خوراک روحانی در زمان مناسب
- Spiritual Food in Due Season
- 18 جولای 1965 – جفرسونویل، ایندیانا
- 65-0718E
- 1 ساعت و 29 دقیقه
- ویرایش اول فارسی
[جماعت سرود میخوانند.]
ايمانآور، ايمانآور، همه چيز ممكن است براي ايماندار
ايمانآور، ايمانآور، همه چيز ممكن است براي ايماندار
1- خداوندا! عطا كن كه اين فقط يك سرود نباشد، بلكه اشتياق واقعي ما، كه از اعماق وجودمان جاري ميشود. يك روز پس از آنكه عيسي اعمال خارقالعادهاي به ظهور رساند، شاگردان گفتند: “هم اكنون ايمان داريم.” عيسي در جواب ايشان گفت: “الآن ايمان داريد؟” پس بدين گونه در مييابيم، اي پدر! اين تو نيستي كه به تعليم ما احتياج داري، بلكه اين ما هستيم كه به تعليم تو نيازمنديم. پس از تو ميخواهيم كه دعا كردن، طرز دعا و روش زندگي را به ما بياموزي. همچنين به ما ياد بده كه چگونه ايماني بايد داشته باشيم. خداوندا! اينها را براي جلسهی شامگاهي به ما عطا فرما. اگر به چيزي احتياج داريم، به نام خداوند آن را به ما عطا كن. چون به نام عيسي مسيح ميطلبيم. آمين!
2- ميدانيم كه امشب عدّهی زيادي از شما مجبوريد كه سر پا بايستيد، و حتّي عدّهاي نيز بايد بيرون باشند. با دستههاي مختلفي از افراد برخورد كردهام، كه چون نميتوانستند داخل كليسا بيايند، لذا جلسه را توي ماشين خود از طريق راديو دنبال ميكردند.
3- جلسهی امشب به دعا براي بيماران اختصاص خواهد داشت، و اشتياق من اين است كه اکنون گفتههاي مقدّس خداوند، شما را در ايمان، ايمان اين زمان بنا نمايد. چرا كه در اين عصر بيشتر از هر دورهی ديگري به ايمان نيازمنديم. ايماني كه در زمان ربوده شدن، ما را فرو گرفته و بلند نمايد. لذا اشتياق ما اين است كه به آن چيزي كه ديده، سخناني كه شنيده و به آيات و معجزاتي كه در برابر شما به ظهور رسيدهاند، ايمان بياوريد. ایكاش كه ايمان را به دل سپرده، تا تعمق كنيد و دريابيد كه آیا از خداست يا نه. حتّي در عهد قديم ايليا گفت: “اگر يهوه خداست، از او پيروي كنيد.” اگر عيسي براي فرد مسيحي همه چيز است، بايد همه چيز را رها كرده، به او متمسك شود. به خاطر داشته باشيد كه وي مركز، مقصد عالي، مطلق و ستارهی قطبي است. اگر عيسي ستارهی قطبي باشد، چيزي به سوي وي كشيده ميشود و اين چيز قطبنماست كه وسيلهی جهتيابي شماست. قطبنما هميشه به ستارهی قطبي اشاره ميكند و اين قطبنما كلام خداست. كلام خدا ما را به سوي مسيح هدايت ميكند.
4- زماني كه فرا روي ماست، زماني است پر از يأس، فشار، امتحان و راههاي دروغين در ميان ملل و قومها. اتّفاقات زيادي در حال وقوع است. گاه پيش ميآيد كه خويشتن را كاملاّ در محاصره حس ميكنم. به هر طرف نگاه ميكنم اميدي نيست. گويي سوار يك كشتي در وسط دريا هستم، كه مسؤوليّت آن را به اين حقير محول كردهاند. از خود سؤال ميكنم، چطور از گرفتاري خواهم رهيد؟ چرا كه موجهايي صد برابر بلندتر از كشتي به ما هجوم ميآورند. ولي ما برفراز اين موجها راه خواهيم رفت، با قوّت او، بزرگترين پيروزي از آن ماست. اوكشتيبان است. اوست آن سرداري كه با اقتدار طناب وصل شده به انتهاي كشتي را نگه ميدارد. خداوند، ما را از ميان اين جريانها عبور خواهد داد.
5- فاصلههاي طولانياي را كه براي شركت دراين جلسه طي كرده و سختيهايي را كه بر خود هموار ساختهايد و همين طور قربانيهايي (دعاهايي) را كه گذراندهايد در نظر داريم. اين تصور مرا متأثر ميكند. به همين دليل ايستاده، سعي دارم بيوقفه موعظه كنم و در لحظاتي كه با هم به سر ميبريم، در خدمت شما باشم. البته اگر حجم زيادي از موارد عنوان شود، مردم نميتوانند همه را به خاطر بسپارند. لذا بهترين شيوه آن است كه مطالبي را در نظر گرفته با صبر و حوصله بشكافيم تا زماني كه مردم درك كنند. و وقتي كه تعليم در قلب آنها حك شد، ميتوان تعليم ديگري را اختيار نمود و حقيقت را در اين مورد براي مردم بازگو كرد. بدين شكل است كه مردم قدم به قدم و به صورت پيوسته و مستمر پيشرفت ميكنند.
6- حال يأس و نا اميدي را از خود دور كرده، شجاع باشيد و دعا كنيد. ايمان داشته باشيدكه امشب شفا پيدا ميكنيد. فكر نميكنم دربارهی عصريكه درآن به سر ميبريم، كوچكترين ترديدي در شما وجود داشته باشد. فكر نميكنم با اين تفكر منفي آمده باشيد كه حضور خدا را در میان قومش امتحان كنيد، كه هست يا نه. مطمئنم همگي شما ايمان داريد كه خدا در اينجا، يعني در ميان ما حضور دارد. در اين مورد كوچكترين شكي ندارم؛ چرا كه اعضايكليساي خود را ميشناسم، همين طور دوستان من و دوستان مسيح را. فرزندان خدا به اين مسئله ايمان دارند.
7- وقتي ميدانيد پيغام خدا را بايد به جماعتي برسانيد، كه فوراً به آن جواب مثبت ميدهند، اين كار براي شما واقعاً لذّت بخش ميشود و ميتوانيد در روح، متوجّه خداوند شده و بگوييد: “شكر، اي پدر!” آه! چقدر لذّتآور است، وقتي ملاحظه ميشود كه فرزندان خدا همان ناني را ميخورند كه خدا براي آنها مهيّا كرده است.
8- به ياد داريد آن رویايي را كه خدا سالها پيش در اين خيمه دربارهی «نان حيات» نشان داده بود؟ درسته برادر نويل، به خاطر داريد، نه؟ چه زمان پرجلالي بود.
9- فكر نميكنم تشكيل جلسات بدون مطالعهی جميع كلام خدا يا شرح آن كار درستي باشد؛ حتّي اگر هدف جلسه شفاي افراد يا چيز ديگري باشد. تصور نميكنم غريبهاي در اين جمع باشد، لذا همه منظور ما را از «شفا» ميفهمند. اين كار، كاري انساني نيست؛ بلكه كاري است كه خداوند براي شما انجام داده است.
10- نجات بر همين پايه و اصول استوار است. آنچه كه حائز اهميّت است ارتقاء دادن مردم به يقين است، به ايمان آوردن به آن بعنوان حقيقت. خدا اين حقيقت را در كلام خود تعليم داده و سپس به كساني كه براي ايمان اشتياق دارند ثابت ميكند. خداوند ميگويد: “براي كسي كه ايمان دارد همه چيز ممكن است.”
11- اينك ميخواهم هفت آيهی نخست از باب 17 اوّل پادشاهان را قرائت كنم:
“۱ و ایلیای تِشْبی که از ساکنان جِلْعاد بود، به اَخاب گفت: به حیات یهُوَه، خدای اسرائیل که به حضور وی ایستادهام قَسَم که در این سالها شبنم و باران جز به کلام من نخواهد بود. 2 و کلام خداوند بر وی نازل شده، گفت: ۳ از اینجا برو و به طرف مشرق توجه نما و خویشتن را نزد نهر کرِیت که در مقابل اُرْدُنّ است، پنهان کن. ۴ و از نهر خواهی نوشید و غرابها را امر فرمودهام که تو را در آنجا بپرورند. ۵ پس روانه شده، موافق کلام خداوند عمل نموده، و رفته نزد نهر کرِیت که در مقابل اُرْدُنّ است، ساکن شد. ۶ و غرابها در صبح، نان و گوشت برای وی و در شام، نان و گوشت میآوردند و از نهر مینوشید. ۷ و بعد از انقضای روزهای چند، واقع شد که نهر خشکید زیرا که باران در زمین نبود.”
