا چه کسی بود تا آن نوکیش را از پولس تحویل بگیرد؟” چه چیزی بود، بیلی!؟ شاید بگذاری با یک دست دادن ساده بروند و بگویی به شما نامه مینویسیم. از این کار دست بردارید و بگویید: “ما عیسای مسیح را بعنوان منجی شخصی خود میپذیریم، و بگذارید که آنجا بماند تا بپوسد و بمیرد و از روحالقدس تولّد تازه بیابد. آنگاه او نوکیشان جدیدی را ثمر خواهد آورد.”
71- برادر! شما… او به آتش شکوفا شده، تا جایی که نمیتوانید او را بیرون بگذارید. او مثل خانهای در آتش و باد است، نمیتوانید این کار را بکنید. او همه جا در حال رشد کردن است. برادر من! یک نو کیش راستین مسیح نمیتواند بیحرکت بماند. او در حرکت است. بسیار خشنودم. خدای من! همان تعمید قدیمی روحالقدس است که جان شما را به آتش میکشد. آن باد عظیم، مدام در حال وزیدن به شماست، به همین دلیل است که مدام در آن چوب میریزیم و ادامه میدهیم. بله آقا! لازم نبود تا هیچکس آن نوایمان را از پولس تحویل بگیرد. پولس به اندازهی کافی آنها را به اعماق مسیح برده بود که آنها در خود بمیرند و در مسیح زیست کنند. درست است. این چیزی است که باید باشد.
72- برادران باپتیست، برادران خوبی هستند. ولی یک میلیون بیشتر چه سودی برای شما دارد؟ شما به یک میلیون اسم جدید دست یافتید. خوب، اگر میخواهید آنها را آنجا بگذارید، این کار را بکنید، اشکالی ندارد. ولی برادر! چیزی که ما میخواهیم، اسامی است که در دفتر حیات برّه باشد، که پیش از بنیان عالم ذبح شده، پر از روحالقدس و آیات و معجزاتی که به دنبال شما هستند.
73- تاریخ را جستجو کنید، ایکاش همهی شما به شورای نیقیه بپردازید و ببینید که آن شهدا چگونه شعلهی پنطیکاست را حفظ کردند. اکنون به شما خواهم گفت. برادر، شما باپیتیستها، متدیست یا هر چه که هستید! نور ناب حقیقی، تشکیلات پنطیکاستی نیست، بلکه آن نور حقیقی تجربهی پنطیکاستی است. من اکنون روزها و روزهاست که این تاریخ را هر جایی که توانستم جستجو کردم و این همان شعلهی پنطیکاست است که از روز پنطیکاست تا به حال زنده مانده است. بله آقا! در حالی که بیرون رانده شده بود.
74- ممکن است بعضیها بگویند: “خوب، کلیسای بزرگ کاتولیک در برابر امواج و مشکلات دوام آورده است، خوب این ثابت میکند که او کلیسای حقیقی است.” این برای من عجیب نیست که کلیسای کاتولیک با حمایت حکومتها و همهی این چیزها تا به حال دوام آورده است. بلکه چیز عجیب این است که آن گروه کوچکی که کنار گذاشته شدند، آن اقلّیتی که رانده شدند، به زندانها افکنده شدند، تکّه تکّه شدند، آنها چگونه دوام آوردند؟ زیرا روح خدای زنده در وجود آنها در حال حرکت است، تمام دیوهای جهنّمی هم نمیتوانند بر آنها استیلا یابند. “بر این صخره کلیسای خود را بنا میکنم و دروازههای جهنّم بر آن استیلا نخواهند یافت.” این همان چیز حقیقی است. این چیزی است که روحالقدس را به واعظین متدیست عطا میکند. میبینید؟ این باعث میشود که آنها بلند شوند. این عملی در شما انجام میدهد که هرگز زایل نمیشود.
75- میبینید؟ اخاب، آن ریاکار، او میرود و میگوید: “ایکاش اکنون میتوانستم مستحکم باشم و بر این قوم عظیم دست یابم. خوب، اگر با دختر آن مرد ازدواج کنم، ما دوست خواهیم بود.” او داشت چهکار میکرد؟ حق فرزندی خود را میفروخت.
76- حال، وقتی این کلیسای پروتستان برمیگردد تا با کلیسای کاتولیک در اتّحاد باشد، همان کاری را میکند که در گذشته انجام شد. اخاب در دورهای زندگی میکرد که…
77- این سه بار رخ داده است. او در تجربهی نیمه شب سفر اسرائیل بود، اینجا دوباره به یک نیمه شب میآید و دوباره در اینجا ما به نیمه شب میرسیم. سه نسل قبل از این، در اینجا، در اینجا و در اینجا.
78- حال اگر توجّه کرده باشید، اخاب برای تقویت قوم خویش با ایزابل ازدواج نمود. این دقیقاً همان کاری است که کنستانتین انجام داد. او یک کلیسای بزرگ تشکیل داد. یک مذبح بزرگ از سنگ ساخت، این مرد، یعنی پاپ را ملبّس ساخت و او را در آن جایگاه قرار داد. او یک خدای زنده بود، میتوانست با آنها حرف بزند و در مورد گناهانشان بگوید؛ این کار، آن کلیسای فاتر را خشنود میساخت و آنها جدا شدند. بله! همین است. مراسم بتپرستی را در دعاهایشان گنجاندند، این باعث رضایت و خشنودی کسی که تولّد تازه داشت، نمیشد. آنها چهکار کردند؟ مشتری را برداشتند و پطرس را به جای آن گذاشتند. آنها ونوس را برداشتند و مریم را جایگزین آن کردند و این کار بتپرستی را در ردهی مسیحیّت قرار داد.
79- و هنگامیکه اخاب با ایزابل ازدواج کرد، او نیز همین کار را انجام داد. او بتپرستی را به اسرائیل وارد کرد. ایزابل چهکار کرد؟ به هر یک از انبیا که دست یافت، آنها را کشت. درست است؟ پاپها نیز همین کار را کردند. دستشان به هر مسیحی راستینی که رسید، او را کشتند.
80- ولی در آن دوران یک ستاره وجود داشت، ستارهی آن دوره ایلیا بود. اوه، بله آقا! او از اینکه در این مورد به آنها بگوید، هراسان نبود. او ستارهی خدا در آن دوره بود. به جایی رسید که یک بار گفت: “خداوندا! من تنها باقیمانده هستم.”
81- خدا گفت: “صبر کن، یک دقیقه صبر کن، ایلیا! هفت هزار نفر را برای خود حفظ کردهام.” میبینید؟ نمیدانی که آنها کجا هستند، آنها آنجا هستند، فریسی، صدوقی، باپتیستها، متدیست و پرزبیتری، ولی من آنها را بیرون خواهم آورد، صبر داشته باش. میبینید؟ من آنها را بیرون میآورم. آنها از آن من هستند و هنوز در برابر بعل زانو نزدهاند. ایلیای پیر صدای خدا در آن زمان بود. او قطعاً نمادی از صدای خدا در آمدن اوّلیهی خداوند بود. نمادی از صدا، در آمدن ثانویهی مسیح، بر حسب کتب.
82- حال، میبینیم وقتی که ایزابل به آنجا رسید، قصد داشت تا تمام مذبحهای خدا را برچیند و مذبحهای خویش را بنا کند. او اسرائیلیان را وا داشت تا در برابر بتها زانو بزنند. این دقیقاً همان کاری است که وقتی کنستانتین کلیسای کاتولیک را تشکیل داد، انجام داد. او بتپرستی را بر کلیسای مسیحی مسلّط ساخت و مسیحیان را وا داشت تا در برابر بتها زانو بزنند. این دقیقاً دوران تاریکی است. دوران تاریکی اسرائیل؛ دوران تاریکی کلیسا؛ زانو زدن در برابر بتها، و ایلیا ستارهی زمان خود بود.
83- تمام اسرائیل در برابر بعل زانو زد و آن را پرستید. کلیسای کاتولیک هم همین کار را در طیاتیرا انجام داد.
84- عیسی گفت: “که او خود را نبّیه میخواند. آن زن ایزابل که خود را نبیّه میخواند.” (خود را میخواند.) حال، میدانید که چرا کلیسای کاتولیک اجازه نمیدهد به غیر از کشیش، کسی کتابمقدّس را بخواند؟ چون میگویند: “او تنها کسی است که میتواند آن کلام الهی را باز کند.”
85- خوب این تفسیر درست یک نبی است. نبی است که تفسیر الهی کلام خدا را دارد. این کاملاً درست است. چطور میتوان کسی را «نبی» خواند و بعد گفت: “او مکاشفهی غلطی دارد؟” این به همان اندازهی «پسر ابدی» قابل تشخیص است. میبینید؟ میدانید نبی یعنی «کسی که کلام خدا و مکاشفهی کلام بر او میآید». واژهی «نبی» یعنی «باز کنندهی کلام الهی». عیسی گفت: “اگر در میان شما فرد روحانی یا نبی باشد، من که خدا هستم، با او سخن میگویم و اگر آنچه میگوید واقع شود، پس او را بشنوید، من با او هستم، اگر واقع نشد، پس او را نشنوید.” همین و بس. این کلام الهی خدا بود و کلام خدا به نبی نازل میشد.
86- حال، آنها میگفتند که این کلیسا یک «نبی» بود. یادتان باشد، اکنون این از آن حالت نقولاوی خارج شده و به یک مونث تبدیل شده است. این را میدانید؟ یک ایزابل. دیشب دربارهی «تعلیم بلعام» گفتیم، میبینید، «تعلیم نقولاویان» و «تعلیم بلعام».
