عبرانیان، باب دو - 3
- Hebrews, Chapter Two 3
- ویلیام ماریون برانهام
- 28 آگست 1957– جفرسونویل، ایندیانا
- 57-0828
- ویرایش اول فارسی
دانلود فایل صوتی
دانلود متن پیدیاف
دانلود کتابچه قابل چاپ
217. باب هفتم، هشتم، نهم و دهم، از آنجا به بعد. اوه، خداوند! قلم و کاغذ و همه چیز را آماده داشته باشید، چون اعتقاد دارم که خداوند قرار است اوقات بینظیری را به ما عطا کند. حالا ما…
218. پولس دارد عیسی خداوند را در جایگاه تعالی قرار میدهد. حالا، اگر امشب، صبح یکشنبه، از این مسئله عبور کنیم… که بیشتر اینها دقیقاً با پیغام صبح یکشنبه ترکیب میشود، زیرا این «سبت را جدا میکند». این یک سؤال بزرگ در بین ساباتریانهای امروز است. و من از همهی شما دعوت میکنم برای صبح یکشنبه بیایید. برای پرستش کدام درست است، شنبه یا یکشنبه؟ کتابمقدس دربارهی آن چه میگوید؟ و به این ترتیب، خواه… این کتاب، شریعت و فیض را از هم جدا میکند، و هر یک را در جای خود قرار میدهد. عبرانیان توسط شریعت بزرگ شدند و پولس به آنها میگفت که فیض با شریعت چه نقشی دارد.
219. حالا، بیایید یک پسزمینه ایجاد کنیم. میخواهیم دوباره شروع کنیم.
220. اتفاقاً من یک عینک مطالعه برای خودم گرفتم. شاید بتوانم… اگر برحسب اتفاق مشکلی پیش بیاید، آن را دارم. میدانید که من کلاً… من فقط دو سال از پنجاه سالگی کم دارم، و فاصلهی نزدیک را مثل سابق خوب نمیبینم. وقتی دیدم… متوجه تار شدن کلمات شدم، فکر کردم دارم کور میشوم. رفتم معاینه و دکتر گفت: “نه، پسرم! فقط از چهل سالگی عبور کردهای.” خوب، او گفت، اگر من به اندازهی کافی عمر کنم، ممکن است دوباره برگردد، دوباره آن دید نزدیک را بدست بیاورم. او گفت: “حالا، اگر کتابمقدس خود را از خود دور کنی، میتوانی بخوانی؟”
221. گفتم: “بله.”
222. گفت: “بعد از مدتی دستت به اندازه کافی برای اینکار دراز نخواهد شد.”
223. و بنابراین من-امیدوارم اکنون، در این مطالعه، که من…این کتابمقدس کالینز دارای یک چاپ با اندازهی خوب در آن است. من میتوانم آن را به خوبی تشخیص دهم. اما وقتی به مکانهای بزرگ و عمیقی رسیدیم که باید عهد جدید و عتیق را بگیریم و با هم ترکیب کنیم، من یک اسکوفیلد کوچک دارم. به کتابمقدس اسکوفیلد و نشانههای آن عادت کردهام. الآن یادداشتهای اسکوفیلد را نمیخوانم، زیرا در بسیاری از نظریههای اسکوفیلد با او موافق نیستم. اما من-من از نحوهی تنظیم آن خوشم میآید، زیرا… مدت طولانی است که آن را دارم و آن را خواندهام. خیلی زیاد، تا جاییکه میدانم چگونه موضوع خودم را پیدا کنم.
224. همهی اینها برای من درمورد تدریس تازگی دارد، من آنچنان هم معلم نیستم. اما، مقداری با من مدارا کنید، به هر حال من حقیقت را تا جاییکه میدانم، به شما میگویم.
225. حالا در این کتاب پولس، خاطرتان هست که او… او را چطور یافتیم؟ او از ابتدا یک معلم بزرگ، یا یک محقق بزرگ بود. او در عهد عتیق تعلیم یافته بود. کسی میتواند به من بگوید که دیدیم معلم او چه کسی بود؟ [جماعت میگویند: “غمالائیل.”] غمالائیل یکی از معلمهای برجستهی آن دوران.
226. و بعد پولس، دیدیم یک روز… کسی میتواند به من بگوید قبل از اینکه پولس خوانده شود، نامش چه بود؟ [جماعت میگویند: “شائول.”] شائول. او یک مرجع و بزرگ در اورشلیم بود، یک مرجع مذهبی. او بعنوان یک مرد مذهبی و حقیقتاً آموزشدیده پرورش یافته بود. او میتوانست به چهار یا پنج زبان مختلف صحبت کند و فرد بسیار باهوشی بود. خب، آیا تحصیلات و زیرکیاش کمکی به او کرد؟ خیر. او گفت برای اینکه مسیح را دریابد، باید تمام آنچه را که میدانست، فراموش میکرد.
227. پس متوجه میشویم که این مستلزم یک فرد تحصیلکرده یا باهوش نیست، بلکه کسیکه حاضر باشد صرفنظر از چگونگی آن، خودش را در برابر خدا فروتن سازد.
228. آیا میدانستید دوایت مودی چقدر کم سواد بود، صادقانه، نوشتههایش آنقدر ضعیف بودند که نمیدانم به چه تشبیه کنم. همیشه میبایست تمام پیغامهایش را اصلاح میکردند. او نویسندهی بسیار ضعیفی بود، بسیار کم سواد.
229. آیا میدانستید که در کتابمقدس، پطرس و یوحنا آنقدر بیسواد بودند که حتی قادر نبودند اسم خودشان را بنویسند، و اگر هم این را جلویشان میگذاشتید، متوجه نمیشدند؟ پطرس رسول که کلیدهای ملکوت را در اختیار داشت، نمیدانست که اسمش را در برابر او نوشتهاند. فکرش را بکنید. کتابمقدس این را گفته است. “او جاهل و اُمی بود.” پس، این به من یک شانسی میدهد. آمین! بله، آقا! این همینطور پیش میرود، تا دریابیم که خدا میتواند این کار را با یک انسان انجام بدهد.
