انتخاب یک عروس
- The Choosing of a Bride
- 29 اپریل 1965 – لس آنجلس، کالیفرنیا
- 65-0429E
- 1 ساعت و 41 دقیقه
- ویرایش اول فارسی
Audio Player
1- تعداد افراد بیمار زیاد است. نمیتوانیم به همهی آنها برسیم. ولی گوش کنید.
2- واقعاً از اینکه امشب دوباره اینجا و در این تالار زیبا، در میان این مردم عالی و بینظیر هستیم خوشحالم. چند لحظه قبل وقتی داشتیم به اینجا وارد میشدیم، افرادی را بیرون از اینجا دیدم، که نتوانسته بودند به اینجا وارد شوند. به آنها گفتم: “خوب، شاید بتوانم برایتان جایی مهیا سازم.” ولی به آنها اجازه ندادند وارد شوند. از اینکه فضای کافی برای آنها نداریم خیلی متأسف هستم. گفتند که زیر زمین نیز پر شده است. ما از این بابت متأسف هستیم، و از دیدن این گروه خادمین بسیار خرسندیم، تاجران اینجا، و تمام شما عزیزان که نمایانگر اقصی نقاط کشور هستید.
3- امروز صبح این افتخار را داشتم که صبح هنگام صبحانه فرصت صحبت کردن بیابم، که مسلماً این برای من باعث افتخار است تا بتوانم در برابر چنین مردم عزیزی صحبت کنم. من در مورد موضوع «پوسته هم ارث با گندم نخواهد بود» صحبت میکردم و نتوانستم آن را تمام کنم. این، این تقصیر برادر نبود. او سعی کرد امکان این را فراهم کند که کمی بیشتر اینجا بمانیم، ولی موفق نشد این کار را انجام دهد. برادر دموس! حقیقتاً از این بابت سپاسگذارم. این خیلی خیلی خوب است. واقعاً بابت محبتتان از شما تشکر میکنم، از تک تک شما. امّا آنها اجازه ندادند که این کار را انجام دهیم، پس مجبور شدیم که بحث را به پایان برسانیم. یک زمان دیگر این موضوع را انتخاب خواهیم کرد، تا آن را به پایان برسانیم. «پوسته هم ارث با گندم نخواهد بود». شما که آنجا بودید، آیا این را متوجه شدید؟ [جماعت میگویند: “آمین!”] امیدوارم آنقدر کافی بوده باشد، که قابل درک کردن باشد. نمیخواهم آن را از دست بدهیم.
4- حال، نمیخواهم امشب زیاد شما را اینجا نگه دارم. میدانم که یک هیئت دیگر نیز هست. چون، فکر میکنم هیئت خادمینی که آن شب دیدم، برای باورمندان پنطیکاستی بسیار مفید بود. چنین گروه خوب مردان، و چنین پاسخهای عالی، صریح و بیپرده! دیدن آن باعث شد تا واقعاً احساس خوبی داشته باشم. اطمینان دارم که امشب خداوند به این برکت خواهد داد. و هر که به آن نظر کند، ایمان خواهد داشت. این دعای خالصانهی من است.
5- و امروز، اخبار و گزارشات خیلی زیادی از طریق پست و تماسهای تلفنی داشتهایم. از این بابت که افراد بسیاری در این جلسه شفا یافتند، بسیار خوشحال بودم. ملاقات با این بیماران، به نوعی خدمت من محسوب میشود.
6- من، من برای موعظه به اینجا میآیم. من، میدانید، من واعظ نیستم. من، با این گرامر مخصوص اهالی کنتاکی «او، اینطور نیست.» و تمام این حرفها… پس من جزو کسانی که امروزه به آن یک واعظ مدرن میگوییم، نیستم. من، من نمیتوانستم چنین جایگاهی را بگیرم. چون من، من تحصیلاتی ندارم.
7- ولی دوست دارم برای دیگران شرح دهم که در مورد آن چه میدانم، احساس میکنم که چه چیزی میدانم، چگونه یاد گرفتهام یا برای من او چگونه است. او تمام زندگی من است. تمام آنچه انتظارش را داشتم. خیلی پیش از آنکه فکرش را میکردم که در دنیا حتّی به سختی، یک دوست داشته باشم. زمانیکه یک پسر بچّهی کوچک بودم.
8- [یک برادر میگوید: “برادر برانهام! آن پشت مشکل دریافت صدا دارند. کمی نزدیک بیایید.”] اوه! عذر میخواهم کمی از نقطه کانونی فاصله داشتم.
9- حال، برای اینکه مستقیم به جلسه بپردازیم، یک بخش از کلام را با هم بخوانیم. من، من همیشه دوست دارم کتابمقدّس را بخوانم. چون کلام خداست. به این ایمان دارم. و به این که این کلام زائل نشدنی است. و اکنون چند بخش از کلام را اینجا نوشتهام و چند یادداشت که قصد دارم به آنها رجوع کنم؛ برای چند دقیقه، شاید برای بیست و پنج دقیقه.
10- و بعد به موقع از اینجا خارج میشویم تا دوباره امشب این هیئت عالی را ببینیم. و ایمان دارم که خداوند کماکان در این مدّت شما را برکت خواهد داد. و میدانم که باید چه کار کنید. من امشب باید به سمت توکسان حرکت کنم. تصوّر کنید، مسیری حدود ده ساعت رانندگی در پیش است.
11- و در حال رفتن به یک سفر خارج از کشور هستم و باید امروز یک آمپول تست تب زرد در فرمانداری تزریق میکردم. پس من، میبایست به آنجا میرفتم. یک بار این را به تعویق انداختهام و دیگر پاسخ «نه» را از من نخواهند پذیرفت. هنوز واکسن کزاز و تیفوس و تقویت کنندهها مانده است.
12- پس بسیار شکرگزار این فرصت و این جلسهی خوبی که قبل از همایش داریم، هستیم. این حقیقتاً قلبم را به لرزه درآورد. شما مردمان بسیار خوبی هستید. اطمینان دارم که خدا شما را برکت خواهد داد.
13- وقتی اوقات عظیم… آن هیولای عظیمی که آن بالاست، خود را در آلاسکا پشت و رو کرده است. چند روز قبل، دوباره دم خود را امروز صبح، در حدود، واشنگتن پایین انداخته است. او میتوانست به این سمت حرکت کند، خیلی ساده. و اگر روحالقدس به من بگوید: “قطعاً…”
14- یک نفر پاسخ داده بود… از من پرسید: “برادر برانهام! این قرار است اینجا اتّفاق بیفتد؟” نه، این را نمیدانم، مگر اینکه بتوانم آن رادرک کنم. این حقیقت است.
15- همیشه میخواهم که با شما رو راست باشم، نمیخواهم چیزی را فرض کنم یا هیچ تفکری را برگیرم، آنچه را که باور دارم، یا چیزی شبیه به آن. وقتی به شما میگویم، اینگونه خواهد بود. حال، ابتدا باید او به من بگوید، سپس من به شما خواهم گفت. میدانم که تمام دنیا در شرایطی متزلزل قرار دارد. ما در زمان آخر هستیم. ولی یک چیزی که سعی کردهام…
16- برادر شاکاریان امروز صبح داشت تعریف میکرد، که چطور در طول صف دعا میرفته و قبل از اینکه افراد بالا بیایند، کارت دعایشان را میگرفته و آنها را میدیده، که آیا من آنچه را که آنها در کارت دعایشان نوشتهاند، به آنها خواهم گفت، یا خیر. آنها هر چیزی روی کارتهایشان مینویسند. میدانید؟ و او میخواست بداند که این درست است یا خیر. او میگفت، در بیش از صد کارتی که او چک کرده، حتی یک کارت هم اشتباه نبوده است. [برادر شاکاریان میگوید: “هرگز یک اشتباه هم نبود.”] و هرگز اشتباه نخواهد بود. میدانید، چون مادامیکه او خداست، اگر من خودم را در آن دخیل کنم، پس همانجا و از ابتدا اشتباه است.
17- یک دختر بچّه که اکنون پدرش اینجا نشسته و به صحبتهای من گوش میکند، مدّتی قبل، نه، خیلی وقت پیش نزد من آمد. او خواب دیده بود. او میگفت: “برادر برانهام! این خواب به چه معنی است؟”
18- گفتم: “نمیدانم خواهر. میبایست متوجّه بشوم. البته اگر خداوند به من بگوید.” پس رفتم و سعی کردم از خداوند بپرسم و او هرگز به من نگفت.
19- آن دختر دوباره پیش من آمد. او گفت: “برادر برانهام! پس تفسیر رویای من چه شد؟”
20- گفتم: ” عزیزم! بیا بنشین.” گفتم: “پدر و مادرت از دوستان خیلی خوب من هستند. میدانی؟ آنها این همه راه را از کانادا به اینجا آمدهاند و موقتاً با من اقامت دارند. آنها به این ایمان دارند، به آنچه که میخواهم بگویم. و هرگز در طول زندگیم، عمداً چیز غلطی به کسی نگفتهام. اگر من فکر کنم که میدانم که آن خواب به چه معناست، ولی تا زمانیکه خودم آن را نبینم و بعد او به من نگوید که به چه معناست، نمیتوانم به تو بگویم. میدانی اگر من الآن از خودم یک چیزی درست کنم، زمانی میرسد که تو بین مرگ و زندگی به من نیاز داشته باشی، آنوقت نمیدانی من را باور داشته باشی یا خیر.”
21- اگر به نام خداوند چیزی به تو بگویم، به واقع همان است. این کسی است که به من گفته است. و تا کنون، در تمام این سالها، درسرتاسر جهان، هرگز یکبار هم اشتباه نبوده است. چون… وحال، میدانی که یک بشر نمیتواند اینقدر زائل نشدنی باشد. انجام این کار مستلزم روح خداست.
22- و اکنون من حامل پیغامی هستم که در قبالش مسئول هستم. و خیلی وقتها در میان مردم متوجّه شدهام که خوب، شاید یک نفر نشسته و فکر کند. فکر میکند که… اوه! من یک انسان بسیار مهیب هستم، قوم را دوست ندارم و همیشه آنها را منقطع میکنم. درحالیکه اینگونه نیست. اینگونه نیست. من مردم را دوست دارم. ولی میدانید، محبّت اصلاحگر است.
23- اگر پسر کوچک شما در خیابان نشسته بود، و میگفتید: “جونیور! عزیزم! نمیخواهم که آنجا باشی، ولی…” و ماشینها از کنارش رد میشدند. اگر شما او را به داخل بیاورید و او دوباره بیرون بدود، شما باید او را اصلاح کنید. اگر دوستش داشته باشید، این کار را خواهید کرد. مجبورید.
24- اگر ببینید که یک نفر در یک قایق کوچک به سمت یک آبشار شناور است، و بدانید که آن قایق در صورت رسیدن به آبشار غرق خواهد شد، آیا میگویید: “جان! شاید بهتر باشد کمی فکر کنی. از عهدهی آن بر نمیآیی.”؟ اگر منت بدانم که او از عهدهی این کار بر نمیآید، حتی باکشیدن و اجبار او را از قایق خارج میکنم. اگر بتوانم. چون محبّت است که این کار را میکند.
25- وحال، در این پیغامهایی که میگویم، هرگز تلاش نکردهام تا یک داکترین یا تعلیم را وارد کنم. این کار را در کلیسای خویش انجام خواهم داد. ولی در اینجا، در میان مردان و زمانیکه از فرقههای مختلف و دارای تفکرات مختلف هستند، یک بخش معتدل آن را در نظر گرفته و توضیح میدهم. ولی آنقدر کافی که معتقدم، اگر از روحالقدس خدا مولود شده باشید، متوجّه منظور من خواهید شد؛ میان مردان مسیحی، متدیست، باپتیست، پرزبیتری، یا هر چیز دیگر.
26- حال امشب، میخواهم که به پیدایش باب بیست و چهارم بپردازیم. میخواهم بخوانم… از آیهی 12، باب بیست و چهار کتاب پیدایش را میخوانیم.
«او دعا کردو گفت: “ای خداوند! خدای آقایم ابراهیم! امروز به من توفیق بده و عهد خودت را با آقایم ابراهیم حفظ کن. من اینجا در کنار چشمهای هستم که زنان جوان شهر برای بردن آب میآیند. به یکی از آنها خواهم گفت: “کوزه خود را پایین بیاور تا از آن آب بنوشم.” اگر او بگوید: “بنوش، من برای شترهایت هم آب میآورم.” او همان باشد که تو برای بندهات اسحاق انتخاب کردهای. اگر چنین بشود، من خواهم دانست که تو پیمانت را با آقایم حفظ کردهای.»
27- و بعد در کتاب مکاشفه… پیدایش، این ابتدای کتابمقدّس است. حال انتهای کتابمقدّس، میخواهم باب 21 کتاب مکاشفه از آیه 9 را بخوانم.
28- میدانید که این متن کتاب پیدایش در مورد چیست… اگر میخواهید، تمام باب را بخوانید. این خداست که ایلعازر را میفرستد یا، عذر میخواهم. ابراهیم که ایلعازر را میفرستد، تا برای اسحاق یک عروس برگزیند. و ربکای زیبا بیرون آمد. در پاسخی کامل به دعای ایلعازر خادم ابراهیم، دعایی که او داشت. حال، در نهمین آیه از باب 21 کتاب مکاشفه.
«آنگاه یکی از آن هفت فرشته که هفت پیاله پر از هفت بلای آخر را به دست داشت، آمد و به من گفت: “بیا، من عروس، یعنی همسر برّه را به تو نشان خواهم داد.”»
29- حال، امشب میخواهم برای این، موضوع انتخاب یک عروس را برگزینیم. و این، اگر برادری که اینجا مسئولیت ضبط را بر عهده دارد بخواهد، این نواری است که میتوانید پخش کنید.
30- حال در این مورد، این بدان معنی نیست که مخاطب من جماعت حاضر در اینجا هستند، چون این نوارها به سراسر دنیا میروند. این نوارها عملاً به تعداد زیادی از زبانهای مختلف ترجمه میشوند، حتی در سرزمینهای بتپرستان در سراسر دنیا. ما این نوارها را بصورت رایگان در یک انجمن کلیسایی ارسال میکنیم. و آنها ترجمه شدهاند و این نوارها به جنگلهای آفریقا و به هندوستان ارسال میشوند. حال، «انتخاب یک عروس».
