او از همان دقیقهای که به دنیا آمد، از مردم عادی متمایز بود. او که درگیر فقر و طرد شدن بود، تبدیل به کودکی عصبی شد. چیزهای غیرمعمولی بطور مداوم برای او اتفاق میافتاد، ماجراهای رمزآلود و روحانی… لیکن او تا سن ۱۴ سالگی به خدا فکر نمیکرد، سنی که تقریباً در آن هر دو پای خود را در حادثهی شلیک تفنگ با تفنگ شکاری از دست داده بود. او همانطور که غرق در خون در حال مرگ بود، رویای وحشتناکی از جهنم میبیند، خودش را میبیند که بطور مداوم به مکان ارواح گمشده و سرگردان سقوط میکند. او به سوی خدا فریاد زد و خواست که به او رحم کند و بطور معجزه آسایی فرصت دوبارهای به او داده شد، فرصتی که بعدها تقریباً نتوانست از آن استفاده کند.
ویلیام برانهام بعنوان یک شبان جوان در تلاش بود تا زندگی عجیب خود را درک کند. چرا او تنها خادم شهر بود که رویاهایی میدید؟ هنگامیکه خدا برای اولین بار در سال 1936 او را به بشارت در سرتاسر کشور فراخواند، او آن را رد کرد و به قیمت گزافی بهای اشتباه خود را با از دست دادن همسر و دخترش بر اثر ابتلا به بیماری سِل پرداخت کرد. رویاها ادامه یافتند. خادمین به او گفتند که این رویاها از جانب شیطان میآیند. درنهایت، ناامیدی او را واداشت که برای یافتن خدا به بیابان برود، جاییکه او با یک موجود ماوراءالطبیعه چهره به چهره شد. آن فرشته به او مأموریتی از سوی خدا داد تا عطیهی شفای الهی را به مردم دنیا برساند. هنگامیکه ویلیام برانهام پرسید که آیا مردم باور خواهند کرد که او بهراستی یک فرشته او را ملاقات کرده یا نه، فرشته گفت که دو علامت ماوراءالطبیعه به او داده خواهد شد تا خواندگی او را به اثبات برساند. آنگاه باید ایمان بیاورند. و آنها ایمان آوردند!
مدت کوتاهی پس از آنکه فرشته، ویلیام برانهام را ملاقات کرد و به او گفت که مقدر شده تا عطیهی شفا را نزد مردم دنیا ببرد، نخستین علامت پدیدار گشت؛ زمانی که او دست شخصی را که مبتلا به نوعی بیماری میکروبی بود، لمس کرد، یک واکنش فیزیکی در دستش اتفاق افتاد. ظرف دو ماه از شروع مأموریتش، عطیهی فوقالعادهی ویلیام برانهام توجه عموم را جلب کرد. هزاران نفر در جلسات او گردهم میآمدند، جاییکه او نجات و شفای الهی در نام عیسی مسیح را موعظه میکرد. معجزات فراوان بود. پس از زمانیکه عیسی از راه جلیل میگذشت، ارواح پلید را اخراج نموده و بیماران و مبتلایان را شفا میداد، دنیا شاهد چنین چیزی نبود. با این حال هنوز عدهای تردید داشتند که بهراستی فرشته این مرد فروتن را ملاقات کرده باشد. سپس علامت دوم ظاهر گشت… حال آنها باید ایمان میآوردند!
ویلیام برانهام برای تاریخ مدرن، نوعی تناقض است. او در سال 1946 خدمتش را آغاز کرده و در کمتر از شش ماه توجه عموم را جلب نمود، او در این روند جلسات احیای ایمان و شفا را سرتاسر جهان راهاندازی نمود. او این کار برجسته را به کمک یک عطیهی منحصربفرد انجام داد، علامتی مافوق طبیعی که توجه مردم را جلب میکرد. دیری نگذشت که مسیحیان در سرتاسر دنیا از آن آگاهی یافتند. بین سالهای 1951 و 1954 ویلیام برانهام بزرگترین جلسات مسیحی تاریخ را تا آن زمان ترتیب داد، حدود 300.000 نفر در یک جلسه در بمبئی هند حضور داشتند. تقاضاها برای خدمات او در امریکا و خارج از کشور تمام نشدنی به نظر میرسید. اما ویلیام برانهام راضی نبود. به نظر او چیزی درست نبود. او برای مدت طولانی آن را نمیدانست، لیکن او در پایان سال 1954 آن را درک کرد. خدمت او باید تغییر میکرد.
خدمت ویلیام برانهام دارای سه مقطع اصلی بود. نخست، او بیماریها را از طریق عطیهای خارقالعاده، در دست خود تشخیص میداد. پس از آن، رویا به او اجازه داد تا بیماریها و چیزهای بیشتر را تشخیص دهد. بین سالهای 1946 تا 1954، بیش از 500،000 نفر به دلیل موعظات او عیسی مسیح را بعنوان نجات دهنده خود پذیرفتند… و هیچ راهی برای تخمین زدن اینکه چند میلیون نفر بخاطر دعاهای او شفا را دریافت کردهاند، وجود ندارد. ویلیام برانهام تشخیص داده بود، مردم عمق و بلندای روحانی را که کلام خدا و روحالقدس به آنها میدهد، نمیپذیرند. او احساس نمود که روح خدا او را میخواند تا کار بیشتری انجام دهد. او میدانست که مردم به دلایل متفاوتی به جلسات او میآیند. برخی به جلسات میآمدند، چون ایمان داشتند روح عیسی مسیح در آنجا حاضر بود. برخی دیگر به دلیل این امر نوظهور و هیجان آن میآمدند، درست مانند زمانی که عیسی بیماری را شفا میداد و شراب، نان و ماهی را تکثیر مینمود و مردم برای دیدن آن جمع میشدند. لیکن این تعالیم عیسی مسیح بود که تاریخ دنیا را تغییر داد. ویلیام برانهام احساس کرد خدا او را میخواند تا در طول جلسات ایمان-شفا بیشتر به تعلیم بپردازد. او ایمان داشت که خدمتش میتواند سهمی پرمنفعت و ماندنی در کلیسای مسیح داشته باشد. او نه تنها در سال 1955 شفای الهی را تعلیم داد، همچنین جنبههای دیگر کلام خدا را نیز تعلیم داد. خدا مقطع تازهای از خدمتش را به او عطا کرد، «مقطع سوم» (استفاده از کلمات فرشته)، که عظیمتر از هر چیزی است که خدا از طریق او در گذشته به انجام رسانده بود. او به ناگزیر، برخی از مردم را رنجاند.
اگرچه دو مقطع نخست خدمت ویلیام برانهام به خوبی بنا شده بود، درمورد مقطع اسرارآمیز سوم، سؤالاتی ایجاد شد. در مقطع سوم، ویلیام برانهام که از هدایت خدا پیروی میکرد، پنج سال آخر عمر خود را وقف رساندن پیغامهایی کرد که کلیسا را به یک درک از اسرار کتابمقدس میرساند، اسراری که از آغاز زمان مخفی بودند. نشانههای اسرارآمیز در کتاب مکاشفه به چه معناست؟ «سرّ خدا» چیست که در عهد جدید بسیار از آن استفاده شده است؟ به مدت دو هزار سال درمورد این حقایق جستجو و تفکر شده و در نهادهای مسیحیت مورد بحث قرار گرفته است. اما هنگامیکه خدا خودش پاسخها را توسط یک نبی آشکار میسازد، چه اتفاقی رخ میدهد؟ این اتفاق افتاده و این داستان برای مطالعهی شما اینجا ارائه شده است.