230. حالا ما متوجه این میشویم که به محض اینکه پولس یک تجربهی عالی داشت… این را از شما میپرسم. آیا آمدن به نزد مسیح، یک تجربه است؟ آیا همه یک تجربه دارند؟ بله، آقا! بله، آقا! این یک ولادت است. یک تجربه است. ما در یک کالج لوتری بودیم، مدتی قبل…
231. امروز عصر این افتخار را داشتم، قرار بود ساعت دوازده برای شام با-با تام هایر اینجا باشم. چند نفر تابحال اسم او را شنیدهاند، آن ایرلندی مشهور، مبارز دعا؟ او به همراه این برادر به نام اِپ در برنامهی او بود و در بسیاری از جاها در آمریکا حضور پیدا کرد. امشب شام را با او بودم. ما داشتیم… من حدود سه ساعت تأخیر داشتم. حدود ساعت سه و نیم یا یک ربع به چهار بود که برای صرف غذا رفتیم و غذا خوردیم. ولی خوب بود. داشتیم دربارهی این چیزها صحبت میکردیم، اینکه چگونه عیسی مسیح سرِ همه چیز است.
232. وقتی پولس این را فهمید، این تجربه را یافت. و بعد، قبل از اینکه این تجربه را بپذیرد، باید برگردد به کتابمقدس. بعد دیدیم که او آنجا را ترک کرد و به یک کشور دیگر وارد شد و برای مدت سه سال آنجا ماند و کتب را تفتیش کرد، تا ببیند که آیا تجربهاش درست است یا خیر.
233. حالا، متوجه میشویم که او با امر بزرگی مواجه بود. او باید برمیگشت و به کلیسای خودش، به همهی مردم میگفت که همان چیزی که او مورد جفا قرار داده بود، درست بوده است.
234. آیا شما هم مجبور به انجام کاری شبیه این بودید؟ مسلّماً. تقریباً همه این کار را کردند، باید برمیگشتند و میگفتند: “آن افرادی که ما دینخروش میخواندیم، دست بر قضا داشتند درست میگفتند.” میبینید؟ همین است. ما فقط باید برمیگشتیم. و چیزهایی که زمانی از آن نفرت داشتیم، الآن دوستشان داریم. این یک تبدیل است، یک امر غریب، عجیب.
235. حالا من از عبارت «دینخروش» استفاده کردم. چنین چیزی وجود ندارد. چنین چیزی وجود ندارد، اما مردم را اینگونه خطاب میکنند، قوم تقدس را. ولی چیزی به نام دینخروش وجود ندارد. چنین چیزی وجود ندارد. تا جاییکه من میتوانم ببینم و در بین تمام بیش از نهصد و شصت فرقه هیچ شهادتی از اینکه تابحال کلیسایی با این عنوان ثبت شده باشد، وجود ندارد. فرقهای به نام دینخروش وجود ندارد. این فقط نامی است که شریر بر کلیسا نهاده است.
236. ولی در آن ایام، آنها را اینگونه خطاب میکرند… چند نفر میدانند که در دوران پولس آنها را چه خطاب میکردند؟ بدعتگذاران. میدانید معنی بدعت چیست؟ یعنی «دیوانه» قوم را دیوانه خطاب میکنند. پس من به زودی بعنوان یک «بدعتگذار» و «دینخروش» خوانده خواهم شد. شما اینگونه نخواهید شد؟ آنها اینگونه مورد خطاب واقع شدند و شادی کردند.
و عیسی به ما گفت دربارهی این چه کاری انجام دهیم؟ او گفت: “خوش باشید و شادی عظیم نمایید، زیرا اجر شما در آسمان عظیم است، زیرا به همینطور بر انبیای قبل از شما جفا رسانیدند.” آنها چنین کردند.
237. گفت: “شادی عظیم نمایید.” هر چیزی که عظیم و بیش از حد باشد، یعنی خیلی خیلی خوشحال است، «بسیار افراشته شده یا بالا رفته» است. و زمانیکه شاگردان شایستهی تحمل عار نام عیسی مسیح یافت شدند؛ به وجد عظیم شادی نمودند، که میتوانستند متحمل عار نام وی باشند.
238. و امروزه، خیلی از افراد اگر دینخروش خوانده شوند، پا پس میکشند و میگویند: “شاید از ابتدا من در اشتباه بودهام.”
ولی آنها از این امر خشنود بودند. “اوه خداوند! از اینکه متحمل نام بشوند.”
239. و حال، در قرن دوم آنها را صلیب به دوش میخواندند. این مربوط به زمانی است که مسیحیان صلیب بر دوش خود حمل میکردند تا نشان دهند که با مسیح مصلوب شدهاند. آنها را «صلیب به دوش» میخواندند. میدانم که کاتولیکها هم خودشان را به همین عنوان میخوانند، ولی این کلیسای کاتولیک نبود. این کلیسای پروتستان بود، قبل از اینکه بعنوان کلیسای پروتستان شناخته شود. به هیچ چیز جز گناه معترض نبود. دلیل اینکه امروز کلیسای پروتستان خوانده میشود، این بود که نسبت به دگم کاتولیک معترض بود. اما این… همچنان، در زمانیکه «صلیب به دوش» خوانده میشدند، غیر فرقهای بود.