31- در بسیاری از موارد زندگی، به ما یک حق انتخاب داده شده است. طریق زندگی، خودش یک انتخاب است. ما حق داریم تا راه خودمان را انتخاب کنیم. راه خودمان را برای زندگی انتخاب کنیم.
32- تحصیلات یک انتخاب است. میتوانیم انتخاب کنیم که آیا میخواهیم تحصیل کنیم یا نمیخواهیم تحصیل کنیم. این انتخابی است که ما داریم.
33- درست و غلط، یک انتخاب است. هر مرد، زن، پسر و دختری باید انتخاب کند که میخواهد درست زندگی کند، یا نمیخواهد که درست زندگی کند. این یک انتخاب است. انتخاب یک امر بسیار عظیم است.
34- سرنوشت ابدی شما یک انتخاب است. و شاید، امشب، قبل از اینکه این جلسه به اتمام برسد، برخی از شما انتخاب کنید که ابدیّت را در کجا خواهید گذراند. شاید دفعات زیادی خدا را در زندگیتان گذاشته و رد کرده باشید. ولی یک زمانی خواهد بود که برای آخرین بار این کار را میکنید. یک مرزی بین رحمت و داوری قرار دارد. و این برای هر مرد و زن، پسر یا دختری بسیار خطرناک است که از آن مرز عبور کند. چون در صورت عبور از آن مرز، دیگر راه برگشتی وجود ندارد. پس امشب، شاید زمانی باشد که خیلیها تصمیم شان را میگیرند که ابدیت بی پایان را در کجا صرف کنند.
35- یک انتخاب دیگری هم هست که ما در زندگی داریم، و این یک شریک یا همدم زندگی است. یک مرد یا یک زن جوان، قدم به زندگی میگذارد، حق انتخاب به او داده شده است. مرد جوان انتخاب میکند. زن جوان میتواند بپذیرد یا آن را رد کند. ولی همچنان یک انتخاب است، در هر دو طرف. هم مرد و هم زن، آنها یک حق انتخاب دارند. شما نیز به عنوان یک مسیحی حق انتخاب دارید.
36- تا اینجا، شما در آمریکا میتوانید انتخاب کنید که به کدام کلیسا بروید. این امتیاز آمریکایی بودن شماست، که هر کلیسایی که میخواهید عضو آن باشید را انتخاب کنید. این یک انتخاب است. اگر نخواهید، مجبور نیستید که به هیچ یک از آنها بروید. ولی اگر بخواهید از متدیست به باپتیست، یا از کاتولیک به پروتستان یا… چیز دیگری تغییر بدهید، هیچ کس نمیتواند به شما بگوید یا مجبورتان سازد به کلیسای معیّنی بروید. این، این آزادی ماست. این چیزی است که دموکراسی ما است. هر انسانی میتواند خودش انتخاب کند. آزادی مذهب و… این چیز بسیار بزرگی است. خدا کمک کند تا بتوانیم این را حفظ کنیم.
37- شما هم یک انتخاب دارید، هر چند که… وقتی شما کلیسا را انتخاب میکنید، میتوانید کلیسایی را انتخاب کنید که شما را به سمت سرنوشت ابدیتان رهنمون خواهد ساخت. میتواند کلیسایی را انتخاب کنید که دارای آیینی خاص است، و شما فکر میکنید این آیین دقیقاً همان چیزی است که شما میخواهید. یا کلیسای دیگر که آیین خودشان را دارند.
38- و بعد کلام خدا هست که حق انتخاب آن را دارید. شما باید انتخاب کنید. یک قانون نانوشته در مورد انتخاب در میان ما هست.
39- به گمانم این ایلیا بود، یکبار بالای کوه کرمل، بعد از آن آزمون، در یک زمان بحرانی که ما نیز در شرف رسیدن به آن هستیم. شاید، امشب این بر من و شما باشد که این انتخاب را انجام دهیم، مثل تجربهی بالای کوه کرمل. صادقانه بگویم، فکر کنم اکنون در حال اتفاق افتادن است، در سراسر دنیا، اکنون… و به زودی زمان آن خواهد بود که شما میبایست یک انتخاب انجام دهید.
40- و شما مردانی که اینجا هستید، از کلیساهای فرقهایتان، به این ایمان داشته باشید، که زمان پیش روی شماست، زمانیکه باید یک انتخاب انجام دهید. شما یا به شورای جهانی ملحق خواهید شد، یا دیگر نمیتوانید که یک فرقه باشید. شما به این امر مجبور خواهید شد و آن انتخاب به زودی خواهد بود.
41- و اینکه منتظر آخرین ساعت باشیم نیز خطرناک است. چون ممکن است دیگر از آن بیرون نیایید. میدانید، یک زمانی هست، یعنی هنگامیکه به شما هشدار داده شده است. پس اگر از مرز هشدار عبور کنید، آنوقت در قسمت دیگر نشان خوردهاید، داغ خوردهاید.
42- یادتان باشد، وقتی سال یوبیل میشد و کاهن شیپور را به صدا در میآورد، هر غلامی میتوانست آزاد بشود. اما اگر آنها از پذیرش آزادیشان سرباز میزدند، سپس باید به معبد برده میشد و در آنجا داغ خورده و حلقه به گوش میکردند. بعد او برای همیشه باید آقای خود را خدمت میکرد. این حلقه بعنوان نماد گوش دادن و شنیدن بر گوش او قرار میگرفت. «ایمان از شنیدن است» او صدای آن کرنّا را شنید، ولی نخواست که به آن گوش کند.
43- و خیلی اوقات، مرد و زن حقیقت خدا را میشنوند، و میبینند که آشکارا اثبات گشته است، ولی باز نمیخواهند به آن گوش کنند. دلایل دیگری هست. به جای روبرو شدن با حقیقت و واقعیت، انتخابهای دیگری میکنند. از اینرو گوشهایشان میتواند به روی انجیل بسته باشد. من به شما توصیه میکنم که وقتی خدا با قلب شما سخن میگوید، همان موقع عمل کنید.
44- ایلیا به آنها یک حق انتخاب داد. «امروز انتخاب کنید چه کسی را خدمت میکنید. اگر خدا خداست، او را عبادت کنید و اگر بعل خداست، او را.»
45- حال، همانطور که میدانیم امور طبیعی و جسمانی، نماد امور روحانی هستند. همانگونه که در درس امروز صبح به خورشید و طبیعت او پرداختیم. این اوّلین کتابمقدّس من بود. قبل از اینکه حتّی یک صفحه کتابمقدّس بخوانم، خدا را میشناختم. چون کتابمقدّس همه جا در طبیعت نوشته شده است و در تطابق و برابری کلام خداست. مانند مرگ، تدفین، رستاخیز طبیعت، طلوع خورشید، چرخش آن، غروب آن، طلوع مجددش. چیزهای زیادی هست که میتوانیم الگو کنیم. پیغام «خداوند در طبیعت»، که باید بخاطر این پیغام از آن رد شویم.
46- حال، اگر روحانی یا… طبیعی و جسمانی نمادی از روحانی است. سپس انتخاب یک عروس، در جسمانی، نمادی است از انتخاب عروس، عروس، در روحانی.
47- حال، وقتی میخواهیم یک همسر انتخاب کنیم، بعنوان یک انسان این امری جدّی است، چون این پیمانها در اینجا تا زمانی است، که مرگ ما را از هم جدا کند. این طریقی است که ما باید آن را حفظ کنیم و شما در حضور خدا این پیمان را میپذیرید، که فقط موت شما را جدا خواهد ساخت. به گمانم که باید اینگونه باشیم. یک مرد که در صحّت عقل باشد، و برای آینده نقشه میکشد، باید خیلی با احتیاط یک همسر انتخاب کند. مراقب باشید که چهکار میکنید. و یک زن که یک شوهر را انتخاب میکند، یا انتخاب یک شوهر را میپذیرد، باید خیلی مراقب باشد که در حال انجام چه کاری است. خصوصاً در این ایّام. یک مرد باید قبل از اینکه یک همسر را انتخاب کند، فکر کند و دعا کند.
48- فکر میکنم امروزه چیزی که به آن رسیدهایم پروندههای بیشمار طلاق است. ما در آمریکا پیشتاز جهان در پروندههای طلاق هستیم. ما پیشتاز تمام دنیا هستیم. تعداد طلاقهای اینجا بیش از هر جای دیگری است. این کشور، جایی که قرار است، و تصوّر بر این است که یک کشور مسیحی باشد. چه رسوایی، دادگاه طلاق ما! فکر کنم، دلیل آن این است که مردان از خدا فاصله گرفتهاند، و زنان از خدا فاصله گرفتهاند.
49- و متوجّه میشویم که مرد و زن باید در این باره دعا کنند، نه اینکه فقط به چشمان زیبا، یا به شانههای قدرتمند یا چیزی مثل آن، یا علایق دنیوی نگاه کنند. بلکه ابتدا به خدا نگاه کنید و بگویید: “خداوندا! آیا این نقشه توست؟”
50- به گمانم امروز خیانت و تقلّب بسیاری در جریان است، درست مانند درون مدارس. وقتی بچّهها نزدیک میشوند، در یک صبح، خیلی از بچّههای محله، محلهی دوستم، میآیند و میگویند: “برادر برانهام! برای ما دعا میکنید؟ ما امروز یک امّتحان داریم. تمام شب را کار کردهام، و فکر نمیکنم بتوانم از عهدهی آن بربیایم.” فکر میکنم اگر هر بچّه مدرسهای… اگر شما و والدینتان سر میز صبحانه، میتوانستید بگویید: “مادر! جان امروز امّتحان دارد. بیایید برایش دعا کنیم.” فکر کنم این کار میتوانست به هر چیز دیگری به هر روشی که دارید، غلبه کند. به جای اینکه ورقهی یک نفر دیگر نگاه کنید و تقلّب کنید، فقط بیایید و برای آن موضوع دعا کنید.
51- و اگر زمانیکه میخواهیم ازدواج کنیم، کاری را که میخواهیم انجام دهیم، بررسی کنیم. وقتی همسرمان را انتخاب میکنیم، اگر این را بررسی کنیم، یک مرد باید جداً و صادقانه دعا کند، چون ممکن است تمام زندگیش را تباه کند. یادتان باشد، این پیمان تا وقتی است که مرگ ما را از هم جدا کند. و او ممکن است با انتخاب اشتباه زندگی خود را تباه کند. ولی اگر این را بداند، که دارد انتخاب اشتباه را انجام میدهد و با زنی ازدواج میکند که مناسب همسری او نیست و این کار را به هر ترتیب انجام دهد، آنوقت این تقصیر اوست. اگر یک زن شوهری را بپذیرد و بداند که او شوهر مناسب او نیست؛ بعد از اینکه بداند چه چیزی درست و غلط است، پس این تقصیر خود اوست. پس نباید تا وقتی که کاملاً برای آن دعا کرده باشید، آن را انجام دهید.
52- همین امر در مورد کلیسا نیز صادق است. حال، شما باید در مورد کلیسایی که در آن مشارکت دارید، دعا کنید. یادتان باشد، کلیساها حاملان روح هستند.
53- حال، نمیخواهم که منتقد باشم. ولی میدانم که پیر هستم و یکی از این روزها باید اینجا را ترک کنم. باید در روز داوری پاسخگوی آنچه که امروز یا هر روز دیگری میگویم، باشم. و من باید در صداقت و یقین راستین بمیرم.
54- وقتی به یک کلیسا میروید، اگر به رفتار آن کلیسا دقّت کنید، فقط کافی است مدّتی شبان را نگاه کنید، و معمولاً میبینید که کلیسا مانند شبان عمل میکند. گاهی اوقات، میتوانیم روح یکدیگر را به جای روحالقدس بگیریم. اگر به جایی میروید که شبان آنجا بسیار افراطی است، میبینید که جماعت نیز به همان طریق عمل میکند. شما را به جایی خواهم برد، جاییکه میبینیم شبان میایستد و دستانش را به جلو و عقب تکان میدهد، به جماعت نگاه کنید، آنها نیز همان کار را میکنند. پس اگر من میخواستم یک کلیسا را انتخاب کنم، یک کلیسای ناب، اصیل، بنیادین و انجیل تام، کلیسای کتابمقدّس را انتخاب میکردم، تا خانوادهام را در آن بگذارم. انتخاب. من نگاه کردم…
55- پسرها، آن روز پسر برادر شاکاریان و داماد او من را بردند، تا برای یک مرد جوان دعا کنم؛ یک خواننده، یک پسر فوکولی، تازه برگشته بودم… فرِد بارکر، این اسم او بود. تازه از یک سفر برگشته بودم و آنها با من تماس گرفتند که “فرِد در حال مرگ است.” و بعد، قبل از اینکه بتوانم به آن خانه بروم، یک پیغام دیگر رسید: “ممکن است همین الآن مرده باشد.” او بر اثر خونریزی مغزی، فلج شده و در حال مرگ بود. و همسرش از من خواسته بود تا برای او دعا کنم.
56- با خود فکر کردم: “اوه! حتّی اگر بتوانم پرواز کنم، قبل از اینکه به آنجا برسم، ممکن است او مرده باشد. شاید همین الآن هم مرده باشد.” پس فوراً تماس گرفتم و آن خانم را پشت تلفن آوردم. تلفن را آویزان کردیم کنار گوش فرِد. او نمیتوانست چیزی قورت بدهد. برای قورت دادن، به او دستگاه وصل کرده بودند. زمانیکه ما برای او دعا کردیم، او اشاره کرد و گفت که آن را از گلویش خارج کنند. حالا او قادر به قورت دادن بود. او آن روز نشسته بود. یک کلیسا، انتخاب یک کلیسا.
57- چند لحظه قبل یک تماس تلفنی داشتیم. امروز صبح، یکی از اعضای کلیسای من، که یک زن باپتیست واقعی از لوئیزویل است، ساعات اوّلیهی صبح امروز فوت کرد. و کلیسای من در خانه، یک گروه واقعی از مردان تخصیص یافته و وقف شده، خودشان با هم جمع شدند و به آنجا رفتند. قبل از اینکه مسئولین کفن و دفن بخواهند او را آمادهی دفن کنند، بالا سر او ایستادند و تا زمانیکه حیات به او بازگشت، دعا کردند. و امشب، او زنده است. مشایخ کلیسای من، چرا که آنها آموختهاند تا ایمان داشته باشند همه چیز ممکن است. آنها با صداقت به حضور خدا آمدند. پس باید درست انتخاب کنید.