12- خداوند بركات خود را بر قرائت كلامش بيفزايد. از آياتي كه هم اكنون خوانديم، ميخواهم بخشي را براي عنوان موعظهی امشب يعني «خوراك روحاني در زمان مناسب» استخراج كنم. امروز صبح درسي با عنوان «انجام دادن خدمتي براي خدا» داشتيم. در حاليكه براي زمان، موقعيّت و كسي كه بايد اين خدمت را انجام دهد، هيچ تداركي ديده نشده بود. ما اطّلاعات زيادي دربارهی ايلياي نبي نداريم. فقط ميدانيم كه وي خادم خداوند براي همان عصر و ساعت بود. خدا سه بار از طريق روح ايليا عمل كرد و هم اكنون وعده داده است كه دو بار ديگر نيز از آن استفاده كند. و بدين ترتيب روح ايليا در طول تاريخ پنج بار به كار ميرود. پنج، عدد فيض است. اين روح اوّل، بر ايليا قرار گرفت.
“و ایلیای تِشْبی که از ساکنان جِلْعاد بود، به اَخاب گفت: به حیات یهُوَه، خدای اسرائیل که به حضور وی ایستادهام قَسَم که در این سالها شبنم و باران جز به کلام من نخواهد بود.”
سپس به صورت دو چندان بر اليشع نزول كرد. “و بعد از گذشتن ايشان، ايليا به اَليشع گفت: آن چه را كه ميخواهي براي تو بكنم، پيش از آن كه از نزد تو برداشته شوم، بخواه. اَليشع گفت: نصيب مضاعف روح تو بر من بشود.”
و در آخر يحيي تعميد دهنده را در برگرفت. “اينك من رسول خود را خواهم فرستاد و او طريق را پيش روي من مهيّا خواهد ساخت؛ و خداوندي كه شما طالب او ميباشيد، ناگهان به هيكل خود خواهد آمد، يعني آن رسول عهدي كه شما از او مسرور ميباشيد. هان او ميآيد! قول يهوه صبايوت اين است.” و “زيرا همين است آن كه اشعياي نبي از او خبر داده، ميگويد: صداي ندا كنندهاي در بيابان كه راه خداوند را مهيّا سازيد و طُرُق او را راست نماييد.”
گفته شده است كه بايد برگردد تا عروس را جمع كند. “5 اينك من ايلياي نبي را قبل از رسيدن روز عظيم و مَهيب خداوند نزد شما خواهم فرستاد. 6 و او دل پدران را به سوي پسران و دل پسران را به سوي پدران خواهد برگردانيد، مبادا بيايم و زمين را به لعنت بزنم.” (قبل از ربوده شدن عروس)
سپس بايد با موسي بيايد و يهوديان را به طرف خدا جذب كند. “و به دو شاهد خود خواهم داد كه پلاس در بركرده مدّت هزار و دويست و شصت روز نبوّت نمايند.”
در واقع حتّي نميدانيم كه اين پيغمبر بزرگ، يعني ايليا از كجا آمده بود و به چه شكلي آمد. ولي ميدانيم كه تشبي بود.
13- تا جايي كه من ميدانم تا كنون حتّي يك نبي هم نبوده است كه از آغوش يك فرقهی كليسايي بيرون آمده باشد. همهی آنها افرادي معمولي و خدا ترس بودند. اغلب آنها از سواد بالايي برخوردار نبودند. به جز چند نفر از آنها مثل ارميا و اشعيا، اغلب آنها سواد هم نداشتند. ايليا اين مرد فوقالعاده، هرگز ننوشت. خيلي از انبيا چيزي ننوشتند. شايد علّتش آن است كه نوشتن بلد نبودند. آنها مرداني با تجربيات روحاني بودند.
14- در ميان افرادي كه در كلام ذكر شدهاند، برجستهترين آنها انبيای عهد عتيق بودند كه ممالك، پادشاهان، مردمان و جماعت را به مبارزه ميطلبيدند و محكم روي كلام ايستاده و فقط رضايت خدا را مدّ نظر داشتند. آنها مرداني خشن و تنها بودند، كه بارزترين اين افراد ايليا بود. كتابمقدّس دربارهی اين مرد بيابان ميگويد: “مردي مويدار بود وكمربند چرمي به كمرش بسته بود.” ريش كاملاً صورت وي را پوشانده بود و تصور ميكنم كه ظاهرش نيز تا حدي بيتمدن مينمود. اين كسوت، اين ظاهر، هنوز از بين نرفته است، همگي آنها نمردهاند. اگر شما اطّلاعات خوبي دربارهی شوراي نيقيّه داريد، بايد بدانيد كه به دنبال آن، كليسايي سازمان يافت كه بقيّهی كليساها را از بين برد؛ تا همه زير يك پرچم و يك كليسا متّحد شوند. در همين دوره مرداني با ظاهر خشن، چون ايليا ظاهر شدند كه مثل او از بيابان آمده بودند و به غذاي ساده بسنده ميكردند. ولي در زمان كنستانتين رهبران بلند پايه و پيروانشان صداي اين مردان را خفه كردند. اين انبيا ميدانستند كه لازم است كه كليساي عروس، مانند آن دانه بر زمين بيفتد، درست همان طوريكه داماد به عنوان اوّلين دانه بر زمين افتاد. آنها به خوبي ميدانستند كه چنين مقدر شده است كه دانه بيش از هزار سال در زمين مدفون باشد. به همين دليل در بعضي از كتابهاي بيايمانان عباراتي اين چنين ديده ميشود: “كجاست آن خداي لال كه ميتوانست شاهد كشته شدن بچهها و تكّه تكّه شدن زنها به دست شيرها باشد و ساكت در آسمان جلوس كند؟” آنها چيزي از كلام نميدانند. لازم بود كه دانه بر زمين بيافتد. چطور ممكن است كه خداي عادل شاهد آن بوده باشد كه به پسرش تف بيندازند و سرانجام كشته شود؟ اين مسئله طبق كلام انجام شد. بايد اينطور ميشد. و به همين صورت همهی چيزهايي كه در كلام آمده است، ميبايست دقيق و مو به مو تا آخرين ساعت انجام شوند.
15- ايليا مرد بزرگي بود. او بايد با نسلي كه بسيار به گناه آلوده شده بود مقابله ميكرد. آن موقع اخاب پادشاه بود و قبل از وي، پدرش پادشاه بدي بود. از اين گذشته، از ايّام سليمان به بعد هر پادشاهي كه بر سر كار ميآمد به اندازه ديگري شرير بود. ولي اخاب كه به مدّت 22 سال در سامره حكومتكرد، از همه بدتر بود. او نيز در زمان خود بايد شخصي مدرن به حساب ميآمد. اخاب حتماً يك شخص مذهبي بود. ولي سعي ميكرد خود را با زمان خود وقف بدهد. وي چهارصد نبي عبراني داشت. هركدامشان در مدرسهاي درس خوانده و اطّلاعات خوبي به دست آورده بودند. ولي خدا كسي را فرستاد كه اخاب به وي ايمان نداشت. اين شخص ايلياي تشبي بود، مردي از بيابان.
16- اخاب به قدري گناه كرده بود كه صبر خدا به پايان رسيده بود. پس يك روز در بيابان ايليا را مخاطب ساخت و او راه سامره را در پيش گرفت. هميشه دوست دارم كه ايليا را با ريشي بلند و سفيد كه تمام صورتش را پوشانده است و سري طاس و آفتاب خورده، با چشماني تيز و نافذ، تبسم بر لب و چوب در دست تصوّر كنم كه به پادشاه اسرائيل رو كرد وگفت: “… شبنم و باران جز به كلام من نخواهد آمد.” ايكاش خداوند چنين افرادي را كه ميدانند بـه «قول خداوند» مجهز هستند، به ما عطا كند.
17- نكتهی جالب اين است كه قبل از آن كه ايليا عملكند، خدا وي را مخاطب ساخته و به كار دعوت كرده بود. به همين دليل براي او جاي ترسي باقي نمانده بود. او از اين وحشت نداشت كه نبوّتي كه ميداد به تحقق نپيوندد؛ چون بايد به تحقق ميپيوست. چون ميدانست كه با كلام خداوند هماهنگ است و خود ايليا پيامآور خدا براي آن عصر بود. برايش فرقي نميكرد كه پادشاه سر او را از تن جدا كند، او را به زندان بيندازد يا بلاي ديگري بر سرش بياورد. او مأموريّت داشت كه حكم، يعني«قول خداوند» را ابلاغ كند.
