دو درخت

  • اونتاریو، کانادا
  • نوامبر ۲۰۱۵

خدا رو شکر می کنم، برای  فرصتی که مهیا شد تا  یک بار دیگر در خدمت شما عزیزان باشم و این افتخار را پیدا کنم که از کلام خدا باهم صحبت کنیم. از دیدن  همه ی شما عزیزان درنام عیسی مسیح خوشحالم. 

چند لحظه‌ای کلام را باهم مطالعه می‌کنیم. عنوان موعظه‌ای که امشب می‌خواهیم بررسی کنیم، دو درخت در باغ عدن است. همه‌ی ما می‌دانیم که در بیشتر اوقات، عیسی مسیح در عهد جدید، درباره‌ی این صحبت می‌کند که هر درختی از ثمره‌اش شناخته می‌شود. و ما بسیار از این مثل استفاده می‌کنیم.  امّا می‌خواهیم  به ابتدای آفرینش مراجعه کنیم و بررسی کنیم که داستان این درخت چیست ؟

  لطفاً پیدایش باب 2 آیه 8 را باز کنید .

“و خداوند خدا باغی در عدن به طرف مشرق غرس نمود و آن آدم را که سرشته بود در آنجا گذاشت. و خداوند خدا هر درخت خوشنما و خوش خوراک را از زمین رویانید، و درخت حیات را در وسط باغ و درخت معرفت نیک و بد را.و نهری از عدن بیرون آمد تا باغ را سیراب کند و از آنجا منقسم گشته، چهار شعبه شد.”.

پس علاوه بر درخت‌های طبیعی و میوه، که خدا در باغ عدن رویانید و از زمین سرشته شد، می‌توانیم ببینیم که درخت‌های دیگری هم در باغ وجود داشته‌اند. آیه را  دوباره بررسی می‌کنیم.

” خداوند خدا هر درخت خوشنما و خوش خوراک را از زمین رویانید .”

 اولین اصلی که دیده می شود این است که تمامی درخت ها از زمین گرفته شد. تمامی درخت ها خوش نما و برای خوراک نیکو بود. بعد از آن  خدا می‌گوید.

” و درخت حیات را در وسط باغ.”

 در اینجا وقتی خدا “و” می‌گوید، یعنی، علاوه بر درخت‌های اول، درخت دیگری هم در وسط باغ گذاشته شده بود،که از زمین نبود. در اینجا یک تفاوت دیده می‌شود. در مورد درخت حیات، گفته نمی‌شود که از زمین سرشته شد. تمامی درخت‌ها از زمین سرشته شد، خوش‌نما و برای خوراک نیکو بود.

علاوه بر آن، می بینیم که درخت حیات در وسط باغ گذاشته شد و درخت سومی، دیده می‌شود که درخت معرفت نیک‌و‌بد نام دارد. همه‌ی درخت‌های اول برای خوراک نیکو بود. چرا نیکو بود؟ زیرا خوش‌نما بود، خوش خوراک بود و برای خوراک بود. مانند سیب،هلو، انجیر و … . همه‌ی این‌ها برای خورا ک نیکو بود. پس اینجا چارچوب درخت‌هایی را که از زمین گرفته شد  می‌بینیم.

پیدایش باب 1 آیه 11 را با هم می خوانیم .

“و خدا گفت: زمین نباتات برویاند، علفی که تخم بیاورد و درخت میوه‌ای که موافق جنس خود میوه آورد که تخمش در آن باشد، بر روی زمین و چنین شد.”

پس هر درختی ثمره‌ی حیاتی بود که در بذر آن درخت بود. هر حیاتی که در درخت بود، ثمره‌اش را در میوه آن درخت می دیدیم . این چارچوبی است که  برای تمام درختان موجود در باغ عدن که از زمین روییده شده بود صدق می‌کند.

به همین صورت که پیش می‌رود ، میوه‌ی هر درخت از بذر آن درخت حاصل می‌شود، نه از خود بذر، بلکه از حیاتی که در آن بذر ساکن بود. بنابراین تمام این درختان از زمین رویانیده شده بود وهمانطور که در پیدایش باب 2 دیدیم، علاوه بر تمامی این درخت‌ها، درخت حیات هم که  میوه‌اش از بذر آن است، (در باب 1 خواندیم که ثمره، از بذر می‌آید.) از زمین رویانده شد، زیرا می‌گوید در باغ عدن گذاشته شد.

تمامی درخت‌های دیگر از زمین رویانده شدند و میوه‌هایشان هم برای خوراک نیکو بود، به غیر از درخت حیات و درخت معرفت نیک و بد. چرا این مطلب را تکرار می‌کنیم؟ چون اگر تصویر اول را درست درک کنیم، در عهد عتیق و عهد جدید، برای درک مطلبی که می‌خوانیم دچار مشکل نمی‌شویم. در چهار  باب اول کتاب‌مقدس، برای ما تمام بنیان این کتاب گذاشته شده است .

بسیار خوب‌، میوه‌ی درخت حیات چه بود؟ درخت حیات یک ثمره‌ای داشت و ثمره‌ی آن حیات بود. وقتی که بعد از  آن “و”  می‌آید، و درخت معرفت نیک‌ و بد  “و” حرف عطف است. علاوه برآن، درخت دیگری هم وجود دارد، که از زمین رویانیده نشده است. درخت حیات یک میوه دارد، درخت معرفت نیک‌و‌بد هم یک میوه دارد. چرا از آن به عنوان یک درخت یاد می‌شود. زیرا این درخت، یک نماد است . این درخت هم یک میوه دارد، اما میو‌ ی این درخت، حیات نیست بلکه موت است.

زیرا خدا فرمود: در روزی که از آن درخت بخورید هر آینه خواهید مرد. ما این را در پیدایش باب 2 آیه 17 می بینیم . 

“اما از درخت معرفت نیک و بد زنهار مخوری ، زیرا روزی که از آن خوردی هر آینه خواهی مرد. “

بنابراین، سه گونه‌ی مختلف درخت در باغ عدن دیده می‌شود. گونه‌ی اولی که از زمین گرفته شده است، خوش نما، خوش منظره و برای خوراک نیکوست. گونه‌ی دوم از زمین گرفته نشده و میوه‌ی آن حیات ابدی می‌باشد .پس درخت حیات از کجاست؟ از خود خداست. زیرا خداست که دارای حیات ابدیست و اگر میوه‌ی بعدی موت است، پس این را به ما نشان می‌دهد که این درخت از خدا نیست، چون خدا موت نیست.

بنابراین ما سه درخت وسه داستان کاملاً متفاوت را در باغ عدن می‌بینیم، درخت میوه، درخت حیات، که خود خداست و درخت معرفت نیک‌و‌بد که ثمره‌اش موت می‌باشد، که نه خود درخت و نه میوه‌اش از خدا نیست. ما در تمام ترتیب خلقت می‌بینیم که کلیه‌ی  خلقت‌ها خالص، و  از یک گونه‌ی مشخص است. خدا هیچ درخت سیبی را خلق نکرد که میوه‌اش گلابی باشد و هیچ درخت موزی را خلق نکرد که میوه‌اش نارگیل باشد. هیچ گوسفندی آفریده نشد که طوله‌اش گربه باشد و همینطور که هیچ سگی آفریده نشد که بچه‌اش میمون باشد. هر حیاتی که در آن  بود مطابق ذات خودش ثمره می‌آورد . به همین دلیل است که خدا در انتهای خلقت می‌گوید که نیکوست و همه چیز نیکو بود. چون همه چیز از یک گونه و خالص بود.

پس این، اولین گونه از درختان بود. بعد از آن به درخت حیات که میوه‌اش حیات است می‌رسیم. بعد از درخت حیات،  به درخت معرفت نیک‌و‌بد که گونه‌ی سوم ماست، می‌رسیم. این درخت خالص نیست. چرا خالص نیست؟ چون خوب‌و‌بد در کنار یکدیگرند. اشاره شد که خدا هیچ‌جا یک خلقت پیوندی و ناخالص را انجام نداده است، ولی ما در درخت معرفت نیک‌و‌بد، پیوند خوب و بد را باهم داریم. شما شکر خالص را دارید که در نوع خودش خالص و خوب است. نمک خالص رو هم دارید که در نوع خودش خالص و خوب است. حال اگر این دو گونه‌ی  خالص و خوب را با هم ادغام بکنیم حاصل چیست؟ حاصل ما یک ماده‌ایست که نه شکر است و نه نمک. نه خاصیت شکر را دارد نه خاصیت نمک. یک ناخالصی بوجود می‌آید. ما این ناخالصی را در درخت معرفت نیک‌و‌بد می‌بینیم ، پس ثمره‌اش هم، مسلماً چیزی است که موت نامیده می‌شود  و موت هم از خدا نیست. چون خدا حیات ابدی است، خدا موت نیست. اما، گفتیم که در باغ عدن سه درخت داریم. دوباره مراجعه می‌کنیم به پیدایش باب 2 آیه 15:

” پس خداوند خدا آدم را گرفت و او را در باغ عدن گذاشت تا کار آن را بکند و آن را محافظت بکند ، پس آدم باید از باغ محافظت می کرد.”

آدم قرار نبود زحمت بکشد و درون باغ کاری خیلی ساده داشت. این کار چه بود؟ محافظت کردن از باغ که  کار خیلی ساده ای بود. زیرا آدم قرار بود خدای روی زمین باشد.

 “و خداوند خدا آدم را امر فرموده گفت : از همه درختان باغ  بی‌ممانعت بخور.”