58- همچنین، زنی که یک مرد انتخاب میکند، منعکس شخصیّت و آرزوی اوست. اگر یک مرد زن نامناسب را انتخاب کند، این شخصیّت و خصوصیات او را منعکس میکند. یک زن وقتی برای همسری برگزیده میشود، چیزی را که در مرد است، بازتاب میدهد. این نشان میدهد چه چیزی در درون اوست. مهم نیست که او در ظاهر چه میگوید. ببینید که او با چه ازدواج کرده است.
59- به دفتر کار یک مرد رفته بودم، او میگوید که مسیحی است. تمام دیوارها مملو از پوسترهای مختلف و آن موسیقی در حال پخش است. پس من اهمیّتی نمیدهم که او چه میگوید. به شهادت او باور ندارم، چون روح او از آن چیزهای دنیوی تغذیه میشود. چه میگویید، اگر او با یکی از دختران گروه کر ازدواج کند؟ یا چه میشد اگر او با یک ملکهی سکس، یا یک فرد دنیوی زیبا و مدرن ازدواج میکرد؟ این بازتاب دارد. این نشان میدهد که او در ذهن خود چه چیزی دارد. اینکه خانهی آینده او قرار است چگونه باشد. چون او بهدنبال این است که آن زن، فرزندانش را بزرگ کند. و او هرچه که باشد، به همان روش فرزندانش را بزرگ خواهد کرد. پس این نشان میدهد که چه چیزی درون مرد است. مردی که زنی مانند آن را میگیرد، نشان میدهد در مورد آینده به چه چیزی فکر میکند.
60- میتوانید تصوّر کنید که یک مسیحی چنین کاری را انجام دهد؟ خیر قربان! من نمیتوانم. یک مسیحی راستین بهدنبال یک ملکهی زیبایی نخواهد بود، یا دختران گروه کر، و ملکهی سکس. او بهدنبال مشخصات مسیحی است.
61- حال، نمیتوانید همه چیز را داشته باشید. ممکن است یک دختری باشد که واقعاً زیباست، و دختر دیگر، شاید او… شاید آن یکی خصلتش خیلی بهتر از این یکی باشد. شما مجبور خواهید بود یکی را قربانی دیگری بکنید. ولی اگر او خصلت یک دوشیزه، یک زن را نداشته باشد، اهمیّت نمیدهم که او زیباست یا خیر. بهتر است به خصوصیات او نگاه کنید. خواه زیبا باشد، خواه نباشد.
62- حال، اگر یک مسیحی همسری انتخاب میکند، باید یک زن اصیل، نجیب و توّلد تازه یافته را صرف نظر از اینکه چه شکلی است، انتخاب کند. این چیزی است که او هست، چیزی که او را میسازد. و بعد، دوباره این منعکس کنندهی خصوصیات خدایی آن مرد است. و نشان میدهد که چه چیزی در ذهن اوست و میخواهد در آینده چه باشد، چون خانوادهاش توسط چنین زنی پرورش خواهد یافت. نقشهای که او برای آیندهی خانهی خویش میکشد.
63- حال اگر او با یکی از افراد دنیوی مدرن، ملکههای سکس ازدواج کند، انتظار چه چیزی را میتواند داشته باشد؟ آن مرد انتظار داشتن چه خانهای را میتواند داشته باشد؟ اگر او با دختری ازدواج کند که آنقدر این اصل اخلاقی را نداشته باشد که در منزل بماند و به خانه رسیدگی کند و بخواهد که در دفتر کار کس دیگری کار کند، او چه جور خانهداری خواهد بود؟ شما پرستار بچه و همهی اینها را خواهید داشت. این درست است.
64- حال، من خیلی از آن دسته از افراد مدرنگرا در مورد کار کردن زنان نیستم. وقتی زنانی را میبینم که یونیفرم را میپوشند و سوار بر موتورها بعنوان پلیس در شهری میچرخند؛ این برای هر شهری مایه رسوایی است، که به زنان اجازهی چنین کاری داده شود. این تنزل را نشان میدهد. ما لازم نیست تا آن زنان را اینگونه بیرون داشته باشیم. آنها هیچ ربطی به کارهایی اینچنین در بیرون ندارند.
65- وقتی خدا به یک مرد همسری میدهد، بهترین چیز ممکن را به او میدهد، سوای نجات. ولی وقتی یک زن میرود و سعی میکند تا جای مرد را بگیرد، آنوقت در شُرف تبدیل به بدترین چیزی است که میتوان داشت. حال، این درست است. میبینید؟
66- من، من میدانم که این بد است. اما حقیقت است. اهمیّت نمیدهیم که چقدر بد است. باید با حقیقت روبرو شویم. این چیزی است که کتابمقدّس تعلیم میدهد. میبینید؟
67- حال، ما به وضوح نقشهی روحانی را میبینیم. اکنون نقشهی خدا برای خانهی آیندهاش با عروس آیندهاش، نظاره میشود.
68- اگر یک مرد با یک ملکهی سکس ازدواج کند، میبینید که او برای آینده بهدنبال چه چیزی است. اگر یک مرد با زنی ازدواج کند که در منزل نمیماند، میبینید که برای آینده بهدنبال چه چیزی است. و من یک…
69- این بسیار وحشتناک است. احساس میکنم که باید این را بگویم. و من، من معمولاً وقتی احساس میکنم چیزی بگویم، باید آن را بگویم و این معمولاً طریق خداست.
70- من، من همراه یک دامدار که با او کار میکردم، برای خرید گاو میرفتم. متوجّه شدم که این پیرمرد قبل از اینکه بخواهد پیشنهادی بدهد، درست به صورت گاو مادّه نگاه میکند. سپس سرش را بر میگرداند، و عقب جلو را نگاه میکرد. من هم بهدنبال او راه میافتادم و او را نگاه میکردم. او آن گاو را از سر تا پا نگاه میکرد که ببیند آیا هیکل او خوب به نظر میرسد. سپس بر میگشت و به صورت او نگاه میکرد. گاهی اوقات سرش را تکان میداد و راه میافتاد. میگفتم: “جِف! میخواهم چیزی را از تو بپرسم.” گفت: “بگو، بیل!”
71- گفتم: “چرا همیشه به صورت گاو نگاه میکنی؟” گفتم: “او خوب به نظر میرسد. یک، یک گاو خیلی سنگین.”
72- گفت: “میخواهم چیزی به تو بگویم، پسر! خیلی چیزها باید یاد بگیری.” و بعد از اینکه به من گفت، این را متوجّه شدم. گفت: “اهمیّت نمیدهم که چقدر بَزَک کرده است. شاید خیلی پروار باشد، یا چه اسمی داشته باشد. ولی اگر آن نگاه وحشی را در چهره اش دیدی، هرگز آن را نخر.” گفتم: “چرا جِف؟”
73- گفت: “خوب! اوّلین چیزی که هست…” گفت: “او هرگز یک جا بند نخواهد شد.” و گفت: “او هرگز برای گوسالههایش مادر نخواهد بود.” و گفت: “الآن او را در آغل بستهاند، به خاطر همین چاق است. او را با آن نگاه وحشی رها کن، خودش را به کشتن خواهد داد.”
74- گفتم: “میدانی، فکر کنم یک چیزی یاد گرفتم. به گمانم این را در مورد زنان هم میتوان به کار برد.” درست است. درست است.
75- آن نگاه خیره و وحشی، آن ظاهر دنیوی، بهتر است از او فاصله بگیرید. پسر! تمام آن چیزهایی که روی چشمان اوست، من، من آن را نمیخواهم. فکر نمیکنم که او یک مسیحی بشود. اهمیّت نمیدهم که روزنامهها و تلویزیون چقدر میگویند، او زیباست. این زنندهترین و ترسناکترین منظرهای است که تا بحال دیدهام.
76- وقتی برای نخستین بار آن را دیدم، در کافه تریای کلیفتون، یک روز صبح هنگام صرف صبحانه بود. چند نفر از این دختر خانمهای جوان را دیدم که به آنجا میآمدند. من و برادر آرگانبرایت تازه به آنجا وارد شده بودیم. ما به طبقهی پایین رفته بودیم و دیدم که آن دختر خانم وارد شد. فکر کردم: “خوب! من، من، من نمیدانم.” قبلاً هرگز چنین چیزی ندیده بودم. به نظر میرسید که به فساد رسیده است. میدانید، یکجور ظاهر مسخره، اینها را برای تمسخر نمیگویم. این را میگویم که… میدانید، من شاهد جذام بودهام. من میسیونر هستم و همه جور چیزهای عجیب دیدهام؛ از امراض مختلف. میدانید، میخواستم نزد آن دختر خانم بروم و بگویم: “من، من یک خادم خدا هستم و برای بیماران دعا میکنم. تمایل دارید که برایتان دعا کنم؟” و تا بحال چیزی مثل آن ندیده بودم. و بعد دو یا سه نفر دیگر به آنجا وارد شدند. به نوعی به عقب رفتم و منتظر شدم.
77- و برادر آرگانبرایت به من نزدیک شد. گفتم: “برادر آرگانبرایت!” شاید اکنون اینجا باشد. گفتم: “آن زن چه شده است؟” میبینید؟ و او گفت: “این، این آرایش است.”
78- گفتم: “خوب، خدای من!” فکر کنم باید او را در جایی مثل آسایشگاه نگهدارند، تا از شیوع این در بین سایر زنان جلوگیری کنند.
79- ولی میدانید، باید وقتی میخواهید انتخابی انجام دهید، برنامه ریزی کنید. مراقب باشید و دعا کنید. چون میبینیم از این طریق، کلام وعدهی او، عروسی که یک مرد انتخاب میکند، قرار است نشانگر شخصیّت او باشد. این نشانگر چیزی است که درون اوست.
80- حال، میتوانید تصور کنید مردی که از روحالقدس پر باشد، چنین کسی را بعنوان همسر انتخاب میکند؟ [جماعت میگویند: “نه.”] من، من، من این را درک نمیکنم. برادران! شاید من کمی عجیب و غریب باشم. ولی میدانید، قادر به درک این نیستم. میبینید، توجّه داشته باشید. چون این قرار است نشانگر چیزی باشد که در درون اوست. این زن قرار است به او در ساخت خانهاش در آینده کمک کند.
81- اکنون، وقتی چند لحظه این را به حالت روحانی، به بخش روحانی تعمیم میدهیم، زمانیکه میبینید کلیسا در دنیاست، مثل دنیا عمل میکند و بر دنیا پیشی میگیرد. در دنیا سهیم میشود و بر احکام خود میافزاید؛ هر چند که خدا هرگز آنها را مکتوب نکرده باشد، پس میتوانید متصوّر باشید که مسیح هرگز عروسی مانند آن را برنخواهد گرفت. میتوانید متصوّر یکی از این کلیساهای مدرن امروزی بعنوان عروس باشید؟ نه خداوند. من، من… من به سختی میتوانم چنین چیزی را درک کنم. ممکن است شما خودتان را به چنین فردی پیوند دهید؟ اگر انجام میدهید، به نوعی باعث ایجاد یأس و نا امیدی در باور من نسبت به خودتان میشوید.
82- بعد، اگر خدا خود را با چنین چیزی پیوند بدهد چطور، یک فاحشهی فرقهای؟ فکر میکنید که این کار را میکند؟ «صورت دینداری دارند و قوّت آن را انکار میکنند.» هرگز چنین نخواهد کرد. این عروس باید خصوصیات او را در خود داشته باشد. کلیسای حقیقی و راستین و توّلد تازه یافته، باید حاوی مشخصاتی باشد که در مسیح بود. زیرا شوهر و زن یک هستند. و اگر عیسی تنها کاری را انجام میداد که باعث خشنودی خدا بود، کلام او را حفظ کرده و آشکار میکرد. عروس او نیز لاجرم از انجام همین کار خواهد بود و نمیتواند به هیچ طریقی یک فرقه باشد. چون بعد، مهم نیست که چقدر میخواهید این را رد کرده و «نه» بگویید. او در جایی توسط یک هیئت کنترل میشود، که به او میگویند چه کاری را میتواند انجام بدهد و چه کاری را نمیتواند انجام بدهد. خیلی اوقات آنها میلیونها مایل ار کلام راستین فاصل دارند.
83- بسیار بد است که ما از رهبر حقیقی که خدا برای هدایت کلیسا برای ما گذاشته است، فاصله بگیریم. و وقتی که او، یعنی روحالقدس بیاید، شما را به جمیع راستیها هدایت خواهد نمود. این امور را برای شما مکشوف خواهد کرد، که به شما گفتهام. آنها را به یاد شما خواهد آورد، و چیزهایی را که باید واقع شوند، به شما نشان خواهد داد. روحالقدس باید آن کار را انجام میداد. حال کلیسای مدرن از آن نفرت دارد. آنها علاقهای به آن ندارند. پس چگونه میتوانند عروس مسیح باشند؟ امروزه قوم در حال انتخاب یک فرقه است. کاری که میکند، تنها بازتاب درک ضعیف و ناچیز آنها از کلام است.
84- قصد آزرده خاطر کردنتان را ندارم، ولی میخواهم این موضوع آنقدر به عمق وارد شود، که به آن نظر کنید.
85- زوجهای زیادی را به نکاح درآوردهام، اما این همیشه برای من یادآور مسیح و عروس او هستند. یکی از ازدواجهایی که چند وقت قبل در اینجا انجام دادم، یکی از چیزهای برجسته در زندگی من بود. این مربوط به چندین سال قبل است، زمانیکه یک خادم جوان بودم.
86- برادر من در پی.دبلیو.ای کار میکرد. نمیدانم هنوز کسی آن را بخاطر دارد یا خیر؟ هر کس که هم سن و سال من باشد. این یک پروژه دولتی بود و برادر من در آن کار میکرد. آنها برای حفاظت از منابع طبیعی در حدود سی مایل، درحال حفر چند برکه بودند.
87- یک پسری آنجا با او کار میکرد که اهل ایندیاناپولیس بود. اوه! در حدود، حدود صد مایل بالاتر از جفرسون ویل، یعنی جاییکه من زندگی میکنم، یا به عبارتی زندگی میکردم. و یک چیز بود که… یک روز او به برادرم گفته بود. او گفته بود: “داک! من، من میخواهم ازدواج کنم، فقط اگر آنقدر پول داشته باشم که به واعظ پرداخت کنم.” او گفت: “آنقدر پول داشتم که گواهی خود را بگیرم، ولی…” گفت: “آنقدر که بخواهم به واعظ پرداخت کنم، پول ندارم.”