87- بلعام کسی بود که اسرائیل را به فحشا کشانید. نقولاویان چه کردند؟ تشکیلات را ساختند. هر دو با هم به یک «مونث» یعنی «کلیسا» رسیدند. مکاشفه باب 17، “فاحشهی بزرگ که بر آبهای بسیار نشسته است.” زن، فاحشه، او کیست؟ یا اینکه او چگونه یک فاحشه است؟ او مرتکب زنا میشود، زنای روحانی. یعنی تفسیر غلط کلام برای قوم. از آن کوتهبینی فاصله بگیرید. آن یک کوتهبینی حقیقی است. درست است.
88- حال، میبینید، او خود را نبی میخواند: “ما این… هستیم؛ ما شورا هستیم؛ ما شورای لائودیکیه هستیم؛ شورای انسانی، این تصمیم را گرفتهایم و چنین و چنان.”
89- مثل آن کشیشی که اینجا در مورد الیزابت فرِیزر با من صحبت میکرد. او گفت: “کاردینال میخواهد بداند که آیا شما این دختر را تعمید دادهاید؟ او میخواهد کاتولیک بشود.” گفتم: “بله متوجّه هستم.” گفت: “آیا شما او را تعمید دادید؟” گفتم: “بله آقا!”
90- گفت: “چگونه تعمیدش دادید؟” گفتم: “تعمید مسیحی.” او گفت: “خوب، منظورتان چیست؟” گفتم: “تعمید مسیحی. همانطور که کتابمقدّس میگوید، فقط یک راه برای تعمید مسیحی وجود دارد. هر فردی در کتابمقدّس در نام عیسای مسیح در آب فرو برده میشود.”
91- او این را یادداشت کرد. شروع کرد به یادداشت برداری. گفت: “میدانی، امّا کلیسای کاتولیک این کار را به این شکل میکند.”
92- گفتم: “از چه زمانی؟ تمام اسناد تاریخی که میتوانستم جمع آوری کنم، از لندن و از هر جای دیگر موجود است.” پس آنها را برای رسیدن چنین زمانی مطالعه کردم. گفتم: “میخواهم بدانم کجا؟” او گفت: “آه، در کتابمقدّس.”
93- گفتم: “شما میگویید که…” او گفت: “عیسی کلیسای کاتولیک را سازماندهی نمود.” گفتم: “پس پطرس، اوّلین پاب بود؟” گفت: “دقیقاً.”
94- گفتم: “میگویند کلیسا لغزش ناپذیر است و تمام دعاها به لاتین گفته شده تا تغییر نکند.” او گفت: “درست است.”
95- گفتم: “ولی شما قطعاً از آن زمان تغییر کردهاید.”
96- گفتم: “اگر کتابمقدّس یک کتاب کاتولیک است، پس من یک کاتولیک از مد افتاده هستم.” میبینید؟ درست است؟
97- گفتم: “پس من یک کاتولیک از مد افتاده هستم.” و گفتم: “من حتماً…” او گفت: “خوب، میدانید، کتابمقدّس تاریخ کلیسای کاتولیک است.” او گفت: “خدا در کلیسای خویش است.” من گفتم: “خدا در کلام خویش است.”
98- “هر کلام من راست و هر کلام انسان دروغ باشد.”
و (بگذارید این را تکرار کنم.) کتاب مکاشفه، تنها کتابی است که عیسی بر آن صحه میگذارد. اوّلین کاری که او کرد، مکشوف نمودن الوهیّت خویش بود. او کاملاً این کار را انجام میدهد. او گفت:
“هر کس کلامی از آن کم کند یا بر آن بیفزاید به همین صورت (سهم او) از کتاب حیات گرفته میشود و ملعون است کسی که چیزی از آن کسر نموده یا اضافه نماید.”
بفرمایید! خطر را میبینید؟ پس هرگز چیزی به آن نیفزایید. آن را همانگونه که هست، حفظ کنید و در آن پیش بروید.
99- اگر فروتن باشید و از او بخواهید، روح این را بر شما مکشوف خواهد نمود. میبینید؟ درست است. این خیلی پیچیده نیست. عیسی خدا را شکرکرد… با گفتن: “شکرت میکنم پدر! که این را از معلّمین، فریسیان، اسقفها، کاردینالها و ناظران مخفی نمودی و بر فرزندان مکشوف نمودی.”
100- میبینید؟ این چیزی است که شما میخواهید. این مکاشفهای است که فقط میتواند از جانب خدا بیاید، چنانکه او این را به پطرس گفت: “مردم مرا که میدانند؟”
101- او گفت: “تویی مسیح، پسر خدای زنده.”
102- او گفت: “شمعون! تو این را در هیچ سمیناری نیاموختی. هیچکس این را به تو نگفت، این مکاشفهای از آسمان بود. و بر این صخره، کلیسای خود را بنا میکنم و ابواب جهنّم بر آن استیلا نخواهند یافت.” میبینید؟
103- این دقیقاً همان مکاشفهای است که هابیل در ابتدا داشت. این مکاشفه است. در آن زمان او همان بود، هنوز هم همان است و همیشه همان مکاشفه خواهد بود. درست است.
104- حال میبینیم که در اینجا یک زن بود. زن نماد «کلیسا» است. (درست است؟ مسیح برای چه میآید؟ برای بردن عروس، یک زن، باکرهی عفیفه.) و این زن در اینجا مدّعی این است که کلیسای خداست. ولی او مزیّن به مروارید و جواهر بود و در دست خویش جامی پر از رجاسات زنای خویش را داشت و تمام پادشاهان جهان از خمر زنای او سرمست شدند. درست است؟ حال، متوجّه میشویم که او «ایزابل» خوانده میشد. ایزابل شرارتی انجام داد. به محض اینکه به میان آن اسرائیلیها راه یافت، آنها را به کام مرگ کشاند و هر کاری که میتوانست انجام داد. دقیقاً همینطور است.
105- حالا بیایید کمی جلوتر را بخوانیم. این شما را متحیّر خواهد نمود.”… خود را نبیّه میخواند، یعنی میگوید: “من تنها مفسّر کلام هستم.” و بندگان مرا تعلیم داده… اغوا میکند که مرتکب زنا و خوردن قربانی بتها بشوند.”
106- برادری که در مورد «مار» و «خوردن میوه در باغ عدن» پرسیده بود! میدانید که این یعنی چه. این طور نیست؟ وقتی او در اینجا گفت: “خوردن” منظورش از نوع روحانی بود. میدانید؟
“و به او مهلت دادم تا توبه کند، امّا نمیخواهد از زنای خود توبه کند و اینک او را بر بستری میاندازم…”
چه نوع بستری؟ بستر دنیا پرستی، این دقیقاً چیزی است که او خواهد دید.
“… و آنانی را که با او زنا میکنند، به مصیبتی سخت مبتلا میگردانم، اگر از اعمال خود توبه نکنند.”
آنها قرار است به مصیبت سخت دچار شوند.
“و… اولادش را به قتل خواهم رسانید.”
107- چه چیز او؟ این زن، فرزندانی داشت. حال، مکاشفه باب 17- چند نفر از شما…؟ به گمانم دیشب همهی شما اینجا بودید. بسیار خوب. مکاشفه 17… این فاحشهی پیر، کلیسای کاتولیک، او (فاحشه) خوانده شد و «مادر فواحش» بود. آنها نمیتوانستند پسران باشند، آنها کلیساها بودند.
108- حال، ما کلیسای لوتری را داریم. همهی اینها از کجا آمده است؟ همهی این تشکیلات و فرقهها از کجا آمده است؟ سرآغاز این کجاست؟ لائودیکیه؟ در نهایت نقولاویان به آن شکل دادند، دقیقاً دوباره به همان ترتیب. برادر! نمیتوانید کمکی به آن بکنید. ایلیا برخلاف تمام این چیزها، در زمان خود به خروج دعوت شد. یوحنّا در دوران خود به خروج از آن خوانده شد. بله آقا! با خود فکر نکنید که بگویید: “ما فرزندان ابراهیم هستیم.” زیرا به شما میگویم: “خدا قادر است از این سنگها برای ابراهیم فرزندان بسازد.” میبینید؟
109- حال، او فرزندانی داشت. ایزابل حقیقی فرزندانی داشت؟ بله آقا! گوش کنید: “…اولادش را به قتل خواهم رسانید…”
110- چه؟ فرزندان کلیسای کاتولیک، فرقههای پروتستان هستند. میبینید؟ دقیقاً به همین شکل است. چون آنها مشغول همان کار هستند. با همان تعمید غیر کتابمقدّسی در او تعمید یافتند. برای تعمید روحالقدس با یکدیگر دست میدهند و «پدر، پسر و روحالقدس» را جایگزین «عیسای مسیح» میکنند. هر کاری را برخلاف و متضاد با کتابمقدّس انجام میدهند. آنها در حرکت به سمت آن هستند.
111- نام دختر او عَتَلیا بود. ایزابل، او را به عقد یهورام، پسر پادشاه یهودا درآورد و به زودی مذبحهای بَعلیم را در اورشلیم برپا گشت. حال برای این نیازی نیست تا به تاریخ مراجعه کنند. این کتابمقدّس است. میبینید؟ دختر او، عَتَلیا، با یهورام، پسر یهوشافاط ازدواج کرد. این دختر، همان کاری را کرد که او انجام داده بود.