 خدا به آدم می‌گوید از  تمام درختان باغ بی‌ممانعت بخور. تا اینجا آدم اگر حتّی از درخت معرفت نیک‌و‌بد هم بخورد مشکلی نیست. چون فرمانی خلاف بر آن صادر نشده است. ولی بلافاصله بعد از آن می‌گوید “امّا”. هنگامی‌که “امّا” گفته می‌شود، به این معنی است که یک  استاندارد و یک محدودیت وجود دارد، یک قید و شرط وجود دارد. از همه‌ی درختان باغ بی ممانعت بخور اما از درخت معرفت نیک‌و‌بد که در وسط باغ است نخور، زیرا اگر بخوری خواهی مرد. پس وقتی که “لکن”، “اما” و “ولی” داریم دال بر استاندارد است، یعنی این درخت از درختان دیگر که در باغ عدن وجود دارد متمایز است.

همانطوری که دیدید همه‌ی درختان برای خوراک نیکو بودند به جز یک درخت و این یک درخت هم یک درخت ناخالص بود. یک درخت خالص و یک درخت نیکو نبود و ثمره‌اش با درخت حیات در تضاد بود. وقتی درخت حیات، خود خداست پس چیزی که در تضاد با ثمره‌ی آن است از خدا نیست. زیرا ثمره‌ی این درخت موت را به ثمر می آورد .

بنابراین، هر درختی که بود، مطلقاً در تضاد با درخت حیات بود، زیرا کاملاً مخالف با آن بود و ثمره‌اش حیات نبود بلکه موت بود‌. پس اگر این درخت موت،که بعضی از دوستان باور دارند و تعلیم می‌دهند که درخت سیب است، آیا درخت معرفت نیک و بد، درخت سیب است که باعث موت می شود؟ سوال من این است که  درخت حیات میوه اش چیست؟ آیا هلوست؟ آیا پرتغال است که باعث حیات ابدی می‌شود؟

از آنجائیکه می‌دانیم، درخت معرفت نیک‌و‌بد که آدم از آن خورد، گناه اولیه بود و باعث شد موت وارد زندگی آدم بشود،‌ اگر گناه اولیه سیب بود، پس آن‌چیزی که از خدا بود چه  بود؟ فکر می‌کنم این سوال منطقی باشد. اگرگناه اولیه و میوه‌ی درخت معرفت نیک‌و‌بد سیب باشد، پس الزماً باید میوه‌ی درخت حیات هم پرتغال یا یک چیزی شبیه آن باشد. پس درخت حیات چه  بود؟ اگر درخت معرفت نیک‌و‌بد که ثمره‌اش مرگ است، سیب است،( می خواهیم همه چیز را از مرکبات در نظر بگیریم) پس درخت حیات هم باید یه چیزی مثل هلو یا گلابی باشد. میوه‌های این دو درخت یا حیات است یا موت. این چیزی است،که میوه‌ی این دواست.  اگر از درختی صحبت می کنیم که حامل حیات ابدی است و خدا تنها کسی است که حیات ابدی را دارد،  پس هر میوه ای از درخت حیات ، باید از خدا باشد. دوباره تکرار می‌کنم. پس اگر خدا تنها کسی است که حیات ابدی را دارد، بنابراین هر میوه‌ای از درخت حیات باید حیات خدا باشد. زیرا فقط خداست که حیات ابدی را دارد. و بالعکس اگر در  خدا موت نیست، و ثمره‌ی درخت معرفت نیک‌و‌بد موت است، پس نباید میوه‌ی درخت معرفت نیک‌و‌بد حیات خدا باشد. این در تضاد کامل قرار دارد.

پس، به هیچ عنوان ثمره‌ی درخت معرفت نیک‌و‌بد از خدا نیست، همانطور که خود درخت از خدا نیست. تا اینجا تصویر را داریم. چون ثمره‌اش موت است و حیات خدا نیست. می‌دانیم که حیات خدا، موت نیست و تمام حیات‌هایی که خدا خلق کرد اعم از مرکبات، گیاهان و جانواران، دارای حرکت هستند و گیاهانی که بدون حرکت هستند. چه اتفاقی برای همه‌ی آن‌ها پیش آمد؟ از میوه‌هایشان باید شناخته می‌شدند و در نیکویی خلق شده بودند. خدا تمام مخلوقات را نر و ماده آفرید و از همان گونه ی خالص خودشان تولید مثل می‌کردند و به همه‌ی آن‌ها فرمان داده شد که بارور و کثیر شوید. پیدایش باب 1 آیه  از آیه 21 میخوانم.

 “پس خدا نهنگان بزرگ آفرید و همه جانداران خزنده را که آبها از موافق اجناس آنها پر شد و همه پرندگان بال‌دار را به اجناس آنها و خدا دید که نیکوست و خدا آنها را برکت داده گفت: بارور و کثیر شوید.”

در پیدایش باب 1 آیه 25 تا 28 دوباره می‌گوید؟

 “پس خداوند حیات حیوانات زمین را به اجناس آنها بساخت وبهایم را به اجناس آنها و همه حشرات زمین را به اجناس آنها و خدا دید که نیکوست. و خدا گفت:  آدم را به صورت ما و موافق شبیه ما بسازیم تا بر ماهیان دریا و پرندگان آسمان و بهایم و بر تمامی زمین و همه حشراتی که بر زمین می خزند، حکومت نماید. پس خدا آدم را به صورت خود آفرید. او را به صورت خدا آفرید.ایشان را نرو ماده آفرید. و خدا ایشان را برکت داد و خدا بدیشان گفت: بارور و کثیر شوید و زمین را پر سازید و در آن تسلط نمایید، و بر ماهیان دریا و پرندگان آسمان و همه حیواناتی که بر زمین می‌خزند،  حکومت کنید.

 پس تمام حیاتی را که خدا بر روی زمین خلق کرده بود باید بارور و کثیر می‌شد و زمین را پر می‌کرد . من یک سوال دارم:

 آیا خدا امروز مشغول خلقت است؟ خدا امروز مشغول خلقت تازه ای نیست. چرا ؟ زیرا خدا در شش روز خلقت خود را  تمام کرد و به آن چیزی که خلق کرده بود و دید نیکوست فرمان داد:  بارور شوید، کثیر شوید و زمین را پر کنید.

امروز من و شما تداوم خلقت اولیه در باغ عدن هستیم. من و شما یک خلقت تازه نیستیم. من و شما تداوم خلقتی هستیم که از آدم شروع شد. آنچه که امروز در اطرافمان می بینیم، ادامه‌ی خلقتی است که در باغ عدن یک بار انجام شد. پس امروز خدا مشغول خلقت تازه نیست. امروز ما در تداوم خلقت اولیه هستیم. به همین صورت بود که همین فرمان به آدم داده شد.

بسیار خوب، گفتیم که خداوند می‌گوید همه چیزی نیکو است. ولی یک چیزی است که خدا می‌گوید نیکو نیست. چه چیز بود؟ پیدایش باب 2 آیه 18 را می خوانیم.

“و خداوند خدا گفت :خوب نیست که آدم تنها باشد پس برایش معاونی موافق وی بسازم.”

 پس تنها چیزی که خدا دید خوب نیست، تنها بودن آدم بود. آدم خوب و نیکو بود، اما تنها بودن آدم خوب نبود. خدا دید که تنها بودن آدم خوب نیست و خواست که یک معاون برایش بسازد. معاون به چه معناست؟  یک کمک. وظیفه این معاون چیست؟ آدم، فرمان بارور و کثیر شوید ِخدا را نمی‌توانست انجام دهد. چرا؟ چون نرو ماده در خود آدم بود. آیه 27 از باب  1 پیدایش را  می خوانیم.

“پس خدا آدم را به صورت خود آفرید . او را به صورت خدا آفرید. ایشان را نر و ماده آفرید.”

پس حوا در آدم بود و زمانی‌که خدا دید خوب نیست که آدم تنها باشد، آدم را به خواب گران فرو برد و حوا را از آدم ساخت. حوا را  خلق نکرد، حوا از آدم گرفته شد. حوا در خلقت اولیه جایی ندارد. آدم تنها کسی بود که تنها بود. همه‌ی مخلوقات نرو ماده آفریده شده بودند ولی آدم تنها بود. چرا؟ چون نرو ماده در درون یک انسان، یعنی آدم قرار داشت. در این حالت آدم فرمان خودش را نمی‌توانست تحقق ببخشد. نمی‌توانست بارور و کثیر بشود و زمین را پرکند. این وظیفه‌ای بود که به عهده آدم گذاشته شده بود. پس آدم برای اینکه این فرمان را به انجام برساند نیاز به آن  درخت حمل میوه‌ی خود را داشت.

در حقیقت می توانیم بگوییم که این  تنها دستورالعملی بود که به آدم سپرده شده بود و برای انجام آن دو راه وجود داشت. درست یا غلط. درخت حیات و درخت معرفت نیک و بد. آدم می‌توانست هر کدام از این مسیرها را  انتخاب کند  و بر اساس انتخابی که انجام  می‌دهد نتیجه‌اش را ببیند و ادامه دهد. اگر  از یک راه برود ثمره‌اش حیات و اگر از راه دیگری برود ثمره‌اش موت را در بر دارد.  می‌توانیم بگوییم  که حقیقتاً، در آن زمان این یک پیغام خیلی ساده بود. پیغام خدا همیشه ساده است.  خدا همیشه در سادگی خودش را عرضه می‌کند. خدا هیچ‌گاه پیغامش پیچیده نیست. کلام خدا همیشه ساده است. آدم به تنهایی این دستور را نمی‌توانست  به انجام برساند. هدف از  نرو ماده آفریده شدن تمام مخلوقات، عمل بارور و کثیر شدن آن‌هاست و هدف فقط سکس نیست.