18- اين مرد بيابان وقوع يك قحطي بزرگ را نبوّت كرد. چون ممكن نيست خدا گناه را بيسزا بگذارد و مجازاتي لازم بود. قانوني كه ضمانت اجرايي نداشته باشد، بدون اثر ميماند. گفتن اين كه عبور از چراغ قرمز ممنوع است، چه ارزشي دارد؛ وقتيكه تهديدها، جريمهها و يا مجازات ديگري در پي نباشد تا به قانون قدرت بدهد؟ در اين صورت چنين قانوني بياثر خواهد بود. گناه بايد مجازات شود. وقتي كه خدا قانوني ميدهد و از اين قانون تخطي ميشود، لازم است كه به دنبال تخطي مجازاتي به ميان بيايد. و همان طوري كه ميدانيد اين امّت كل شريعت خدا را زير پا گذاشته بود.
19- در زمان ايليا جماعت بزرگي وجود داشت. مردم در آن زمان معبدي داشتند و افراد فرهيخته و انبياي زيادي در سرتا سر كشور بودند. آنها در مدارس ويژهاي تحصيل ميكردند و وقتي كه از مدارس بيرون ميآمدند، فضل و دانش از آنها فرو ميباريد. آنها كاهنان و كاتبان زيادي داشتند كه خيلي هم مذهبي بودند، ولي در عين حال اين مردان از كلام بهرهاي نبرده بودند. بدين خاطر، خدا مردي را خارج از تشكيلاتشان فرا خواند و با «قول خداوند» فرستاد.
20- ملاحظه كنيد كه خدا چگونه به خاصان خود ميرسد. خدا گفت: “ايليا همه اين مطالب را به گوش اخاب پادشاه برسان. و پس فوراً از او دور شو چون مكاني براي تو آماده كردهام. در زمان قحطي آنجا باش. من به تو خواهم رسيد. ولي تو اي ايليا! فقط به كلام من موعظه كن و فقط آن كاري را بكن كه به تو امر كردهام.”
21- ميخواهم خدمت بزرگ ايليا و دورهی او را با ساعاتي كه در آن به سر ميبريم مقايسه كنم. فكر ميكنم كه آن دوره نمونهی دقيقي از دورهی ما است.
22- اوّل به شباهتهاي موجود بين دو امّت ميپردازيم. با اندكي تأمل در تاريخ در مييابيم كه اسرائيل درست مانند ما سرزمين خود را فتح كردهاند. ما به اين كشور آمده، ساكنان اين سرزمين را كه سرخ پوستان بودهاند، اخراج كردهايم و آن را از آن خود ساختهايم. به همين صورت اسرائيل به رهبري يوشع، كه مطيع خداوند بود به فلسطين آمده آن را از آن خود كردند. بنياسرائيل ساكنان اين سرزمين را رانده، آن را از آن خود ساختند. نخستين پادشاهان آنها مثل داوود و سليمان، افرادي بزرگ و توانا بودند. اوّلين رؤساي جمهور ما، واشنگتن و لينكلن مردان بزرگي بودند. ولي افرادي كه بعد از آنها روي كار آمدند، هر كدام از ديگري فاسدتر بودند، تا نوبت اخاب شد. درست مانند عصر كنوني ما. مردم به قدري مدرناند كه ديگر نميخواهند به كلام واقعي خداوند گوش كنند.
23- ميتوانيد تأثير پيغام يك خادم خداوند را روي مردمي اينچنين مدرن حدس بزنيد؟ چرا اين طور شد؟ چون مردم فكر ميكردند كه ايليا ديوانه شده و عقل خود را از دست داده است. آنچه كه ميگفت براي آنها قابل درك نبود، چون مردم آن زمان بسيار مذهبي بودند. آنها رهبران صادقي داشتند و خودشان نيز مردم صادقي بودند. ايليا ميدانست كه به چيزي بيش از يك دورهی الهياتي، يا يك پيغام معمولي احتياج دارد. او ميدانست كه براي شكستن قلبهاي سنگي تنها موعظهی كلام كافي نبود. او ميدانست كه «قول خداوند» لازم است تا مجازات الهي را بر اين قوم جاري سازد. ايليا به خوبي به اين مسئله واقف بود كه هر چند او با «قول خداوند» ميآيد، امّا پيغامي را كه ميخواست بياورد با تحقير توسط مردم رد ميشود، و داوري خدا خواهد رسيد. امروزه نيز همانطور كه شاهد هستيم، همين اتّفاق دارد ميافتد. شما در هر زمان ميتوانيد اين را مشاهده كنيد، زيرا كه بعد از رد شدن از مرزهاي فيض، فقط و فقط، داوري قرار دارد. با اجازه شما ميخواهم ايليا را با كليساي امروز مقايسه كنم. كمي بعد از پيغام خدا توسط ايليا، داوري نازل شد. در اين پيغام خدا به ايليا اطمينان داد كه تمام نيازهايش حتّي نيازهاي مادي را برآورده ميكند. حتّي اطمينان داد در اين سه سال و شش ماه كه نبايد باران ميآمد تا زماني كه خود ايليا درخواست كند و اين طبق كلام خداوند بود، غذاي زميني او تأمين ميشود. خدا به وي گفته بود: “هر زماني كه تو درخواست كني، آن موقع مناسب خواهد بود.” لذا ايليا رو به پادشاه كرده و گفت: “… شبنم و باران جز به كلام من نخواهد بود.” رسانيدن چنين پيغامي بار بسيار سنگيني بود. آن را با قحطي روحانياي كه در حال حاضر حكم فرماست، مقايسه كنيم.
24- ما همگي اين خشكسالي روحاني را كه بر سرتا سركشور سايه افكنده حس ميكنيم. هيچ ميدانيد كه انبيا، وقوع اين وضعيّت را قبل از بازگشت مسيح، نبوّت كرده بودند؟ آنها وقوع يك قحطي در كشور را پيشگويي كرده بودند، نه فقط قحطي نان، بلكه نيازمندي به شنيدن كلام خدا. هم اكنون اين روز فرا رسيده است. تشنگي و گرسنگي براي شنيدن پيغام واقعي خداوند حس ميشود. “اينك خداوند يَهُوَه ميگويد: ايّامي ميآيد كه گرسنگي بر زمين خواهم فرستاد نه گرسنگي از نان و نه تشنگي از آب بلكه از شنيدن كلام خداوند.” بدين ترتيب موضوع قحطي و تشنگي روحاني را به موازات هم ميگذارد. گناه و بيايماني معلّمان كاذب و نوآوران كليسا باعث شد كه كليسا به وضعيّتي دچار شود كه وقوع نزديك داوري را طلب ميكند. آنها از كلام خدا و از انبيا رو برگردانيدهاند تا به الهيات مدرن كه براي تفسير كلام به كار مي رود گوش كنند. خدا در چنين زمانهايي وارد ميدان ميشود. ولي كاري نميكند، مگر آن كه از قبل آن را به واسطهی خادمش به قوم خود اطّلاع دهد. چشمان او بر روي كلام خدا و وعده باز بود، و همان چيزي كه مظهري از جهل ميپنداشتند، همان وسيلهی نجات خانوادهی او شد. چيزهايي را كه مردم جهالت مينامند، در نزد خدا بسيار بزرگ است. و آن چه را كه جهل مينامند، ما آنها را بزرگ ميدانيم. آن چه كه دنيا عظمت مينامد، خدا آن را احمقانه ميداند و بر عكس. اين تفاوت بين راستي و دروغ است. «عيسي مسيح ديروز، امروز و تا ابدالآباد همان است».
25- در تمام آن مدّت ايليا يك جاي مخفي داشت كه خدا براي او مقرر كرده بود. قبل از دعا براي بيماران. ايليا يك جاي مخفي داشت كه خود خدا مهيّا كرده بود. اين كار را يك جماعت مذهبي، پادشاه يا خود او انجام نداده بود، بلكه كار خود خدا بود. خدا در اين مكان مخفي، در تمام مدّت خشكسالي، غذاي ايليا را تأمين ميكرد. اين غذا هر روز تأمين ميشد. لازم نبود ايليا از خود بپرسد: “فردا چه اتّفاقي ميافتد؟” و يا “نكند غذا ديگر تأمين نشود؟!” خود خدا گفته بود: “كه به كلاغها دستور دادهام كه به تو غذا بدهند.” چه چيز پرجلالي بود.
26- اين تصوير نمونهاي از محل پنهاني است كه در مسيح داريم و اين در زماني است كه شوراي كليساها اعلام ميكند: “زمان معجزات گذشت.” ما خود شاهد آن هستيم كه قدرت بزرگ خدا از كليساها گرفته شده است، طوري كه به نحاس صدا دهنده و سنج فغان كننده تبديل شدهاند. ميدانيم كه اين مطلب حقيقت محض است. آنها صورتي از دينداري دارند، ولي قوّت آن را انكار ميكنند. آنها همان كاري را ميكنند كه داوود با آن گارياي كه به گاو بسته بود، انجام ميداد. آن موقع داوود داشت از كلام دور ميشد. وقتي كه كلام جلوي آنها مطرح شد، آن را رد كردند. چون از آن فاصله گرفته بودند.