88- داک گفته بود خوب برادر من یک واعظ است. و او، او میتواند شما را عقد کند. او گفته بود: “او هرگز بابت چنین چیزهایی از مردم پول دریافت نمیکند.” او گفته بود: “ممکن است بپرسی که آیا من را عقد میکند یا خیر؟”
89- خوب آن شب برادرم از من درخواست کرد و من گفتم: “اگر او تابحال ازدواج نکرده باشد، یا هر یک از آنها، و همه چیز آنها مرتب باشد.” او گفت: “خوب باشه، من سوال خواهم کرد.” و من گفتم: “اگر اینگونه بود، به اینجا بیایند.”
90- بعد، روز شنبه، او و آن پسر پیش من آمدند. برای من همیشه بازگشت به عقب و نگاه به آن، امر عظیمی بوده است. من… یک بعد از ظهر بارانی، یک شورلت قدیمی، با چراغ جلویی که روی آن با سیم خاردار پوشیده شده بود، نزدیک شد. درست کمی بعد از آنکه همسر خود را از دست داده بودم. و در دو اتاق کوچک، مجرد زندگی میکردم. و داک هم آنجا با من منتظر آنها بود.
91- و پسری از ماشین پیاده شد، که مسلماً از نظر من هیچ شباهتی به داماد نداشت. حدس میزنم برای هیچ کس دیگری هم نداشت. میتوانستم به سادگی… یک جفت کفش خوب و زیبا به قیمت یک و نیم دلار بخرم و او یک جفت کفش کهنه بر پا داشت. و شلوار او حقیقتاً از این شلوارهای شل و افتاده بود. و یک کت مشکی خال خالی بر تن داشت. اینگونه به نظر میرسید که از یک ماشین لباسشویی در آوردهاند. بدون اینکه شسته شود و رگه رگه شده بود. اینطوری پیچیده شده بود، و گوشهاش بالا بود.
92- دوشیزه خانمی هم در کنار او پیاده شد. با یک، آه! یکی از پیراهنهای راه راه بر تن.
93- نمیدانم، یکبار در گفتن اسم این چیزها دچار اشتباه شدم. گینگهام به گمانم به این اسم خوانده میشد. و این… گفتم که این دوباره اشتباه است. همیشه همین کار را میکنم. و من گفتم…
94- او از ماشین پیاده شد و آنها از پلهها بالا آمدند. و، و وقتی که قدم به داخل گذاشتند… آن موجود بیچاره! فکر کنم او تنها یک دامن بر تن داشت. او کفشی بر پا نداشت و از ایندیاناپولیس به آنجا مسافرت کرده بود. موهایی داشت که به پشت بسته بود. موهایی بلند، که آن را از پشت بافته بود. بسیار جوان به نظر میرسید. و من گفتم: “آیا آنقدر بزرگ شدهای که بتوانی ازدواج کنی؟”
95- او گفت: “بله، آقا!” و گفت: “اجازه نامههای مکتوب پدر و مادرم را به همراه دارم.” او گفت: “باید آن را اینجا در دادگاه ارائه میدادم، تا بتوانم گواهی خودم را دریافت کنم.”
96- گفتم: “بسیار خوب.” گفتم: “قبل از اینکه بخواهم مراسم ازدواج را انجام بدهم، بایدچند لحظه با شما صحبت کنم. آنها نشستند. پسر همچنان به اطراف اتاق نگاه میکرد. شدیداً نیاز به این داشت که موهایش را اصلاح کند. و همچنان اطراف اتاق را نگاه میکرد. او به من گوش نمیکرد. گفتم: “پسرم! میخواهم به آنچه که میگویم گوش کنی” گفت: “بله آقا!” و من گفتم: “آیا این دختر را دوست داری؟” گفت: “بله آقا! دوستش دارم.” از دختر پرسیدم: “او را دوست داری؟” “بله آقا! دارم.”
97- گفتم: “حال، جایی را داری که بعد از ازدواج او را به آنجا ببری؟” گفت: “بله آقا! دارم.”
98- گفتم: “بسیار خوب، حال” گفتم: “میخواهم سوالی از تو بپرسم. متوجّه شدم که اینجا در پی.دبلیو.ای کار میکنی.” او گفت: “بله آقا! حدوداً دوازده دلار در هفته.” گفتم: “فکر میکنی میتوانی یک زندگی برای او مهیّا کنی؟” گفت: “هر کاری که بتوانم، انجام خواهم داد.”
99- گفتم: “این خوب است.” گفتم: “چه میشود اگر… خواهر! اگر کارش را از دست بدهد چه؟ میخواهی چه کار کنی؟ میخواهی برگردی پیش مامان و بابا؟” دختر گفت: “خیر آقا! میخواهم با او بمانم.”
100- و من گفتم: “آقا چه؟ اگه سه یا چهار فرزند داشته باشید، هیچ نداشته باشید که برای خوراک به آنها بدهید و کاری هم نداشته باشید؛ میخواهید چه کار کنید؟ او را میفرستید که برود؟”
101- گفت: “خیر آقا! من مبارزه خواهم کرد. به یک نحوی از پس آن بر میآییم.”
102- کمی لمس شدم. و دیدم که حقیقتاً عاشق آن دختر بود، و عاشق یکدیگر بودند. و من آنها را به عقد یکدیگر در آوردم.
103- بعد، میخواستم بدانم، او را به کجا برده است. چند روز بعد، از برادرم پرسیدم: “داک! او کجاست؟” او گفت: “رفتهاند به نیوآلبانی. یک شهر کوچک پایینتر از ما.”
104- و پایین رودخانه، جاییکه چند قوطی حلبی انبار کرده بودم. جاییکه وقتی سیم کشی میکردم هر روز به آنجا میرفتم. خوب وقتی سایر دوستان همه دور هم مینشستند و جوک تعریف میکردند و از این چیزها. من سوار تریلر میشدم و به آنجا میرفتم. در خلال آن دعا میکردم و کتابمقدّس خودم را مطالعه میکردم. زیر یک تکه حلبی بزرگ، جاییکه آن کارگاه آهن قدیمی قرار داشت. تعداد زیادی از واگنهای باربری قرار داشت.
105- و این دوستمان به آنجا رفته و یکی از واگنهای باربری را گرفته بود. یک در بر روی آن نصب کرده بود و روزنامه و مقوای رنگی گذاشته بود.
106- چند نفر میدانند که این مقوای رنگی چیست؟ پس اینجا هیچکس اهل کنتاکی نیست. یک تکّه مقوا است که روی آن را با پونزهای رنگی و میخهای کوچک میپوشانند. سپس میکشند روی… این مقوای رنگی است.
107- بعد رفته بود به آهنگری و چند تکه آهن و این چیزها تهیه کرده بود و یک پله ساخته بود، تا از آن بالا بروند. چند جعبهی کهنه را برداشته بود و با آن میز درست کرده بود. یک روز با خودم فکر کردم، بروم به آنها سر بزنم که چه میکنند.
108- حدود شش ماه قبل از آن، من دختر ای.وی.نایت را به عقد پسر ای.تی.اسلایدر در آورده بودم. ای.وی.نایت یکی از ثروتمندترین افرادی است که در اطراف رودخانه اوهایو ساکن است. او مالک کارگاههای بزرگی در آنجاست، که خانههای پیش ساخته درست میکنند. و اسلایدر مالک کمپانی سَند و گراول است. بچههای میلیونر. و من مراسم ازدواج آنها را انجام دادم.
109- بعد من برگشتم به یک جایی، برای دو هفته این مراسم را تمرین کردم. رفتم به یک اتاق کوچک و روی یک بالش زانو زدم. با تمام زیبایی و شکوهی که با آن مواجه شده بودم، یا قرار بود با آن مواجه شوم تا آن زوج را به ازدواج هم در بیاورم. وقتی آنها بیرون آمدند، آنها… این زوج دیگر نیز آنجا در یک اتاق کوچک ایستاده بودند. یک اتاق کوچک که با یک کاناپه و تخت تاشو پر شده بود. ولی هر دوی آنها در یک مراسم به عقد هم درآمدند.
110- و بعد یک روز تصمیم گرفتم تا به آن زوج ثروتمند سربزنم. آنها مجبور نبودند کار کنند. چون پدرهای میلیونری داشتند که خانهی زیبایی برای آنها تدارک دیده بودند. راستش را بخواهید دستگیرهی درهای خانهی بزرگی که ای.وی.نایت بالای تپه دارد، همه از طلای چهارده عیار بود. پس میتوانید تصوّر کنید که این زوج در چه نوع خانهای زندگی میکردند. آنها مجبور نبودند کار کنند. هر سال یک کادیلاک زیبا به آنها داده میشد. آنها هنوز بچه بودند، ولی هر چه نیاز داشتند در اختیار داشتند. وقتی یک روز به آنجا رفتم…
111- حال، چگونه با آنها آشنا شدم، یکی از دوستان آنها از دوستان خوب من بود. همه ما به نوعی با هم دوستان صمیمی شدیم. و اینگونه بود که با آنها آشنا شدم. پس زمانیکه میخواستند ازدواج کنند، من آنها را به عقد هم درآورم.
112- بعد من رفتم تا به آنها سر بزنم. از ماشین خود خارج شدم و از پلهها بالا رفتم. رفتم بالا، کمی زیادی نزدیک شدم و صدای آنها راشنیدم. در حال مشاجره بودند. آنها به یکدیگر حسادت میکردند. او دختر واقعاً زیبایی بود. به نوعی شبیه یکی از این ملکههای زیبایی بود. چند جایزه برنده شده بود. چند ماشین و چیزهای دیگر را بعنوان ملکهی زیبایی برنده شده بود. به آنها نگاه کردم. یکی در یک گوشه نشسته بود و دیگری در گوشهی دیگر و در مورد دختر یا پسری که با او رقصیده بودند، با هم مشاجره میکردند.
113- وقتی رفتم بالا آنها خیلی سریع از جا پریدند و دستشان را دور هم حلقه کردند، و دستان آنها، به سمت در ورودی حرکت کردند و گفتند: “سلام، حالتان چطور است برادر برانهام؟” گفتم: “بسیار خوب. احوال شما چطور است؟”
114- و، اوه! “من- من… ما خیلی خوشبخت هستیم. اینطور نیست عزیزم؟” و او گفت: “بله عزیزم.” میبینید؟
115- حال، میبینید؟ شما بر چیزی قرار میگیرید که واقعی نیست. شما نمیتوانید با نقاشی یک آتش خودتان را گرم کنید. مثل برخی از این کلیساها که سعی میکنند پنطیکاست را نقاشی کنند. از چیزی که هزار یا دو هزار سال قبل اتّفاق افتاده است. شما نمیتوانید با نقاشیِ آتش گرم شوید. پنطیکاست امروز به اندازهی همان زمان واقعی و حقیقی است. میبینید؟ بله، آتش هنوز در حال نزول است. این یک آتش نقاشی شده نیست. یک آتیش حقیقی است.
116- خوب، این از آنها. میبینید؟ من اینگونه زندگی نمیکنم.
117- ” اوه!” فکر کردم: “میدانی، آن پایین کنار رودخانه و بر روی آن صخرهها، آن یکی زوج زندگیشان را شروع کردند…” با خودم فکر کردم: “بعد از ظهر یک روز شنبه، بروم و ببینم اوضاع و احوالشان چطور است.”
118- بعد، با صورتی کثیف. با لباس کثیف کار که برتن داشتم، با جعبهای ابزار بهدست. با خودم فکر کردم: “سرزده نزد آنها میروم.” سرزده به آنجا رفتم. گویی دنبال شکاف میان عایق سیمها میگردم، که بر اثر رعد و برق ایجاد شده است. همینطور که در امّتداد خطوط تلفن و کابلهای برق در طول رودخانه حرکت میکردم. یک شورلت قدیمی آنجا جلوی در بود. یک سال بعد از آنکه آنها را به ازدواج یکدیگر درآوردم. آنجا یک… در باز بود و میتوانستم صدای صحبت کردن آنها را بشنوم. ممکن است این دورویی باشد. ولی آنقدر نزدیک شدم که بتوانم صدایشان را خوب گوش کنم و ببینم چه میگویند. آنجا ایستاده بودم. میخواستم خودم بدانم.
119- میخواهم متوجّه شوم و مطمئن باشم میدانم از چه چیزی صحبت میکنم. این همان کاری است که در مورد کلام خدا نیز انجام میدهم. اینکه این حقیقت است، یا اینکه حقیقت نیست؟ آیا او کلامش را حفظ میکند یا کلام خویش را حفظ نمیکند؟ اگر کلام خود را حفظ نکند، پس آنوقت خدا نیست. میبینید؟ اگر کلامش را حفظ کند، پس خداست. متوجه هستید؟
120- و من خواستم ببینم آنها در چه وضعیّتی هستند. بعد آرام آرام به یک کنار رفتم، خیلی ساده او را شنیدم که میگفت: “اوه، عزیزم! خیلی دلم میخواست آن را برایت بگیرم.”
121- دختر گفت: “ببین عزیزم…” او گفت: “این لباس خیلی خوب است.” گفت: “این لباس هیچ مشکلی ندارد.” گفت: “ممنونم. ولی میدانی…”
122- یک دوری زدم تا بتوانم توی شکاف به داخل نگاه کنم، جاییکه در آن واگن باری باز مانده بود. و او آنجا بود. آنجا نشسته بود، در آغوش مرد، دستان مرد به دور زن و دستان زن به دور مرد. مرد یکی از این کلاههای قدیمی را بر سر داشت، یک سوراخ کوچک در آن ایجاد کرده و چک حقوقی خود را از همان سوراخ بیرون کشید و میگفت: “کلی هزینه خوراک، کلی برای بیمه و کلی بابت ماشین.” آنها نمیتوانستند تمام نیازهایشان را برطرف کنند. در راه برگشت، یک لباس زنانه زیبا را پشت پنجرهی یک فروشگاه دیده بود که یک دلار یا چیزی در این حدود قیمت داشت. دو هفته بود که داشت آن را میدید دوست داشت آن را بخرد. میگفت: “خوب! میدانی عزیزم، در این لباس خیلی زیبا میشوی.” و گفت: …
123- او گفت: “امّا عزیزم! من، من لباس داشتم. واقعاً نیازی به آن ندارم.” میبینید؟ و آن ملکهی کوچک…
124- رفتم به عقب، به بالا نگاه کردم. میتوانستم یک مناره را از بالای آن یکی ساختمان ببینم. آنجا ایستادم و چند دقیقه نگاه کردم. با خود فکر کردم: “چه کسی ثروتمند است؟” فکر کردم: “بیل برانهام! اگر، اگر میخواستی یکی از اینها را انتخاب کنی به کجا میرفتی؟” من شخصاً آن چیز زیبا که بالای آن تپه بود را انتخاب نمیکنم. من این شخصیتی که این پایین است را انتخاب میکنم، بعنوان یک خانهدار واقعی. کسیکه من را دوست داشت و کنار من میماند. کسیکه سعی میکرد یک خانه بسازد، نه اینکه برای هر چیز جنجال راه بیندازد، بخاطر لباسهای مجلل، کسانیکه با شما بود، بخشی از شما.