البته در این عمل اتفاق می‌افتد ولی هدف خدا تولید مثل و پرکردن زمین است. پس برای تولید مثل باید نر و ماده وجود داشته باشد. یعنی مرد و زن. درست مثل تمام سایر مخلوقات.حالا از پیدایش  باب 2 آیه 22 را می خوانیم .

“و خداوند خدا آن دنده را که از آدم گرفته بود زنی بنا کرد و وی را به  نزد آدم آورد و آدم گفت : همانا این است استخوانی از استخوانهایم و گوشتی از گوشتم ، از این سبب نسا نامیده شود زیرا که از انسان گرفته شد.”

  در پیدایش باب 2 آیه  18 گفته شده بود که تنها بودن آدم، خوب نیست و می‌دانیم که  خدا  تمام مخلوقات را  به حضور آدم آورد و قطعاً تمام موجودات به حضور آدم آمدند و در بین آنها چه کسی آمد؟ می توانیم مطمئن باشیم که در بین آن‌ها مار هم بود. به نظر شما نبود؟ با هم  آیه‌ی 19 از باب 2 پیدایش را بخوانیم.

” و خداوند  خدا هر حیوان صحرا و هر پرنده آسمان را از زمین سرشت و نزد آدم آورد تا ببیند که چه نام خواهد نهاد و آنچه آدم هر ذی حیات را خواند ، همان نام او شد .پس آدم همه بهایم و پرندگان آسمان و همه حیوانات صحرا را نام نهاد . لیکن برای آدم معاونی موافق وی یافت نشد.”

پس تمام موجودات زنده  اعم از ماهیان، پرندگان، جانداران و خزندگان، همه‌ی این‌ها به حضور آدم آمدند و آدم آنها را نامگذاری کرد. هرنامی که آدم بر آن ها نهاد  تا به امروز، به آن نام خوانده می‌شوند. مار هم یکی از حیوانات صحرا بود. این در پیدایش باب 3 گفته شده است.  مار از همه حیوانات صحرا که خداوند خدا آفریده بود هشیارتر بود . پس مار در ذات خودش نیکو بود. چرا؟ زیرا در خلقت اولیه بود و خدا تمامی خلقت را دید که نیکوست.  مار به حضور آدم آمد و آدم آن را  نامگذاری کرد. زیرا می‌دانیم که خدا تمامی مخلوقات را نر و ماده آفرید. ولی آدم  مار را  به عنوان معاون خودش انتخاب نکرد. چون از گونه‌ی آدم نبود. چرا ما روی این مطلب تاکید می کنیم ؟

“و خداوند خدا خواب گران برآدم مستولی گردانید تا بخفت، و یکی از دنده‌هایش را گرفت و گوشت در جایش پر کرد.”

وقتی آدم حوا را دید، نگفت خدا یک جاندار جدید خلق کرد و همینطور نگفت، این است یک خلقت جدید. بلکه گفت این است استخوانی از استخوان های من و گوشتی از گوشت من. آدم نگفت حوا استخوانی از استخوان خودش و گوشتی از گوشت خودش بود،  بلکه حوا از آدم گرفته شد. حوا در خلقت اولیه هیچ جایگاهی نداشت و درعین‌حال جایگاه داشت. حوا به عنوان یک خلقت مستقل جایگاهی نداشت، چون حوا هرگز خلق نشد، بلکه ساخته شد ولی در آدمی بود که در خلقت اولیه وجود داشت و به شباهت خدا خلق شد. حوا در آدم بود و مستقل از او نبود. در اصل می توانیم بگوییم این یک حالت نمایانگرانه از همان یک شخص است.

آدم و حوا در یک هستند و این یعنی یک شخص آدم وجود دارد، ولی در آدم یک شکل نرینگی و یک حالت مادگی هم وجود داشت. بنابراین در اینجا می بینیم که زن به عنوان یک خلقت اصلی در خلقت جایی نداشت. زن ساخته شد و این متفاوت از خلقت کردن است. بین ساخته شدن و خلق شدن تفاوت عمده وجود دارد. فعل عبرانی که برای ساخته شدن به کار می رود، مانند همان عبارت بناکردن در ادبیات فارسی است. این فعل همان فعل بنا کردن ، به معنی ساختن ، برای حوا به کار رفته است و این خلقت اصلی نیست.

البته ذکر شد که زن در خلقت اصلی جای داشت. چرا ؟ زیرا  در آدم بود، اما  به عنوان یک خلقت اولیه و یک خلقت مشخص به عنوان زن، وجود خارجی نداشت ولی در حقیقت از آدم گرفته و ساخته شد. حال وقتی که حوا از آدم گرفته شد، آدم محرک تحقق فرمان را دارد.  اینک آدم می تواند دستورالعمل بارور و کثیر شدن را به انجام برساند. قبلاً آدم نمیتوانست این عمل را  انجام بدهد. آدم بذر را در اختیار داشت و در بذر هم حیات بود، لکن باید یک درخت وجود داشته باشد که میوه ی حاصل از این بذر را به ثمر بیاورد.

 زن،آن درختی بود که باید میوه ی درخت حیات را به ثمر می آورد. می دانیم که زن حامل حیات نیست و حیات از مرد است.  به همین علت زن باید آن  میوه ی حیات آدم را به ثمر می رساند.  بنابراین اگر میوه ای باشد به نام مرگ،  که می دانیم  این میوه وجود دارد ، پس باید یک درخت هم برای به ثمر رساندن آن میوه وجود داشته باشد. همانطور که می دانیم  حاصل درخت پیوندی نیک و بد، موت می باشد و همچنین می دانیم که خدا، خالق بدی نیست. ما در اینجا درخت معرفت نیک و بد را  داریم که از خدا نیست . در هیچ جای  کلام دیده نمی شود که خدا یک پدیده  در هم آمیخته را خلق کرده باشد. هر موجودی را که خدا خلق می کند ناب است. به همین دلیل است که زیبا و پسندیده است. زیرا که خدا نیکو ، کامل و بین ظیر است. خدا چیزی را که خلق می کند مانند خودش می باشد. مخلوط، یعنی ناخالص. حتی هنگامی که واژه  مخلوط را  بالعکس می کنیم یک واژه مغشوش بدست می آید و این نازیباست.

پس خدا یک گونه ی خالص و ناب را خلق می کند  و این نیکو است و می بینیم که شریر، آن چیزی را که خوب است می گیرد و آن را به انحراف می کشاند. به چه صورت این عمل را انجام می دهد ؟ با مخلوط و ادغام کردنش  با چیزهای دیگر.

 در نتیجه به چیزی میرسیم که در حقیقت یک نیکوی منحرف شده است. یک خوبی که منحرف شده است و این شرارت است .

آیا مار نیکو بود ؟ کلام خدا می گوید  که نیکو بود و ما نمی توانیم بگوییم که مار نیکو نبود. اتفاقاً مار بسیار هوشیار بود، مار خلقت خدا بود، مار از یک گونه بود، پس مار نیکو بود، چون خدا بود که  حیوانات صحرا را خلق کرد و همه چیز نیکو بود . به طور قطع  مارهم نیکو بود. مار از یک گونه خالص بود، فقط مار بود. آیا زن نیکو بود ؟ قطعاً بود ، چون زن جزئی از مرد بود و مرد به شباهت خدا خلق شده بود .پس زن هم نیکو بود. اما پیوند زن و مار، نیکو نبود. پیوند زن و مار است که حاصلش نیکو نیست. مانند مثال شکر و نمک.  زمانی که دو مورد نیکو را که از دو گونه ی متفاوت هستند، با هم مخلوط می کنیم ثمره اش نیکو نیست.

 مار در ذات خودش نیکوست، آدم در ذات خودش نیکوست، زن در ذات خودش نیکوست، اما ثمره‌ی پیوند این دو با هم نیکو نیست، زیرا دو گونه‌ی خالص هستند که با هم پیوند داشته‌اند و ثمره‌اش یک میوه‌ی ناخالص می‌باشد که حاصل آن  موت است. زیرا  میوه‌ی درخت معرفت  نیک‌و‌بد موت می‌باشد. گفتیم دو مورد خالص را وقتی با هم بیامیزیم و با هم ادغام کنیم، حاصل آن  یک چیز ناخالص است، هرچند که این دو در ذات خودشان  نیکو و خوب باشند، اما  پیوند آن ها  خوب نیست.

 گفتیم که خدا خالق گناه نیست. بنابراین  مار نه بد بود، نه گناه بود. زیرا  خدا، خالق مار بود. مار یک گونه‌ی خالص بود، زن هم به تنهایی نه گناه بود، نه بد بود، ولی ترکیب این دو گونه، که خالص بود، گناه بود. زیرا ترکیب چیزی است که خالص را منحرف می کند. هنگامی‌که  دو گونه را  با هم ترکیب می‌کنیم، دیگر خلوصی در آنها وجود ندارد. ناخالصی یعنی خالصی که منحرف شده است. همانطور که گناه یعنی عدالتی که منحرف شده است. پس می بینیم که گناه و بدی یک خلقت نیست.  خدا چیزی به نام گناه را خلق نکرده است. دروغ همان حقیقتی است  که وارونه جلوه داده شده است. تاریکی، عدم وجود نور می باشد و همان  نور منحرف شده است. پس در نتیجه  گناه عدالتی است  که منحرف شده است. زنا عمل درستی است که از چارچوب خود، خارج شده است. ما نمی‌توانیم بدون داشتن حقیقت دروغ را تعریف کنیم. ما بدون شناخت نور نمی‌توانیم  تاریکی را تعریف کنیم و بدون شناخت عدالت نمی‌توانیم از شرارت تعریفی داشته باشیم. گناه و بدی به عنوان یک خلقت اصلی به هیچ وجه نمی تواند وجود داشته باشد. گناه انحراف چیزی است  که در اصل خلق شده است. مانند شکرخالص و نمک خالص که وقتی با هم ترکیب می‌شود دیگر یک چیز اصلی وجود ندارد.