27- قوم در زمان ايليا نيز همين كار را كرده بود. آنها از كلام منحرف شده بودند. به خيال خودشان كلام را در اختيار داشتند، ولي در حقيقت آن را نداشتند. خدا در آن موقع خود را آماده كرده بود تا بيايمانان را مجازات كند، ولي در عين حال راه فراري را براي ايمانداران گذاشته بود. اين روش هميشگي خداست. وقتي كه خدا در زمان نوح تصميم گرفت زمين را از بين ببرد، درِ نجاتي را براي نوح مهيّا كرد. وقتي كه مصر را تهديد كرد و آن را مجازات نمود، راه نجات را نيز از طريق دريا براي قوم خود گشود. چطور ممكن است خدا در جايي كه راه نيست راهي را به وجود آورد؟ خدا قادر است اين كار را انجام دهد، چون خود او، آن راه است.
28- لازم است به اين واقعيّت پي ببريم كه ما هماكنون در حساسترين و مهمترين برهه از تاريخ بشريّت به سر ميبريم. ما نبايد از موشكهايي كه كلاهك جستجوگر دارند بترسيم. بلكه اين كليساها هستند كه ما را به وحشت مياندازند. در اين زمان حساس بايد به طور خاصي هوشيار باشيم. خدا راه فراري براي ايليا آماده كرده بود و همين خدا راهي مهيّا ساخت تا فرزندان وفادارش از آن فرار كنند. خدا بخاطر عدالت خود، مردم سدوم و عموره و كفرناحوم را مجازات كرد. این شهرهاي شرير را در آتش و دريا فرو برد و بدين ترتيب اين نسلها را محكوم ساخت. لذا ممكن نيست بعد از انجام همهی اين كارها به ما اجازه دهد كه از عدالت وي فرار کنیم. ما براي فرار از داوري فرصتي بيشتر از آنها نداريم.
29- خدا براي مقابله با گرايشات مهلك دورهشان، مردي را برانگيخت كه با اين نيروها مقابله كند. ولي آنها به حرفهاي وي گوش ندادند. ايليا به نظر مردم آن زمان پيري متعصب بيش نبود. به نظر آنها وي مردي وحشي بود كه از بيابان فرار كرده بود. ولي در عين حال، او بود كه كلام خداوند را داشت.
30- امروزه معلّمان ميگويند: “نبايد كتابمقدّس را لفظ به لفظ تفسير كرد. كتابمقدّس يك كتاب تاريخ است.” فكر ميكنم شنيدهايدکه چه ميگويند. حوّا يك سيب نخورد بلكه يك زردآلو! آنها مدّعي هستند كه موسي قوم را از ميان درياي سرخ هدايت نكرده است، بلكه از ميان يك نيزار عظيم كه در كنار دريا رشد ميكرد، لذا از درياي نيزار عبور كردهاند. اگر اين طور است پس عبارت كتابمقدّس را كه ميگويد: “و بنياسرائيل در ميان دريا بر خشكي ميرفتند و آبها براي ايشان بر راست و چپ ديوار بود.” چگونه ميتوان توجيه و تفسير كرد؟ واقعاً اين تفاسير، ناشي از بيعقلي است. لازم بود چنين روزي فرا برسد تا خداوند داوري خود را بر بشريّت نازل كند. حتّي افرادي از كليسا به معجزات ايمان ندارند و ميگويند: “حاضرم هزار دلار به شما بدهم كه يك معجزه به من نشان بدهيد. يك معجزه به من نشان بدهيد.” آنها ممكن نيست حتّي يك معجزه هم ببينند. اگر چه هزار معجزه جلوي آنها اتّفاق بيفتد.
31- ميگوييد: “اين غير ممكن است. اصلاّ اين طور نيست.” روزي كه اليشع به شهر دوتان رفت، ارتش سوريه شهر را محاصره كرد، تا او را اسير كند؛ چرا كه اهالي سوريه به اين نتيجه رسيده بودند كه قدرت اسرائيل يك رايي است. يك مرد به پادشاه سوريه گفته بود: “مگر نميدانيد كه اليشع نبي، آن چه را كه در خلوتگاهت ميگويي، به اطّلاع پادشاه اسرائيل ميرساند؟ و پادشاه اسرائيل به وي جواب داد: او را دستگير كنيد چون اين همان مردي است كه هميشه با ما مخالفت ميكند. بدين ترتيب ارتش سوريه دوتان را محاصره كرد. وقتي كه جيحزي خادم اليشع بيدار شد، آن را ديده و فرياد كرد: اي مولا، دشمنان ما را احاطه كردهاند. ما در محاصره هستيم. امّا مرد خدا جواب داد: مترس زيرا آناني كه با مايند از آناني كه با ايشانند، بيشترند. اليشع دعا كرده گفت: اي خداوند! چشمان او را بگشا تا ببيند. پس خداوند چشمان خادم را گشود و او ديد كه اينك كوههاي اطراف اليشع از سواران و ارّابههاي آتشين پر است. چون ايشان (آراميها) نزد اليشع فرود شدند، اليشع نزد خداوند دعا كرده گفت: تمنّا اين كه اينگروه را به كوري مبتلا سازي پس (خداوند) ايشان را به موجب كلام وی به كوري مبتلا ساخت؛ اليشع ايشان را گفت: راه اين نيست و شهر اين نيست. از عقب من بياييد و شما را به كسي كه ميطلبيد، خواهم رسانيد.»
سپس آنها را تا وسط شهر هدايت كرد و در آنجا سپاه اسرائيل انتظار آنها را ميكشيد.
32- در كلام آمده است كه خداوند بلافاصله آنها را به كوري مبتلا ساخت. امروزه مردم به قدري از نظر روحاني كور شدهاند كه قادر نيستند نقشهی روحاني خدا را كه در میان قوم انجام ميدهد و تحقق وعدههاي او را ببينند. امروزه مردم اين طور رفتار ميكنند. خدا آنها را به كوري مبتلا ساخت، چرا كه هم اكنون ميگويند: “معجزه ديگر وجود ندارد.” اينها احساسات مذهبي هستند. آنها همين حرفها را در مورد ايليا نيز زده بودند. وقتي كه ايليا ربوده شد، اليشع جاي وي را گرفت و با وجود اين كه جوان بود، زود كم مو شد. بچّهها پشت سر وي حركت ميكردند و فرياد ميزدند: ” پير كچل چرا با ايليا به آسمان نرفتهاي؟” از اين حكايت معلوم ميشود كه از اوّل هم به اين واقعه ايمان نياورده بودند. اين افراد با وجود اين كه در زمان ربوده شدن ايليا در ارّابه آتش، شاهد كارهاي عجيبي در خدمت اين مرد بزرگ خدا بودند، در ناباوري و بيايماني خود ماندند. و اينك بچّههاي كوچك آنها پشت سر اين مرد ميدويدند و مسخرهكنان به او ميگفتند: ” پير كچل چرا به آسمان نرفتهاي؟” و مرد خدا بچّهها را لعنت كرد و دو خرس 42 نفر از آنها را كشتند.
33- امروزه نيز آنها مثل گذشته كلام را به روش خود تفسير ميكنند. آنها به اين بسنده نميكنند. بلكه سعي دارند ما را متقاعد سازند كه روش آنها را تقليد كنيم. ولي كتابمقدّس به ما ميگويد كه كلام خدا را نميتوان به دلخواه تفسير كرد. “و اين را نخست بدانيد كه هيچ نبوّتِ كتاب از تفسير خود نبي نيست. زيرا كه نبّوت به ارادهی انسان هرگز آورده نشد، بلكه مردمان به روحالقدّس مجذوب شده، از جانب خدا سخنگفتند.” زيرا كه خود خدا مفسر خود است. خدا، كلام خود را تأييد ميكند. اين روش تفسير خداست.
34- همان طوري كه بارها اين موضوع را تكراركردهام، در ابتدا خدا گفت: “روشنايي بشود.” و روشنايي شد. هيچگونه تفسيري لازم نبود. چون كه كلام به تحقق پيوست. باز خداوند گفت: “باكره آبستن خواهد شد.” و اين طور شد. سپس فرمود: “روح خود را خواهم ريخت.” و اين كار را كرد. او دربارهی كارهايي كه قرار بود در زمانهاي آخر انجام دهد، صحبت كرد و هم اكنون همين كارها را دارد انجام ميدهد. لذا چه نيازي به مفسر وجود دارد؟ خدا مفسر خویش است. انسانها ميتوانند بزرگترين چرنديات را بگويند، اين گفتهها خدا را از كار باز نخواهد داشت. زماني كه عيسي روي زمين بود، به اندازهی ايّام ما با بيايماني مواجه شد، شايد آن زمان بدتر هم بود، ولي هيچ چيز نتوانست سد راه او شود. او استقامت كرده و كار خود را به انجام رسانيد. خدا هم عمل وي را تأييد كرد.