240. فقط تاریخ یوسفوس و سایر نوسندگان و با کتاب دو بابل نوشتهی هیسلاپ و سایرین را بررسی کنید و خواهید دید که این درست است. این طریقی است که آنها بودند، کلیسا نبودند. اولین کلیسای سازمان یافتهای که تابحال وجود داشته، کلیسای کاتولیک بوده، حدود سال سیصد، در دوران آخرین رسولان. حدود سیصد سال بعد، کلیسای کاتولیک سازمان یافته شد. و بعد از آن یک جفا و آزار شروع شد و مردم را مجبور به عضویت در کلیسای کاتولیک کرده و کلیسا و حکومت را با هم متحد ساختند.
241. این بعد از چیزی بود که به اصطلاح تبدیل کنستانتین از بتپرستی به کاتولیکیسم خوانده میشد. ولی اگر کسی تاریخ و سرگذشت او را خوانده باشد، میداند با توجه به اعمالی که انجام داد، هرگز تبدیل نشده بود. اوه، خداوند! تنها کار مذهبی که انجام داد، قرار دادن صلیب بر کلیسای سنت صوفیا بود. این تنها کاری است که او انجام داده است، حتی ظاهری مذهبی داشت. او مردود بود. ولی آنها این را تبدیل او میخوانند. این با برخی به اصطلاح تبدیلهای امروز قابل مقایسه است.
242. ولی پولس، میبینیم، وقتی پولس تبدیل شد و این تجربهی حقیقی را داشت، میبینیم که حقیقتاً برگشت.
و میدانید، تبدیل به معنی برگشتن است. شما دارید به این سمت میروید، برمیگردید و شروع به حرکت در این مسیر میکنید. بله، آقا! این یک بازگشت کامل است.
243. و پولس، به محض اینکه تبدیل شد، قبل از اینکه اصلاً بتواند تجربهاش را… او یک تجربهی شگفتانگیز داشت.
حال، بر این باور هستم، زمانیکه شما مسیح را بعنوان منجی شخصی خود میپذیرید، این یک تجربه است. معتقدم شادی درک آمرزیده شدن گناهتان، قلب شما را سرتاسر به وجد میآورد.
244. ولی زمانیکه روحالقدس مبارک نازل میشود، این یک تجربه است، آن تولد تازه، که شما هرگز آن را فراموش نخواهید کرد. شما میشوید یک فرزند خدا. و این کاری است که این انجام میدهد…
“برادر برانهام! این را از کجا میدانی؟”
245. خوب، اینها درسهایی آموزنده هستند. خیلی از افراد، مثلاً متدیستها میگویند که وقتی آن را دریافت کردند، فریاد زدند. خوب، این اشکالی ندارد. اگر دریافت کردی و فریاد زدی، بسیار خوب. ولی چون فریاد زدی به این معنی نیست که آن را یافتهای، چون خیلیها فریاد میزدند، بدون اینکه آن را داشته باشند.
246. پنطیکاستیها میگفتند که به زبانها صحبت کردند، پس آن را یافتهاند. اشکالی ندارد. اگر به زبانها صحبت کردید و آن را یافتهاید، اشکالی ندارد. ولی میتوانید به زبانها صحبت کنید و همچنان آن را نداشته باشید. پس؟
247. پس، درهرحال، این تجربهی عبور از موت به حیات است؛ وقتی چیزهای کهنه میمیرد و همه چیز تازه میشود. مسیح برایتان واقعی میشود. چیزهای کهنه از بین میروند، ریشههای کهنهی جسمانیت. میدانید چگونه باید ریشه را از خاک دربیاورید؟ ما یک کج بیل برمیداشتیم و شروع به کندن میکردیم، آنقدر میکندیم که دیگر حتی ذرهای از آن باقی نمیماند. میگفتند: “اگر اندک ریشهی تلخی در تو جوانه زد، آن را بکن و دور بینداز.” درست است. این کاری است که روحالقدس انجام میدهد، تمام ریشهها را ریشهکن میکند. به بیرون بیندازید. آنها را روی هم جمع کنید و بسوزانید. اگر این کار را بکنید، آنوقت است که محصول خوبی خواهید داشت.
248. حالا، پولس میدانست که اتفاقی افتاده است، برای همین به عرب شد، و در آنجا به مدت سه سال در تمام صحف انبیا که امور آینده را پیشگویی کرده و در نماد نشان داده بودند، مطالعه و تحقیق کرد. و بعد متوجه این شد که این کاملاً حقیقت است.
249. حالا، آن را با امروز مقایسه کنید، دربارهی تجربهای که در این کلیسای کوچک در اینجا داشتیم. ستارهی صبح که در فراسو ظاهر شد، آن نور عظیم که نازل شد، و اموری را که باید اتفاق بیفتند، پیشگویی میکند. میدانید، این شگفتانگیز است. اما خیلی از برادران خادم به من میگفتند که این از شریر است. و من قادر به درک آن نبودم.
250. پس دربارهی آن چیزی نمیگفتم تا اینکه یک شب، یک تجربهای در گرینز میل ایندیانا، وقتی که فرشتهی خداوند در طول اتاق در آنجا گام برداشت و این را از طریق کتابمقدس اثبات کرد. بعد این شروع به حرکت کرد.
251. و تا همین یکشنبهی قبل هم ما نشانههای خطاناپذیر عیسی مسیح را دیدهایم، که میتواند مردی را که هرگز قادر به راه رفتن نبوده، بگیرد… عصب تعادل او از بین رفته بود، درحالیکه تمام پزشکان اعلام کرده بودند که: “این دیگر برای همیشه از بین رفته است.” او که نابینا آنجا نشسته بود، بلند شد و به سمت بیرون از ساختمان حرکت کرد و راه رفت؛ درحالیکه داشت صندلیچرخدار خود را هل میداد تا از پلهها پایین برود، اکنون میتوانست مانند هرکس دیگری ببیند و راه برود. این نشان میدهد که این قدرت خداوند عیسای قیام کرده است. این است. او دیروز، امروز و تا ابدالآباد همان است.