 هدف ما از تکرار این مثال، این است که یک دروغ را نمی‌شود خلق کرد.  شما تا فردا صبح فکر کنید، یک دروغ را نمی توانید خلق کنید. هر چیزی را که بگویید  براساس یک حقیقتی است که وجود دارد و برعکس جلوه داده می شود. دروغ را فقط می توان  بعنوان عملکرد منحرف شده‌ی یک حقیقت تعریف کرد. ولی شما فقط از طریق یک حقیقت می‌توانید  یک دروغ را  تعریف کنید. ما با این مسئله آشنا هستیم. ولی می‌خواهم با یک نقل قول از طرف  نبی خدا این مطلب را تایید کنم. سعی می کنم نقل قول ها را  از چند زاویه متفاوت برای شما بخوانم.

اولین موضوع را می خواهم از یک موعظه به نام “به نظرم کجا پنطیکاست بازماند ؟” که توسط برادر برانهام در سال 1955 موعظه شده است بخوانم.

  “پس،  (مکث می کند) ممکن است  این باعث بشود  که این سوال را  در مورد شیطان در ابتدا داشته باشید. چون چند وقت قبل یک نفری این را  از من پرسید.گفت که: “آیا شیطان خالق نیست؟”

 گفتم: “نه قربان.خدا تنها خالقی است که وجود دارد. او تنها خالق است”

گفت: “خوب پس بدی چطور به وجود آمده،  اگر شیطان خالق بدی نیست؟”

 گفتم: “بدی اصلاً خلق نشده. شیطان اصلاً قادر به خلق کردن نیست. ولی میتواند آن چیزی را که خدا خلق کرده منحرف کند.”

  می بینید که چطور شیطان نمی توانست برای خودش،  پسران را با دختران خلق کند، مانند خدا که انسان را به شباهت خود آفرید.

خدا انسان را به شباهت خود آفرید تا یک رابطه ی پدر – فرزندی داشته باشد. شیطان قادر نبود مانند  خدا یک چنین چیزی را  خلق کند. شیطان نمی‌توانست یک شجره‌نامه خلق کند مانند کاری که خدا انجام داد و در ادامه می‌گوید که آن خالق نیست.  خدا خالق است ولی شیطان آن چیزی را  که خدا خلق کرد منحرف می کند و خدا خوبی را خلق کرد و شیطان آن را  به بدی منحرف کرد.

این درست مثل هر چیزدیگری که منحرف شده باشد اشتباه است. اگر ذهن شما، دل شما و همه‌ی وجود شما  با کلام خدا موافق نباشد و اگر ایمان نداشته باشید،که آن همان  خداوند عیسای قیام کرده از مردگان است و در دل خودتان به آرامش نرسیده باشید و در عین حال عضو یک کلیسا باشید، و در جلسات شرکت کنید، (مراقب باشید، این می تواند راجع به ما هم صدق کند.) ممکن است شما به جای یک قلب تبدیل شده، یک ذهن منحرف شده را  بدست آورده باشید. یک انحراف ذهنی را  به جای تبدیل روح القدس در دل خودتان پذیرفته باشید.”

 این سخت است، ولی نیکوست. پس به این ایمان داشته باشیم که آن همان  خداوند عیسای  قیام کرده است، در غیر اینصورت یک ذهن منحرف شده را  یافتیم. بنابراین عیسی مسیح، دیروز، امروز و تا ابدالاباد همان است.عیسای امروز چه می‌شود؟  عیسای امروز کیست؟ در  فیس بوک دیده می‌شود که  بسیاری از مردم راجع به عیسی می نویسند،” عیسی خداوند من است. “، “عیسی کسی است  که برای من مرد.” ، و … .  همه ی این مطالب مربوط به 2000 سال پیش است. اما عیسای امروز کیست؟  امروز عیسی چه کاری انجام می‌دهد؟ بنابراین می‌بینیم شخصی که روح راستی را داشته باشد، عیسای امروز را هم تصدیق می‌کند و می‌پذیرد. آن شخص می‌داند که امروز عیسی در حال انجام چه کاری است؟ بخشی از موعظه‌ی  دیگر را می خوانم که مربوط به فرزند خواندگی می باشد.

” چیزی به نام خلقت گناه هرگز وجود نداشته.گناه یک خلقت نیست. نه آقا، گناه یک انحراف است. فقط یک خالق وجود داره و آن هم خداست. گناه یعنی عدالتی که منحرف شده. زنا چیست؟ زنا عدالت منحرف شده است. دروغ چیست ؟ دروغ حقیقتِ غلط نشان داده شده است. لعنت چیست؟ برکت خداست که منحرف شده و به لعنت تبدیل شده. پس شیطان نمیتوانست گناه را خلق کند. تنها، چیزی را که خدا خلق کرده بود منحرف کرد. دقیقاً درست است . موت یعنی انحراف یک حیات. حیات وقتی منحرف می‌شود تبدیل به موت می‌شود. “

می بینید، نمی‌توانیم موت را خارج از حیات تعریف کنیم. برای اینکه مرده باشید باید حیات نداشته باشید. نمی‌توانید مرگ را خلق کنید. مرگ، حیات منحرف شده است. موت فقط به واسطه حیات تعریف می‌شود. شیطان موت را خلق نکرد، بلکه حیات را منحرف کرد. این کاری است که انجام داد. همانطور که گفتیم خدا یک چیز مخلوط را  خلق نمی کند. خلقت خدا خالص است. این شیطان است که ادغام می کند و بعد دوباره در موعظه فرزند خواندگی ادامه می دهیم .

“و گناه، یک مخلوق نیست. هیچ چیزی خلق نشد، مگر در کمال. خدا همه چیز را در نیکویی خلق کرد. گناه، مخلوق نیست. می‌گویند: “خوب، این همان خلقت گناه، شما این را شنیدید و این غلط است. گناه (مکث می‌کند، می‌گوید) تنها یک خالق وجود دارد که خداست.”

 خدا نمی‌توانست خلق کند، اگر بخواهد هم نمیتواند ، چر ؟ چون خدا قدوس است. خدا مقدس است  و در او چیزی برای خلق کردن گناه وجود ندارد اصلاً. خدا قدوس است و نمیتواند گناه را خلق بکند. گناه یک انحراف است نه یک خلقت.  بلکه زنا یعنی یک انحراف از یک عمل درست و عادلانه. دروغ یعنی حقیقتی که به غلط گفته شده. هر گناهی، هر گناهی، که شما فکرش را بکنید،  یک حقیقت منحرف شده است یک عدالت منحرف شده است .”

تا اینجا چارچوب را به شهادت دو یا سه نقل قول از نبی دریافت کردیم، که خدا گناه و بدی را خلق نمی‌کند. بسیار خوب، ممکن است  این سوال برای شما پیش بیاید که در کتاب مقدس آمده  است که خدا خالق نیکی و بدی است . پس تکلیف ما با این چیست؟ بیاییم آیه اش را با هم بخوانیم. اشعیاء باب 45 آیه 5  و 6 را می خوانم.

 اشعیاء 45 : 5-6

من یهوه هستم و دیگری نیست وغیر از من خدایی نی. من کمر تو را بستم هنگامی که مرا نشناختی . تا از مشرق آفتاب و مغرب آن بدانند که سوای من احدی نیست . من یهوه هستم و دیگری نی .

 تا اینجا که هیچ مشکلی نیست. ادامه می دهیم.

  اشعیاء 45 :7-8

“پدیدآورنده نور و آفریننده ظلمت .صانع سلامتی و آفریننده بدی. من صانع همه این چیزها هستم. ای آسمان ها از بالا ببارانید تا افلاک عدالت را فرو ریزد و زمین بشکافد تا نجات و عدالت نمو کنند و آنها را با هم برویاند زیرا که من یهوه این را آفریده ام.” 

تا الان می‌گفتیم که خدا بدی را خلق نکرده است. کمی جالب شد، نه؟ به نظر می‌رسد که تناقض وجود دارد. این همه می‌گوییم که  خدا بدی را خلق نکرد. حالا خدا اینجا می‌گوید: ” من خالق سلامتی و بدی هستم.”  خدا خالق عدالت است. هیچ کس به جز خدا نمی تواند چیزی را خلق کند. پس در اینصورت خدا خالق گناه هم هست. نه، خدا خالق گناه نیست. این آیات تناقض و تقابل بدی را در برابر سلامتی نشان می دهد. تمامی  تضادها در این آیه نشان داده شده است. عبارت “بدی” که انگلیسی آنEvil   هست به مفهوم سختی و مشقت به کار رفته است اما وقتی در برابر عدالت صحبت می‌کند،  می بینیم هیچ تضادی وارد نیست.

 نمی‌گوید که اون گناه را خلق کرده، بلکه  عدالت رو خلق کرده است، اما گناه همان عدالتی است که منحرف شده است. در این آیه خدا تضادها را به ما نشان می‌دهد. چیزی که من خلق کردم این است و تضادش این. چارچوبی که من گذاشتم این است و در تضادش این قرار گرفته است. خدا تضاد و بدی را خلق نکرده است. خدا خالق حیات، از درخت حیات می باشد. مرگ، انحراف از چیزی است که خدا در ابتدا خلق کرد. چنانکه در درخت معرفت نیک‌و‌بد می بینیم، خدا خالق مرگ نیست. کروبیان و صرافین را مامور ساخته که اگر از آن درخت بخورید اجازه خوردن از درخت حیات را  به تو نمی‌دهم. این را در کجا می‌گوید؟ اجازه بدهید  پیدایش باب 3 آیه  22 تا 24  را باهم بخوانیم.