35- عيسي گفت: “تنها نيستم، بلكه من و پدر… او در من ساكن است. اين من نيستم كه اين كارها را انجام ميدهم، بلكه پدري كه در من است. اگر كارهاي او را انجام ندهم، پس به من ايمان نياوريد. ولي اگر كارهاي وي را انجام دهم، و شما به من ايمان نياوريد، لااقل به كارهايي كه انجام ميدهم، ايمان بياوريد.” در جاي ديگر گفته: “كتب را تفتيش كنيد زيرا شما گمان ميبريد كه در آنها حيات جاوداني داريد و آنهاست كه به من شهادت ميدهد.” چه سخني! عيسي ميفرمايد اين كتب هستند كه ميگويند من، «عيسي»، چه كسي هستم. اين كتب هستند كه مشخص ميكنند در چه ساعتي به سر ميبريم و چيزهايي كه جلو چشمان ما انجام ميشوند، چه معني دارند. خدا خود در ميان قوم خويش است. هيچ كس جز خدا نميتواند مردگان را زنده كند. هيچ كس جز خداوند قادر نيست اين كارهايي را كه اكنون انجام ميشود، بكند. در تأييد اين حرف كتابمقدّس ميفرمايد: “عيسي مسيح ديروز، امروز و تا ابدالآباد همان است.”
36- ما به خوبي ميتوانيم گرايشهای مدرن مردم را ملاحظه كنيم كه ميگويند: “معجزات مربوط به زمان گذشته هستند. مردم فقط تحريك شدهاند و تحت تأثير احساسات خود هستند.” ولي ايليا با خشونت آنها را مخاطب ساخته و الهيات آنها را ميكوبد. ملاحظه كنيد. طوري صحبت ميكند كه گويي خودش خداست: “حتّي شبنم و باران نزول نخواهد كرد، جز به سخن من.” بله، نبي آن قدر در حضور خدا مانده بود كه… پيغمبران عهد عتيق و هر دورهی ديگر تا زماني كه خود به كلمه تبديل شوند در حضور خدا ميماندند. پيغام آنها خود كلام بود. به ياد آورید كه ميگويند: “خداوند چنين ميگويد.”
37- اين مردان پيغام خود را از خدا دريافت كرده بودند. ممكن بود حرفهايي كه ميزدند، كاملاً خلاف جهت افكار آنها بوده باشد و يا شايد به زحمت آن را درك ميكردند، ولي با اين وجود دقيقاً كلام خدا را از زبان خود جاري ميكردند. خداوند چنين ميگويد: “نه باران و نه شبنم خواهد آمد، مگر به كلام من.” آه! چه ادّعايي! از آنجايي كه ايليا در حضور خدا مانده بود، كلامش كاملاً تأييد شد. دركتاب عاموس نبي 3 : 7 آمده است: “زيرا خداوند يهوه كاري نميكند جز اين كه سرّ خويش را به بندگان خود، انبيا، مكشوف ميسازد.”
38- مردم اوّل خنديدند. آنها با خود ميگفتند، او يك ديوانهی متعصب است. ولي او به «قول خداوند» مجهز بود، و به همين دليل قرار بود باران نبارد. خدا آن را بر خادم خود ايليا، مكشوف ساخته بود. نظر به اين كه خدا بدينگونه خدمت ايليا را تأييد كرده بود، قاعدتاً مردم بايستي به او ايمان بياورند و توبه كنند. امّا بر عكس، مردم او را به باد مسخره گرفته و گفتند: “آه! به اندازهی كافي آب باران داريم. آبانبارها پر هستند. در رودخانه آب فراواني جاري است.” ولي كتابمقدّس به ما ميگويد كه در مدّت سه سال و نيم حتّي خبری از شبنم نبود. اين يك انسان نبود، بلكه خدا به واسطهی انسان صحبت كرده بود. بدين ترتيب، وقتي انساني از جانب خدا ميآيد و وقتي مردي برگزيده و مجهز به «قول خداوند» باشد، پيغام و پيغامآور يكي ميشوند. او فرستاده شد تا كلمه به كلمهی «قول خداوند» را بنماياند. به همين دليل نبي و پيغام وي يكي ميشوند.
39- اگر كسي عضو يك فرقهی مسيحي است و به شدّت بدان وابسته ميباشد، او و فرقه او يكي ميشوند. الهيداني كه الهياتش به شدّت به يك فرقه وابسته است، او و پيغامش يكي ميشود. وقتي كه ايليا با «قول خداوند» آمد، او و پيغامش يكي شدند. وقتي عيسي آمد، وي كلمه بود. به همين ترتيب كلام خدا و پيغامآور هر عصري، هميشه يكي بودند. اين درست است. عيسي، كلام موعظه شده بود. وي همان شخصي بود كه انبيا دربارهی او خبر داده بودند: “اينك باكره آبستن شده و پسري خواهد زاييد.” خداوند در آغاز، در سفر پيدايش دربارهی ذرّيت زن فرموده بود كه او سر مار را با پاشنه خود خواهد كوبيد و مار پاشنه او را خواهد زد. داوود و جميع انبيا از او سخن گفته و در همهی اعصار دربارهی او اعلام كردند. او كلام متجلّي بود.
40- آيا متوجّه شدهايد هدف من از بيان اين مسائل چه بود؟ امروز صبح بهصورت واضح با شما صحبت كردم. آيا اقتدار خدا را در كليساي زنده، يعني عروس ملاحظه ميكنيد؟ بيماران شفا مييابند، مردگان زنده ميشوند و لنگان خرامان و كوران بينايي خود را باز مييابند. انجيل در قوّت خود پيشرفت ميكند و دليلش اين است كه پيغام و پيغامآور يك هستند. كلام در كليساست، در يك نفر. وقتي كه ايليا، پيش پادشاه با «قول خداوند» آمد و گفت: “ديگر باران نخواهدآمد.” كلام خدا با ايليا بود. اين ايليا نبود، بلكه خدا در ايليا.
41- به دفعات داستان آن خانمي را كه عضو فرقهی علم مسيحي بوده و پيش من آمده بود، برايتان تعريف كردهام. وي به من گفت: “آقاي برانهام! شما هميشه به عيسي الوهيّت ميدهيد.” به او گفتم: “اميدوارم تنها سؤال شما اين باشد.” جواب داد: “او را خدا ميكنيد.” جواب دادم: “او الهي بود.” آنگاه گفت: “آه! او فقط يك پيغمبر بود، يك مرد خوب، ولي شخصيّت الهي نداشت.” به او گفتم: “يك بخش كتابمقدّس را كه ثابت ميكند عيسي خدا نبود به من نشان دهيد.” جواب داد: “در انجيل يوحنّا آمده كه جلوي قبر ايلعاذر گريست.” آنگاه به او گفتم: “البته كه گريست، چون هم انسان بود و هم خدا. انسان بود كه در جلوي قبر گريست. امّا لازم بود خدا باشد تا مرده را زنده كند. به عنوان انسان از گرسنگي رنج كشيد. ولي وقتي كه پنج هزار نفر را با پنج نان و دو ماهي غذا داد، اين خدا بود كه اين كار را ميكرد. اين انسان بود كه در قايق خوابيده بود/ ولي خداست كه طوفان را آرام ساخت. چرا؟ چون او و پيغامش يكي بودند، عيسي گفت: «من و پدر يكي هستيم.» پدر در من زندگي ميكند، چون در او پري الوهيّت مكشوف شده بود.”
42- مدّتي پيش وقتي كه پيغام هفت دورهی كليسا را ميدادم، متوجّه چيز عجيبي شدم. براي من قابل درك نبود كه دربارهی عيسي گفته شده باشد، مويهايش چون برف سفيد بود. براي من قابل تصور نبود كه مردي سي و سه ساله مويهايي چون برف داشته باشد. به دانشمند الهيات پنطيكاستي رجوع كردم كه شخصي بسيار باهوش و از دوستاني بسيار عزيز است. او به من گفت: “برادر برانهام! اين چهرهی مسيحِ جلال يافته است. ظاهرش پس از جلال يافتن بايد اين طوري باشد.” بنده هنوز متقاعد نشده بودم، وارد اتاق خود شدم تا با خدا صحبت كنم. در مرجع كتابمقدّسم توجّهام به آياتي از كتاب دانيال جلب شد: “… و قديمالايّام جلوس فرمود. جامهاش چون برف سفيد بود و موهاي سرش مانند پشم خالص بود.” پس گفتم: “خداوندا! نميدانم چه بگو،يم ولي مسؤوليّتي دارم.” اين مسئله به يك سال پيش يا حتّي بيشتر برميگردد. يعني قبل از آن كه راز هفت مهر مكشوف شود. گفتم: “خداوندا! اين چيست؟” نگاه كردم. اينك مردي جلوي من ايستاده بود. او يك قاضي بود و يك كلاه گيس سفيد بر سر داشت. همان طوري كه ميدانيد، قضّات در گذشته كلاه گيس سفيد بر سر ميكردند كه نشانهی اقتدار مطلق بود. بدين ترتيب، روياي عيسي با موي سفيد، اين حقيقت را كه بر همگان معلوم است براي من تأييد كرد. يعني او مرجع نهايي است. خدا همين مسئله را در كوه تبديل هيأت تأييد نمود: “اين است پسر حبيبم، او را بشنويد.” او مرجع نهايي است.