112- خدای من! نمیتوانید این را ببینید؟ برادران! میبینید که این تشکیلات چگونه عمل کردند؟ آنها توسّط لوتر خارج شدند و دقیقاً خود را به جای اینکه به روحالقدس بسپارند، سازماندهی کردند. پنطیکاستیها هم دقیقاً همین کار را کردند. آنها نمیتوانستند به روحالقدس اجازه دهند که کار خویش را پیش ببرد و طریق خود را انجام دهد. هر نوری که میآید، آن را با کلام بسنجید. آنها نمیتوانستند بگذارند که روحالقدس آنها را هدایت کند. آنها میبایست یک تشکیلات میساختند. آنها بازگشتند و دقیقاً با همان چیز ازدواج نمودند. وقتی به آن دوره بپردازیم، خواهید دید که چه چیزی در انتظار شما خواهد بود. میبینید؟ دوباره با همان چیز ازدواج نمودند. عیسی میگوید: “او… این ایزابل خود را نبیّه میخواند. من او را در بستر دنیا پرستی میاندازم و اولادش را نیز به قتل خواهم رسانید.” چه نوع فرزندانی؟
113- فرزندان او به چه نوع مرگی کشته خواهند شد؟ میدانید که آنها اکنون مردهاند. یک مرگ روحانی. آنها هیچ مکاشفهای ندارند. آنها تشکیلات خود را میشناسند. کاتشیزم را میشناسند. تعلیم خویش را میشناسند. ولی وقتی به شناخت خدا میرسد، شناخت آنها بیش از شناخت یک هاتنتار از شبهای مصر نیست. وقتی به شناخت حقیقی از روحالقدس میرسد، آنها هیچ چیزی ندارند. میخواهند روح خدا را که با اخراج و تمیز ارواح میآید، فالگیری و یا روح شریر بخوانند. “زیرا او عضو تشکیلات ما نیست، از آن گروه…” میبینید؟ آنها نمیدانند. سپس یک برچسب جیززاونلی یا دینخروش یا چیزهایی شبیه به آن میزنند. هیچ نمیدانند.
114- به زودی این امور بر همگان آشکار خواهد شد. چنین خواهد شد. همانطور که هم اکنون میتوانید مرا پشت منبر ببینید، به همین روشنی خواهید دید که چگونه خدا ناگهان همهی فرزندان خود را از این تشکلهای فرقهای خارج خواهد کرد. خدای آسمانی، خود بر امور آگاه است. اگر به راستی من برای شما جایگاه نبی خداوند را دارم، پس به سخنم گوش جان بسپارید. او هم اکنون “بر در است.” و در این باره هیچ شکی روا نیست.
115- “فرزندان او را به مرگ روحانی دچار خواهم کرد.” به آنها نگاه کنید که در بیتفاوتی به سر میبرند و به ظواهر، دل خوش میکنند. حتی نیازی نیست در این باره به باپتیستها و مشایخ فکر کنیم، سالهاست که آنها به مرگ دچار شدهاند.
116- زمانیکه مارتین لوتر بیداری خویش را آغاز کرد، اگر عادل شمردگی ادامه یافته بود، اکنون این حرکت پنطیکاستی، کلیسای لوتری بود. نور از طریق تقدّس پیش آمد، جان وسلی آن را دنبال نمود. لوتر نمیتوانست آن را دنبال کند. خیر آقا! اکنون آنها لوتری شده بودند.
117- سپس وسلی آمد. بعد از اینکه وسلی مُرد چه اتفاقی افتاد؟ آن را سازماندهی نمودند و متدیستهای وسلی، متدیستهای اوّلیه و انواع و اقسام متدیستها را پدید آوردند. میبینید؟ زمانیکه بیداری عظیمی داشتند، به سازماندهی کردن افتادند. زمانیکه پنطیکاستیها آمدند و به زبانها صحبت نمودند و احیای عطایا را آوردند، چه اتّفاقی افتاد؟ آنها نمیتوانستند با آن جریان حرکت کنند، پس ایشان را از شریر خواندند.
118- حال، پنطیکاست چه کرده است؟ همان کاری که آنها کردند و آنها اکنون کجا هستند؟ درست مثل یک میخ، مرده و بیجان هستند. بله آقا! “فرزندانش را بر بستر مرگ میاندازم و به قتل میرسانم.” خوب بگذارید این را بخوانم تا ببینید، به گمانم آیهی 22 بود:
“بدان که من او را گرفتار بسترش خواهم ساخت و عاشقانش را که با او زنا کردند، همراه خودش گرفتار مصیبت شدیدی خواهم نمود…” مصیبتی شدید.
119- این چیزی است که به آن دچار میشود. حال یادتان باشد، بگذارید چند لحظه اینجا مکث کنیم. افرادی که به این مصیبت عظیم افکنده خواهند شد، افرادی هستند که جزو باکرههای نادان هستند و روغن کافی در چراغدان خویش ندارند. افراد خوبی که به کلیسا میرفتند. آنها به دنبال روغن آمدند، ولی دیر شده بود. میبینید؟ به مصیبتی شدید گرفتار میشوند. کلیسای کاتولیک و تمام فرزندانش به آن مصیبت گرفتار میشوند.
120- “… مگر اینکه از کارهایی که با او کرده بودند، توبه کنند.” نه فرزندانی که در آن هستند، بلکه خود کلیسا، اینها فرزندان او هستند؛ یعنی تشکیلات، نه افرادی که آنجا هستند، مثل کاتولیکها و باپتیستها و پرزبیتریها و پنطیکاستیهای بیچاره. برای آنها متأسّفم…
“خوب من…”
“آیا شما مسیحی هستید؟”
“خوب من پرزبیتری هستم.”
121- این مثل این است که یک گراز سوار یک اسب مسابقه شده باشد. خوب شما در دنیا چه کاری میتوانید در این مورد انجام دهید؟ هیچ کاری نمیتوانید انجام دهید. منظورم این نیست که جوک بگویم… نه، الان جای جوک گفتن نیست، این انجیل است. میبینید؟ فقط خواستم یک تصویر سازی کرده باشیم. ولی این درست است. میبینید؟ “من پنطیکاستی هستم.”
122- این مثل سایر چیزها، هیچ ارتباطی ندارد. میتوانید عضو چهل یا پنجاه سازمان از آن تشکیلات باشید. ولی آیا یکی از فرزندان خدا که تولّد تازه داشته باشد، هستید؟ آیا واقعاً همه را با تمام قلبتان دوست دارید. آیا خدا را صرفنظر از اینکه دیگران با شما چه میکنند، دوست دارید؟ اگر مثل فنر از جا میپرید و گارد میگیرید، نشان میدهد که روحالقدس از شما جدا شده است.
123- نگاه کنید:
“…مگر آنکه از آن اعمال توبه کنند…”
“و اولادش را به قتل خواهم رسانید.” اولادش.
124- ایزابل چهکار کرد؟ دخترش را به عقد خانهای دیگر (در یهودا) درآورد. حال، کاربرد روحانی آن را ببینید. این را با دقت ببینید.
125- یک جا ایزابل و اسرائیل را داریم، در جای دیگر یهودا؛ یک نمونهی دیگر، یهوشافاط بود. بسیار خوب، حال، اخاب هم اینجا بود. حالا ایزابل درست در اینجاست. او وارد شد و تمام اسرائیل را به بتپرستی ترغیب میکرد.
126- این دقیقاً همان کاری است که کلیسای کاتولیک در ایّام خویش انجام داد. زمانیکه کنستانتین، نقولاویان را (همان جماعت سردی را که اینجا بودند.) در درون کلیسا با بتپرستی متّحد کرد و یک شکل بتپرستی از مسیحیّت را به وجود آورد. نمیخواهم به شما کاتولیکها بیاحترامیکرده باشم، ولی در حضور خدا مسئول هستم. این همان چیزی است که کلیسای کاتولیک هست، نوعی بتپرستی از مسیحیّت، همراه با خرافات و بتها و چیزهای دیگر. این کاملاً درست است. یک شکل از بتپرستی، این حقیقت است. اگر در این لحظه رو به موت باشم، باز هم میگویم که این حقیقت است. کاملاً درست است، نوعی بتپرستی و پروتستان هم مستقیماً در همان طریق است، فقط به یک صورت دیگر.
127- حال، ببینید که ایزابل چه کرد، سپس متوجّه میشوید، او تسلیم شیطان شده بود. او دختران خود را برگرفت. یکی از دختران او اینجا متولّد شد. و این دختر به سمت این مرد مقدّس حرکت میکند و با پسرش ازدواج میکند. و همان اعمال از یهوشافاط را در این قسمت به عمل میآورد.
128- حال، نقولاویان حقیقی، یعنی آن مسیحیان قراردادی و ناراستین که خواهان تشکیلات بودند، با او نکاح کردند. توجّه کنید! آنها اینجا ایزابل را برگزیدند (کلیسای کاتولیک) و او فرزندان خویش را برگرفت (تشکیلات خویش را) و آنها را در آن منکوحه کرده و همان کار را با آنها انجام میدهد. “اولادش را به قتل میرساند.” مرگ روحانی. در واقع خود را برای مرگ سازماندهی میکنند. میدانید، اوّلین چیزی را که از دست میدهند، روحشان است.
129- اجازه دهید چیزی از شما بپرسم؛ هر تاریخدانی که اینجاست! البته میدانم که پنج یا شش نفر هستند، میخواهم بیایید و یک بخش از تاریخ را به من نشان دهید که هر یک از آن کلیساها که در آن تشکیلات لغزید، دوباره با یک بیداری بلند شده باشد. بگویید وقتی خودشان را سازماندهی نمودند، آیا بعد از آن هرگز یک بیداری داشتند؟ خیر آقا! روح، آنها را ترک نمود. منظورم پنطیکاستیها نیز هست.