” و خداوند خدا گفت: همانا انسان مثل یکی از ما شده است ، که عارف نیک و بد گردیده. اینک مبادا دست خود را دراز کند و از درخت حیات نیز گرفته بخورد،  و تا ابد زنده ماند.پس خداوند خدا، او را از باغ عدن بیرون کرد تا کار زمینی را که از آن گرفته شده بود، بکند. پس آدم را بیرون کرد و به طرف شرقی باغ عدن، کروبیان را مسکن داد و شمشیر آتشباری را که به هر سو گردش می کرد تا طریق درخت حیات را محافظت کند.”  

 بنابراین زمانی که گناه کردی، زمانی که مسیری را که در راستای عدالت من بود، انتخاب نکردی و انحرافش را  پذیرفتی، کروبیان و صرافین را مامور می‌کنم که اجازه ندهد  که تو از آن درخت بخوری. اکنون تو انتخاب خود را انجام دادی. موت ،انحراف آن چیزی است که خدا خلق کرد و خالص بود.

حال یک سوال مطرح می‌شود،که آیا از این واقعیت که شریر خود توسط خدا خلق شده و سعی در منحرف کردن عدالت و ایجاد بدی می کند، می‌توان نتیجه گرفت که خدا خالق بدی است؟ بنابراین با این استدلال چندان بی‌ربط هم نگفته‌ایم. حال می گویید که شیطان عدالت خدا را منحرف می‌کند، مگر شیطان را خدا خلق نکرده است؟ پس می‌توانیم  بگوییم که گناه را هم خدا خلق کرده است. شیطان را خدا خلق کرد. خوب دقت کنید یک تفاوت بین خلق شدن و مولود شدن وجود دارد. فرزندان مولود می‌شوند،  شما مولود پدر خود هستید و من مولود پدر خودم هستم. حیاتی که در پدر من بوده تکثیر شده و به من رسیده است. آدم پسر خدا بود و حیات خدا را داشت. آدم خلق نشده بود، مولود بود ولی شیطان خلق شده بود و دارای حیات خدا نبود. خدا شیطان را خلق کرد اما شیطان مولود نبود. شیطان پسر خدا نبود. شیطان یک موجود خلق شده بود. اما نحوه خلقت شیطان به چه شکل بود؟ اجازه بدهید با هم حزقیال باب 28 آیه11 و12  را بخوانیم .

 “و کلام خداوند بر من نازل شده ، گفت :” ای پسر انسان، برای پادشاه صور مرثیه بخوان و وی را بگو خداوند یهوه چنین می فرماید: تو خاتم کمال و مملو حکمت و کامل جمال هستی، در عدن در باغ خدا بودی .”

سوالی که در اینجا مطرح می شود این است که در کدام قسمت از کلام دیده می‌شود که  پادشاه صور در باغ عدن بود؟ چنین آیه‌ای هست؟ آیا پادشاه صور در باغ عدن حاضر بود؟ خدا درباره پادشاه صور چه می‌گوید؟ خدا می‌گوید در عدن، در باغ خدا بودی. پادشاه صور در باغ عدن نبود، اما نمایانگر کسی است که در باغ عدن حضور داشت. پادشاه صور در باغ عدن حضور فیزیکی نداشت، ولی نمایانگر شخصیتی است که در باغ عدن وجود داشت و آن چه کسی بود؟  شخصیتی را که راجع به آن صحبت می‌کنیم توسط پادشاه صور نمایان شده است. همانطور که در این آیه مشهود است، چیزی را که خدا خلق کرده بود کامل بود و مشکلی نداشت. در زیبایی کامل بود و نیاز به افزودن چیزی نداشت. آن فرشته، سایه گستر بود و به همراه میکائیل در صدر تمامی فرشته ها بودند. در ادامه حزقیال باب 28 آیه 13و14 را بررسی می‌کنیم.

“در عدن در باغ خدا بودی و هرگونه سنگ گرانبها از عقیق احمر و یاقوت اصفر و عقیق سفید و زبر جد و جزع و یشب و یاقوت کبود و بهرمان و زمرد پوشش تو بود. و صنعت دفها و نایهایت در تو از طلا بود که در روز خلقت تو آنها مهیا شده بو .تو کروبی مسح شده سایه گستر بودی. و تورا نصب نمودم تا بر کوه مقدس خدا بوده باشی و در میان سنگ های آتشین می خرامیدی.” 

در اینجا ما  خلقت شیطان را می بینیم. خدا می‌فرماید که تو کروبی مسح شده‌ی سایه گستر بودی، اما پادشاه صور، کروبی مسح شده نبود. بنابراین شیطان نه تنها یک کروبی بود، نه تنها یک فرشته سایه گستر بود، بلکه مسح هم شده بود. این مسح چه مسحی بود؟ بدون شک مسح روح‌القدس بود. چیزی به جز مسح روح‌القدس نمی‌توانست باشد. چه کسی آن را مسح کرده بود؟  خدا بود که آن را مسح کرده بود.خود خدا بود که آن را نصب کرده بود، به چه منظور؟” تا درکوه مقدس خدا بوده باشی و در میان سنگهای آتشین میخرامیدی.”  حزقیال باب 28 آیه 15 را با هم می‌خوانیم.

 “از روزی که آفریده شدی تا وقتی که بی انصافی در تو یافت شد به رفتار خود کامل بودی.” 

 پس تو کامل بودی. خلقت خدا کامل بود تا چه وقت؟ تا روزی که بی‌انصافی در تو یافت شده. تا روزی که از وظیفه‌ای که بر  عهده‌ات بود منحرف شدی. این نحوه‌ی خلقت شیطان بود. کامل و بدون نقص. در جمال کامل بود و در واقع در زیبایی و کمال به قدری کامل بود که مغرور شد. این جمال و کاملیت برای رهبری پرستش خدا بکارگیری می‌شد. اما وقتی در شیطان بی‌انصافی یافت شد، از جمال و کاملیت برای پرستش و ستایش خودش استفاده کرد. این کاری بود که شیطان انجام داد. این کاری بود که باعث سقوط کردن و رد شدن شیطان شد.

 برادر برانهام می‌گوید که شیطان فرد دست راست خدا بوده است. خدا شیطان را در جایگاهی  بی‌ نظیر، کمالی بی‌نظیر و در  زیبایی کامل خلق کرد. شیطان باید در کوه مقدس خداوند، پرستش خدا را رهبری می‌کرد. شیطان حامل نور بود. در اشعیاء باب 14 آیه 12 می بینیم  که یکی از القاب شیطان، (زهره) لوسیفر بود. این آیه تنها آیه‌ای است در کتاب مقدس که به این لقب اشاره کرده است. یعنی فرشته حامل نور. شیطان حامل نور نبود، اما آن چیزی را که خدا خلق کرد، نیکو بود. خدا هیچگاه بدی را خلق نکرد، خدا نیکویی و زیبایی را خلق کرد تا جایی که شیطان در طریق‌های خود کامل بود اما وقتی که کمال و زیبایی شیطان به پرستش خودش تبدیل شد، بی انصافی و بی عدالتی  وارد شد. این انحراف از چیزی بود که وجود داشت. خدا بدی را خلق نکرد. بی‌انصافی هم خلق نشده بود. خدا آن را در نقص و نازیبایی خلقش نکرده بود، اما بی انصافی در آن یاد شد و از مسیر خودش منحرف شد. خدا شیطان را خلق کرد، ولی شیطان کمال را با منحرف  کردن، به بی انصافی تبدیل کرد. این به خواسته و انتخاب شیطان بود.

آیا امروز شما حق انتخاب دارید ؟ مسلماً دارید. با هم حزقیال باب 28 آیه 1 تا 3 را می خوانیم.

  “کلام خداوند بر من نازل شده گفت: ای پسر انسان به رئیس صور( به همان پادشاه صور )  بگو: خداوند یهوه چنین می فرماید: چونکه دلت مغرور شده است و می‌گویی که من خدا هستم و بر کرسی خدایان در وسط دریا نشسته‌ام ، و هر چند انسان هستی و نه خدا، لیکن دل خود را مانند خدایان ساخته‌ای.اینک تو از دانیال حکیم‌تر هستی و هیچ سری از تو مخفی نیست؟” 

 پس به این صورت است که بی‌انصافی وارد می شود، چرا؟ “زیرا مغرور شدی و می‌گویی من خدا هستم.”  می بینید؟ شیطان می‌گوید: “من یک خدمتی بالاتر از آن چیزی دارم که اکنون هستم.  من یک واعظ بزرگم. من کسی هستم که جماعت ها را گرداگرد خودم جمع می‌کنم. من کسی هستم که با یک اشاره‌ی من جماعت‌ها لغزش و سقوط می‌کنند. دیوها اخراج می‌شوند و… . حزقیال باب 28 آیه 4 تا 6 را ادامه می دهیم.

“و به حکمت و فطانت خویش توانگری برای خود اندوخته طلا و نقره در خزاین خود جمع نموده‌ای. به فراوانی حکمت و تجارت خویش دولت خود را افزوده‌ای ، پس به سبب توانگری‌ات دلت مغرور گردیده است.” 

 در اینجا یک قالبی از آن مسیری اولیه ای که وجود داشت ،در حال شکل گرفتن است. این انحراف آرام آرام در حال صورت گرفتن است و عدالت به شرارت تبدیل می‌شود .حالا نگاه کنیم به حزقیال باب 28 آیه 17و18.