43- حال اندكي به گذشته برگرديم، به زماني كه پيغام دربارهی هفت مهر هنوز داده نشده بود. وقتي كه ابر با آن هفت فرشته كه شكلي هرم مانند تشكيل داده بود پديدار گشت، به من گفته شد كه به جفرسون ويل برگردم و دربارهی هفت مهر موعظه كنم. او ( خدا ) به من اطمينان داد كه مرا در اين امر همراهي خواهد كرد و معني تمام چيزهاي گم شده را به من نشان خواهد داد.
44- من هميشه فكر ميكردم، آن چه كه بر پشت كتاب مهر شده است، در كتاب نوشته نشده است. ولي وقتي كه اين مسئله براي من مكشوف شد، خدا به من فهماند كه ممكن نبود اينطور باشد. اين نوشته چيزي نبود كه در كتاب نوشته نشده باشد، بلكه چيزي بود كه در آن نهان مانده بود.
“زيرا هر كس را كه كلام نبوّت اين كتاب را بشنود، شهادت ميدهم كه اگر كسي بر آنها بيفزايد، خدا بلاياي مكتوب در اين كتاب را بر وي خواهد افزود. و هرگاه كسي از كلام اين نبوّت چيزي كم كند، خدا نصيب او را از درخت حيات و از شهر مقدّس و از چيزهايي كه در اين كتاب نوشته است، منقطع خواهد كرد.”
پس ميشود نتيجه گرفت كه اين راز، در مدّت هفت دورهاي كه كليسا پشت سر گذاشت، داخل كتاب بود. هر مُهري رازي را باز ميكند. اين مسئله دربارهی تعميد آب و چيزهاي زيادي كه كليسا بدون ملاحظات لازم سعي كرده آنها را توضيح دهد، صدق ميكند.
45- وقتي كه ابر ارتفاع گرفت، همهی تماشاچيان در كاليفرنيا، مكزيكو، توكسان و جاهاي ديگر، عكسهايي از اين پديده مرموز گرفتند. برادر فرد سوتمن، برادر جين نورمن و خود من، وقتي كه ابر ارتفاع گرفت، آنجا بوديم. بدين ترتيب عكسها گرفته شد. ولي كسي نميدانست چه اتّفاقي افتاده است. هر كسي شباهتي در اين ابر پيدا كرد. به نظر عدّهاي به بالهاي فرشتهاي شباهت داشت كه عقب برده شده بود و غيره.
46- ولي روزيكه عكس را به ميزان يك چهارم چرخش كامل، به سمت راست متمايل كردم. عكس به چهرهی خداوند كه هوفمن كشيده بود شباهت تمام پيدا كرده بود. كلاه گیس سفيد بر سر داشت، و به سمت پايين يعني بر زمين نگاه ميكرد، و در اين حالت نشان ميداد كه مرجع نهايي قدرت ميباشد. آسمان، كتابمقدّس و پيغام، همه به اتّفاق و به يك شكل ميگويند كه او صاحب بالاترين مقام ميباشد. اين نكته با كلاه گيس و ريش تيره رنگ مورد تأكيد قرار ميگيرد. بسياري از شما تابلوي مذكور را ديدهايد. تصوير كاملي است. براي اوّلين بار كه خداوند را ديدم، چهرهی او به نقّاشي هوفمن شباهت داشت. واقعيّت اين است كه تا آن موقع اثر اين هنرمند بزرگ را نديده بودم. سالها بعد اين تابلو را در عبادتگاه بيلي ساندي ديدم. از آن به بعد يكي از كپيهاي آن تابلو را هميشه در خانه نگهداري ميكنم.
47- و اينك همان خدايي كه در زمان كودكي ديده بودم، وقتي هنوز پسر بچّهاي بودم، در آسمان ظاهر گشت. اين رویا را وقتي كه بيرون بودم در مزرعهاي كه اكنون ساختمان مدرسه را ساختهاند، ديده بودم. و 33 سال بعد خدا در آسمان تأييد كرد كه حقيقت را ديده بودم. ظاهر او شباهتي به نقّاشيهاي عرفاني كه از تصور انسان ناشي ميشود، مثل نقّاشي مسيح در واتيكان، ندارد. آنها در آنجا تابلويي دارند كه ظاهر مسيح را نمايش ميدهد. آنجا مسيح با يك ريش به طول يك سانتيمتر كه چانه و گوشههاي دهانش را ميپوشان، نمايش داده شده است. و به اين نقّاشی تصوير مسيح ميگويند.
48- اين مسئله مرا به ياد آن چه كه روزي در يك كارناوال قديمي ديده بودم مياندازد. يك نقّاش يوناني آدم و حوّا را با ظاهري حيواني كشيده بود. اين يك درك جسماني از يك مسئله روحاني است. من معتقدم آدم زيباترين مردي بوده كه تا به حال زندگي كرده و حوّا زني بوده برخوردار از هر كمال و جمالي.
49- يك تفكر جسماني همه چيز را در چارچوب فكري خود تلقي ميكند، امّا خدا حقيقت را ميفرستد و آن را با قدرت خويش به نمايش ميگذارد. در زمان اخاب نيز همين مسئله به عينه روي داد.
50- پس هم اكنون دريافتيم كه چرا و چطور ايليا قادر بود اتّفاقي را پيشگويي كند. پيغام در زمان مناسب و پيغامآور، يا به عبارت بهتر پيغامآور، پيغام و كلام دقيقاً يكي شده بودند. عيسي گفت: “اگر نوشتهها را كه دربارهی من آمدهاند به انجام نرسانم به من ايمان نياوريد.” دقيقاً اين طور است، انسان و پيغام يكي هستند.
51- اگر امروزه مردم به تحقق اعمال خدا ايمان ندارند، دليلش آن است كه پيغام خدا را نميپذيرند. به پيغام ايمان ندارند. ولي براي كساني كه به پيغام خدا براي اين ايّام ايمان دارند، اين چيزها همان «خوراک مخفي» است.
52- ملاحظه ميكنيد كه چطور خدا آن را پنهان داشت، به طوري كه ميبينند ولي نميفهمند. همان طوري كه ارتش سوريه را به كوري مبتلا ساخت، خداوند به همين شكل بيايمانان را كور ميكند، تا متوجّه غذاي حقيقي و راستين ايماندار نشوند.
53- وقتي كه نوح مشغول درست كردن يك كشتي بود، او را جاهل تلقي ميكردند. ولي چشمان او بر روي كلام خدا و وعده باز بود و همان چيزي كه مظهري از جهل ميپنداشتند، همان وسيلهی نجات خانوادهی او شد. چيزهايي را كه مردم جهالت مينامند در نزد خدا بسيار بزرگ است، و آن چه را كه جهل مينامند، ما آنها را بزرگ ميدانيم. آن چه كه دنيا عظمت مينامد، خدا آن را احمقانه ميداند و برعكس. اين تفاوت بين راستي و دروغ است. «عيسي مسيح ديروز، امروز و تا ابدالآباد همان است.»
54- به ياد داشته باشيد كه ايليا طبق نقشهی خدا به آن مكان مخفي رسيد، به واسطهی دعوت خود موافق با كلام خدا. به اين خاطر بود كه خدا به واسطهی علم نهانی خود و موافق با كلام خويش آن دعوت سرنوشت ساز را براي او بازگو كرد. اگر خدا چنين راهي را براي ما در نظر نگرفته است، به نظرم بعيد مينمايد كه موفق باشيم. به اين مسئله توجّه كنيد، پيش از آغاز خشكسالي ايليا وارد اين مكان مخفي شد، تا زندگي خود را نجات دهد. اين يك تصوير از كليساست كه خدا قبل از نزول داوري بر زمين آن را جدا ميكند. از الآن عروس برگزيده شده است، ولي در حالت انتظار است، تا زمانيكه داوري الهي بر زمين نزول كند. عروس هم اكنون در حالت انتظار است، غذا را ميخورد و از بركات سماوي با شادي بهرهمند ميشود. هر انسان آگاهي فهميده است كه انسانها به پيشواز رخدادي ميروند. ما هم اكنون در زمان داوري هستيم.