252. پس، آیا ما امشب یک گروه خوشحال و خشنود نیستیم که میدانیم خدا این تجربهی عظیمی که داریم را اثبات کرده که قابل قیاس با کتابمقدس و وعدههای اوست؟ بنابراین باید خوشی عظیم داشته باشیم. و بعد متوجه میشویم که در باب دوم “نباید اجازه دهیم که این چیزها… نباید از این چیزها غافل باشیم.” و باید به آن متمسک باشیم.
و ما چگونه رستگار گردیم، اگر از چنین نجاتی عظیم غافل باشیم…
253. وقتی در داوری قرار بگیریم، در پرتو کلام خدا، میخواهیم چهکار کنیم؟ نمیتوانید بگویید: “من چیز دیگری نمیدانستم.” اوه بله، میدانستید. “خوب، ممکن بود برادر برانهام اشتباه کرده باشد.” درست است، ولی خدا اشتباه نمیکند. کلام او اشتباه نیست. و فقط به این فکر کنید، همان چیز، همان کتابمقدس که در رسولان ساکن بود، اکنون دوباره زنده است. اوه، متبارک باد نام خداوند!
254. وقتی به این فکر میکنم که چهل و هشت سال سن دارم، به پنجاه سالگی نزدیک میشوم، ایام جوانیام سپری شده؛ میدانم از وقتی یک پسربچه بودم این وعده را داشتهام و آن را به برادران و خواهرانم اعلام کردهام و میبینم که هزاران نفر از آنها به معنای واقعی کلمه از تاریکی خارج شدند. و بدانیم که داریم به خانهی ابدی خود میرویم. “و اگر این خانهی زمینی خیمهی ما ریخته شود.” قبل از اینکه موعظه را به اتمام برسانم، “عمارتی دیگر در آن سو در انتظار ماست.” هللویاه! میدانیم که دهها نفر اینجا نشستهاند که اگر همین الآن این زندگی را ترک گویند، قبل از اینکه بتوانیم جسد آنها را به مسئول کفنودفن بسپاریم، آنها در آن بدن جلال یافته در آن سو درحال شادی با مقدسین خدا و در حضور خدا خواهند بود، تا برای ابد زیست کنند. با اثبات عالی و کامل که اینگونه است. آمین!
255. اوه، این باعث میشود که پرزبیتریها فریاد برآورند. روز یکشنبه این کار را کردند، نکردند؟ آن افراد پرزبیتری بودند. مسلّماً این کار را میکنند. جای تعجب ندارد که مردم احساساتی میشوند. اگر از زدن یک توپ یا انداختن آن داخل یک سبد اینقدر هیجانزده میشوند، چقدر بیشتر از دانستن اینکه از موت به حیات منتقل شدهاید و در مسیح خلقتی تازه دارید، هیجانزده خواهید شد! شما این را به نحویکه روحتان شما را از کینه، شرارت و نیرنگ و تمام امور دنیا به دوری جستن از آن هدایت میکند، میفهمید. قلبتان بر مسیح متمرکز میشود. این انگیزهی شماست. این تمام چیزی است که در تمام مدت روز و شب در ذهن خود به آن فکر میکنید. وقتی شب به بستر میروید و دستانتان را پشت سرتان میگذارید، این شکلی، آنجا دراز میکشید و تا وقتی به خواب بروید او را ستایش میکنید. صبح از خواب برمیخیزید، همچنان دارید او را میستایید. آمین! اوه، خداوند!
256. سعس کردهام اتو را بستایم. امروز که حدود ساعت چهار صبح بیدار شدیم، من و برادر وود صبح خیلی زود برای شکار سنجاب بیرون رفتیم. به گمانم به زیر هر درختی که رسیدهام، او را ستایش کردهام. نمیتوانم یک درخت ببینم، بدون اینکه او را بستایم. فکر کنید، او درخت را پرورش داده. وقتی یک ملخ را درحال پریدن میبینید، او آن ملخ را میشناسد. شما میگویید: “اوه، برادر بیل! این بیمعنی است.” نه، اینگونه نیست. او از جای هر سنجابی آگاه است. او میداند که هر پروانهای کجاست.
257. چراکه، یک روزی به مقداری پول نیاز داشت و گفت: “پطرس! یک ماهی هست که مدتی قبل یک سکه را بلعیده است، همان اندازه که ما نیاز داریم. برو و قلاب خود را بینداز. من او را به آنجا خواهم فرستاد. سکه را از دهان او بگیر، چون خودش قادر به استفاده از آن نیست. برو و ده-یک و سهم ما را با آن پرداخت کن.” آمین!
258. چند هفته قبل یک ماهی کوچک را دیدم که مرده و روی آب شناور بود. همهی شما داستان آن را شنیدهاید. برادر وود اینجاست، همینطور برادرش و سایرین که بر این شهادت بدهند. آن ماهی کوچک حدود نیم ساعت بود که مرده بود و آنجا بود، احشایش ار دهانش بیرون زده بود. روحالقدس عظیم که روز قبلش گفته بود: “تو شاهد رستاخیز یک حیوان کوچک خواهی بود.” پایین آمد. صبح روز بعد، کمی پس از طلوع آفتاب، آن ماهی کوچک را دیدیم. خیلی از این بزرگتر نبود. وقتی روح خداوند نازل شد، گفت: “ماهی کوچک! عیسی مسیح تو را شفا میدهد.” و آن ماهی مرده، که عملاً برای مدت نیم ساعت روی آب شناور بود، به حیات بازگشت و با سرعت هرچه تمامتر شروع کرد به شنا کردن. اوه، نام خداوند متبارک باد! او چقدر عالی است!
259. عجیب نیست که پولس میتوانست بگوید که: “او به رتبهی ملکیصدق بود.” او ملکیصدق بود. “ملکیصدق نه ابتدای ایامی داشت و نه انتهای ایام. او نه ابتدای حیات داشت و نه انتهای حیات. او نه پدر داشت و نه مادر.” پس نمیتوانست کس دیگری باشد. او هرکسی که بود، امشب همچنان زنده است. پس، فقط یک نوع حیات ابدی وجود دارد، و آن هم متعلق به خداست.
