صدای ایمان

در این بخش از سایت برگزیدگان، صدای ایمان و شهادات شما عزیزان از کار عظیم خداوند در زندگی تان را در اختیار علاقه مندان قرار داده ایم. باشد که از شهادت های یکدیگر بنا شویم و هر چه بیشتر ایمان داشته باشیم که عیسی مسیح، دیروز، امروز و تا ابدالآباد همان است.

۱

من متوجه شدم که خداوند هر چند مدت یک بار اجازه میده که شخصا شهادت زندگی خودم رو برای دیگران بیان کنم تا یادم بیاد که من چی بودم و از کجا بودم و خدا برای من چکار کرد و چطور زندگی من رو عوض کرد. اگر من امروز خدمت خدا میکنم و امروز خدا رو می شناسم و زندگی پاکی دارم هیچ کدام از اینها بخاطر کارها و قدرت خودم نبوده بلکه…

 من در یک خانواده آشوری که مسیحی زاده بودن بدنیا اومدم و مثل خیلی از خانواده هایی  که مسیحی زاده هستن ولی مسیح رو به اون صورت زیاد نمی شناسن من فقط می دونستم که مسیحی زاده هستم و یک مسیحی هستم ولی واقعا نمی دونستم عیسی مسیح برای من چه کاری رو انجام داده و در زمانی که در مدرسه بودم و حدودا چهارده سالم بود…

۲

آشنایی من با پیغام مسیح، یک طورهایی عجیب بود برای من این زمانی بود که من از ایران خارج شده بودم و به شدت از اون دین اجباری که به ما تحمیل شده بود، منزجر بودم و واقعا دنبال یه تسلی و آرامش فکری و قلبی می گشتم ولی متاسفانه تلاشهام همیشه بی ثمر بود حتی با یکسری از دوستانم به مساجد می رفتم تا شاید بتونم یک تعلیم درست تر رو پیدا کنم اما…

۳

من به خاطر شونه هام که باید عقب نگه می داشتمش و یه مسئله پزشکی بود، از یک دستگاه فلری استفاده می کردم که تقریبا از زیر چونه من تا روی زانوهام این دستگاه با من بود و من باید با این می خوابیدم و با این زندگی می کردم. خوابیدنم سخت بود بلند شدنم سخت بود و نمی تونستم مثل آدمهای عادی بشینم و این باید تا سن هجده سالگی با من می موند و تمام اینها باعث شده بود که من اعتماد به نفسم را از دست بدم تا…

۴

هر لحظه زندگی من بعد از پیدا کردن ایمان حقیقی از طریق این پیغام به جرات می تونم بگم که یه شهادته چرا که خداوند حضورش هر لحظه پر رنگ تر از قبل شده و با رفتن به عمقهای مکاشفه کلام من و خانواده من رو تبدیل کرده خدا رو شکر که دیگه رکسانای قبل رو نمی شناسم و گذشته برام بی معناست. زیباترین شهادتی که می تونم بگم اینه که…

۵

من در یک خانواده مسلمان و مذهبی بدنیا آمدم و به عنوان یک مسلمان تمام واجبات دینم رو به جا می آوردم به مسجد می رفتم و در مسابقات نهج البلاغه و قرآن شرکت می کردم در تلاش بودم تا شخص مذهبی و مورد تایید خدا باشم ذهن من همیشه پر از سئوالهای بی جواب بود کم کم نماز خواندن و کارهای دیگر برایم مثل یک عادت و بی معنی شده بود ترس شدیدی از خدا و جهنم و …

۶

من همیشه از دوره کودکی طوری تربیت شده بودم که مستقل باشم و وقتی بزرگتر شدم عطش یادگیری و مطالعه در من شدیدتر شد تا جایی که همه کتابهای کتابخانه پدرم و عمویم را مطالعه کردم مخصوصا کتابهایی که مضمون عشق الهی داشت برایم من جذابیت بیشتری داشت و از خوندن اونها احساس بهتری داشتم اما هر وقت خواستم که کاری را کامل و بدون نقص انجام دهم…

۷

من و همسرم برای پیدا کردن انجیل به کتابفروشی های تهران رفتیم و از همه می می پرسیدیم آقا انجیل داری؟ اونها هم به ما می گفتن که نداریم. بالاخره ما تونستیم یه بنده خدایی رو پیدا کنیم که فقط دو تا کتاب انجیل جلد قرمز داشت همونجا وقتی آخرین صفحه کتاب رو باز کردم دیدم که…

۸

من در سال ۱۳۸۴ با منجی خودم ملاقات کردم و اون در حالی بود که من با بزرگترین مشکل زندگی خودم که تقریبا لاینحل به نظر می رسید مواجه بودم و من رو تا مرز ناامیدی، افسردگی و حتی افکار خودکشی کشونده بود و در آن زمان بطرز  معجز آسایی در یک کانال تلویزیونی مسیحی با کلام خداوند را که در انجیل  متی باب یازدهم آیه  ۲۸ تا ۳۰ برخورد کردم: بیایید نزد من ای تمامی زحمتکشان و گرانباران و من…

۹

می خوام راجب به چیزی کخ منو تغییر داد و ایمانی که من بدست آوردم و اون بذرهایی که تو قلبم کاشته شد با شما صحبت کنم. اولین چیزی که من در مورد مسیح شنیدم برمی گرده به شانزده یا هفده سال پیش ما یه سفر فامیلی داشتیم به ویلای دایی من در شمال و شخصی اونجا بود که دوست زن دایی من بود و ایماندار بود یه کتاب مقدس هم با خودش داشت خب فک کنین یک نفر بین جمعی از مسلمونها با یه کتاب مقدس نشسته…

۱۰

من هیچ وقت فکر نمی کردم که خدا بخاطر نجات ما این کار رو بکنه راستش من همیشه از خدا یک خدای خیلی ترسناک خدایی که پر از غضبه خدایی که بعد از مرگ حسابی ما رو به عذابی وحشتناک دچار می کنه تو ذهنم داشتم خلاصه همیشه از خدا می ترسیدم و دنبال یک شافی می گشتم که به ما تخفیف بده مثل…

۱۱

برای من بسیار جالب بود که یک مسلمان بتونه دینش رو عوض کنه و یه انتخاب تازه داشته باشه خیلی ساده و با قلبی باز به مسیح ایمان آوردم چون در مذهبی که بودم نه تحولی بود و نه اشتیاقی به چیز دیگه ای با اشتیاق و با غیرتی باور نکردنی حتی از ایماندارانی که سالها در کنارم بودن جلو رفتم البته در این راستا همیشه مخالفتهایی از سوی همسرم…

۱۲