“دل تو از زیبایی‌ات مغرورگردید و به سبب جمالت حکمت خود را فاسد گردانیدی. لهذا تو را به زمین می‌اندازم و تو را پیش روی پادشاهان می‌گذارم تا بر تو بنگرند.” 

اکنون متوجه می‌شویم که شیطان چگونه از مسیر خود خارج شد و چگونه این حکمت، هوشیاری و دانایی به غرور و پرستش خود تبدیل شد. این همان بی انصافی و انحراف بود. پس  گناه در زمین شروع نشد بلکه در آسمان شروع شد. شیطان  بر زمین انداخته شد و به سبب همان بی انصافی، پرستش خدا را به پرستش خود تبدیل کرد. همانطور که امروز هم که می خواهد پرستیده شود. شیطان زمانی که با خداوند ما، عیسای مسیح مواجه شد و او را  بر بالای هیکل قرار داد چه گفت؟ گفت: “اگر بر من سجده کنی تمامی این پادشاهی و تمامی ملکوت را به تو می‌دهم زیرا که به من داده شده است.” جواب مسیح چه بود؟  “خداوند خدای خودت را پرستش کن.”  شیطان امروز هم در کلیسا می‌خواهد پرستیده شود. شیطان پرستش خدا را به پرستش خودش تبدیل کرد و این یک انحراف بود و همان بی انصافی که امروز در دوم تسالونیکیان در داخل کلیسا دیده می‌شود. رساله دوم تسالونیکیان باب2 آیه 1 را با هم باز می کنیم.

“اما ای برادران ، از شما استدعا می کنیم  درباره آمدن خداوند ما عیسی مسیح و جمع شدن ما به نزد او. ” 

 عبارت “آمدن خداوند ما عیسای مسیح” اشاره به بازگشت ثانویه مسیح نیست. برخلاف تصور بسیاری از دوستان که باور دارند این “آمدن”، آمدن فیزیکی و بازگشت ثانویه‌ی عیسای مسیح است. نه، بازگشتن ثانویه‌ی مسیح نیست. عبارتی که در ترجمه یونانی برای آمدن خداوند در دوم تسالونیکیان به کار رفته “پاروسیا” است. یعنی حضور شخصی خداوند. اما ای برادران از شما استدعا می‌کنیم درباره آمدن خداوند ما عیسی مسیح و جمع شدن ما به نزد او. این جمع شدن ما به نزد او کجاست؟ درکدام مکان ما به حضور مسیح جمع می‌شویم؟ درون کلیسا؟ در دعاهای پرستشی؟ در رازگاهانمان؟  نه. جمع شدن ما به حضور عیسای مسیح  به واقعه‌ی ربوده شدن اشاره دارد. به رخدادی که در اول تسالونیکیان باب 4 آیه 16 و17 اشاره شده است.

“زیرا خود خداوند با صدا و با آواز رئیس فرشتگان و با صور خدا از آسمان نازل خواهد شد و مردگان در مسیح اول خواهند برخاست. آنگاه ما که زنده و باقی باشیم ، با ایشان در ابرها ربوده خواهیم شد تا خداوند را در هوا استقبال کنیم و همچنین همیشه با خداوند خواهیم بود.”

بنابراین، جمع شدن ما به حضور خداوند، ربوده شدن است نه آمدن ثانویه‌ی مسیح. دوم تسالونیکان باب 2 آیه 2 و 3 را با هم می‌خوانیم.

 “که شما از هوش خود بزودی متزلزل نشوید و مضطرب نگردید‌، نه از روح و نه از کلام و نه از رساله‌ای که گویا از ما باشد، بدین مضمون که روز مسیح رسیده است. زنهار کسی به هیچ وجه شما را نفریبد، زیراکه تا آن ارتداد، اول واقع  نشود و آن مرد شریر یعنی فرزند هلاکت ظاهر نگردد. آن روز نخواهد آمد.” 

بنابراین، ابتدا باید یک سقوط در کلیسا اتفاق بیفتد. ارتداد یعنی بازگشت. ارتداد یعنی رد کردن کلام. پس باید بی‌ایمانی وارد کلیسا بشود و کلیسا از جایگاه خود سقوط کند. این فرزند هلاکت کیست؟ این مرد شریر کیست؟ ما چه چیزی درباره‌اش می‌دانیم؟ کلام به ما چه چیزی را نشان می‌دهد؟ رساله دوم تسالونیکیان باب 2 آیه 4 را ادامه می‌‌دهیم.

“که او مخالفت می‌کند و خود را بلندتر می‌سازد از هر چه به خدا یا به معبود مسمی شود، بحدی که مثل خدا در هیکل خدا نشسته، خود را می‌نماید که خداست.” 

 چرا؟ زیرا که می‌خواهد به جای خدا پرستیده شود. شیطان در کجا این عمل را انجام می‌دهد؟ جایی که باید خدا پرستیده شود، جایی که باید پرستش خدا جاری باشد، شیطان نشسته و پرستیده می‌شود. خود را می نماید که خداست. خدا نیست ولی خودش را به جای خدا قالب می‌کند و جای خدا پرستیده می‌شود. آیا تصویر برایتان واضح تر شد؟

 مثل خدا در هیکل خدا. امروز هیکل خدا کجاست؟ شیطان به جای خدا در کلیسا نشسته است و می‌گوید که من خدا هستم، من مسیحیت هستم. شیطان با هرچیزی که به نام خدا نامیده شود و خدا را تجلی دهد، مخالفت می‌کند و می‌گوید که از خدا نیست.  در نتیجه تا این اتّفاق واقع نشود ما حضور خدا را نداریم و نیز نمی‌توانیم ربوده شدن را داشته باشیم. کلیسا باید وارد سقوط  شود. این همان چیزی است که در حزقیال و اشعیاء خواندیم. شما تضاد و یا مغایرتی در این آیات می بینید؟ در حزقیال، شیطان پرستش خدا را  به پرستش خود تبدیل کرد، و نیز در دوم تسالونیکیان می بینیم که شیطان  به جای خدا در هیکل خدا نشسته است و خود را می‌نماید که خداست. در معبد خدا، تسبیح خدا را نمی خواند بلکه خودش را تسبیح می‌کند.

 دوم تسالونیکیان 2 : 5-6

” آیا یاد نمی‌کنید که هنگامی که هنوز نزد شما می‌بودم، این را به شما می گفتم؟ و الان آنچه را که مانع است می‌دانید تا او را در زمان خود ظاهر بشود.”

 فرزند هلاکت است که باید در زمان خودش ظاهر شود، زیرا که آن سر بدگمانی اکنون عمل می‌کند.پس این  سقوط از همان دوران ابتدای کلیسا، از همان دوران رسولان و حتی در زمان پولس نیز، شروع به شکل گرفتن کرده است و در آخرین دوره کلیسا است که به اوج خود می‌رسد. چرا به اوج خود می‌رسد؟ ما در مکاشفه باب 3 می‌بینیم که مسیح پشت در کلیسا ایستاده و تلاش می‌کند که وارد کلیسا بشود. مسیح در کلیسایی که به خون خود خریده بود جایگاهی ندارد. زیرا کلیسا گمان می‌کند که توانمند و با نفوذ است. اما مسیح به کلیسا می‌گوید که توعریانی، مسکینی، مستمند و فقیر هستی. به نام عیسی مسیح موعظه می‌شود و این در حالی است که از خود مسیح خبری نیست. در شیطان چه چیزی یافت شد؟ در راه‌های خودش کامل بود تا زمانی که بی انصافی یعنی همان بی‌دینی در آن یافت شد .

دوم تسالونیکیان 9:2

 ” که ظهور او بعمل شیطان است با هر نوع قوت و آیات و عجایب دروغ.” 

این آیه همان متی باب 24 است. متی باب 24 از چه صحبت می‌کند ؟ از مسح شدگان زمان آخرکه چنان آیات و معجزات انجام می‌دهندکه اگر ممکن بود برگزیدگان را هم گمراه می‌کردند.این دقیقاً همان ظهور شیطان است با هر نوع قوت،آیات،عجایب و دروغ. 

دوم تسالونیکیان10:2

  “و به هر قسم فریب ناراستی برای هالکین از آنجا که محبت راستی را نپذیرفتند تا نجات یابند.” 

چرا نپذیرفتند؟ در اینجا گفته نمی‌شود که گوش فرا ندادند، موعظه‌اش را نشنیدند و تعلیمش را فرانگرفتند، می‌گوید آن را نپذیرفتند و به او عمل نکردند. حتی ایشان را دوست داشتند و در بسیاری از اوقات شنیدن آن برایشان شیرین و لذت بخش بود. اما عمل به آن برایشان دشوار بود.در نتیجه چه اتفاقی افتاد؟

دوم تسالونیکیان11:2

“بدین جهت خدا به ایشان عمل گمراهی میفرستد تا دروغ را باور کنند.” 

برادر برانهام می‌گوید که این همان دورغی است که شیطان به حوا هم گفت. حوا به شیطان می‌گوید که خدا گفته می‌ میرید اما شیطان گفت نمی‌میرید، بلکه خدا نمی‌خواهد که شما مانند او شوید.

دوم تسالونیکان 12:2

” تا فتوایی شود بر همه کسانی که راستی را باور نکردند بلکه به ناراستی شاد شدند.” 

پس بی‌دینی و بی‌انصافی با یک دروغ عمل می‌کند. شیطان در حرفی که به حوا زد دروغ گفت. چگونه مار می‌توانست به حوا بگوید هرآینه نخواهی مرد، مگر اینکه قبلاً خدا گفته باشد هرآینه خواهی مرد. مار نمی‌توانست از خود سخنی بگوید مگر اینکه گفته‌ی خدا را تحریف می‌کرد. امروز هم شیطان نمی‌تواند گفتار جدیدی داشته باشد مگر اینکه گفته‌های خدا را در قلب دیگری ارائه بدهد.