260. دیشب که داشتیم گفتگو میکردیم، برادری بود که نمیتوانست تثلیث خدا و اینکه ما چگونه داشتیم از آن صحبت میکردیم را متوجه بشود. اینکه چطور عیسی آنجا ایستاد، یک انسان حدوداً سی ساله و گفت…
آنها میگفتند: “اوه، پدران ما منّ را در بیابان خوردند.”
261. و او گفت: “و همهی آنها مردند.” ولی گفت: “من آن نان حیاتی هستم که از جانب خدا از آسمان آمدهام، که انسانی میخورد و نمیمیرد.”
262. و آنها گفتند: “پدران ما در بیابان از صخره آب نوشیدند.”
263. او گفت: “من آن صخره هستم.” یک انسان سی ساله. گفت: “ابراهیم از روز من شادی کرد.”
264. گفتند: “میخواهی بگویی که تو همسن ابراهیم هستی، درحالیکه هنوز پنجاه سال نداری، و میخواهی بگویی که ابراهیم را که هشتصد سال است مرده، دیدهای؟ اکنون دیگر میدانیم که دیو داری. تو دیوانهای.” این چیزی است… این چیزی است که مفهوم دیو است، «یک فرد دیوانه». گفتند: “تو دیو داری و دیوانهای.”
265. او گفت: “پیش ار آنکه ابراهیم باشد، من هستم.”
266. این کسی است که او بود. او صرفاً فقط یک انسان نبود، او یک نبی هم نبود. او خدا بود، خدا در یک بدن جسمانی که «عیسی» بر روی زمین ساکن شده بود. پسر تجسم یافتهی خدا. این دقیقاً کسی است که او بود.
267. حالا او را در اینجا مییابیم، در بخش آخر از انتهای باب دوم که میخواستم به آن برسم، ابتدای آیهی شانزدهم یا پانزدهم.
و آنانی را که… از ترس موت، تمام عمر خود گرفتار بندگی میبودند، آزاد گرداند.
این کاری است که او گفت عیسی انجام داد، که آمد تا آنها را از بندگیای که بخاطر ترس از موت، تمام عمرشان در آن بودند، آزاد کند.
268. اکنون نیازی برای ترس از موت وجود ندارد. حالا، همهی ما این را داریم، البته، هیچیک از ما نمیخواهیم چیزی را که موت میخوانیم، تجربه کنیم. ولی آیا میدانید فردی که تولد تازه داشته باشد، نمیتواند بمیرد؟ نمیتواند بمیرد. تنها چیزی که مرگ هست، عبارت موت یعنی «جدایی» حالا، او از حضور دیدگان ما جدا خواهد شد، ولی همیشه در حضور خداست و همیشه هم خواهد بود. پس، مرگ یک امر دشوار نیست. مرگ یک چیز باشکوه است. مرگ چیزی است که ما را به حضور خدا میبرد.
269. ولی چون ما بشر هستیم و در این عناصر تاریک در اینجا گام برمیداریم، این را آنگونه که باید، درک نمیکنیم. و البته، وقتیکه دردهای خفهکنندهی مرگ فرا میرسد، باعث خوف و به عقب راندن حتی مقدسترین ما میشود. این پسر خدا را واداشت که بگوید: “ممکن است این پیاله بگذرد؟” این یک امر مهیب است. اشتباه برداشت نکنید. چون ما… این مجازات گناه است، مرگ، و میبایست وحشتناک باشد.
ولی اگر فقط بتوانیم به آن سوی پرده بنگریم، آنجا جایی است که این هست. متبارک باد خداوند! فقط آن سوی پرده، آنجا جایی است که انسان امشب مشتاق دیدنش است. آنامِی سنیلینگ و بقیه قبلاً اینجا یک سرودی میخواندند بعنوان «خداوندا! بگذار آن سوی پرده را بببینم». همه میخواهند آن را ببینند.
270. حالا ما اینجا هستیم، در آیهی شانزدهم، “زیرا که درحقیقت…”
زیرا که درحقیقت فرشتگان را دستگیری نمینماید، بلکه نسل ابراهیم را دستگیری مینماید.
271. میخواهیم دوباره به آن پایبند باشیم. حالا داریم درست میرسیم به… چون، نخستین بخش باب سوم، با “آن روز برای سبت” ادغام میشود، برای این یکشنبه صبح.
272. حالا نگاه کنید:
زیرا او… ماهیت فرشتگان را بر خود…
حالا، این «او» که پولس دارد از آن صحبت میکند، کیست؟ مسیح. مسیح کیست؟ خدا، لوگوسِ خدا.
273. حالا بگذارید این را دوباره توضیح بدهم تا مطمئن شوید. خدا، سه خدا نیست. سهگانگی خدا واحد است. پدر، پسر، روحالقدس به این معنی نیست که سه خدای متفاوت وجود دارند. اگر اینگونه باشد، ما مشرک هستیم. به همین دلیل است که یهودیان نمیتوانند درک کنند. این هرگز در کتابمقدس تعلیم داده نشده. حالا، این در کلیسای کاتولیک تعلیم داده شده، مسلّماً، ولی اینجا جایی است که مبدا تعمید سهگانه است.
274. در آفریقا شما را سه بار رو به جلو تعمید میدهند: یک بار برای خدای پدر، یک بار برای خدای پسر، یک بار برای خدای روحالقدس. حال، این یک خطاست. چنین تعلیمی دراینباره در کتابمقدس وجود ندارد.
275. و حال، این چیزی است که آنها تعلیم گرفتهاند. این از طریق لوتر آمده و بعد از لوتر به وسلی وارد شده و همینطور که ادوار پیش آمده، همچنان ادامه دارد. اما این هرگز یک تعلیم کتابمقدس نبوده. همواره یک خطا بوده است، از همان بدو شروع.