125- این همیشه در ذهن من میماند، که چگونه بود. یکی یک دختر زیبا را انتخاب میکند، دیگری یک شخصیت را بر میگزیند. حال، این تنها طریقی است که میتوانید انتخاب کنید. ابتدا، بهدنبال شخصیت باشید، بعد، عاشق او باشید.
126- توجّه داشته باشید، آدمِ نخست برای همسر خویش، هیچ انتخابی نداشت. او انتخابی نکرد. خدا یکی را برای او خلق کرد. او آن را انتخاب نکرد. و متوجّه میشویم که او آدم را به انحراف از کلام خدا هدایت کرد. او نرفت تا برای این موضوع دعا کند. او، او، مثل شما و من نیست. او انتخابی نداشت. و باز با انجام این کار، او آدم را از جایگاه درست خویش، بعنوان پسر خدا منحرف کرد. حوّا این کار را از طریق نشان دادن یک زندگی مدرنتر انجام داد. واقعاً نباید این کار را میکرد. ولی شخصیّت او نشان داد که در اشتباه بود. اعمال و نیّت او به سادگی اشتباه بود، و با استدلال خویش آدم را قانع کرد. نور تازه و مدرنی یافته، که خلاف کلام خدا بود. راه بهتری برای زندگی وجود داشت.
127- و امروز چند زن یا بالعکس چند مرد میتوانند یک زن خوب را از خدا دور کنند، یا یک مرد خوب را از خدا دور کنند، با گفتن اینکه: “این مذهب، شما پسرهای پنطیکاستی، آن مذهب…” میگویند: “اوه! این از مد افتاده است. این یک چیز سنّتی است. باور نکن.” بهتر است قبل از ازدواج با آن دختر خوب دعا کنید. اهمیّت نمیدهم که چقدر زیباست. مرد هم همینطور.
128- حوّا توانست آدم را خارج از اراده خدا قانع کند، تا کاری را انجام دهد که نباید انجام میداد. و این طریق، باعث مرگ در تمام نسل بشر شد. بخاطر همین است که کتابمقدّس او را از تعلیم منع میکند، یا موعظه یا سروکار داشتن با کلام خدا به هر نحوی.
129- میدانم خواهر! خیلی از شما میگویید: “خدا من را برای موعظه خوانده است.”
130- نمیخواهم با شما بحث کنم. بلکه میخواهم به شما بگویم، کلام خدا میگوید این کار را نکنید. «زن را اجازت نمیدهم که تعلیم دهد یا بر شوهر مسلط شود. بلکه در سکوت بماند.» خوب میگویید: “خداوند به من گفته است این کار را بکنم.”
131- هیچ تردیدی در این زمینه ندارم. پیغام من در آن شب دربارهی بلعام را شنیدهاید؟ بلعام اوّلین تصمیم قاطع خدا را داشت: “این کار را نکن.” امّا به طفره رفتن از آن ادامه داد، تا سرانجام خدا گفت برو و آن را انجام بده.
132- شاید خداوند به شما اجازه دهد موعظه کنید. نمیگویم او این کار را نکرده است. امّا این بر طبق کلام و نقشه اصلی او نیست. «زنان شما در کلیساها خاموش باشند، زیرا که ایشان را حرف زدن جایز نیست، بلکه اطاعت نمودن. چنانکه تورات نیز میگوید.» این درست است، بنابراین قرار نیست که این کار را بکند.
133- حال، دوباره توجّه کنید که عروس جسمانی چگونه نماد عروس روحانی است. کلام میگوید که: «مرد بجهت زن آفریده نشد، بلکه زن برای مرد.»
134- حال میخواهم چند دقیقه در مورد عروس عیسی مسیح صحبت کنم. ولی تلاش میکنم تا یک پس زمینه از آن را به شما نشان دهم.
135- «زن برای مرد ساخته شد و نه مرد برای زن.» دلیلش این است. در زمان شریعت چند همسری قانونی بود. به داود نگاه کنید که با پانصد همسر خود بود، و کتابمقدّس میگوید: «او مرد محبوب دل خدا بود.» و پانصد همسر داشت. و سلیمان با هزار همسر، ولی هیچ یک از آنها اجازه نداشتند شوهر دیگری داشته باشند.
136- نوار صحبت من در مورد ازدواج و طلاق را تهیه کنید. مدّتی قبل در اینجا بالای کوهستان توکسان بودم و در این مورد دعا میکردم. مدارس را تعطیل کردند تا آن ستون آتش را نگاه کنند، که به صورتی مدور و قیفی شکل کوهستان را احاطه کرده بود. جلو و عقب، بالا و پایین. اهالی اینجا آن را میدانند، این را دیدند، و این زمانی بود که حقیقت این ازدواج و طلاق را به من گفت. اگر یک چیزی هست که به این سمت میرود، و یکی به آن سمت، باید یک جایی حقیقت وجود داشته باشد. بعد از هفت مهر، او آنچه را که حقیقت آن بود، نشان داد.
137- توجّه داشته باشید، او نمیتوانست شوهر دیگری داشته باشد. زیرا «زن برای مرد ساخته شده و نه مرد برای زن» تمام آن پانصد زن فقط همسر داود بودند، و این یک نمونه بود. وقتی مسیح در سلطنت هزار ساله بر تخت بنشیند، عروس او یک فرد نخواهد بود، بلکه دهها هزار نفر خواهند بود، عروس، همه در یک. بعنوان شخص، داود همسران متعدّدی داشت، ولی همهی آنها فقط همسر او بودند. درست مانند تمام ایمانداران که عروس مسیح است، چون این «او» است، یعنی زن. او مرد بود. حال، ما برای مسیح ساخته شده بودیم. مسیح برای ما ساخته نشده بود.
138- این کاری است که ما امروزه در کتابهای تعلیمی خودمان میکنیم. سعی میکنیم تا کلام را «که مسیح است»، با خودمان وقف بدهیم. بجای اینکه سعی کنیم خودمان را با کلام وقف بدهیم. این تفاوت است.
139- وقتی یک مرد دختر خاصی را از یک خانواده برمیگزیند، نباید متّکی به زیبایی باشد. چون زیبایی فریبنده است و زیبایی، زیبایی مدرن و دنیوی، از شریر است. اوه! میشنوم که یک نفر آنجا گفت: “مواظب باش واعظ!”
140- میگویم که این چیزها در این دنیا، آنچه که زیبایی خوانده میشود، کاملاً از شریر است. این را به شما اثبات خواهم نمود. در نور این ملاحظه، کلام قدوس خدا را تفتیش کنیم تا ببینیم که این درست است یا نه. بعضی از شما خانمها که میخواهید بسیار زیبا باشید! ببینیم که این از کجا میآید. در ابتدا میبینیم که شیطان آنقدر زیبا بود که فرشتگان را فریفت. او زیباترین فرشته در میان آنها بود. نشان داده شده که زیبایی در شریر قرار دارد. امثال میگوید سلیمان گفت: “زیبایی باطل است.” درست است. گناه زیباست. مسلماً اینطور است. جذاب است.
141- میخواهم از شما بپرسم و چیزی به شما بگویم. چند دقیقه توجّه کنید. از بین تمام گونههای موجود در جهان، پرندگان، حیوانات، همه به غیر از انسان، متوجّه میشویم که در تمام حیات وحش، این موجود نر است که زیباست نه ماده. چرا؟ نگاه کنید، به آهو نگاه کنید، آهوی نر زیبا با آن شاخها و یا آهوی مادهی بی شاخ، به مرغ نگاه کنید. مرغ خال خالی کوچک و خروس پُر پروبال زیبا. به کبوتر نر و مادّه نگاه کنید. به اردک نر و مادّه نگاه کنید. میبینید؟ و هیچ گونهای در جهان وجود ندارد، که خلق شده باشد و بتواند به ابتذال یک زن فریب دهد.
142- حال، بلند شوید که از اینجا بیرون بروید. صبر کنید تا انتهای این را بشنوید. میبینید؟ متوجه هستید؟
143- هیچ چیزی نیست، هیچ گونهی مونّثی غیر از زن نیست که بتواند از نظر اخلاقی بد سیرت باشد. از نظر اخلاقی سگ را «شهوتران» و خوک را «بی بندوبار» میگویید. ولی اخلاقیات آنها نسبت به نیمی از ستارههای فیلمها بیشتر است. آنها نمیتوانند هیچ چیز دیگری باشند.
144- و این زن بود که به خاطر انحراف تغییر یافت. درست است. میبینید که زیبایی، او را به کجا میبرد؟ حال، به این دلیل است که امروز، متوجّه میشویم که زن در حال ازدیاد زیبایی است. پِرل اوبرین را در نظر بگیرید. تا بحال عکس او را دیدهاید؟ قرار بود ملکهی زیبایی آمریکا باشد. هیچ بچّه مدرسهای نیست، در هیچ مدرسهای، مگر اینکه او را… میدانستید که قرار بوده اینگونه باشد؟ آیا میدانستید کتابمقدّس میگوید این طریقی است که باید باشد؟
145- میدانید که در ابتدا یک زن باعث سقوط شد؟ و سقوط… در انتها نیز قرار است به همین صورت باشد. زنان به اقتدار میرسند و بر مردان حکومت میکنند. میدانید که کلام این را میگوید؟ [جماعت میگویند: “آمین!”] میدانید، روزی که او لباس مردانه میپوشد، و موهایش را کوتاه میکند، همه این چیزها بر خلاف کلام خداست؟ و میدانید که او نمایانگر کلیساست؟ [“بله.”] وقتی آنچه زنان انجام میدهند را میبینید، در حقیقت شاهد کاری هستید که کلیسا در حال انجام آن است. این کاملاً درست است. به همان اندازه که کلام خدا درست است، این هم درست است.
146- هیچ موجود مونّث دیگری نیست که بتواند به اندازهی زن تمکین کند و در عین حال، بواسطه آن ساخته شده از…
147- او خلقت اصلی نبود. تمام مونّثهای دیگر در خلقت اصلی بودند، پرندگان نر و مادّه، حیوانان، نر و مادّه. امّا در زندگی بشری، خدا تنها یک مرد آفرید، و زن را از او بر گرفت. و زن مانند محصول جانبی مرد است، چون خدا چیزی را بنیاد نکرده بود. کلام را تفتیش کنید. کاملاً درست است. خدا، خیر قربان! در خلقت اصلی او، زن خارج از آن بود.
148- زن اگر بتواند خودش را درست نگه دارد. چه پاداشی بزرگتر از مرد دارد. او در محیط آزمون قرار گرفت. و از طریق او مرگ وارد شد. او مسبب و مقصّر موت است. ولی بعد خدا برگشت و از یکی استفاده کرد تا دوباره حیات را برگرداند. پس خودش را از طریق یک زن فرستاد. یک مطیع، ولی بدی این است که، بدترین چیزی اینکه، هیچ چیز نیست که بتواند بدان بد سیرتی باشد.
149- قائن، پسر شیطان، تصوّر کرد که خدا زیبایی را پذیرفته است. امروز هم فکر میکند. قائن پسر شیطان بود. وارد جزئیات آن نمیشویم. ولی بگذارید این را برایتان مشخص کنم. کتابمقدّس میگوید که او «از آن شریر بود» پس این مشخص کننده است. بسیار خوب. حال، او پسر شیطان بود، و فکر میکرد که آوردن یک مذبح و زیبا ساختن آن برای پرستش، چیزی است که خدا بدان احترام خواهد گذاشت.
150- آنها امروز هم همینطور فکر میکنند. مسلماً “ما یک ساختمان بزرگ میسازیم. ما فرقههای بزرگ خواهیم داشت. ما بزرگترین ساختمان و خوشپوشترین افراد را خواهیم ساخت، با فرهنگترین روحانیون.” گاهی اوقات خدا میلیونها مایل از آن فاصله دارد. درست است. در عین حال، یک کلیسا است.
151- پس، اگر خدا تنها به پرستش، صداقت و قربانی احترام بگذارد، قائن هم به اندازهی هابیل عادل بود. ولی بهواسطهی مکاشفه بود که او متوجّه شد، آنچه والدین او خوردند، سیب نبود.
152- میخواهم اینجا چیزی را بگویم که برای یک خادم خوشایند به نظر نمیرسد. ولی به هر حال میخواهم بگویم. میشنوم که دیگران این را میگویند، و جوکهایی در مورد آن میگویند. قصد من این نیست. من گفتم: “اگر خوردن سیب باعث شد تا آنها بدانند که برهنهاند، پس بهتر است سیب را دوباره کنار بگذاریم.” میبینید؟ میبینید؟ من را بخاطر آن ببخشید. ولی بدلیل اینکه تغییر خواهد کرد، باید شما را به اینجا میرساندم و در مورد زنان و این چیزها صحبت میکردم. میخواهم، میخواهم برای مطلب بعدی که خواهد آمد، یک دقیقه آرام باشید. حال توجّه داشته باشید، این سیب نبود. این را میدانیم.
153- کلیسا در این روزها، با موفقیّت و کارهای بزرگش، مانند تمام موفقیّتهای ساختهی دست انسان، دارد علم گرا میشود. آنها دارند تلاش میکنند، تا یک کلیسای علمی، با تصاویر جذاب و منارههای عظیم بسازند. و این خیلی بد است که پنطیکاستیها گرفتار این شور شدهاند. بهتر است با یک تَمبورین گوشه خیابانها باشید ولی روح خدا شما را در بر بگیرد. ولی تلاش میکنید خود را با سایر کلیساها مقایسه کنید، چون فرقه شدهاید. این چیزی است که باعث این کار شد. میبینید؟ کلیساها تلاش میکنند تا علمی باشند.