 هر آینه نخواهی مرد. این جمله، یک خلقت خدا نبود، بلکه انحراف از چیزی بود که خدا در ابتدا گفته بود. زیرا خدا فرمود روزی که از آن بخوری هر آینه خواهی مرد. سپس  شیطان با انحرافِ آن  راستی وارد شد و گفت: “نخواهی مرد.”  فقط یک “ن” به گفته‌ی خدا  افزود.

 “همه‌ی ما مسح شدیم. هللویاه، همه‌ی ما به زبان ها صحبت می‌کنیم، همه‌ی ما ازعیسای مسیح موعظه می‌کنیم، همه‌ی ما در دعا هستیم، همه‌ی ما در جلسات شرکت می‌کنیم، ما مسیحی نیستیم؟ آیا ما کلیسا نیستیم؟ آیا ما به نام عیسای مسیح دیوها را اخراج نکردیم؟ آیا به نام عیسای مسیح تعلیم ندادیم ؟”

 متی 23:7

 ” آنگاه به ایشان صریحاً خواهم گفت که هرگز شما را نشناختم! ای بدکاران از من دور شوید. هرگز شما را نشناختم.”  

زیرا که خدا فرمود روزی که از آن  بخوری هرآینه خواهی مرد. شیطان حقیقت را منحرف کرد، با گفتن نخواهی مرد. این انحراف در ارتباط با پرستش است زیرا او می‌خواهد در معبد خدا بنشیند. آن حقیقت را به بطالت منحرف می‌کند تا بتواند به جای خدا پرستیده شود. بنابراین شیطان حقیقت را منحرف می‌کند. شیطان چطور میوه‌ی موت را آشکار می‌کند؟ چطور در باغ عدن می‌خواهد این عمل را انجام دهد؟ از آسمان به باغ عدن می‌آید. چطور این میوه‌ی موت را نشان می‌دهد؟ یا به عبارتی بهتر است بگوییم ذریت کلام منحرف شده‌ی آن، یعنی هرآینه نخواهی مرد، چگونه قرار است که آشکار بشود؟ شیطان که نمی‌تواند خلق کند، بلکه از زن به عنوان درخت میوه استفاده می‌کند تا میوه‌ی خودش را آشکار سازد.

 این کاری است که شیطان انجام می‌دهد تا میوه ی موت را توسط بذر کلام خود حاصل کند، و می‌بینیم که این نبرد بر روی زمین تا زمانی ادامه پیدا می‌کند که شیطان و فرشتگانش از آسمان به زمین افکنده می‌شوند و این چیزی است که در موعظه‌ی مهر چهارم می‌بینیم که برادر برانهام به آن اشاره می‌کند. کسی که سوار بر اسب موت است. موعظه‌ی مهر چهارم صفحه 317 پاراگراف 278 را می خوانم.

“اولین اتفاق در آسمان یک نبرد بود. لوسیفر یعنی شیطان از آنجا رانده و به زمین افکنده شد. پس عدن را آلوده کرد.”

( پس ما داریم به کجا برمی‌گردیم ؟ به قبل از باغ عدن در آسمان.) و از آن زمان به بعد در حال آلوده نمودن است و اکنون این نبرد از آسمان بر روی زمین آمده و باید در زمان آخر در نبردی به اسم آرماگدون به اتمام برسد. این نبرد در آسمان شروع شد.آنها رانده شدند. میکائیل و فرشتگانش او را بیرون راندند و وقتی این اتفاق افتاد، او به عدن وارد شد و نبرد را درست در همان جا آغاز کرد.  و خدا،  فرزندان خود را به کلام خویش مستحکم ساخته بود و حوا سر خود را از آن پناهگاه بیرون آورد و گفت: “نه به نظر من این هم درست است.”

 به نظر من این هم زیباست و منطقی به نظر می‌رسد. شاید آن هم درست بگوید. با هم  مکاشفه باب 12 آیه 7 تا 9 را می‌خوانیم.

 و در آسمان جنگ شد: میکائیل و فرشتگانش با اژدها جنگ کردند و اژدها و فرشتگانش جنگ کردند ولی غلبه نیافتند بلکه جای ایشان دیگر در آسمان یافت نشد و اژدهای بزرگ انداخته شد، یعنی آن مار قدیمی که به ابلیس و شیطان مسمی است که تمام ربع مسکون را می‌فریبد. او بر زمین انداخته شد و فرشتگانش با وی انداخته شدند.”

می بینید؟ به زمین انداخته شدند. جایی که این نبرد در یک سطح انسانی ادامه پیدا می‌کند. بنابراین شیطان به واسطه‌ایی نیاز داشت که با آن کاری انجام دهد و ابزاری که در اختیار داشت زن بود. خدا از طریق مرد حیات را می‌آورد یعنی مسیح و شیطان به واسطه‌ی زن موت را می‌آورد. موت نمی‌توانست از طریق یک خلقت اصلی وارد شود بلکه از طریق زن وارد شد.

 امروز این زن، کلیساست. همانطور که کلیسا باید حیات ابدی را در خداوند به ثمر بیاورد، می‌تواند موت راهم در شیطان به ثمر بیاورد. مشهود است که بسیاری را به هلاکت می‌کشاند. می‌خواهیم ببینیم که شیطان چطور سقوط کرد. باهم اشعیاء باب 14 آیه 12تا 13 را بررسی می کنیم.

” ای زهره دختر صبح چگونه از آسمان افتاده ای؟ (همان ترجمه لوسیفر) ای که امت‌ها را ذلیل می‌ساختی چگونه به زمین افکنده شدی؟ و تو در دل خود می‌گفتی: “به آسمان صعود نموده، کرسی خود را بالای ستارگان خدا (نمایانگر پسران خدا) خواهم افراشت، و بر کوه اجتماع در اطراف شمال جلوس خواهم نمود.”

می‌بینید کجا؟ معبد خدا.

 اشعیاء 14:14

“بر بالای بلندی های  ابرها صعود کرده، مثل حضرت اعلی خواهم شد.”

بنابراین صعود می‌کنم، خود را جلال می دهم و مانند خدا پرستیده خواهم شد. این دقیقاً همان چیزی است که پولس هم داشت. دوم تسالونیکیان می‌گفت: “که در معبد خدا نشسته، خود را می‌نماید که خداست.” او هنوز هم با یک زن کار می‌کند و در دوم تسالونیکیان گویاست. هنوز هم یک زن یعنی کلیسا بکار گرفته می شود. شیطان از طریق کلیسای سقوط کرده‌ی حوا عمل می کند و بچه‌های پیوندی را حاصل می‌کند تا به آن خدمت کنند. زیرا می دانیم که فاحشه‌ی مکاشفه 17، مادر فواحش بسیار است که کلیساها را در بر می‌گیرد.

در اینجا عدن شیطان را می بینیم که خواستار پرستش می باشد، زیرا که تمام هدف شیطان پرستیده شدن است. درست همانطور که خدا می‌خواهد توسط فرزاندانش در روح و راستی پرستیده شود، لوسیفر می‌خواهد توسط فرزندانش به واسطه‌ی روح و ناراستی پرستیده شود. این ادبیات من است، ادبیات کتاب مقدس نیست.

هنگامی‌که پرستش خدا به واسطه‌ی روح و راستی است، پرستشی که باعث موت می‌شود، به واسطه‌ی روح و ناراستی می باشد. زیرا اگر راستی باشد، ثمره‌اش حیات، و ناراستی ثمره‌اش موت است. پرستش فرزندان شیطان به واسطه‌ی روح و ناراستی است.  به این معنی نیست که آن‌ها روحانی نیستند، آنها به زبان ها صحبت نمی‌کنند ، آنها عطای شفا ندارند، آنها نمی‌توانند ترجمه‌ی زبان‌ها انجام دهند، آنها در حضور خدا هیجان‌زده نمی‌شوند، بلکه به این معنی است که در راستی خدا را پرستش نمی کنند و تمامی کلام خدا راستی است.

 ما مرگ را به واسطه ی  مسیح نمی‌توانیم تجربه کنیم. مرگ، مرگ روحانی به وسیله‌ی  کلیسا بود که به ثمر آمد، نه توسط مسیح . چطور فرزندان خدا و فرزندان شیطان را از هم متمایز کنیم؟ از طریق اعترافاتشان، که فرزندان خدا، عیسای مسیح که در جسم ظاهر شده را اعتراف می‌کنند . پسران خدا از طریق مکاشفه، این ظهور را اعتراف می‌کنند اما پسران شیطان آن را انکار می‌کنند. روح راستی، عیسای مسیح را اعتراف می‌کند و کسانی که این اعتراف را ندارند روح و راستی نیستند. آیا می‌دانستیدکه زن، درخت موت در باغ عدن بود؟ زن در باغ عدن درخت موت بود، زیرا زن میوه‌ی دروغ شیطان را حاصل کرد که میوه‌ی ذریت مار بود. آن کسی بود که حامل میوه بود و میوه‌ی هرآینه نخواهید مرد در حقیقت مرگ بود. زیرا این یک دروغ بود و دروغ، بذری بود که کاشته شده بود و زن که از خلقت اصلی مرد ساخته شده بود، واسطه‌ای بود برای به ثمر آوردن موت. به چه صورت؟ با آمیختن دو گونه. هیچ مطلبی را بدون مراجعه به کتاب مقدس نپذیرید. مزامیر با 127 آیه 3  را با هم می خوانیم.

“واینک پسران میراث از جانب خداوند می باشند و ثمره رحم، اجرتی از اوست.”