276. حال، پس خدا در ابتدا بود. قبل از اینکه نوری باشد، قبل از اینکه اتمی باشد، قبل از اینکه حتی ستارهای باشد، قبل از اینکه هیچ چیز قابل رویتی باشد، خدا تمام فضا را پر کرده بود. و در آن چیزی جز خلوص وجود نداشت: محبت خالص، تقدس خالص، عدالت خالص. این روح بود. او تمام فضا را در تمام ابدیت پر میکرد، جاییکه قادر به تصور آن نیستیم. این فراتر از هر چیزی است که قادر به تصور آن باشیم.
277. مثل لنزی که میتوانیم از طریق آن بیش از صد میلیون سال نوری را ببینیم. به این فکر کنید. صد میلیون سال نوری. و آن چیزی جز خلوص نبود. و نور با سرعتی حدود سیزده هزار کیلومتر در ثانیه حرکت میکند. و صد و یا ملیون سال نوری… فقط فکرش را بکنید که چند میلیون کیلومتر خواهد بود. نمیتوانید این را حتی بشمارید. میتوانید فقط یک ردیف نُه رقمی را بردارید و با آن دور تا دور جفرسونویل بچرخید و همچنان قادر نخواهید بود که کیلومترهای آن را محاسبه کنید. فکرش را بکنید. و فراسوی آن، همچنان ستارهها و سیارات وجود دارند. و قبل از اینکه یکی ازآنها باشد، خدا بود.
278. و حال، لوگوس که از خدا خارج شد، که لوگوس بود، تمام این شروع کرد به حالت گرفتن به شکل یک بدن. این حالت بدن در تعلیم محققین، لوگوس خوانده میشود، لوگوسی که از خدا خارج شد. به عبارتی دیگر، عبارت بهتر برای آن چیزی است که ما آن را تئوفانی میخوانیم. (تئوفانی یک بدن انسانی است که جلال یافته). نه دقیقاً با گوشت و خون مثل آنچه در حالت جلال یافته خواهد بود، ولی حالتی از بدن انسان است که نه میخورد و نه میآشامد، ولی یک بدن است؛ بدنی که به محض اینکه این یکی را ترک کنیم، در انتظار ماست. حال، در آنجا، ما به آن بدن وارد میشویم. و این همان نوع بدنی است که خدا بود، چون گفت: “آدم را بصورت ما و موافق شبیه ما بسازیم.”
279. حال، وقتی انسان در آن بدن ساخته شد، ما کنترل تمام ماهیان و پرندگان و حیوانات صحرا را در اختیار داشتیم. “و انسانی نبود که کار زمین را بکند.” پیدایش باب دو. او نر و ماده را ساخت، ولی انسانی نیست تا زمین را شخم بزند.
سپس خدا انسان را از خاک زمین سرشت. به او دستی مانند شامپانزه داد. مثل خرس به او پا داد. به او عطا کرد، او را به این صورت ساخت. این بدن زمینی به صورت حیات حیوانی است، و از همان نوع مواد ساخته شده است. بدن شما از همان موادی ساخته شده که یک اسب، یک سگ یا هر چیز دیگری ساخته شده است. از کلسیم، پتاسیم، پترولیوم و نور کیهانی ساخته شده است. شما فقط… هیچ جسمی یکسان و شبیه هم نیست؛ ولی تمامی آنها از خاک زمینی که از آن آمدهایم، ساخته شده است.
ولی تفاوت بین انسان و حیوان، خدا در انسان یک جان قرار داد و در حیوان قرار نداد. چون جانی که در انسان است، آن تئوفانی است.
اوه، هرگز به این درس نخواهم رسید… ولی باید به این برسم.
280. نگاه کنید. زمانیکه پطرس در زندان بود و فرشتهی خدا آمد و درها را گشود، به یاد نمیآورید؟
281. آن روز داشتیم به یک سوپر مارکت وارد میشدیم، و در مقابل ما گشوده شد. گفتم: “میدانید، کتابمقدس این را از اول داشت.” میبینید؟ حال، در به خودیخود گشوده میشود.
282. زمانیکه پطرس بیرون آمد و از کنار نگهبانان عبور کرد، آنها نسبت به آن کور بودند. او از کنار نگهبانی اندرونی و نگهبان بیرونی عبور کرد، وارد محوطه شد، از دیوار رد شد و به خیابان وارد شد. هیچیک از آنها نمیدانستند که او کیست. به او توجهی… فکر میکردند شاید یکی دیگر از نگهبانها و یا چیزی مثل آن باشد. آنها… او از کنار آنها عبور کرد و در خودبهخود به روی او گشوده شد، و هنگامیکه خارج شد، در پشت سر او بسته شد. و زمانیکه خارج شد، فکر میکرد که خواب دیده است و بعد از آن به خانهی یوحنا ملقب به مرقس رفت، جاییکه آنها درحال برگزاری یک جلسهی دعا بودند. او بر در کوبید… [برادر برانهام به روی منبر میزند. فضای خالی روی نوار.]… تا در میان شما باشم.
283. اوه، او پرجلال است. او فوقالعاده است.
حالا، اوه… او حالت یک فرشته را بر خود نگرفت، بلکه حالت… نسل ابراهیم. خدا شد نسل ابراهیم.
284. حالا، اگر وقت داشتیم برمیگشتیم و نشان میدادیم که او چگونه در عهد، این را انجام داد. بارها موعظهی من را دراینباره شنیدهاید که او چگونه آن حیوانات را گرفت و آنها را از هم جداساخت، لاکپشت و کبوتر را به داخل انداخت. سپس نگاه کرد، متوجه یک دود شد، وحشت سیاه، یعنی موت. بعد، یگ کورهی مشتعل و پردود، جهنم. ولی فراسوی آن، یک نور سفید کوچک بود. و آن نور سفید کوچک از میان هر تکهی آن قربانی دریده شده، عبور کرد تا نشان دهد که او چهکار خواهد کرد. و او قسم خورد، وقتی اینکار را کرد، یک عهد را مکتوب کرد، تا نشان دهد چه خواهد کرد.