154- و یادتان باشد، انسان همانطور که با علم در روند موفقیت قرار میگیرد، هر روز در حال کشتن خویشتن است. ببینید وقتی انسان باروت را اختراع کرد، چه کرد! زمانیکه اتومبیل را اختراع کرد. این وسیله بیش از باروت در حال کشتن انسانهاست. حال انسان برای خویش بمب هیدروژن ساخته است. میخواهم بدانم که با آن چه میکند؟ درست است.
155- و کلیسا هم همینطور. هر چه سعی میکند که با علم به موفقیّت دست یابد، با برنامهی ساختهی دست انسان، این بیشتر باعث دوری شما از خدا میشود و شما را به موت میبرد، بیش از آنچه در ابتدا بود. درست است. کلیسای خودتان را به همان صورتی که همسرتان را برگزیدید، انتخاب نکنید. میبینید آنچه که علم برای بشر انجام داد و چه شگفت انگیز بود. ولی بهتر است در این دوره، از کلیسای خودتان فاصله بگیرید. او باروت و سایر چیزها را ساخته است. با مشخصات کلام او را برگزینید.
156- حال بیایید مقایسهای داشته باشیم بین عروس جسمانی و عروس به اصطلاح روحانی و این دوران را با زنی که امروز میخواهد ازدواج کند، مقایسه کنیم.
157- حال، ببینیم که علم و دانش برای او چه کرده است. او ابتدا با موهای کوتاه شده بیرون میآید. موهای مدل ژاکلین کِنِدی یا چیزی شبیه آن. و میدانید که کتاب مقدس چه میگوید؟ در واقع اگر مرد بخواهد، کتابمقدّس این حق را به مرد میدهد که زن خود را طلاق بدهد. او زن ناشایستی است که موهای خود را کوتاه میکند. کتابمقدّس میگوید. این را میدانستید؟ هاه؟ اوه بله! من همه اینها را در کالیفرنیا موعظه میکنم و شما این را نمیدانید! این چه فایدهای برای من دارد؟ آنها به هر حال این کار را میکنند. نمیتوانید اسم خوک را عوض کنید و از او یک برّه بسازید. توجّه کنید.
158- بعد از این، از من متنفّر خواهید شد. ولی حقیقت را خواهید دانست. متوجه میشوید؟
159- ببینید، بیایید این را مقایسه کنیم. اینجا او با کلی آرایش میآید، چیزی که خود او نیست. یک عروس مدرن. صورتش را بشویید، شاید شوهرش از او فرار کند. این چیزها را از او بردارید، تا حد مرگ شما را میترساند. کلیسا هم با ظاهر بزرگ، یک ظاهر کاملاً الهی، به همین صورت است. هر دو یک صورت زیبا و مصنوعی بر خود دارند. زیبایی ساخته شده به دست انسان و نه زیبایی خدایی. در هیچکدام شخصیتی دیده نمیشود.
160- توجه کنید، درست مانند شیطان، به خوبی فریب خورده. حال عروس مدرن را با او مقایسه کنید. لباس کوتاه میپوشد. آرایش میکند. موهایش را کوتاه میکند. لباسهایی میپوشد تا شبیه مردان باشد و به شبانی گوش میکند که میگوید همه اینها اشکالی ندارد. او یک فریبکار است. او بخاطر این در آن فراسو عذاب خواهد کشید. درست است. این کار را میکند تا فریب بدهد، تا چیزی باشد که نیست.
161- این همان کاری است که کلیسا انجام میدهد. مدارک دکترا و دیگر بالای تحصیلی را میگیرد و بعد میگویید: “شبان ما چنین و چنان است.” شاید کمتر از یک هاتِنتات در مورد خدا بداند. خوب درست است، یک تجربهی سمینار الهیاتی داشته ولی چیز زیادی نسبت به دیگران، در مورد خدا نمیداند.
162- کلیساهای مدرن و آرایش الهیاتی آنها، آن موش کورها و شبانانی که به آن رسیدهاند؛ مانند یک ایزابل با موهای تراشیده و کوتاه شده، لباسهای کوتاه، آرایش. همه چیز در یک سلیقهی الهیاتی قرار گرفته. این طریقی است که امروز کلیسا برپا میکند. ولی مشخصات و شخصیّت او بسیار با آن زن خانهداری که عیسای مسیح برای بردنش میآید، فاصله دارد.
163- اگر هر مسیحی با چنین زنی ازدواج کند، نشان میدهد که از فیض افتاده است. وقتی چنین زنی را انتخاب میکند، سلیقه و ذائقهاش از خدا، ذوق خانهاش واینکه چه خانهای باید باشد، بسیار دور است. خیر قربان! مسلماً او نمیتواند با یک معیار مسیحی هماهنگ باشد. شخصیت او در پایینترین مرتبه است. او در زیبایی فرقهای و شهوت دنیا مرده است.
164- این دقیقاً جایی است که امروز کلیسا میایستد. شخصیّتی که کلام به او داده بود را به شیطان فروخت، بخاطر یک مذهب علمی و ساختهی دست انسان. زمانی بعنوان کلیسای خدا این حق را داشت تا با کلام خداوند بماند و عمل روحالقدس را در میان خود داشته باشد و بدن را با کلام و محبّت خدا با هم پیوند بدهد. در عوض حقوق ذاتی خود را فروخت، مانند عیسو، و یک فرقه را برگرفت. بگذار این کار را بکند، هر کاری که میخواست. درست است. برای اینکه محبوب باشد. درست مانند آنچه که مادرش در نیقیّهی روم انجام داد. کلام خدا.
165- اوه! این چگونه وارد محدودهی پنطیکاستی ما شده است؟ خیلی بد است. ولی اتفاق افتاده است.
166- یک دقیقه توجّه کنید، یک راهبه در کلیسای کاتولیک، آن زن، برای راهبه شدن، آخرین پرده را برمیگیرد. او کاملاً به آن کلیسا فروخته شده است. او «جان، بدن، روح» مایملک کلیسا است. او هیچ فکری از خود ندارد. نمیتواند داشته باشد، وقتی آن آخرین پرده را برمیگیرد، هیچ فکر و ارادهای از خود ندارد. اینجا را میبینید، شیطان آنها را نمونهی جعلی و قلاّبی خود میسازد. درست مانند اصل آن.
167- کلیسای راستین مسیح. عروس آنچنان در کلام وعدهی او جذب شده، که هر فکری که در مسیح است، در شما نیز ساکن است. چه تفاوتی!
168- و امروز متوجّه میشویم که کلیسای مدرن، یک کلیسای دنیای مدرن و نیز کلیسای روحانی هر دو آبستن هستند، تا پسرانی بزایند.
169- یکی از آنها یکی از همین روزها با یک تولّد فرقهای متولد خواهد شد؛ در شورای جهانی کلیساها که توسط یک فرقه، ضد مسیح را در دنیا ثمر خواهد داد. این کاملاً حقیقت است. شاید من زنده نباشم تا آن را ببینم. اعتقاد دارم که خواهم دید. این سر انجام به نتیجه خواهد رسید. و این علامّت وحش است، زمانیکه او یعنی «کلیسا»، شورای کلیساها را شکل میدهد. و او پسر خود را به دنیا خواهد آورد، ضد مسیح را.
170- آن یکی از کلام خدا آبستن است و بدن را به دنیا خواهد آورد؛ بدن تمام شدهی عیسای مسیح، یعنی عروس را. بدن ضد مسیح هنوز کامل نشده و پایان نیافته است. چند نفر این را میدانند؟ مرد و زن یک هستند، و مسیح یک بدن است. کلام و عروس باید باقی آن بدن باشد و این دو، با هم، دوباره یک بدن را میسازند. مانند آنچه آدم در ابتدا بود. مرد و همسرش، یک هستند. اینک، عروس راستین، به او فروخته شده، که دیگر فکری از خود ندارد. مسلماً فکر او، خواست و ارادهی اوست. و ارادهی او کلام اوست.
171- حال نگاهی کنید به مثلاً عروس انتخاب شده توسط انسان. و آن عروس روحانی را با عروس جسمانی امروز مقایسه کنید. یک ایزابل مدرن که توسط اخاب افسون شده است. زیباییهای مکس فکتور. به کلیسا نگاه کنید. به همان صورت، امّا نسبت به کلام خدای زنده، یک فاحشه. فرقههای بزرگ، پول فراوان، حقوق زیاد، همه چیز فروخته شده است. مردان پشت منبرها میایستد و موافقت میکند که این اشکالی ندارد و اجازه میدهد که آنها با این روش پیش بروند. فریب، همین است و بس. به راستی یک عصر لائودیکیهی نابینا، دقیقاً به همان صورتی که کتابمقدّس گفته خواهد بود: “ثروت اندوختهام، مثل ملکه نشستهام، محتاج هیچ نیستم. و میدانی که فقیر و مستمند و مسکین و کور و عریان هستی.” آیا این در مکاشفه 3 «خداوند چنین میگوید» نیست؟ هرگز آن را نخواندهام. این چیزی است که او هست و آن را نمیداند. به این فکر کنید.
173- وقتی میتوانید کلام خدا را بخوانید، پس مردم چطور میتوانند این کارها را انجام بدهند! و این تعمید روحالقدس که امروز داریم و مردمی که مثل یک دیوانه به شما نگاه میکنند. به آنها گفته میشود: “شما باید… باید تولّد تازه بیابید، باید به کتاب مقدس ایمان داشته باشید.”
174- آنها میگویند: “این یک افسانهی یهودی متعلّق به سالها پیش است. کلیسای ما راه خود را دارد.” مسکین و بیچاره و کور و عریان و حتّی این را نمیداند. و کتابمقدّس ، این شرایطی است که به آن وارد میشوند. چطور یک نبی راستین میتواند این را نادیده بگیرد؟ نمیدانم.
175- وارد تمام کلیساهای ما شده است. همه جا فقط نگاهی به این داشته باشید، به این روند مدرن «فاحشهی پیر و دخترانش»، در مکاشفه 17- تعلیم الهیات خود را که بر خلاف کلام خداست، به مردم «بیچاره، کور و مسکین» میدهد. «و در او جانهای بردگان از مرد و زن در همه جا یافت شد» به جای جذب افراد.
176- مسیح کلام خویش را هویدا میسازد، که باعث جلب قوم میگردد. او قومی را که الحال جلب فرقههای بزرگ، ساختمانهای بزرگ و چیزهای رویایی شدهاند جذب نمیکند. بلکه کلام خدا، عروس مسیح را جذب میکند.
177- حال، توجّه داشته باشید. این جالب توجّه است که کلیسا چطور تلاش میکند تا توجّه قوم را با لباسهای خوب، گروه کُرِ ملبّس شده، زنانی با موهای کوتاه و آرایش کرده را جلب نماید. و فکر میکنند که آنها مانند فرشتگان میسرایند. مانند شریر دروغ میگویند. تمام شب را به حالت رقص جست و خیز میکند و اصلاً به این موضوع فکر نمیکنند. و این چیزی است که آنها فکر میکنند: “اشکالی ندارد، این زیباست.” ولی میدانید، این جعلی است. این کلام خدا نیست.
178- در حالی که عروس با حفظ کلام او، توجّه خدا را جلب میکند. حال توجّه کنید. حال به مسیح توجّه کنیم.
179- میگویید: “خوب! حال، یک دقیقه صبرکن. این زیبایی که از آن صحبت میکنی چه میشود؟”
180- کتابمقدّس در اشعیاء 53 :2 گفت، وقتی عیسی آمد: “جمالی در او نبود تا مشتاق وی باشیم.” درست است؟ [جماعت میگویند: “آمین!”] هیچ زیبایی نیست. اگر با زیبایی دنیوی میآمد، چنانکه امروز شیطان هست، مردم به دور او میدویدند و او را میپذیرفتند. همانگونه که کلیسا را امروز میپذیرند. همانگونه که امروز شیطان را پذیرفتهاند. او را پذیرفتهاند و به او ایمان میآورند. ولی او با آن نوع زیبایی نیامد. بلکه او همیشه با زیبایی شخصیّت میآید. مسیح یک انسان زیبا، قوی و نیرومند نبود. خدا آن نوع را برنمیگزیند.
181- یادم میآید یکبار، یک نبی رفت تا پادشاهی را مسح کند، که یکی از پسران او را پادشاه سازد، تا جای یک پادشاه دیگر را بگیرد، یعنی شائول را. و بعد یَسی او را بیرون آورد. پسر بزرگ و نیرومند خود را. او گفت: “تاج مناسب سرِ اوست.”
182- نبی رفت تا او را به روغن تدهین کند. گفت: “خدا او را رد کرده است.” و خدا همهی آنها را رد کرد تا رسید به فرزند کوچک با آن شانهی خمیدهی او. او روغن را بر او ریخت و گفت: “خداوند او را برگزیده است.” میبینید؟ ما با چهره انتخاب میکنیم و خدا با شخصیّت.
183- شخصیّت، هرگز شخصیّتی مانند عیسی مسیح نبوده است. این در شما زندگی میکند و او را طاهر میسازد. میدانیم که این درست است. این زیبایی دنیوی او نیست که عروس وی را جذب میکند. این مشخصات و شخصیّت اوست. این شخصیّت کلیساست، که عیسی به دنبال اوست. نه جاییکه ساختمانهای بزرگش قرار دارد، جاییکه فرقههای بزرگش و جماعت بزرگش قرار دارد. او وعده داده که هرجا دو یا سه نفر باشند، او در آنجا حاضر خواهد بود. به راستی اینجا جایی است که ایماندار راستین امید خود را، بر پایهی آن کلام خدا که در حقیقت اثبات و هویدا گشته است، قرار میدهد. او توسط کلام خویش انتخاب میکند، نه یک گروه دنیوی.
184- جای تعجّب نیست که کلیسا از او جدا شده، چون مکاشفهاش را از دست داده و آن را ندارد. مسیح اهمیّتی به او نمیدهد، اینکه چگونه عمل میکند و چقدر از این امور دنیوی دارد.