130- زمانیکه برکت پنطیکاستی جاری شد و همهی شما به زبانها صحبت نمودید، آن برکات پنطیکاستی را دریافت نمودید و پر شدید. بعد از مدّتی صاحب چیزی شدید که آن را مجمع عمومی خواندید. نظم خوب است، ولی تشکیلات نه. میدانید؟ تحمّل آن را نداشتید، آیا باید برمیگشتید تا فرزند شیطان بشوید و خود را سازماندهی کنید؟
131- بعد یک نور دیگر در مورد نام عیسای مسیح پیش آمد. سپس آنها چنان گستاخ شدند که گفتند: “جلال بر خدا! اگر نام عیسی بر شما نباشد، جهنّمی هستید. ما به آن رسیدهایم و شما نرسیدهاید.” آنها چهکار کردند؟ همانجا در آن حال مردند و از آن یک تشکیلات ساختند. میبینید؟ به جای اینکه بگذارند تا آن نور در کلیسا پیش رود و جایگاه خود را بیابد، خود را سازماندهی نمودند. این یعنی چه؟ یعنی فرزند ایزابل. همهی آنها با هم مردند.
132- حال میخواهم از شما سؤالی بپرسم، آیا جماعت ربّانیها، یگانه انگاران یا سایر آنها، تا به حال از بیداری متّحد برخاستهاند؟ خیر، اصلاً. آخرین بیداری گذشت. زمانیکه در سال 1933، روحالقدس در رودخانه پایین آمد، (خیلی از شما که اکنون اینجا نشستهاید، از آن اطلاع دارید.) و این خدمت شفا در حال شروع شدن بود، گفت: “دنیا را در بر خواهد گرفت.” و این هرگز از طریق هیچ فرقه یا تشکیلاتی پیش نیامد. خدا از هر محدودهای خارج شد و یک آدم تقریباً بیدین را بلند کرد، تا یک بیداری را آغاز کند و نگاه کنید که چه کرده است. میبینید؟
133- به محض اینکه آن تشکیلات سازمان یافت؛ مردند. خدا گفت: “اولاد او را به قتل خواهم رسانید.” خدای من! میدانم که شما… لطفاً از من ناراحت نشوید، ولی من… اگر این را بدانم و نگویم، یک ریاکار فرومایه بیش نیستم و خدا مسئولیّت آن را از من خواهد طلبید. میخواهم مثل پولس باشم؛ پس، از اعلام کامل نظر خدا پرهیز نمیکنم. درست است. بسیار خوب، بسیار خوب.
134- آنها در اورشلیم مذبحهایی برپا ساختند. زمانیکه ایزابل با اخاب ازدواج کرد، مجسمههایی آورد تا اسرائیل آنها را سجده کند. نقولاویان هم همینطور، به نکاح بتپرستی در آمدند، مشتری را پایین آوردند و پطرس را به جای آن نشاندند؛ مریم را هم جای ونوس قرار دادند. همانطور که کتابمقدّس میگوید: “او باعث گناه تمام اسرائیل شد.”
135- به همین شکل کلیسای کاتولیک باعث پیوند تمام دخترانش با تشکیلات شد. و تمام این اعمال گناه آلود، مانند ایزابل و دخترش بود. بسیار خوب. در آن هنگام، زمانیکه آن سلسله مراتب برقرار شد، پاپ بونیفاس سوّم بر تخت نشست. آنها دیگر یک خدا بر تخت سلطنت داشتند و دیگر تعمید روحالقدس کاربردی در کلیسا نداشت. آنها آیینها و رسوم خود را داشتند و ادامه دادند.
136- هنگامیکه تشکیلات، همان دُگم را پذیرفت، آنها آزادی روحالقدس را از کلیسا کنار گذاشتند؛ باپتیست، پرزبیتری، متدیست و غیره، دقیقاً همین کار را انجام دادند. پژمردگی و مرگ آنها را به تدریج و آنگونه که عیسی در مورد تاک گفته بود، دیدیم. حال تمام آیات و معجزات روحالقدس در ایّام گذشته، کنار گذاشته شده بود. آنها مثل ایزابل توانگر شده بودند. پس او باعث شد تا تمام دنیا گناه کند، زیرا او و دخترانش به سمت تمام امّتها رفتند. درست است.
137- حال ببینید که خدا در یک دورهی دیگر کلیسا را فرا میخواند. او را ببینید که کلیسا را میخواند. او را ببینید که در حال درخواست و خواندن فرزندان است تا بازماندگان خویش، یعنی برگزیدگان را بخواند. فقط تعدادی اندک، و دیگر هیچکس نمیتوانست نجات یابد.
138- همانگونه که در مکاشفه 16:13 نوشته شده است. میخواهید چند لحظه به آن بپردازیم؟ که او گفت: “این زن باعث شد تا همه یک علامت دریافت کنند.” (آن وحش این کار را کرد.) “باعث شد تا همه یک علامت دریافت کنند.” همه، هم ضعیف، هم غنی و هر که بودند. علامت وحش هم کلیسای کاتولیک رومی بود.
139- همچنین آنها یک صورت ساختند. مکاشفه 14:13، آنها صورتی از وحش ساختند. به نظرم همهی شما آن را خواندهاید. اگر نخواندهاید، برمیگردیم تا با هم مکاشفه 14:13 را بخوانیم:
“و ساکنان زمین را گمراه میکند به آن معجزاتی که به وی داده شد که آنها را در حضورش وحش بنماید.” (که کنفدراسیون کلیساهاست.) “… و به ساکنان زمین میگوید که صورتی را از آن وحش که بعد از خوردن زخم شمشیر زیست نمود، بسازند…” از طریق پاپها، روم پاپی بتپرست. متوجه میشوید؟
140- “تصویری از او بسازند.” این باید چه باشد؟ دقیقاً همان چیزی که اکنون در حال انجام آن هستند. آنها به سمت شورای کلیساها در حال حرکت هستند. تمام کلیساها عضو این تشکیلات هستند، همه به یک گروه میپیوندند. اکنون آنها در حال رسیدن به یک کتابمقدّس جدید و مشترک هستند و پاپ یوحنّا همهی آنها را دعوت به بازگشت نموده است. اسقف اعظم کانتربری و همهی آنها به آنجا میروند. میدانید اوّلین قدم این است که همه به سمت مادر برگردند، چون آنها از ابتدا فواحش بودند. میبینید؟ آنها میگویند: “همهی ما یک جا جمع میشویم تا با کمونیسم مبارزه کنیم.” و نمیدانند که کمونیسم را خدا بلند کرده است. میتوانم این را با کتابمقدّس اثبات کنم. حتّی این را در ذهن خود دارند که انتقام مقدّسین را بگیرند. همان خونی که خودشان بر زمین ریختند. خدا کمونیسم را برقرار نمود، به همان طریقی که نبوکد نصر را بر قرار ساخت تا اسرائیل را تنبیه کند. او کمونیسم را بلند کرد و یک روز نیز روم را از روی نقشه محو خواهد نمود. [فضای خال روی نوار] کاملاً درست است. خداوند چنین گفته است. به آن پردههای آهنین توجّه نکنید، بلکه به آن حجاب ارغوانی توجّه کنید. کتاب شهدای فاکس را بخوانید و میبینید که این درست است.
141- آنوقت شما در اینجا میبینید که او باعث شد تا همه، فقیر و غنی، یک علامت را دریافت کنند، ولی یک دسته هستند که او نمیتواند به آنها دست یابد. این را میدانید؟ مکاشفه 13، به این گوش کنید. این را میخوانیم: “و او بر ریگ دریا ایستاده بود. و دیدم وحشی از دریا بالا میآید که ده شاخ و هفت سر دارد و بر شاخهایش ده افسر، و بر سرهایش نامهای کفر است.” این هفت تپه است، و دیشب به آن پرداختیم. میدانید؟
142- “و آن وحش را که دیدم، مانند پلنگ بود پایهایش مثل پای خرس و دهانش مثل دهان شیر. و اژدها…” (که همان اژدهای قرمز است که در برابر زن در حال زایمان ایستاده بود تا فرزندش را ببلعد، و همهی ما میدانیم که این، روم بود.) “… قوت خویش و تخت خود و قوت عظیمی به وی داد.”
143- “و یکی از سرهایش را دیدم که تا موت کشته شد.” (بتپرستی، میبینید؟) “و از آن زخم مهلک شفا یافت.” (سیستم پاپی جای آن را گرفت و از طریق نقولاویان به مسیحیّت پیوست.) “… و تمامی جهان در پی این وحش به حیرت افتادند.”
144- یک اشارهی کوچک در مورد «آهن و گِل» برایتان میآورم. تا به حال توجّه کردهاید؟ برایتان گفتهام که در شورای بزرگی که اخیراً برپا شد، خروشچف کفش خود را در آورد و با آن روی میز کوبید؟ پنج کشور غربی در این شورا شرکت داشتند. خروشچف نمایندهی کشورهای شرقی، و آیزنهاور نمایندهی کشورهای غربی بود. دو رهبر اصلی آنجا بودند. دو انگشت بزرگ پا؛ خروشچف در زبان روسی به معنای «گِل» است و آیزنهاور در انگلیسی یعنی «آهن». به راستی که ما در انتها هستیم. “و آن اژدها را که قدرت به وحش داده بود، پرستش کردند و….” (این موضوع پیغام بعدی ما در خیمه است.) “… وحش را سجده کرده، گفتند که کیست مثل وحش و کیست که با وی میتواند جنگ کند؟”
145- به عبارتی دیگر، آیزنهاور در آمریکا اسمی بزرگ برای خود دارد. ولی در روم و روسیه او هیچ نیست؛ خروشچف هم در روسیه فرد بزرگی است، ولی در آمریکا هیچ نیست. ولی یک نفر هست که همه جا فرد بزرگی است و آن پاپ است. درست است؟ خودمان را سازماندهی کنیم و بعد با هم یکی شویم.