 پس فرزندان، ثمره‌ی رحم هستند. من و شما ثمره‌ی رحم مادرمان هستیم. از فرزندان صحبت می‌کنیم، از هلو و سیب صحبت نمی کنیم (درخت معرفت نیک وبد). این میوه از کجا می‌آید؟ این میوه از دانه می‌آید. این چارچوبی است که در پیدایش باب 1 آیه 11 خدا مقرر کرد. این ثمره‌ی رحم است، حیات نباتی نیست، دوباره تکرار می‌کنم، ثمره ی رحم است.

درخت و میوه فقط نماد هستند. این میوه، فرزندان هستند که از یک بذر و از یک دانه می‌آیند. فرزندان از طریق سحر‌و‌جادو به وجود نمی‌آیند، بلکه از طریق یک دانه می‌آیند.کدام درخت حامل میوه‌ی فرزندان است؟ زن . به چه صورت؟ با ثمره آوردن حیات بذر مرد. فرزندان به واسطه‌ی ولادت به وجود می‌آیند و کثیر می‌شوند و زمین را پر می‌کنند. زن در خود حیات ندارد.  زن دارای حیات نیست. ایوب باب 14 آیه 1 تا 4  را نگاه کنیم.

 ” انسان که از زن زاییده می شود، قلیل الایام و پر از زحمات است. مثل گل می‌روید و بریده می‌شود، و مثل سایه می‌گریزد و نمی‌ماند. و آیا بر چنین شخص چشمان خود را می‌گشایی و مرا باخود به محاکمه می آوری ؟ کیست که چیز طاهر را از چیز نجس بیرون آورد؟ هیچکس نیست؟” 

چرا ؟ چون می‌میرد. زیرا ثمره‌ی درخت معرفت نیک‌و‌بد است. زن درخت موت است. زن در باغ عدن بود. زن درختی بود که میوه‌ی موت را به ثمر آورد و هنوز هم در سطح روحانی این کار را انجام می‌دهد. این اتفاقی است که همیشه در حال وقوع است، زیرا نمی‌توانیم از یک ناخالصی، خالص را  تولید کنیم. به این دلیل است که  خداوند ما به نیقودیموس گفت: “باید از آب و روح تولد تازه پیدا کنی. باید دوباره متولد شوی. زیرا هر چیری که از زن زاییده شده باشد نا خالص است. ” چرا ؟ “چون همه گناه کردند و در جلال خدا قاصرند.”  اما آدم که این کار را انجام نداده بود، او به دلیل اینکه بذر خود را در رحم آلوده شده‌ی حوا کاشت، تمامی خلقت را آلوده کرد. من و شما هم درگیر این ماجرا هستیم. به این دلیل است که، ای نیقودیموس باید از آب و روح دوباره متولد بشوی. اما مریم میوه‌ی کلام خدا را حاصل کرد. زمانی که فرشته به اون نازل شد گفت : “بر طبق کلامت بر من بشود” و وعده‌ی خدا را پذیرفت و روح القدس بر مریم سایه افکند و در ادامه‌ی داستان که ثمره‌ی آن عیسای مسیح بود که آشکار شد.کسی که به واسطه‌ی آو، رستگاری ظاهر می‌شود. این زن قطعاً در بین زنان برکت یافته بود چون این، زن بود که باعث سقوط شد و باز به واسطه‌ی یک زن بود که نجات آمد و آن خداوند ما عیسای مسیح بود. مطالب زیادی هست که باید در این باره گفته شود، اما ما می‌خواهیم به جنبه‌ی روحانی این مسئله بپردازیم. قصد ما جسارت و اهانت به خواهران و زنان نیست. چیزی که باید متوجه آن باشیم،کلیسای حوا می باشد.  چون  زن نمادی از کلیساست و حوّا هم نمادی از کلیسا. همانطور که حوا در آدم بود،  عروس هم در مسیح است. حوا از آدم گرفته شد، عروس هم از مسیح گرفته شده و جزئی از بدن مسیح می‌باشد. امروز اگر ما در بدن عروس قرار داریم، در بدن مسیح قرار داریم و امروز ما پسر خدا را  در شکل عروس می بینیم. بدن متحد کلیسا به مانند درخت است. به همان صورت که که حوا درخت بود و موت را به ثمرآورد.

در حال حاضر از کلیسای راستین  صحبت می کنیم که حیات را می‌آورد. یعنی کلیسای باکره. بدن کلیسای راستین درختی است که  مسیح را به ثمر می‌آورد در دختران و پسران خد. اما کلیسای سقوط کرده‌ی حوا این چنین نیست. آن باکره نیست. پس وقتی صحبت از تولد تازه می‌کنیم، هیچ زن جسمانی، در کار نیست. زیرا پاکی را از ناپاکی نمی‌توان گرفت. درنتیجه، این به تولد جسمانی و رحم زن و مادر  مربوط نمی‌شود. این رحم روحانی ذهن ماست که باید بذر کلام را بپذیرد. مطالب بسیاری هست که می‌شود گفت، اما تمامی این مطالب باید با پیغام و کلام خدا منطبق باشد. من 2 تا 3 تا نقل قول می‌خوانم و شما را به دستان خدا می‌سپارم. در موعظه‌ی زمان آخر، سال 1954 پاراگراف 41 می‌گوید :

“او اینجاست. چه کسی اینجاست؟ منظور آمدن خداوند است که در دوم تسالونیکیان درباره اش صحبت شد. حضور شخصی خدا. او اینجاست و تلاش می کند که قوم خود را به درخت حیات برگرداند. “

درخت حیات ما کیست؟ عیسی درخت حیات ما بود. زن درخت موت بود. ما میوه‌ی مادر خود هستیم و او درخت میوه بود. همانطور که در ابتدای جلسه ذکر شد این درخت، درخت طبیعی مانند سیب یا گلابی نبود که بشود از آن خورد. اگر از درخت حیات  بخوری، حیات داری و اگر درخت معرفت نیک‌و‌بد را انتخاب کنی خواهی مرد. آن درخت، درخت خدا بود و زمانی که ما به واسطه‌ی موت مردیم، تلاش می‌کند که ما را به درخت حیات برگرداند. زیرا موت و حیات توسط زن وارد می‌شود، و آنچه که از طریق مرد وارد می‌شود، عیسای مسیح است. تمام آنانی که از تولد جسمانی به واسطه‌ی سکس متولد می شوند، می میرند. اما کسانی که از روح خدا مولود شده باشند، هرگز نمی‌میرند. ای نیقودیموس تو باید در بدن عروس مسیح متولد شوی. این درختیست که تو را به حیات می‌رساند.

موعظه‌ی درخت عروس پاراگراف 59 :

“در باغ عدن دو درخت وجود داشت یکی زن و دیگری مرد. تمامی آنانی که توسط آن زن آمدند، می‌میرند او درخت موت است. اگر از زن مولود گشتید می‌میرید. ولی اگر از یک مرد، یعنی مسیح عیسی مولود شدید، زنده خواهید بود. پس توجه کنید، عروس آدم قبل از اینکه به وی درآید آلوده شده بود. خوب گوش کنید. تکرار می‌کنم، عروس آدم قبل از اینکه به وی در آید آلوده شده بود. وقتی عیسی آمد، آن درخت حیات بود. یعنی خود عیسی درخت حیات بود.( توجه کنید که چه می گوید.) من نان حیات هستم.”

 اگر خواستار حیات ابدی هستیم این نانی است که  باید بخوریم. من نان حیات هستم، درخت حیاتی  که از آسمان، از جانب خدا آمدم، اگر کسی از این بخورد هرگز نمی میرد . این درختی است که خدا سعی می‌کند  قومش از آن بخورند. اگر از خون پسر انسان ننوشید و جسم او را نخورید در خود حیات ندارید و زمانی که درخت، یعنی درخت عروس را خریداری نمود و آن درخت در روز پنطیکاست ریشه‌اش در زمین گذاشته شد. یعنی مولود از روح‌القدس. درخت حیات به عنوان میوه‌ی زن دیده نمی‌شود، بلکه شکل عروس همان مرد است. همانطوری که حوا شکل عروس آدم بود. یعنی خود آدم بود در شکل مونث خودش. شکل عروس همان مرد، یعنی عیساست . پسر خدا این چیزی است که حوا باید می بود ولی از آن سقوط کرد .

 چند لحظه‌ای دعا می‌کنیم و شما را به دستان خدواند می سپارم. از توجه و زمانی که گذاشتید بسیار ممنون.

 پدرآسمانی‌، خداوند زنده، سرورم شکرت می‌کنیم  و ممنونیم که  اگر به واسطه‌ی درخت موت مرگ وارد زندگی ما شد، خداوندا به واسطه‌ی درخت حیات، پسر تو، عیسای مسیح در شکل عروس وارد حیات زندگی  ما شده است. خداوندا، می‌دانیم که درهمان  بدن سهیم هستیم، می‌دانیم که وارث همان نام هستیم و تمامی آنچه که  میراث او بود در ما یافت می‌شود، زیرا ماه هم ارث با او هستیم. ای خداوند شکرت می‌کنیم و می خواهیم که خداوند زنده، به نام عیسای مسیح ، تو با ما باشی. خداوندا در تمامی قدم‌هایمان ما را هدایت کنی و اجازه بده که  همواره از درخت حیات خوراک بگیریم. ای خداوند شکرت می‌کنم. در راه بازگشت از عزیزانم محافظت کن، چشم و گوشی که نباید ایشان رو ببیند و بشنود، تو ببند و حافظ ایشان باش تا به سلامت برسند. در نام عیسای مسیح از تو می طلبیم. 

آمین.