55- آن روز صبح برادر بانكس وود و خيليهاي ديگر در آن كوه بودند. اگر خواست خدا باشد، يكشنبهی بعد بيشتر دربارهی اين موضوع صحبت خواهم كرد. مكاشفهی عظيمي به من عطا شده و به زحمت ميتوانم امشب جلوي خود را بگيرم تا دربارهی آن چيزي نگويم. خداوند، مدام و پشت سر هم چيزهايي به من نشان ميدهد و همه در اقتدار «قول خداوند» ميآيند.
56- شما بارها و شايد هزاران بار هنگام گوش كردن به نوارهاي مغناطيسي شنيدهايد كه ميگفتم: “خداوند چنين ميگويد، فلان اتّفاق خواهد افتاد…” و حتّي روزنامهها و مجلاّت به اجبار مطالب عنوان شده را تأييد كردهاند. البته آنها نميدانند كه مسئله از چه قرار است، ولي شاهد وقوع آن بودند. البته اين را هم نميدانند كه چه چيزي است، ولي شاهد تحقق آن بودند. معنياش اين است كه كلام اعلام شده، بيان دقيق حقيقت بود.
57- يكي از روزهاي سال 1933 در حالي كه ما اينجا كنار رودخانه بوديم. فرشتهی خداوند آمد و وقايعي را كه قرار بود به وقوع بپيوندد، از پيش گفت. خيلي از كساني كه در ساحل ايستاده بودند، پرسيدند: “بيلي! معني اين چيست؟” جواب دادم: “به خاطر من نيست، به خاطر شماست. من ايمان دارم، شما ايمان نداريد.” مصمم بودم به هر قيمتي كه شده جلو بروم. آنگاه كشيشي به من گفت: “آيا تو فكر ميكني با اين هفت سال مدرسهاي كه رفتهاي، بتواني همه جاي دنيا رفته و براي سلاطين، قدرتمندان و پادشاهان دعا كني؟ اين را از كلّهات دوركن.” ولي نميتوانستم آن را از كلّهام دوركنم، در قلبم نقش بسته بود. و هم اكنون كه 33 سال از آن زمان ميگذرد، همه چيز طبق كلام او به تحقق پيوسته است. او خداست و ممكن نيست اشتباه كند، يا از كاري قاصر باشد. او به كلام خود وفادار است. هيچ وقت به اين شك نكنيد.
58- هم اكنون ميدانيم كه زمان تحقق داوري نزديك شده است. چند لحظه پيش دربارهی روزي صحبت كردم كه به اتّفاق برادر بانكس وود از كوه بالا ميرفتيم. وقتي كه برادر وود خانه را ترك ميكرد، خانمش بيمار بود. درحاليكه پشت سرم حركت ميكرد، متوجّه شدم كه صورتش سرخ شده است. فكر كردم كه بالا رفتن از اين كوه براي او كار مشكلي است. آنگاه قدمها را آهسته كردم. همان تپّههاي عريان كه در آنها فرشتگان خداوند بر من ظاهر شده بودند، جلوي چشمانم نمايان شدند و دانستم كه داريم بدان سمت حركت ميكنيم. وقتي به قلّهی تپّه رسيديم، به اطراف خود نگاه كردم. آنگاه روح خدا به من گفت: “اين سنگ را بگير و به همراه خود بگو «خداوند چنين ميگويد»، در همين ساعتهاي آينده جلال خدا را خواهي ديد.” سنگ را برداشتم و گفتم: “برادر بانكس!” نميدانم چرا. ولی سنگ را به هوا پرتاپ كردم و ادامه داده، گفتم: “خداوند چنين ميگويد، جلال خدا را خواهي ديد.” از من پرسيد: “آيا مسئله به همسرم رابي ربط دارد؟” به او جواب دادم: “فكر نميكنم كه بهطور مخصوص به تو و يا به همسرت ربط داشته باشد، فقط ميدانم كه از قول خداوند گفته شده است.”
59- فردا صبح خيليها به ما ملحق شدند. عدّهی زيادي از آنها امشب در ميان ما هستند. يكي از آنها كه كشيش بود، بلند شده به من نزديك شد و گفت: “برادر برانهام! اسم من داگلاس مك هاگ است. در كاليفرنيا يكي از معاونانت بودم.” دست او را فشردم و به من گفت: “ميخواهم سؤالي از شما بكنم. آيا خداوند اينجا هم به شما رویا ميدهد؟” به او گفتم: “بله برادر! ولي اينجا آمدهام تا كمي استراحت كنم.” امّا وقتي كه روي خود را برگرداندم در رویا ديدم كه پزشكي نشسته، او را معاينه ميكرد و ميگفت: “جناب كشيش مك هاگ آن حسّاسيّتي كه در چشم شما مشاهده شده، باعث خواهد شد كه چشمان خود را از دست بدهيد. دو سال تلاش كردم ولي ديگر كاري از دستم بر نميآيد.”
60- به سوي او برگشتم و گفتم: “آن چه كه ميخواستي از من بپرسي، به چيزي كه پزشك چند روز پيش دربارهی چشمت گفته است مربوط ميشود.” نزديك ساعت 11 بود و او عينك دودي به چشم زده بود. به او گفتم: “به خاطر آفتاب نيست كه عينك دودي به چشم زدهاي، بلكه به خاطر چشمت است. چون پزشك گفته است كه آن را از دست ميدهي.” جواب داد: “همين طور است.” و شروع به گريستن كرد. در حاليكه رو برميگرداندم تا دور شوم، دوباره او را در رویا ديدم كه جلوي من ايستاده بود و با چشمان روشن به من نگاه ميكرد. آنگاه گفتم: “خداوند چنين ميگويد، اين چشم را از دست نخواهي داد.” همين پاييز گذشته با او به شكار رفتم و از من و ديگران بهتر ميديد.
61- آنگاه رویاي ديگري جلو چشمم آمد و پيرزني را ديدم كه در حين بيرون آوردن جوراب خود، پايش را نشان ميداد و ميگفت: “پسرم! اگر برادر برانهام را ديدي به او بگو كه براي پايهايم دعا كند.” و چون به اين پاها نگاه كردم متوجّه شدم كه تومورهاي كوچكي در پاهايش رشدكرده بودند. پس به او گفتم: “مادرت بانويي است با موهاي خاكستري. قبل از اين كه حركت كني به تو گفت كه در صورتي كه مرا ببيني، از من بخواهي كه براي پايهاي پوشيده از تومور او دعا كنم.” با شنيدن اين حرف نزديك بود از حال برود و گفت: “عين حقيقت است.” من به او گفتم: “بگو ناراحت نباشد. به او اطمینان بده كه خوب ميشود.”
62- ميخواستم دوباره راه بروم كه صداي خدا را شنيدم: “زود از جاده بيرون بيا.” روي رابرتسون آنجا بود و من ميدانستم كه وي در جنگ شركت كرده بود. دست روي شانهاش گذاشتم و به او گفتم: “برادر روي! هر چه زودتر از جاده خارج شده و پنهان شو!” گفت:” چه شده است؟” به او گفتم: “زود از جاده خارج شو و مخفي شو.” در حالي كه فرار ميكرد، كلنگي را كه در دستم بود، زمين گذاشتم و برگشتم تا كلاه خود را بردارم و اينك خداوند آمد. جلال خداوند در گردبادي نازل شده و صخرهی بزرگي را از كنارهی كوه جدا كرد و بادي كه گويي حاصل يك انفجار بود وزيدن گرفت و جايي كه در آن بودم به سختي تكان خورد. تكّه سنگهايي كه سقوط ميكردند، بوتهها را از جا كنده و در ارتفاع چند پا از من در هوا و بالاي سرم میچرخیدند. سپس گردباد به شكل يك قيف ارتفاع گرفت و اين صداي مهيب سه بار شنيده شد. پس از بار سوم، وقتي كه ارتعاش تمام شد، برادر بانكس نزد من آمده و گفت: “آیا منظور تو اين بود؟” گفتم: ” بله.” او گفت: “چه بود؟” به او جواب دادم: “خداوند در گردباد ظاهر ميشود.” نميدانستم كه آيا خدا اجازه ميدهد كه اين موضوع را با ديگران در ميان بگذارم يا نه. لحظهاي چند در اين مورد دعا كردم و خدا به من اجازه داد كه اين كار را بكنم. اضافه كردم: “اين محكوميّت الهي است كه ساحل غرب را در بر ميگيرد.” امروزه به اين مسئله نگاه كنيد و ببينيد كه چند ساعت بعد چه شد، چند ساعت بعد زمين لرزهاي آلاسكا را به شدّت تكان داد. قرار است كل ساحل غربي در آبها فرو رود. ما به سوي داوري پيش ميرويم. فيض رد شد، ولي جلال بر خدا، خوراك مخفي داريم. يعني خوراك روحاني را در دسترس داريم. حيات ما ناشي از نيكويي، رحمت و مكاشفهی عيسي مسيح است. او در اين ايّام، خود را در ميان قومش ظاهر ميسازد. آمين!