146- “و به وی دهانی داده شد که کبر و کفر تکلم میکند. و قدرتی به او عطا شد که مدّت چهل و دو ماه عمل کند. پس دهان خود را بر کفرهای خدا گشود.” (تعالیم و احکام انسان، خیانتکار و تند مزاج و مغرور که عشرت را بیشتر از خدا دوست میدارند. صورت دینداری دارند و قوّت آن را انکار میکنند.) “… و به اسم او…” (نام پدر، پسر و روحالقدس را به جای نام خداوند عیسی برگرفت. میبینید؟) “… و خیمهی او و سکنهی آسمان کفر گوید. و به وی داده شد که با مقدّسین جنگ کند و بر ایشان غلبه یابد.” (پس یک جفا باید باشد.) “و تسلّط بر هر قبیله و قوم زبان و امّت بدو عطا شد.”
147- “و جمیع ساکنان جهان، جز آنانی که نامهای ایشان در دفتر حیات برّهای که از بنای عالم ذبح شده بود، مکتوب است…” از بنیاد عالم نامهای ما ثبت شده است. اگر اسم آنها نیز ثبت شده بود، پس چرا عیسی گفت: “هیچکس نزد من نمیآید، مگر آنکه پدر به من عطا کرده باشد، و تمام آنانی که پدر به من عطا کرده است نزد من خواهند آمد. گوسفندان من آواز مرا میشنوند…” این خوراک است، میبینید؟ و یک غریبه…
148- پس میتواند بگوید: “خوب، من عضو کلیسا هستم.” من هم به خوبی تو هستم. این خوراک گوسفند نیست. بلکه این خوراک گوسفند است: “نشستن با یکدیگر در جایگاههای آسمانی!” اوه! او عالی است. این طور نیست؟ بسیار خوب.
149- حال، سریع مطلب را به پایان برسانیم، زیرا دیر وقت شده است. بسیار خوب. حال ببینیم، آیهی 23 از باب 2 را میخوانم: “و اولادش را به قتل خواهم رسانید. آنگاه همهی کلیساها خواهند دانست که منم امتحان کنندهی جگرها و قلوب و هر یکی از شما را بر حسب اعمالش خواهم داد. لکن باقیماندگان شما را که در طیاتیرا هستند و این تعلیم را نپذیرفتهاید…” چه نوع تعلیمیبود؟ تشکیلات، اسقفان و اسقفان اعظم و پاپها. میبینید؟
150- “این تعلیم را ندارید.” حال، دیشب از کتابمقدّس متوجّه شدیم که وقتی اسرائیل به موآب رسید، یک کشور نبود؛ آنها در سراسر زمین ساکن بودند. آنها یک قوم آزاد و رها بودند. درست است؟ یک الگو. آواره در چادرها و این چیزها. گروهای پنطیکاستی نیز اینگونه هستند. پنطیکاست حقیقی از جایی به جایی دیگر در حرکت است. میبینید؟ بسیار خوب.
151- “و این تعلیم را نپذیرفتهاید…” (که خود را سازماندهی کنید و از آن یک تشکیلات بزرگ بسازید.) “… و عمقهای شیطان را چنانکه میگویند نفهمیدهاید.”
152- یادتان هست که متوجّه شدیم تخت شیطان کجا بود؟ دیشب به آن پرداختیم. تخت او در ابتدا کجا بود؟ بابل. و وقتی سلسله مراتب شاه ـ کاهن در بابل از بین رفت، او به پرغامس آمد و کرسی خود را آنجا قرار داد. میبینید؟ کرسی خود را از سرزمین شنعار به پرغامس منتقل نمود. دیشب این تاریخ را بررسی نمودیم. و اکنون او کار خود را در آنجا شروع کرد و کلیسای کاتولیک را شکل داد که هنوز هم مادر بابل است. بسیار خوب، تخت شیطان. “و عمقهای شیطان را چنانکه میگویند نفهمیدهاید. بار دیگری بر شما نمیگذارم.” بار بیشتری نخواهد بود، جز آنکه الحال به آن رسیدهاید. همهی این اقلیّت کوچکی که اینجاست، به دوران تاریکی کشانده شدند. حال این حدود هزار و پانصد سال به طول انجامید. “جز آنکه به آنچه دارید تا هنگام آمدن من تمّسک جویید.” (به عبارتی دیگر، هنوز برکت پنطیکاستی را در قلب خود دارید. به آن تمشک جویید تا آمده شما را رهایی بخشم، زیرا این دورهی بعدی، در راه خواهد بود.) “… هرکه غالب آید و اعمال مرا تا انجام نگاه دارد، او را بر امّتها قدرت خواهیم بخشید، تا ایشان را به عصای آهنین حکمرانی کند و مثل کوزههای کوزهگر خرد خواهند شد. چنانکه من نیز از پدر خود یافتهام.”
153- میبینید؟ زمانیکه کلیسای راستین بر ضدّ آن کلیسای عصر تاریکی بلند میشود، داوری بر ضدّ آن گروه بتپرست چگونه خواهد بود؟ پای برنجین آنها لگدمال خواهد شد. به شما میگویم آنها را خرد خواهد نمود. کتابمقدّس میگوید: “… و به او ستارهی صبح را خواهم بخشید،” (میدانید که ستارهی صبح چیست؟ نمیدانید؟ ستارهی صبح، مسیح است. بسیار خوب.) “آنکه گوش دارد بشنود که روح به کلیساها چه میگوید.”
154- خدای من! خوشحال نیستید؟ کمی دیر شده است. مطالب بیشتری دارم، شاید فردا به آن بپردازیم، به این دو هزار سال.
بلکه او سوسن وادیهاست
روشنایی و ستارهی صبح
برای جانم او از میان دهها هزار زیباترین است
سوسن وادیها، فقط در او میبینم
هر چه خواهم… و او مرا پر میسازد
در مصیبت او تسلّی من است، در مشکلات استقامت من
او سوسن وادیهاست، روشنایی و ستارهی صبح
برای جانم، او از میان دهها هزار زیباترین است
155- او را دوست دارید؟
دوستش دارم… (حال او را پرستش کنیم.)
چونکه ابتدا او مرا دوست داشت
و نجات من را بر صلیب جلجتا مهیا نمود
156- او عالی نیست؟ دوستش دارم. چیزهایی که نتوانستیم به آن بپردازیم، حتماً در کتاب گنجانده خواهند شد. نمیتوانیم تمام ادوارکلیسا را در یک شب توضیح دهیم. امشب یک مقدار آن باقی میماند. ولی آیا به نظرتان او عالی نیست؟
افرادی در همه جا هستند
که قلبشان مشتعل است
به آتشی که در پنطیکاست ریخت
که آنها را پاک ساخت و طاهر نمود
اکنون در قلب من مشتعل است
جلال بر نام او!
شادم که بگویم یکی از آنها هستم
یکی از ایشان هستم، یکی از ایشان هستم، هللویاه
یکی از ایشان، یکی از ایشان
شادم که میتوانم بگویم یکی از ایشان هستم
(شاد هستید؟)
157- یادم میآید که یک شب داشتم از چاتانوگا برمیگشتم، هواپیما در شهرتنِسی و در مِمفیس فرود آمد. من را به یک هتل بزرگ و معروف بردند. به من گفتند که: “هواپیما فردا صبح ساعت 7 حرکت خواهد کرد.”
158- داشتم یک سری نامه میبردم تا درصندوق پست بیندازم. پاسخ نامهی چند نفر از دوستانم بود. همینطور که میرفتم، روحالقدس به من گفت: “به راه رفتن ادامه بده.” من همینطور رفتم تا به منطقهی سیاه پوستان رسیدم.
159- آنجا ایستادم و با خودم گفتم: “خدای من! اینجا را ببین، الان زمان حرکت هواپیما است.”
160- دوباره روحالقدس به من گفت: “به راه رفتن ادامه بده.” درست به همان شکلی که قبلاً در جنگل با من صحبت کرده بود. میدانید؟ “به راه رفتن بده.” و من این کار را کردم.
161- سرم را که بلند کردم، نگاهم به یکی از آن کلبههایی افتاد که سیاه پوستان در آن زندگی میکنند و آنجا خاله یمیمه پیر را دیدم که یک پیراهن مردانه را دور سر خود پیچیده بود و آنجا تکیه داده بود.
162- همینطور که میرفتم برای خودم سرود میخواندم:
یکی از… یکی از ایشان هستم
شادم که میتوانم بگویم یکی از ایشان هستم، هللویاه!
(خداوندا! چه میخواهی؟)
یکی از ایشان هستم، یکی از ایشان هستم
(آیا به هدایت روحالقدس ایمان دارید؟ بله حتماً.)
شادم که میتوانم بگویم یکی از ایشان هستم
163- الآن حدود چهارده سال از آن میگذرد. او داشت به آن سوی پرچین نگاه میکرد. به او که نزدیک شدم، دیدم که این پیرزن سیاه پوست به من خیره شده است. دست از سرود خواندن کشیدم و به حرکت خودم ادامه دادم. اشک از گونههای او جاری بود به من نگاه کرد و گفت: “صبح بخیر جناب کشیش!”
164- برگشتم به طرف او و گفتم: “حال شما چطور است خانم؟” دور زدم و دیدم که در حال لبخند زدن است. گفتم: “از کجا میدانید که من کشیش هستم؟” میدانید در جنوب به واعظ میگویند کشیش. گفتم: “از کجا میدانید که من کشیش هستم؟”
165- او گفت: “میدانستم که میآیید.”