285. و او، عیسی مسیح، به روی زمین آمد؛ خدا، عمانوئیل، «خدا در جسم» و بر جلجتا، او هم دریده شد و روحش بر کلیسا بازگشت. و بدنش برافراشته شد تا بر تخت خدا بنشیند.
تخت خدا، کسی که بر تخت است، داور است. این را میدانیم. خوب، داوری کجاست؟ پدر آن را داده… او هیچ انسانی را داوری نمیکند. ولی پدر تمامی داوری را به پسر سپرده است. پس اوست. و حیات او کاهن اعظم است، که با بدن خویش آنجا بعنوان قربانی نشسته تا اعترافات ما را شفاعت کند. آمین! برادر! این چیزی را درون شما قرار میدهد.
286. توجه کنید، “او حالت نسل ابراهیم را بر خود گرفت.” او یک انسان شد. خدا، در میان ما جسم شد، تا ما را فدیه کند. به عبارتی دیگر، خدا شد گناه، تا ما گناهکاران بتوانیم شریک او بشویم. ما سهیم میشویم از… ما مردم مبتنی بر زمان و مکان بودیم، هفتاد، و خدا نازل شد و شد یکی از ما، هفتاد، برای زمان مقرر خویش، تا ما بتوانیم در حیات ابدی او سهیم شویم. و زمانیکه ما تولد تازه داشته باشیم، حیات ابدی داریم و هرگز هلاک نمیشویم.
اوه، چه منجی مبارکی! امکان ندارد بتوانیم این را بنویسیم. امکان ندارد بتوانیم توصیفش کنیم. هیچکس قادر به توصیف عظمت او نیست. «چه عظیمی! چه عظیمی!» درست است.
از این جهت میبایست در هر امری مشابه برادران خود شود… (به این فکر کنید)… تا در امور خدا رئیس کهنهای کریم و امین شده،… (به این گوش کنید)…کفارهی گناهان قوم را بکند.
تا کفاره کند، حال خدا، با شناخت عدالت، باید ناعدالتی میشد، تا مفهوم گناهکار بودن را بچشد، تا برگردد و مصالحه دهد، از طریق «مصالحه» و بر قوم رحم داشته باشد.
287. آیهی بعدی، در اینجا به این گوش کنید.
زیرا که چون خود عذاب کشیده…
288. خدا نمیتوانست در روح عذاب بکشد. او باید جسم میشد تا درد بیماری را احساس کند، تا وسوسهی شهوت را احساس کند، تا وسوسهی نیاز را احساس کند، تا وسوسهی گرسنگی را احساس کند، تا قدرت موت را احساس کند. تا بتواند این را در برابر روح بزرگ یهوه بر خود گیرد، نه انسان، بلکه روح، تا بتواند برای ما شفاعت کند، چون میداند که این چه احساسی دارد. وقتی بیمار میشوید، او میداند که چه احساسی دارید. وقتی وسوسه میشوید، میداند که چه احساسی دارید.
289. تا حالا دقت کردهاید که وقتی برای رئیسجمهور رأیگیری میکنیم، تمام کشاورزان به رئیسجمهوری رأی میدهند که کشاورز بوده است، چون او سختی زندگی کشاورزی را میشناسد. میبینید. او کسی را میخواهد که درک میکند.
290. قبل از اینکه خدا بتواند بفهمد (چون او روح بزرگ قداست است، چگونه میتوانست پس از اینکه انسان را محکوم کرد، بفهمد و درک کند؟ به قداست خویش، انسان را محکوم کرد.) و تنها راهی که میتواند بداند چگونه انسان را عادل بگرداند، این است که انسان شود.
291. و خدا بر یک باکره سایه افکند و یک بدن را پیش آورد، نه خون یهودی، نه خون امتها، بلکه خون خویش. خون خلق شدهی خدا، بدون هیچ عمل جنسی، بدون هیچ میل جنسی. و این سلول خونی که در رحم این زن خلق شد، پسر را ثمر آورد. و هنگامیکه توسط یحیی تعمیددهنده، تعمید گرفت، یحیی گفت: “شهادت میدهم، دیدم روح خدا (مانند کبوتر) پایین آمده و بر او میماند.”
292. عجیب نیست که عیسی میتوانست بگوید: “تمامی قدرت در آسمان و بر زمین به دستان من سپرده شده است.” خدا و انسان یک شدند. آسمانها و زمین همدیگر را درآغوش کشیدند، و او کسی است که میتواند برای گناهان ما کفاره کند. بههمین دلیل است که در نام او، شفا اتفاق میافتد. او درد شما را میداند.
293. تابحال آن سرود قدیمی را شنیدهاید؟
عیسی دردتان را میداند، او نجات بخشد و شفا دهد
بارت را نزد خداوند ببر و نزدش رها کن
درست است، او میداند.
وقتی بدنمان غرق در درد است، و سلامتیمان را نمییابیم
یادت باشد که خدا در آسمان اجابتکنندهی دعاست
عیسی دردتان را میداند، او نجات بخشد و شفا دهد
بارت را نزد خداوند ببر و نزدش رها کن
294. این تنها چیزی است که او میخواهد، «همانجا رهایش کن». چرا؟ او کاهن اعظم ماست که آنجا ایستاده و میداند که شما چه احساس دارید. میداند که چگونه شما را به مصالحه با فیض برگرداند و چگونه شما را به سلامتی برگرداند. همه چیز را دراینباره میداند، او رنج کشیده. وقتی جایی برای سرنهادن ندارید، او هم چنین بود. وقتی فقط یک دست لباس دارید، او هم همینگونه بوده. وقتی شما را تمسخر میکنند یا مورد جفا قرار میگیرید، او هم این را تجربه کرده.