63- ايليا قبل از اين كه خشكي حس شود، رفت. جلال بر خدا! ما قبل از نزول داوري، ربوده خواهيم شد. هم اكنون زمان خروج از تشكلهاي مذهبي و داخل شدن در عيسي مسيح است. زمان خارج شدن و وارد شدن براي هر ايماندار واقعي.
64- به ياد داشته باشيد، قبل از اين كه خدا ايليا را فرا بخواند، ايليا وادي خود را ترك نكرد؛ يعني زماني كه خشكسالي رو به اتمام بود، از آنجا به خانهی بيوه زني هدايت شد. او با بيايماناني كه علامت وحش را در زمان خشكسالي گرفته بودند، كاري نداشت. بدين خاطر خـداوند ايليا را به نجات آن بيوه زن فرستاد. بيوه زن فقط مشتي آرد در تاپو و قدري روغن در كوزه داشت. وي ميخواست ناني درست كرده و چند ساعتي نيز به حيات خود ادامه دهد. ايليا به او گفت: “آن چه را كه قصد داري بپزي اوّل به من بده. چون قول خداوند اين است که آرد در تاپو كم نخواهد شد و از كوزه روغن كم نخواهد آمد تا زماني كه خداوند باران را بر زمين نازل كند.” بدين ترتيب خدا و كلامش در جاي اوّل قرار گرفتند.
65- خوب توجّه كنيد. هر بار كه او به سراغ كوزه و تاپو ميرفت، آرد و روغن در آنها بود. چرا؟ آرد نماد مسيح است كه خويشتن را تقديم كرد تا به ما خوراك بدهد. به همين شكلي كه همهی دانهها به يك شكلكوبيده ميشوند تا به آرد تبديل شوند، به همين ترتيب عيسي مسيح در هر عصر به عنوان آن كه «ديروز، امروز و تا ابدالآباد همان است»، خود را آشكار ميكند. اين كلام و حيات بود كه بعد از پيغام ظاهر شدند تا كلام را تأييد كنند. دوستان! امروز نیز همين طور است، ناني كه فرزندان ميخورند، به دنبال پيغام خدا ميآيد تا آنها را در زمان خشكسالي تقويت کند.
66- اگر عيسي امروزه در جسم ميان ما حضور داشت يا جلوي ما ميايستاد، چكار ميكرد؟ همان كارهايي را ميكرد كه زماني كه جسم و گوشت و استخوان داشت و بر زمين بود، انجام داد. عروس جزئي از داماد است. اين مسئله در مورد كليسا و مسيح صدق ميكند. او به ما وعده داد كه: “حتّي كارهايي را كه من ميكنم، شما نيز خواهيد كرد.” اين كلمه است كه اينها را انجام ميدهد. باز هم لازم به اشاره است كه اگر كلمه در ما ساكن باشد و درست مانند عصر ايليا نـازل شـود، همان كاري را كه آن موقع كـرده بـود، در زمـان مـا نيز بـه انـجام ميرساند. آن ايمانداران از همان خوراكي كه از چشم اهل اين دنيا پنهان است، خواهند خورد. باز هم ملاحظه ميشود كه پيغام و پيغامآور يكي هستند. اينك خوراك روحاني آماده است، و الآن زمان مناسب است. هر یک از ما ميتواند در صورت تمايل اين خوراك را به دست آورد. البته اگر لااقل بتوانيد در اين ساعت خود را از قيد و بند بيايماني رها كنيد و به مسيح و به وعدهاش ايمان بياوريد. با ملاحظهی ملاكي 4 : 5 و 6، لوقا 17 : 30، يوحنّا 14 : 12 و يوئيل 2 : 28 در مييابيم كه خدا چه كارهايي را در ايّام آخر خواهد كرد.
67- در زكريّا 14 : 7 آمده است: “… و در وقت شام روشنايي خواهد بود.” در اينجا نبي از اتّفاقي كه روي خواهد داد و چگونگي وقوع آن خبر ميدهد. تمام آيات كتابمقدّس ما را به سوي زمانهاي آخر، يعني عيسي مسيح، هدايت ميكند. ايكاش به آن مكان مخفي برويد. اگر بتوانيد به آن مكان مخفي برويد، از آن خوراك برخوردار خواهيد شد و نيكويي و فيض خدا را خواهيد ديد. و اگر مريض باشيد در او شفا نيز هست. به ياد داشته باشيد، پس از آن كه ايليا اين هديه را كه نمادي از مسيح بود، دريافت كرد و بدين وسيله خانوادهی بيوه زن را خوراك داد، از خدا خواست تا آتش را از آسمان نازل كند. و خداوند ضمن استجاب خواستهی نبي خود، ثابت كرد كه روح او بر ايليا قرارگرفته است. در زمانيكه ايليا زير يك درخت اردج در بيابان خوابيده بود، يك فرشته، خوراك يعني نان و آب براي او آورد. “و خودش سفر يك روزه به بيابان كرده، رفت و زير دخت ارْدَجي نشست و براي خويشتن مرگ را خواسته، گفت: اي خداوند بس است! جان مرا بگير زيرا كه از پدرانم بهتر نيستم. و زير درخت ارْدَج دراز شده، خوابيد. و اينك فرشتهاي او را لمس كرده، به وي گفت: برخيز و بخور.”
68- ناني درست كرد و به او غذا داد. سپس ايليا دوباره خوابيد. پس از آن فرشته دوباره او را بيدار كرده و اصرار كرد كه از آن نان بخورد. يعني همان ناني كه خود فرشته براي او پخته بود. دركلام مكتوب است كه اين غذا براي چهل روز به او قدرت داد. جلال بر خدا! هللويا! او ديروز، امروز و تا ابدالآباد همان است. آه! چقدر دوستش داريم. خوراك مناسب در زمان مناسب.
69- “درست نيست كه نان را از دست فرزندان بگيرم و جلوي سگها بيندازم.” مگر عيسي اين حرفها را به زن كنعاني نزده است؟ او به نزد خويشان خود فرستاده شده بود، براي امّتها نيامده بود. ولي امروز امّتها را در زمان خودشان تفقد ميكند. ممكن است بپرسيد، چرا اين پيغام در جلسات بزرگ و در بشارتهاي بزرگ يا در ميان فرقهها داده نميشود؟ علّتش آن است كه خوراك آنها نيست. اين خوراك براي كليساي خود خوانده نيست، بلكه خوراكي است براي عروس. خوراكي روحاني است، براي زماني مناسب. در صورتي كه كليسا آن را بخورد دچار سوءهاضمه ميشود، چون براي او خيلي غني است. ولي براي فرزندان نان است، حيات است. عيسي مسيح است كه ديروز، امروز و تا ابدالآباد همان است. حال دعا براي بيماران را شروع ميكنيم، مبادا جلسه دير وقت تمام شود. چند لحظه سرهاي خود را خم كنيم.
70- خدايا! خوراك زمان مناسب، خوراك روحاني، چيزهايي كه اهالي دنيا اطّلاعاتي از آن ندارند، آنجا در سامره بود. همان جايي كه ايليا گفته بود: “مگر به كلام من، شبنم و باران نخواهد بود.” عيسي ايستاده شاگردانش از او سؤال كردند: “اي استاد چرا نميخوري؟” جواب داد: “من خوراكي دارم كه از آن خبر نداريد.” در حقيقت اي خداوند! خوراك تو اين بود كه خواست خدا را به جا بياوري، و مراقب باشي كه اعمال خدا به موقع و در زمانشان به ظهور برسند. او آنجا بود تا مراقب باشد، که اين مسئله جامهی عمل به خود بگيرد. وي گفت: “كاري نميكنم مگر آن كه پدر به من نشان داده باشد و آن چه را كه پدر به من نشان دهد به عمل ميآورم.” اي پدر! امروز همين است؛ كليسا.
ايمانداران واقعي، جماعت ايمانداران به خوراكي دسترسي دارند، كه مسيحيان اسمي از آن بيخبرند. اين يك خوراك روحاني است، اي پدر! دنيا از اين خوراك خبر ندارد. ولي كليساي تو، عروس پسرت، آن را دوست دارد. ما به شفاي بدنهايمان دسترسي داريم و اين در حالي است كه كاري از دست پزشكان بر نميآيد. اين يكي از خوراكهاي الهي است كه او به كليساي خود داده است. او دوبارهی زمان آخر به فرزندان وفادار خود وعده داده. اي پدر! به ما كمك كن كه فرزندان اميني براي تو باشيم، زيرا براي كسي كه ايمان دارد، همه چيز ممكن است. آن را اي خداوند! به ما عطا فرما. به نام عيسي طلبیدیم. آمين!