166- گفتم: “از کجا میدانستید؟آیا من را میشناسید؟”
167- گفت: “خیر آقا!” و ادامه داد: “میدانستم که میآیید. آیا تا به حال داستان آن زن شونمی را شنیدهاید؟”
168- گفتم: “بله خانم!”
169- گفت: “خوب، من هم مانند آن زن هستم.” او گفت: “خدا به من کودکی داد و من گفتم که او را بزرگ خواهم کرد. من زن فقیری هستم، برای گذراندن زندگی برای سفیدپوستان کار میکنم و لباس میشویم. خدا گفت که به من فرزندی میدهد و من گفتم که او را بزرگ خواهم نمود.” گفت: “به بهترین نحوی که میدانستم او را بزرگ کردم. ولی… او با افراد نادرست در ارتباط بود. به یک بیماری مبتلا شد که ما از آن بیخبر بودیم. اکنون بسیار پیشرفته شده و در حال مرگ است. دو روز است که بیهوش است. دکتر او را معاینه کرده و گفت که بیماری قلب او را در برگرفته، عفونت وارد خون او شده و حالش را وخیم کرده، تا جایی که داروها دیگر تاثیری ندارد. او دارد میمیرد. من نمیتوانم بایستم، شاهد مردن او باشم و ببینم که بعنوان یک گناهکار میمیرد. دعا کردم و دعا کردم. تمام شب را دعا کردم. او بیهوش است و هیچ نمیفهد. دو روز است که بیهوش است.”
170- گفت: “من دعا کردم و گفتم: «خداوندا! تو این فرزند را به من دادی. مثل همان کاری که برای شونمی انجام دادی. اکنون ایلیای تو کجاست؟ کجاست؟ چیزی که بتواند به من کمک کند، کجاست؟»”
171- گفت: “درحالی که زانو زده بودم، به خواب رفتم. خدا در رویا با من صحبت کرد و گفت: «برو کنار در بایست، مردی که کت و شلوار تیره به تن و کلاهی بر سر دارد، از خیابان عبور میکند، او با تو سخن خواهد گفت.»”
172- گفت: “از قبل از طللوع آفتاب اینجا ایستادم.” پشت او از شبنم خیس شده بود. زن گفت: “شما را دیدم که با آن کلاه میآیید، ولی باید یک کیف هم داشته باشید.” گفتم: “آن را در هتل گذاشتم. پسر شما بیمار است؟” گفت: “رو به موت است.”
173- گفتم: “اسم من برانهام است، من را میشناسید؟” گفت: “خیر آقا! کشیش برانهام! هرگز اسم شما را نشنیدهام.”
174- گفتم: “من برای بیماران دعا میکنم.” او علاقهای به دانستن این نداشت. او فقط نمیخواست پسرش در گناه بمیرد.
175- رفتم داخل، آنها یک دروازه قدیمی داشتند با دستگیرهی ورودی که روی آن آویزان بود. (شاید خیلی از شما شمالیها ندانید که این چیست.) برای بسته نگه داشتن در است. داخل خانه شدم. یک خانهی کوچک که دارای دو اطاق بود (مثل یکی از… یک کلبهی شکار.) مثل اینکه اینجا نشسته باشی، اتاق نشیمن و اطاق خواب هر دو با هم اینجاست و آشپزخانه هم آن پشت است. وقتی وارد شدم، مکانی بسیار تمیز و پاکیزه دیدم. با نوارهایی که از کنار دیوارآویزان شده بود. و به گمانم سقف خانه از لایههای قیر پوشیده شده بود، چون درخشش شبنم را روی آن دیدم.
176- وقتی وارد خانه شدم، یک نشان دیدم که بر روی در آویخته شده بود و روی آن نوشته بود: “خداوند به خانهی ما برکت بدهد.” درست در گوشهی اتاق یک تخت خواب قرار داشت. یک پسر درشت اندام روی آن خوابیده بود. به گمانم حدود 180 سانتیمتر قد و حداقل 80 کیلوگرم وزن داشت.
177- زن گفت: “پسر بیچارهی مامان.”
178- با خودم گفتم: “بهر حال باز هم او بچهی مامان است. در حالی که زخم مهلک بیماری سفلیس داشت او را از بین میبرد.”
179- زن پیشانی او را بوسید وگفت: “پسر مامان!”
180- محزون شدم و با خودم گفتم: “مهم نیست که چقدر در گناه باشی، همچنان فرزند او هستی. میبینی مهم نیست که چه اشتباهی مرتکب شده، هنوز هم او بچهی مامان است.” و با خودم فکر کردم: “خداوند گفت، شاید یک مادر نوزاد شیرخوار خود را فراموش کند، ولی من نمیتوانم شما را فراموش کنم. چون نام شما بر دست من حک شده است.” ملاحظه میکنید، مگر ممکن است تو را فراموش کند؟
181- به آن پیرزن مقدّس که آنجا بود، نگاه کردم. ممکن است بگویید، برادر! او چیزی در خانه نداشت. ولی او چیزی داشت که هر خانهای در ایندیانا و جاهای دیگر باید آن را داشته باشد و آن، خداست. ترجیح میدهم این را داشته باشم تا یک خانهی بزرگ و این چیزیهای مبتذل و… یک کتابمقدّس کهنه که باز بود و صفحات آن چروک شده بود.
182- به او نگاه کردم، او گفت: “عزیزم! کشیش آمده تا برایت دعا کند.”
183- او گفت: “آه، آه، تاریکی!”
184- پرسیدم: “چه میگوید؟”
185- او گفت: “هذیان میگوید. دکتر گفت که اینگونه میشود. فکر میکند در یک دریای بزرگ درحال پارو زدن یک قایق است و گم شده است.” و گفت: “جناب کشیش! این چیزی است که تحمّلش را ندارم، اینکه پسرم در گناه گم شود. میدانم که آمدی تا به من کمک کنی، چون خداوند به من چنین گفت.”
186- گفتم: “برایش دعا خواهم کرد. باشد که خدا او را شفا بدهد.”
187- او به این چیزها علاقهای نداشت، او فقط میخواست که فرزندش بلند شود و بگوید که نجات یافته است، همین و بس؛ فقط به اندازهای که نجات یابد. مهم نبود، بالاخره روزی او میرفت، ولی نجات او مهم بود. آه، ایکاش میتوانستیم این حالت را داشته باشیم. آن خانهی ابدی در آن سو، زن میدانست که آن وقت میتواند دوباره با او زندگی کند.
188- گفت: “اگر فقط بتوانم از او بشنوم که نجات یافته است.”
189- گفتم: “بیایید زانو بزنیم و دعا کنیم.” و او زانو زد. کمکش کردم تا زانو بزند. پاهای پسر واقعاً سرد شده بود، نمیتوانستم پوششی برای آن بیابم. فقط یک پتوی نازک داشتند که روی پسر کشیده بود و آن هم تنه او را پوشانده بود.
190- او پتو را کنار میزد و فکر میکرد که داخل یک قایق است. پتو را گرفته بود و گمان میکرد که در حال پارو زدن است. مدام میگفت: “خیلی تاریک است. خیلی تاریک است.” زن سعی کرد با او صحبت کند، ولی پسر مدام میگفت: “خیلی تاریک است. خیلی تاریک است.”
191- سپس به او نگاه کردم، در همان حالتی که زانو زده بود، به او گفتم: “خانم! امکان دارد که در دعا ما را رهبری کنید؟”
192- گفت: “بله آقا!”
193- فقط من، او، آن پسر و روحالقدس در درون اتاق بودیم، همین و بس. آن زن دعا کرد. خدای من! وقتی صحبت میکرد، میدانستی که قبلاً با او سخن گفته است. بله آقا! او میدانست که با چه کسی صحبت میکند. او گفت: “خداوندا! نمیدانم که میخواهی چهکار کنی، ولی همه چیز به همان شکلی است که تو گفتی.”
194- خدای من! بسیار شادم که عیسای مسیح امروز همانی است که در گذشته با آن مقدّسین بود. امروز او همان عیسی است.
195- من هرگز در مورد مذهبش از او سوال نکردم که آیا باپتیست یا پنطیکاستی است، یا مذهب دیگری دارد. این به من ربطی نداشت. من فقط به دنبال روحالقدس حرکت میکردم و آن زن نیز همین کار را میکرد. ما میخواستیم ببینیم که خدا میخواهد چه کاری انجام دهد.
196- ما زانو زدیم و او شروع به دعا کرد. بعد از اینکه دعا کرد، پسرش را بلند کرد و سر او را بوسید. بعد گفت: “خدایا! به بچّهام برکت بده.”
197- سپس گفت: “کشیش! حالا شما دعا میکنید؟”
198- من گفتم: “بله خانم!” در آن لحظه، ساعت تقریباً هشت و نیم صبح بود، شاید هم یک ربع به نه. من حدود سه کیلومتر با فرودگاه فاصله داشتم. هواپیما قرار بود ساعت هفت و نیم پرواز کند و من نمیدانستم که چه زمانی از آنجا خارج خواهم شد.
199- بعد دست خودم را روی پاهای پسر قرار دادم و گفتم: “پدر آسمانی! این را درک نمیکنم. من قرار بود حدود یک ساعت و نیم پیش به هواپیما برسم، امّا تو به من گفتی حرکت کنم. این تنها چیزی است که تا الآن متوجّه شدهام و این زن گفت که آمدن من را دیده است. خداوندا! اگر این تو بودی، پس من نمیدانم که چهکار کنم، جز اینکه بر این پسر دست بگذارم.”