295. حالا به آخرین آیه گوش کنید:
… استطاعت دارد تا تجربهشدگان را اعانت فرماید.
یا به عبارتی دیگر، او قادر است تا آنها را ایمن سازد، آنها را امداد کند… تا با آنها همدردی کند. چون خدا خودش انسان شد، برای اینکه این را احساس کند.
296. یادتان هست، آنشب، آیا دربارهی آن تعلیم ندادیم؟ اینکه چطور خدا میبایست… موت در خود نیش داشت. “تمام عمر در اسارت نیش این موت بودند.” سپس عیسی آمد، تا آن نیش را از موت بردارد.
زمانیکه داشت از کوه بالا میرفت، یادتان هست که چگونه آن را به تصویر کشیدیم؟ آن نقطههای کوچک قرمز روی ردای او، پس از مدتی تبدیل به نقطههای بزرگ شدند و خون از آنها به اطراف او میپاشید. بدن نحیف و شکنندهاش، دیگر نمیتوانست جلوتر برود و به زمین افتاد. شمعون قیروانی، یک مرد رنگین پوست، به او برای حمل صلیب به بالای کوه کمک کرد.
وقتی او را به روی طلیب میخکوب کردند، فریاد زد و درخواست آب داشت. هر انسانی که خونریزی داشته باشد، نیاز به آب دارد.
297. یادتان هست که آن شب وقتی دربارهی “چنانکه آهو برای نهرهای آب شدت اشتیاق دارد، جان من مشتاق توست ای خدا.” سخن گفتم؟ اگر آهو زخمی شده و زنده باشد، درحال از دست دادن خون باشد، باید خودش را به آب برساند وگرنه خواهد مرد.
298. من وقتی چهارده سال سن داشتم در مزرعه تیر خوردم. آنجا خوابیده بودم، پاهایم بخاطر اصابت یک گلولهی دوازده ساچمهای شاتگان مثل همبرگر افتاده بود روی من. برای آب فریاد میزدم. “آآآه، کمی آب به من بدهید!” بیحس شده بودم. لبهایم بیحس شده بود.
299. دوستم به سمت یک استخر قدیمی دوید که پر از انواع جنبندگان باتلاقی بود. برایم مهم نبود که چه بود. او کلاهش را از آب پر کرد و من دهانم را باز نگه داشتم، او اینشکلی کلاه خود را در دهان من فشرد. بله، باید آب مینوشیدم.
300. او داشت خونریزی میکرد. گفت: “به من آب بدهید.” و بر روی اسفنجی به او سرکه دادند، او آن را رد کرد، آن را نپذیرفت. او برهی خدا بود که داشت بجای ما میمرد، تا مصالحه را برای بشر به ارمغان بیاورد. این چه بود؟ خدای آسمان.
301. بیلی ساندِی یک بار میگفت که: “فرشتگان در میان تمام بوتهها نشسته بودند و نظاره میکردند، فقط دستانت را رها کن و با انگشتت اشاره کن، ما شرایط را تغییر میدهیم.”
302. یک مشت متعصب مذهبی گستاخ، که علمای تحصیلکرده و دانشمندان با مدرک پی.اچ.دی. و دی.دی. خوانده میشدند، از کنار او عبور کرده و میگفتند: “حالا، اگر پسر خدا هستی و دیگران را نجات دادی، ولی قادر به نجات خودت نیستی. از روی صلیب پایین بیا و ما به تو ایمان خواهیم آورد.”
303. نمیدانستند که درحقیقت دارند از او تعریف میکنند. میتوانست خودش را نجات بدهد. ولی اگر خودش را نجات میداد، قادر به نجات سایرین نبود. پس، خودش را فدا کرد. متبارک باد نام او! او خودش را داد، تا من بتوانم نجات یابم، تا شما بتوانید نجات یابید. اوه، چه محبت بیبدیلی!
304. او مجبور نبود بیمار شود. آن بدن باکرهزادهی گرانبها مجبور نبود بیمار باشد. ولی بیمار شد تا بداند وقتی من بیمار شدم، چگونه برایم شفاعت کند.
305 مجبور نبود که خسته شود، ولی خسته شد. یک بار تاریخ را دراینباره مطالعه میکردم، نمیدانم معتبر بود یا خیر. “وقتی آن پسر نائینی را از مرگ برخیزانید، آنجا روی صخرهای نشست و از سر درد ناله کرد.” چون باید بیماری ما را بر خود حمل میکرد.
306. او باید گناه ما را حمل میکرد، او در آنجا مرد، بر روی جلجتا، زمانیکه آن زنبور قدیمی و موت، نیش خود را فرو میکرد. هرکسی این را میداند، وقتی یک زنبور نیش خود را فرو میکند، دیگر قادر به نیش زدن نیست. وقتی زنبور پر میشود، یا هرحشرهای که نیش میزند، وقتی نیشش را فرو میکند، نیش را بیرون میکشد. همچنان یک زنبور است، ولی دیگر نیش ندارد. تنها کاری که میتواند انجام دهد، وِزوِز کردن و سروصدا کردن است.
307. تنها کاری که موت میتواند با یک ایماندار انجام دهد، این است که سروصدا ایجاد کند. ولی هللویاه! متبارک باد نام خداوند! او نیش موت را در جسم خویش فرو برد. عمانوئیل اینکار را کرد. دوباره قیام کرد، در روز سوم، نیش را از آنجا بیرون کشید و امشب نامیراست. و روح او در این ساختمان است و زنده بودن خودش را در میان ما ثابت میکند. این ماشیح ماست. این منجیِ مبارک ماست.