185- او بهدنبال شخصیّت وی است، شخصیّت و مشخصات مسیح. حال، یک لحظه. همین است. او عروس را برمیگزیند تا منعکس کنندهی شخصیّت و مشخصات او باشد. و کلیساهای مدرن امروز مسلماً میلیونها مایل از برنامهی او دور هستند. چون حقیقت بودن این را انکار مینمایند. پس این چطور ممکن است؟ حال، او منتظر روزی است که عروس شکل گرفته باشد. عبرانیان 13:8- درست به همان صورتی که او بود. همه چیز باید دقیقاً به همان صورت شکل گرفته باشد، و بعد آن دو یک میشوند، تا جاییکه کلیسا مثل او شود. هنوز یک نیستند. شخصیّت و مشخصات او باید بر طبق کلام، برای این دوره شکل بگیرد. کلیسا باید چنانکه او هست، شکل بگیرد.
186- حال، در انتها میخواهم دلیل اینکه این چیزها را گفتم بگویم، و بعد جلسه را به اتمام خواهیم رساند. یک شب حدود ساعت سه صبح از خواب بیدار شده بودم.
187- میخواهم هر یک از شما به این سوال پاسخ دهید. آیا تابحال چیزی به نام خداوند به شما گفتهام، مگر اینکه راست باشد؟ همیشه درست بوده است. [جماعت میگویند: “آمین!”] پس به من کمک کنید. خدا میداند این حقیقت است. در هیچ کجای جهان، هیچ کس نیست، که از هزاران چیزی که توسط کلام گفته شده است، از یک کلام آن قاصر بوده باشد. این همیشه به وقوع پیوسته است.
188- حتّی زمانیکه در فونیکس بودم، آن روز، حدود یک سال قبل، در پیغام «آقایان ساعت چند است؟» به شما گفتم: “هفت فرشته آنجا ملاقات خواهند کرد.” و این بازگشایی هفت مهر خواهد بود، و این چیزها. و مجلهی لایف مقالهای در این مورد چاپ کرد. شعلهای عظیم که رو به آسمان بالا میرفت، حدود سی مایل بالاتر، و به طول بیست و هفت مایل. آنها گفتند نمیتوانند سر در بیاورند که این چه بوده. هنوز هم نمیدانند. و مردانی که در این ساختمان نشستهاند، وقتی این اتّفاق افتاد آنجا با من و در کنار من ایستاده بودند. دقیقاً آنجایی که او با من سخن گفته بود. او به من گفته بود که این چیزها در شرف وقوع است و دقیقاً به همان صورت اتّفاق افتاد. چگونگی باز گشایی آن مهرها و گفتن تمام اسراری که در طول آن ادوار از اصلاحگران و سایرین مخفی گشته بود. دقیقاً به همان صورت.
189- چنانکه آنجا بالای کوه ایستاده بودیم. امشب سه یا چهار نفر از مردانی که آنجا بودند، اینجا حاضرند. بله پیش از بالا رفتن از کوه، روحالقدس گفت: “سنگ را بردار.” ما در حال شکار بودیم. گفت: “سنگ را به آسمان بینداز و بگو «خداوند چنین میگوید».” و من این کار را انجام دادم. از آن پایین یک گردباد کوچک آمد. گفتم: “در بیست و چهار ساعت دست خدا را خواهید دید.” مردانی که آنجا ایستاده بودند، امشب اینجا حاضرند.
190- روز بعد، حدود ساعت 10، درحالیکه آنجا ایستاده بودیم، گفتم: “حاضر شوید، بروید زیر آن ماشین.” یک سرباز کهنه کار. گفتم: ” چیزی در شرف وقوع است.” آسمان صاف بود؛ آن بالا، بالای یک درّهی بزرگ. یک گلولهی چرخان آتش از آسمان پایین آمد. به شدّت هر چه تمامتر فریاد میزد. اینطوری به دیوارها برخورد کرد. من، من درست زیر آن ایستاده بودم. کلاهم را از سرم برداشتم و سرم را گرفتم. این حدود سه یا چهار پا بالاتر از من اتّفاق افتاد. یک حفرهی عمیق در دیوار ایجاد کرد و منفجر شد، بعد به بالا رفت و بعد دوباره چرخید و پایین آمد. سه بار این اتّفاق تکرار شد. حتّی نوک بوتههای کهور را در دویست یارد قطع کرد. صدای «آمین» گفتن این دوستان را شنیدید؟ وقتی این اتّفاق افتاد آنها آنجا بودند، و سه انفجار ایجاد شد.
191- وقتی آنها از زیر ماشینها و چیزهای دیگر بیرون آمدند، گفتند: “ممکن بود با تو برخورد کند…”
192- گفتم: “این، این او بود. داشت با من تکلّم میکرد.” خدا با آتش سخن میگوید، میبینید؟ و آنجا همان ستون آتشی بود که شما تصویر آن را دیدید. او آنجا ایستاده بود. و وقتی بالا رفتم، گفتند: “این چیست؟” گفتم:” داوری کرانهی غربی در راه است.”
193- دوّمین روز بعد از آن، آلاسکا تقریباً غرق شده بود. میبینید؟ این یکبار برخورد کرد؛ آنجا، اوّلین انفجار.
194- در جایی، باید کاری انجام دهید تا این را سمبل سازی کنید. مانند مردی که کمی نمک را در کوزه گذاشت، آن را داخل آب انداخت و گفت: “خداوند چنین میگوید، آب شیرین شود.” و یکی دیگر، عیسی کمی آب برداشت، آن را داخل یک خمره ریخت و آن را به شراب تبدیل کرد.
195- باید چیزی داشته باشید، تا نماد سازی کنید. این چیزی است که بود. به آسمان رفت و پایین آمد. این آغازگر آن گردباد بود.
196- کشیش بلیر اینجا نشسته و من الآن درست دارم به او نگاه میکنم. او آنجا بود و تکّههایی از آن را برداشت. تری ثوتمن اینجاست و بیلی پل. آنها اینجا نشستهاند. و تعداد زیادی از این برادران که اینجا نشستهاند، آنجا بودند و شاهد وقوع این امر بودند.
197- این افسانه نیست. حقیقت است. این مربوط به دوران کتابمقدّس نیست. اکنون است. [جماعت میگویند: “آمین!”] همان خدایی که همیشه این چیزها را به من نشان داده و همهی آنها واقع شدهاند. دقیقاً و کلمه به کلمه. هرگز حتّی یک بار هم قاصر نبوده است. حال من به او میبالم.
198- چند هفته قبل، در یک رویا بودم، در یک مکان مرتفع ایستاده بودم و داشتم نمایش کلیسا را میدیدم که متوجّه شدم، از… بیشتر اینطوری رو به غرب ایستاده بودم. از این سمت یک گروه زنان دوستداشتنی میآمدند. لباسهای واقعاً زیبا، موهای بلند که پشتشان بسته شده بود، آستینها و دامنهای مرتب و تمیز. و همهی آنها در یک آهنگ قدم رو بودند، مانند، “به پیش، سربازان مسیحی، سوی جنگ، صلیب عیسی در پیش رو” و آنها گذر کردند. من ایستاده بودم، و یک چیزی آنجا بود. یک روح، که خدا بود و گفت: “این عروس است.” من نگاه میکردم و قلبم مملو از شادی بود. او از این سمت رفت و از پشت من عبور کرد.
199- بعد از مدّتی وقتی از این سمت برگشت، گفت: “حال کلیسای مدرن به نمایش در خواهد آمد.” و کلیسای آسیایی بالا آمد. تا بحال چنین گروه کثیف و پلیدی ندیده بودم.
200- کلیساهای دیگر از سایر امّتها آمدند. آنها بسیار زشت و مهیب به نظر میرسیدند.
201- این را میگویم چون موظفم در حضور خدا حقیقت را بگویم. و زمانیکه گفت: “حال کلیسای آمریکا میآید، تا به نمایش درآید.” اگر تا بحال یک مشت شریر دیده باشم، همان گروه بود. آن زنان نیمه عریان و برهنه، با آن چیز خاکستری، مانند رنگ پوست یک فیل و آنها را جلوی خود گرفته بودند، بدون بخش بالایی آن و آنها داشتند این کار را انجام میدادند. این رقصهایی که این بچهها انجام میدهند، که پیچ میخوردند و این چیزها. آن نوع موزیک در حال اجرا بود.
202- حال، این «خداوند چنین میگوید» است. شما باور دارید که من خادم او هستم. اکنون به این ایمان دارید. این را به هیچ دلیلی در دنیا نمیگفتم. تمام پولهای دنیا نمیتواند مرا وا دارد تا این را اگر درست نبود، بگویم.
203- و زمانیکه پیش آمد، پلیدترین و کثیفترین چیزی بود که در تمام عمرم دیده بودم. فکر کردم: “خداوندا! با تمام تلاشی که ما برادران بعنوان واعظین انجام دادیم تا یک عروس برای تو بیاوریم، این بهترین کاری بود که از دستمان برآمد.” او داشت پیچ میخورد و این را مانند یکی از این دامنهای هولا، جلوی خود گرفته بود، و قسمت پایینتنهی او اینطوری پیچ و تاب میخورد و میرقصید. مانند این بچههایی که در این برنامههای مبتذل پیچ و تاب میخورد. این خانمِ مسیحیّت آمریکا بود.
204- پس به من کمک کن، با کمک خدا، این چیزی است که به نظر او میرسد. من فقط… من شروع به… داشتم از حال میرفتم فکر کردم: “تمام موعظهها، تمام تلاشها و تمام قانعکردنها؟” تمام آنها با موهای کوتاه شده، همهی آنها در حال پیچ و تاب خوردن بودند و این را جلوی خود گرفته بودند. آنها جلو آمدند، به جاییکه من با این وجود روحانی ایستاده بودم. من قادر به دیدن او نبودم. صدایش را میشنیدم که با من صحبت میکرد. درست در اطراف من بود. ولی وقتی آنها به این سمت برگشتند، این را نگه داشتند. داشتند میخندیدند و پیچ و تاب میخوردند، اینگونه پیش میرفتند و این را جلوی خود نگه داشته بودند.
205- حال، من درحالیکه آنجا در حضور او ایستاده بودم. و آیا بعنوان خادم او، با تمام تلاشی که کردم، این بهترین کاری بود که میتوانستم انجام دهم؟ فکر کردم: “خداوندا! این چه فایدهای برای من داشت؟ چه فایدهای داشت؟ با وجود تمام گریهها، التماسها، قانعکردنها و تمام آیات و نشانه عظیم و معجزاتی که تو نشان دادی. و من چقدر آنجا ایستادم و بعد از موعظه به خانه نرفتم و برای آنها گریستم، این چه فایدهای برای من داشت؟ و اکنون من باید چنین چیزی را به عنوان عروس به تو ارائه کنم؟”
206- همانطور که من آنجا ایستاده و نگاه میکردم، او، عروس آمریکا عبور کرد. و میتوانید قسمت پشت او را تصوّر کنید، بدون پوشش و عریان. همانطور رقص کنان پیش میرفت و این را جلوی خود گرفته بود، تا این پیچ و تاب را بزند، و اندامش را بیرون بیندازد. اوه! اوه بسیار مبتذل و رکیک بود. اینکه چطور پیش میرفت و بدنش آنگونه تکان میخورد. حال من…
207- میگویید: “برادر برانهام این یعنی چه؟” نمیدانم. فقط چیزی را که دیدم برایتان بازگو میکنم.
208- و هنگامیکه آنگونه عبور میکرد، به او نگاه میکردم. اوه! واقعاً از حال رفتم. برگشتم. فکر کردم: “خداوندا! من محکوم هستم. در هر صورت هیچ نیازی به تلاش من نیست. شاید باید دست بکشم.”
209- خانم کارل ویلیامز! آیا اینجا نشستهاید؟ و آن رویایی که مدّتی قبل در موردش با من صحبت کردید. رویایی که آن شب دیدید و شما را آزار میداد، ایناهاش. که فرمان از دست من گرفته شده است.
210- بعد فکر کردم: “شاید بهتر است فراموشش کنم.”
211- سپس در یک لحظه، شنیدم که دوباره میآید. همان عروسی که از این سمت پایین رفته بود، از این سمت بالا میآمد. دوباره دوشیزههای کوچک بالا میآمدند. هر یک از آنها به لباسهای محلی کشوری که از آن آمدند، ملبّس بودند. مثل سوئیس، آلمان و غیره. هر یک چنین لباسی بر تن داشت. همه با موهای بلند. درست مانند آنکه ابتدا رفت. و آنها داشتند میآمدند. «به پیش سربازان مسیحی، به پیش برای جنگ» و زمانیکه همه از آن محل نمایش که ما ایستاده بودیم عبور کردند، ناگهان همهی نگاهها به آن سمت متوجّه شد. بعد برگشتند و به صورت قدمرو پیش رفتند.
212- و همانطور که آنها شروع کردند به رفتن به آسمان، این یکی به سمت کنار و حاشیه یک تپه رفت و اینطوری به سمت پایین حرکت کرد.
213- اینها شروع کردند به حرکت به سمت آسمانها. وقتی آنها داشتند گام برمیداشتند، متوجّه دو دختر در عقب آنها شدم. به نظر میرسید که خارجی باشند. مثل سوئد یا سوئیس یا جایی دیگر. آنها به اطراف نگاه میکردند و… گفتم: “این کار را نکنید، از صف خارج نشوید.” و اینگونه فریاد میزدم. آمدم تا… در رویا با دستانی باز اینگونه ایستاده بودم. فکر کردم: “خوب…”
214- به همین دلیل است که گفتم امشب چه دارم. میخواهم سؤالی از شما بپرسم. آیا دیرتر از چیزی است که فکر میکنیم؟ آیا امکان دارد عروس الآن خوانده، برگزیده و مهر شده باشد؟ میدانید که، یکی دیگر در کار نخواهد بود. آیا این ممکن است؟ اوه بله! اوه بله!
215- یادتان هست که آن روز هنگام صبحانه چه گفتم؟ در مورد تولید مثل مذکّر و مونث، میلیونها اسپرم و میلیونها تخمک پیش میرود. ولی تنها یکی از آنها زنده است، و در عین حال، همهی آنها شبیه هم هستند، یکی در یک میلیون. هر یک از آنها، همان تخمک و همان اسپرم. فقط یکی از آنها زنده میماند و مابقی میمیرند.
216- هیچ کس نمیتواند بگوید که کدامشان تخمک بالغ است. و اوه! این یعنی چه؟ خداوند باید تصمیم بگیرد که او باید پسر یا دختر باشد. بلوند باشد یا سبزه. یا هر چه که قرار است باشد. خدا این تصمیم را میگیرد. شاید یکی اینجا بیاید، و یکی… اگر تابحال متوجّه شده باشید، در لولهی آزمایش. همهی آنها با هم میآیند. من این را دیدهام. خداوند باید تصمیم بگیرد، فقط یکی، همهی آنها دقیقاً مشابه هستند. ولی با انتخاب… تولّد طبیعی و جسمانی با انتخاب و برگزیدن است. خدا یکی را در میان میلیونها انتخاب میکند.