200- پسر گفت: “مامان! اینجا دارد روشن میشود.” و پنج دقیقه بعد، درحالیکه مادرش را در آغوش کشیده بود، لبهی تخت نشسته بود.
201- از آنجا خارج شدم، به سمت خیابان دویدم، یک تاکسی گرفتم و به سمت هتل رفتم تا کیفم را بردارم. هر چند که حالا دیگر باید چند روزی صبر میکردم، چون در آن روزها شاید یک یا دو روز بین پروازها وقفه بود. میدانید که در سالهای بعد از جنگ، پیدا کردن هواپیما خیلی سخت بود. پس فکر کردم: “مجبورم یکی دو روزی را اینجا بمانم.”
1- از آنجا خارج شدم، به سمت خیابان دویدم، یک تاکسی گرفتم و به سمت هتل رفتم تا کیفم را بردارم. هر چند که حالا دیگر باید چند روزی صبر میکردم، چون در آن روزها شاید یک یا دو روز بین پروازها وقفه بود. میدانید که در سالهای بعد از جنگ، پیدا کردن هواپیما خیلی سخت بود. پس فکر کردم: “مجبورم یکی دو روزی را اینجا بمانم.”
202- سوار تاکسی شدم و به فرودگاه رفتم. به محض اینکه به آنجا رسیدم، اعلام کردند: “پرواز شمارهی 196 لوئیزویل، کنتاکی آمادهی پرواز است.” خدا آن هواپیما را به خاطر من به تأخیر انداخته بود. من به این ایمان دارم.
203- دو سال بعد از آن، داشتم با قطار به آریزونا سفر میکردم. میخواستم به خانهی برادر شاریت برای یک جلسه، بروم. قرار بود که برادر مور و دیگران را با خودم ببرم. وقتی به آنجا رفتم، توقّفی در ممفیس داشتیم. قطار متوقّف شد، به گمانم همهی شما بدانید که آنها چگونه به غرب میروند و بعد از آنجا مسیر ریل را عوض میکنند و ادامهی میدهند.
204- داخل قطار آنها ساندویچ را شصت سنت میفروشند. من میتوانم آنها را با ده یا پانزده سنت در جای دیگر بخرم. پس صبر کردم که قطار توقف کند، تا بروم و چند ساندویچ برای خودم بخرم. داشتم میرفتم که یک کیف پر از همبرگر برای خودم بخرم و یک بزم واقعی آنجا برپا کنم. پس پایین پریدم و خیلی سریع دویدم تا یک همبرگر فروشی پیدا کنم، چون قطار سی دقیقه بیشتر توقّف نداشت.
205- داشتم همبرگر میگرفتم که شنیدم یک نفر میگوید: “سلام کشیش!” به اطرافم نگاه کردم، یک نگهبان راه آهن آنجا ایستاده بود، رو کرد به من و گفت: “من را نمیشناسی، میشناسی؟” گفتم: “فکر نمیکنم.” نزدیک شد و گفت: “خوب به من نگاه کن.”
206- گفتم: “بله؟ فکر نمیکنم شما را بشناسم.” او گفت: “من شما را میشناسم.” گفت: “شما کشیش برانهام هستید؟”
207- گفتم: “بله درست است. آیا شما تا بحال در جلسات من شرکت داشتهاید؟”
208- گفت: “خیر آقا!” بعد ادامه داد: “آن روز صبح را به خاطر دارید که به خانهی ما آمدید و مادر من…”
209- گفتم: “اوه، تو همان پسر نیستی؟”
210- گفت: “بله خودم هستم.”
211- گفت: “جناب کشیش! من شفا یافتم و خوب شدم. نه فقط این، بلکه اکنون مسیحی هستم.”
212- جلال بر خدا!
آنها در بالا خانه جمع شده بودند
همه در نام او دعا میکردند
به روحالقدس تعمید یافتند
و قوّت خدمت جاری شد
حال، آنچه که آن روز برای ایشان کرد
امروز همان را برای شما میکند
(خوشحال نیستید؟)
خوشحالم که میتوانم بگویم یکی از آنها هستم
یکی از ایشان، یکی از ایشان
همه در نام او دعا میکردند
به روحالقدس تعمید یافتند
و قوّت خدمت جاری شد
حال، آنچه که آن روز برای ایشان کرد
امروز همان را برای شما میکند
(خوشحال نیستید؟)
خوشحالم که میتوانم بگویم یکی از آنها هستم
یکی از ایشان، یکی از ایشان
214- آنها تحصیلات عالی و این چیزها را ندارند
اینها یاد نگرفتند چیزی را
که باعث فخر دنیوی آنها باشد
آنها پنطیکاست خود را یافتند
در نام عیسی تعمید یافتند
و اکنون دور و نزدیک میگویند
قوّت او هنوز همان است
خوشحالم که میتوانم بگویم یکی از ایشان هستم
یکی از ایشان، یکی از ایشان
بیا برادرم! به دنبال این برکت باش
که قلبت را از گناه پاک خواهد ساخت
این باعث نواخته شدن زنگ شادی است
و قلب تو را مشتعل نگه میدارد
اوه، جلال بر نام او!
215- حال با کسانی که جلو، پشت یا کنار شما هستند، دست بدهید.
یکی از ایشان، یکی از ایشان
شادم که میتوانم بگویم یکی از ایشان هستم، هللویاه!
یکی از ایشان، یکی از ایشان
شادم که… یکی از ایشان
216- این مذهب از مد افتاده چیست؟ این از اینجا آغاز گشته و با هر قطره خون مسیح چکیده شده است. خدای من! چقدر برای انجیل شادم! بله آقا!
با خون میچکد، بله با خون میچکد
انجیل روحالقدس با هر قطره خون میچکد
خون شاگردان (شهدای تمام ادوار) که برای راستی مردند
انجیل روحالقدس با خون میچکد
217- حال این چه نوع انجیلی است؟ همانگونه که در پنطیکاست شروع شد. میبینید؟
اوّلین کسی که برای نقشهی روحالقدس مرد
یوحنّای تعمید دهنده بود
(میبینید، او در رحم مادرش آن را یافت.)
مثل یک مرد مُرد
سپس خداوند عیسی آمد و مصلوبش کردند
او موعظه کرد که روح انسان را از گناه نجات میدهد
با خون خود آن را ریخت، بله با خون خود آن را ریخت
انجیل روحالقدس با خون میچکد
خون شاگردان که برای راستی مردند
218- نمیتوانید آن را سازماندهی کنید!
پطرس و پولس و یوحنّای الهی
جان خود را دادند تا انجیل بدرخشد
آنها خونشان را با انبیای گذشته درآمیختند
تا کلام راستین خدا به درستی گفته شود
همچنان با خون چکید، بله با خون چکید
انجیل روحالقدس با خون میچکد
خون شاگردان که برای راستی مردند
جانهای زیر مذبح فریاد میزنند: “تا به کی؟”
زیرا خداوند آنانی که این کار را کردند، مجازات میکند
ولی جانهای بیشتری است که باید خونشان را بدهند
برای این انجیل روحالقدس و سیل قرمز آن
خون شاگردان که برای راستی مردند
219- حال از زمان پنطیکاست و شهدای پنطیکاست، تا کلیسای افسس، تا پرغامس، تا طیاتیرا، ساردس و فیلادلفیه و تا لائودیکیه و حال ما… چه اتّفاقی افتاد؟ همانطور که کتابمقدّس گفت، همه چیز همانگونه و این وحش در آمریکا بلند خواهد شد.
220- رویای سال 1933 را که اینجا خوانده شد، یادتان هست؟ داشتم میرفتم… کلیسا هنوز ساخته نشده بود. نمیدانستم که رویا چیست و آن را «خلسه» مینامیدم. من فقط یک واعظ جوان باپتیست بودم.
221- در تمام طول زندگیم آن رویاها را میدیدم و حالا از همهی شما میخواهم، اگر تا به حال هر یک از آنها اشتباه بوده، برخیزید و بگویید: “خیر، هرگز اینگونه نبود.” میبینید؟
222- حال زمانیکه میخواستم جلسهی درس یکشنبه را آغاز کنم، به قولی احساس خلسه کردم. جلسات ما اینجا در مرکز ماسونیک و در منزل چارلی کورن برگزار میشد. گروه کوچکی بودیم. دیدم که رییس جمهور رزولت دنیا را به سمت یک جنگ میبرد. این، پیشگویی شد. گفتم: “سه ایسم وجود خواهد داشت، نازیسم، فاشیسم و کمونیسم.” چند نفر اینجا یادشان هست؟ گفتم: “حواستان به کمونیسم باشد، همهی آنها به آنجا ختم خواهد شد.” گفتم: “موسولینی به اتیوپی میرود، ولی شکست خواهد خورد.” و گفتم: “ما سرانجام با آلمان وارد جنگ خواهیم شد. و آلمان در استحکامات بسیار خوبی، سنگر خواهد گرفت.” یازده سال پیش از آنکه خطوط مگینوت ساخته شود، یازده سال قبل.
223- گفتم: “سپس بعد از جنگ… سرانجام ما پیروز میشویم. بعد از اینکه رویا پایان یافت، واقع خواهد شد که علم دست به اختراعات بزرگی میزند.” و گفتم: “وقتی چنین شود، آنها ماشینهایی میسازند که مدام کوچکتر میشود. اندازهی آنها را که در سال 1933 به خاطر دارید؟” سپس گفتم: “آنها شبیه تخممرغ خواهند بود. چون ماشینی را در یک بزرگراه در حال حرکت دیدم که فرمان نداشت و با یک نیرو کنترل میشد.” آنها هم اکنون به آن دست یافتهاند.