217- وقتی اسرائیل مصر را به سمت سرزمین وعده ترک کرد، آنها تقریباً دومیلیون نفر بودند. همهی آنها یا تحت همان برهی قربانی بودند، یا نمیتوانستند زنده بمانند. همهی آنها به موسی، یعنی نبی، گوش کرده بودند. همهی آنها در او تعمید یافته بودند. همه در دریای سرخ رقصیده بودند، و شنیده بودند که او در روح میخواند. همهی آنها در بیابان تغذیه شدند، که نمادی از پیغام است. همهی آنها از آن خوردند. ولی، از بین دو میلیون نفر، چند نفر موفق شدند؟ دو نفر از یک میلیون.
218- امشب تقریباً پانصد میلیون مسیحی در سراسر جهان وجود دارند. با احتساب کاتولیک و همه، پانصد میلیون به اصلاح ایماندار در سراسر دنیا هستند. اگر ربوده شدن امشب اتّفاق بیفتد، به این معناست که… اگر از هر یک میلیون یک نفر محسوب گردد. نمیگوییم که اینگونه است، ولی اگر اینگونه بود، در بیست و چهار ساعت آینده پانصد نفر مفقود خواهند شد. اصلاً از این نخواهید شنید. خیلیها مفقود خواهند شد. به هر صورت، حتی نمیتوان به احتساب آورد.
219- پس این میتواند برای من اتّفاق بیفتد. دوست من! مثل زمانی که یوحنّای تعمید دهنده آمد. حتّی شاگردان گفتند: “چرا کتب میگوید؟ چرا رسولان یا انبیاء میگویند؟ چرا میگوید که باید ابتدا الیاس بیاید و همه چیز را احیاء کند؟”
220- او گفت: “به شما میگویم که اکنون الیاس آمده و شما او را نشناختید.”
221- یکی از این روزها ممکن است اینجا نشسته باشیم. “پس این چه میشود که ربوده شدن قبل از دوران جفاها اتّفاق میافتد؟”
“اکنون اتّفاق افتاده و شما آن را ندانستید.”
222- تمام بدن مهر شده است و آن را در آن صف قرار میدهد. نمیگویم که آنگونه است. امیدوارم که آنگونه نباشد، ولی دوست من، وقتی که این…
223- اگر در قلب خود امشب احساس کردیم که باید زندگی خودمان و کارهایی را که انجام دادهایم، اصلاح کنیم. بگذارید بعنوان یک خادم و برادر نصیحتی به شما بکنم. میخواهم این را برای اوّلین بار از پشت منبر اعلام میکنم. امشب کمی پیش از معمول روی این مورد تمرکز کردهام. نسبت به هر چیز دیگری، در هر شکل و زمان دیگر، که قبلاً در عمرم داشتهام. چون در این جلسات احساس آزادی بسیار زیادی داشتم. اگر ایمان دارید که من نبی خدا هستم، به چیزی که به شما گفتهام گوش میکنید. اگر کمترین احساسی در قلب شما هست، همین الآن به حضور خدا بروید. این کار را بکنید.
224- یک دقیقه صبر کنید، آقایان! به آیینهایی که خدمت میکنید، نگاه کنید. به کلیساهایتان نگاه کنید. آیا این دقیقاً بر اساس کلام خداست؟ آیا با تمام معیارها مطابقت دارید؟ میگویید: “من آدم خوبی هستم.” نیقودیموس هم بود. سایرین هم بودند. آنها، آنها نیز آدمهای خوبی بودند. میبینید؟ هیچ ربطی به آن ندارد.
225- و ای زنان! میخواهم نگاهی به آینه بیندازید، و ببینید که خدا از زنان میخواهد چه کار کنند. به آیندهی خدا نگاه کنید، نه به آینهی کلیسای فعلی خودتان. به آینهی خداوند و ببینید که آیا در زندگیتان مطابق آنها معیار هستید؟ عروس روحانی عیسای مسیح.
226- ای خادمین! همین فکر را بکنید. آیا گوشههای اینجا را میزنید تا احساس یک نفر را در آنسو حفظ کنید؟ اگر این کار را نکنید… آنها شما را از کلیسا بیرون خواهند گذاشت؟ اگر چنین احساسی دارید، بگذارید به نام عیسی مسیح به شما هشدار بدهم. برادران! همین الآن از آن فرار کنید.
227- و ای دوشیزه! آیا نمیتوانید خود را با معیارهای یک مسیحی، نه بعنوان یک مسیحی اسمی، بلکه در قلب خودتان، قیاس کنید؟ زندگی شما باید دقیقاً مطابق و مثل گواهی و مدرک ازدواجی که خداوند میگوید، باشد.
228- و ای عضو کلیسا! اگر کلیسایتان آنگونه نیست، و نمیتواند با معیارهای خدا مقایسه شود، از آن خارج شده و به مسیح درآیید.
229- این یک هشدار جدی و رسمی است. ما و شما نمیدانیم چه زمانی این شهر که اینجاست، قرار است در اعماق اقیانوس قرار بگیرد.
230- اوه، کفرناحوم! عیسی گفت: “که تا به فلک سرافراشتهای، به جهنم سرنگون خواهی شد. زیرا هرگاه معجزاتی که در تو پدید آمد در سدوم ظاهر میشد، هر آینه تا امروز باقی میماند.” و سدوم و غموره در اعماق دریای مرده قرار دارد. و کفر ناحوم در اعماق دریاست.
231- تو شهری که خود را شهر فرشتگان میخوانی، که خود را تا به آسمانها بر افراشتهای، و تمام رجاسات و پلیدیها را مُد و این چیزها را فرستادهای، تا جاییکه حتّی از کشورهای خارجی به آینجا میآیند تا از رجاسات تو برگیرند، برای کلیساهای زیبای تو و منارهها، و کاری که آنها میکنند. یادت باشد، روزی در اعماق و ته دریا قرار خواهی گرفت. همین الآن شانهی عسل زیر پای تو قرار دارد. خشم و غضب خدا درست در زیر تو در حال بیرون آمدن است. چقدر دیگر آن سدّ شنی را که روی آن قرار گرفته متحمل خواهند شد؟ زمانی به آن اقیانوسی که آنجا به عمق یک مایل وجود دارد، سرازیر خواهی شد. و به دریای سلتون وصل خواهد شد. این بدتر از آخرین روز شهر پامپئی خواهد بود، توبه کن ای لس آنجلس.
232- بقیّه شما! توبه کنید، و به سمت خدا بازگردید. ساعت غضب او بر زمین است. مادامیکه فرصت فرار است، فرار کنید و به سمت مسیح بیایید. دعا کنیم.
233- خداوند عزیز! هنگامیکه من در روح خود لرزان هستم و قلب من اشک هشدار میریزد، عطا کن ای خداوند! تا آن مردان و زنان، آنچه را که گفتم بعنوان یک جوک در نظر نگیرید. و قوم کلیسا به این فکر نکند که این از روی غرض ورزی و ضد آنهاست. ببینند خداوندا! که این در محبّت است.
234- تو شاهدی ای خداوندا! خدای قادر! که در بالا و پایین این کرانه، سال پس از سال، رفتم و کلام تو را اعلام کردم. شاهد باش ای خداوند! که اگر امشب این اتّفاق بیفتد، من حقیقت را گفتهام. تو میدانی که این رویای عروس حقیقت است. من نامت را با آن گرفتم و گفتم که این «خداوند چنین میگوید» بود. و خداوندا! احساس میکنم که از آنچه که انجام میدهم، با خبر هستم.
235- پس امشب دعا میکنم ای خداوند! در نام عیسی، بگذار امشب قوم خودش را تکان بدهد، و از خشمی که در راه است فرار کند. چون نام اینجا بود. بر درها و امّتها نوشته شده بود، و یک علامت سیاه از آن گذشت، روح خدا از آن محزون گشت، آنها در ترازوها وزن شده و نیازمند یافت شدند. دوباره جشن نبوکدنصر تکرار شده، با مهمانیهای مستان و زنان نیمه عریان، و خود را مسیحی میخوانند.
236- اوه، خداوندا! بر این جهان گناهکار و قوم گناهکار، چنانکه ما هستیم، ترحم کن خداوندا! ای خداوند! سعی میکنم در این روزنه بایستم و رحمت الهی را خواستار باشم، که امشب تو با این سخن بگویی و عروس خودت را متوجّه کنی خداوندا! تا با نشان هیچ آیینی همگام نشوند. بلکه با آوای انجیل خداوند عیسای مسیح. عطا کن ای خداوند! تا امشب معلوم شود که تو خدا هستی و کلام تو راستین است. درحالیکه به راستی، در برابر این قوم، از آنها میخواهیم که به کلام تو توجّه داشته باشند.
237- خداوندا! به نام عیسای مسیح برای آنها دعا میکنم. آنها تو را دیدهاند، آنسوی سایههای تردید، در بین این جماعت بخرام و آنچه که در قلب آنهاست به ایشان بگو. و تو میدانی ای خداوند! که اکنون چه چیزی در جریان است. تو حقیقت بودن این را میدانی، ای خداوند! و من به نام عیسای مسیح دعا میکنم تا روحالقدس یکبار دیگر شفاعت کند، خداوندا! و از میان این جماعت کسانی را که نامشان در دفتر حیات برّه مکتوب است بیرون بکشی. عطا کن خداوندا! با تمام قلبم دعا میکنم.
238- خداوندا! این قوم از نظر جسمانی، ممکن است تا آخرین سکهی خودشان را برای حمایت از پیغام به من بدهند. هر کاری که بتوانند انجام میدهند. اما خداوندا! وقتی به کنار آمدن با آن میرسد، و ورود به آن، دعا میکنم خداوند! تا امشب شبی باشد که آنها را با ریزش روحالقدس تو بر این هم، پاداش بدهی. باشد تا شادی و جست و خیزی نباشد، بلکه تضرع گریه و توبه. درحالیکه میبینیم داوریها در حال شکل گیری است، به مذبح بچسبیم و توبه کنیم. عطا کن خداوند! با تمام صداقتی که سراغ دارم دعا میکنم. به نام عیسای مسیح.
239- برادرم! خواهرم! نمیدانم چه چیز دیگری بگویم، اگر در نظر شما فیض یافته باشم، اگه بعنوان نبی خدا به من ایمان داشته باشید، این اوّلین بار است که در یک جای عمومی این را گفتم. ولی به نوعی یک هشدار عجیب را احساس میکنم. متمایل به این کار نیستم، میدانید که نیستم. من اینگونه عمل نمیکنم. مردد بودم که این پیغام و این چیزها را بگویم. به حاشیهها و تمام چیزهای دیگر میرفتم، تا از این کار سرباز زنم. ولی این گفته شده است، و تا روز داوری بعنوان شاهدی بر اینکه حقیقت را گفتهام، باقی خواهد ماند. این «خداوند چنین میگوید» است.
240- اوه، پنطیکاست! جانت را نجات بده. به سمت مذبح بدو و قبل از اینکه خیلی دیر شده باشد، فریاد بزن. زیرا زمانی خواهد رسید که میتوانی این کار را انجام بدهی، ولی فایدهای نخواهد داشت. چون عیسو به دنبال جایی بود تا حقوق مادرزادی خود را بیابد و قادر به یافت آن نبود. تو را میسپارم، ای کالیفورنیا! اوه، ای همایش تاجران انجیل تام! ای کسانیکه دوستتان دارم! ای کسانیکه برایم باقی مانده و با آنها هستم! با تمام قلبم شما را امشب به عیسای مسیح میسپارم. به نزد او بشتابید. نگذارید که شریر شما را در این امر سرد کند. با آن بمانید تا هر یک از شما از روحالقدس پر شوید. آنقدر که شما را به سمت این کلام بیاورد، که شما زنان و مردان را اصلاح خواهد نمود. اگر بگویید که روحالقدس را یافتهاید و با کلام هماهنگ نشوید، روح دیگری در شماست. روح خدا در کلام اوست، مسیحایی، کلام مسح شده. عروس باید یک کلام مسح شده و مسیحایی باشد.
241- به نام خداوند عیسی مسیح سرپا بایستیم. اگر دیگر صدای من را نشنوید… ولی، اگر خدا بخواهد در چند ساعت آتی به آفریقا سفر میکنم. شاید هرگز برنگردم. نمیدانم. ولی به شما میگویم، با تمام قلبم، حقیقت را به شما گفتهام. از اعلام آنچه خدا به من گفته است، هرگز اجتناب نکردم. و به نام خداوند، این را به شما گفتهام.
242- این یک لحظهی سخت است. نمیدانم چطور آن را توصیف کنم. سه یا چهار بار سعی کردم منبر را ترک کنم، اما قادر به انجام آن نیستم. این یک ساعت و دورهی سخت است. هرگز فراموش نکنید. این زمانی است که شاید، شاید خدا آخرین ندای خود را میفرستد. نمیدانم. یکروز او آخرین دعوت خود را بهعمل میآورد. چه زمانی؟ نمیدانم. ولی به شما میگویم که بر اساس آن رویا، شکل گیری عروس رو به اتمام است.
243- به کلیساهای صوری نگاه کنید که میآیند. وقتی باکرهی نادان آمد به دنبال روغن، از دریافت آن بازماند. عروس پیش رفت. ربوده شدن اتّفاق افتاد. «وقتی برای خرید روغن رفتند، داماد آمد.»
244- آیا شما خوابیدهاید؟ زود بیدار شوید و به خودتان بیایید. و هر کداممان به نام خداوند، چنان دعا کنیم که گویی در این لحظه در حال موت هستیم. هر کدام به طریق خودمان دعا کنیم.
245- خداوند قادر! بر ما رحم کن. به من رحم کن. به همهی ما رحم کن. مهم نیست که چه میکنیم. اگر در انجام این امور قاصر باشیم، چه فایدهای برای ما دارد؟ من ایستاده و طالب مرحمت هستم، ای خداوند! قبل از اینکه این شهر در اعماق دریا غرق شود و داوری خدا بر این کرانه جاری شود. دعا میکنم که خداوندا! تو عروس خود را بخوانی. اکنون آنها را به تو میسپارم. به نام عیسای مسیح. آمین!