224- گفتم: “طی آن زمان، به زنان اجازهی رأی دادن میدهند و سر انجام… این کشور، اینجا یک کشور زن محور است و علامت یک زن را دارد. در تمام نبوّت یک زن وجود دارد. و همه جا عدد سیزده وجود دارد.” و گفتم: “این یک کشور زن محور است، او در اینجا به آزادیهای خود دست یافته است و آن را تباه خواهد نمود. او تباه کنندهی دنیا است.”
225- رُی! نامهی تو را در مورد آن زن دریافت کردم… (در هر پروندهی جنایی… هر پروندهی جنایی که در آمریکا رخ داده، یک زن پشت آن بوده است. زنان فاسد و این چیزها.)
226- سپس گفتم: “در آن زمان خواهد بود که زنان حق رأی دادن خواهند داشت و فرد نامناسب را انتخاب خواهند نمود.” آنها در این آخرین انتخابات این کار را انجام دادند. درست است. و در آن زمان است که یک زن، که به زیبایی پوشانیده شده است، در آمریکا بلند میشود. و در پرانتز گفتم (شاید کلیسای کاتولیک).” میبینید؟ “اوست که کنترل قدرت را در دست میگیرد. کنترل دیگران درآمریکا، در ظاهر زیبا خواهد بود، ولی قصیالقلبترین کسی است که میتوان یافت.”
227- گفتم: “سپس دوباره نگریستم و آمریکا را دیدم که متلاشی شد و چیزی از آن باقی نماند.”
228- سپس در آن زمان پیشگویی کردم: “حال، این «خداوند چنین میگوید» است.”
229- فکرش را بکنید، از آن هفت مورد، پنج مورد تا الآن رخ داده است.
230- برای نگهداشتن کلیسا، کلیسای کاتولیک، و آمدن زمان آخر.
231- گفتم: “تماشا کردم، به نظر میرسید که کندههای درختان میسوزند و سنگها متلاشی میشوند، تمام آمریکا مثل خاکستر بود، تا جایی که میتوانستم ببینم، اینگونه بود.”
232- گفتم: “پیشبینی میکنم، بر اساس چیزی که میبینیم و آنگونه که زمان در حرکت است، این میبایست بین سالهای 23 تا 77 باشد. و باید سختی زیادی کشیده شود، تا به اینجا برسد.”
233- دوستان، ما روی بشکهی باروت نشستهایم. همه چیز آماده است.
234- ولی پدر آسمانی ما وعدهای داد. آیا این عالی نیست که خادم مسیح باشی؟ تمام چیزهایی که او وعده داده است. فکرش را بکنید، ما این افتخار را داریم. او اینجاست، اکنون همراه ماست و اسرار هر قلبی را میداند. همه چیز را دربارهی شما میداند. آن شعلهی آتش وارد قلبهای ما میشود، همه چیز را در مورد ما میداند و ما را دوست دارد.
235- شما شاد نیستید از اینکه امشب در آن اقلیّت اندک قرار دارید که ایمان را حفظ میکند؟ زیرا این فرمان او بود. “ترسان مباشید ای گلهی کوچک! زیرا مرضی پدر این است که ملکوت را به شما عطا کند و….” میبینید؟ ما درست در زمان آخر هستیم.
236- پنطیکاستیها سرد شدهاند، فاتر و قی شده از دهان خداوند. فقط تعدادی اندک باقی ماندهاند. لیکن این آواز، از آن ایشان است: “اینک داماد میآید.” و وقتی اینگونه شود، هر یک از این ساعتها… یادتان باشد، این باکرهها در اینجا برخاستند. این چه بود؟ همان روحالقدس.
237- بعد وقتی کلیسا رفته باشد… همانطور که یکشنبه شب به آن پرداختیم، یوسف برای اینکه خود را به برادرانش، به اسرائیل بشناساند، عروس خود را به قصر فرستاد و تنها با یهودیان ایستاد. “من یوسف هستم، برادرشما.”
238- این بخش از کلام را داشته باشید، جایی که آنها گفتند: “روزی را برای ماتم مقرّر نمودند و هر خانهای برای خویش ماتم گرفت.”
239- آنها گفتند: “آن زخمها چگونه بر تو انجام شد؟” گفت: “به دست…؟”
240- گفت: “در خانهی دوستانم.”
241- آنان که بر او خنجر زدند، باید بر او بنگرند و اوآنجا ایستاده است.
242- او گفت… همانطور که یوسف گفت: “بر خودتان خشم مگیرید، چون خدا این کار را برای حفظ حیات انجام داد.”
243- برای چه؟ حیات کلیسا، امّتها، “محض خاطر نام خویش، قومی از میان امّتها.”
244- برادرانم! ما در انتها هستیم. نام خداوند متبارک باد! بیایید این سرود زیبا و قدیمی را بعنوان برادران و خواهران پنطیکاستی با هم بخوانیم. حال، شما میگویید: “خوب، من یک باپتیست هستم.”
245- ولی اگر برکت پنطیکاستی را یافته باشید، شما پنطیکاستی هستید. بسیار خوب.
مبارک باد آن ریسمانی که
قلب ما را به محبت مسیح میبندد
مشارکت با افکار خویش
درست مثل آنچه در بالاست
حال گوش کنید، دوستان! اگر کسی در بین ما هست که در طول عمر خویش، ذرّهای تلخی به قلب خویش راه داده است، (به من گوش کنید.) اکنون آن را از آنجا بردار، نگذار که هیچ چیز… [یک خواهر به زبانها صحبت میکند. -فضای خای روی نوار- یک برادر پیغام میدهد.] آمین! [یک برادر به زبانها صحبت میکند و سپس ترجمه مینماید.] آمین، آمین!
246- خداوند عیسی! برای این پیغامها ممنونیم. این ما را به جنبش وا میدارد و میدانیم که از ایمانمان دور نشدهایم، بلکه آن را حفظ کردهایم. خداوندا! دعا میکنم تا روح تو درکلیسا باقی بماند. ما را به یکدیگر نزدیک کن، ای پدر! ما را با خود حفظ کن.
247- در این دورهی شمعدان آخر که ما در آن زیست میکنیم. در میان ما بخرام. بر ما بتاب، ای خداوند! در این اوقات عظیم تاریکی، خداوندا! خوشحالیم که فرزندان نور هستیم و در نور خدا گام برمیداریم. ریشهی ما در زمین و چیزهای این دنیا نیست، بلکه ما فرزندان تو هستیم. چقدر برای این چیزها شکرگزار تو هستیم!
248- برای فرستادن این پیغامها در تأیید کلامت، متشکریم. باشد تا همیشه در بین ما باشی، ای پدر! باشد تا ما را از تلخی دنیا حفظ کنی. ما را تقدیس کن تا حیات ما در برابر تو پاک و مقدّس باشد.
249- بگذار تا خون عیسای مسیح این را برای همهی ما انجام دهد، خداوندا! و هر آنچه از تو نیست از بین ما بردار، از ما بردار، ای خداوند! اکنون زمان تفتیش است. هدف این جلسات تفتیش قلبهای ماست. تو گفتی که آن شعلههای آتش از چشمانت، قلبها را تفتیش میکند. حتماً این کار را میکنی. پدر هستی و با ما سخن میگویی. به ما میگویی که خود را مهیّا کنیم، زیرا که وقت نزدیک است. برای این تو را شکر میکنیم، ای پدر! به فیض تو، هر آنچه در توان داریم را انجام میدهیم. آمین!
250- دوستش ندارید؟ حال، اگر غریبهای در بین ما باشد، این طریقی نیست که از ابتدا بود. وقتی عیسی بر روی زمین بود، یک نفر از او در مورد ازدواج و طلاق سوال پرسید؛ او گفت: “از ابتدا چنین نبود…” باید به ابتدا برگردیم.
251- پس اگر در ابتدا این یک کلیسای پنطیکاستی بود و اگر او تاک است و ما شاخهها هستیم، پس هر بار آن تاک فقط یک کلیسا را ثمر میآورد و آن کلیسای پنطیکاستی است. میبینید؟ هر بار، هر چقدر میتوانید چیزهای دیگر را به این تاک پیوند بزنید، او فقط میوهی خود را ثمر خواهد داد. میتوانید به درخت پرتقال لیمو را پیوند بزنید، آن درخت پرتقال، لیمو ثمر میآورد. یک گریپ فروت را پیوند بزنید، گریپ فروت ثمر میآورد. چون آن هم از مرکبّات است.
252- این تشکیلات و فرقهها و چیزهای دیگر هم به همین صورت، آنها هم خود را مسیحی میخوانند. آنها میتوانند از حیات مسیحی استفاده کنند. کاملاً درست است، ولی آنها میوههای فرقهای را ثمر میآوردند. درست است، چون آنها آنگونه هستند. ولی اگر آن تاک، خودش شاخه را ثمر دهد، آن وقت آن میوه ناب است. مکتوب یک کتاب اعمال رسولان پشت سر آن است. کاملاً درست است. چون این چیزی است که اوّلین بار رخ داد. هر شاخهای که ثمر دهد، همهی آنها میوهی پرتقال خواهند داشت، همهی آنها و کتابمقدّس گفته است که دوازده شاخه بر آن هست.
253- از اینکه زیر آن شاخهها زیست میکنم، بسیار خشنودم. شما نیستید؟ بله آقا! این عالی است.
254- بسیار خوب، یادتان باشد، فردا شب به دورهی ساردس میپردازیم. تشکیلات لوتری پیش میآید و مارتین لوتر…